السّلامُ علَيكَ يا أميرَالمؤنينَ و إمامَ المُوَحّدينَ و سَيّدَ الوَصيّينَ و قآئِدَ الغُرِّ المُحَجَّلين.
چو از شمشيرِ كين شقُالقمر شد
زمين و آسمان، زير و زبر شد
قلم منشق شد و نقشش مصيبت
در ألواحِ معانى و صُوَر شد
خُم گردونِ دون، نيلِ غم افشاند
جهان را جامه ماتم به بر شد
قضا طرحِ بساطى از عزا ريخت
كز آه و ناله، بنيادِ قدَر شد
نصيبِ اهل دل، زين خوانِ ماتم
سرشكِ ديده و خونِ جگر شد
به بادى قاف تا قافِ ابد رفت
چو عنقاىِ أزل بى بال و پر شد
به داغِ نامرادى هر دلى سوخت
چو شمشيرِ «مُرادى» شعلهور شد
نسيمِ صبحگاهى چون سَموم است
از اين آتش كه در وقتِ سحر شد
سرى از صَرصَرِ بيداد بشكافت
كه خاكِ غم جهانى را به سر شد
ز خون، محراب و مسجد لالهگون است
أميرالمؤنين غرقابِ خون است
(ديوانكمپانى، ص۳۳ و ۳۴.)
حضرت أميرالمؤنين عليهالسّلام در ماه مبارك رمضان دائماً شهادت خود را تذكّر داده و مىفرمودند: ما يَمنَعُ أَشْقاها أَنيَخضِبَها مِن فَوْقِها بِدَمٍ؟! «چه چيز مانع شقىترين اين امّت شده است كه اين محاسن را به خون سرم خضاب كند؟!»
يكبار در بالاى منبر خطاب به امام حسن فرمودند: يا أبامحمّد! چقدر از ماه رمضان گذشته است؟ عرضه داشتند: اى پدر! سيزده روز. بعد به امام حسين رو كرده و فرمودند: يا أباعبدالله! چقدر از ماه مانده است؟ عرضه داشتند: هفده روز. بعد دست خود را به محاسن سفيدشان گرفتند و فرمودند: وَاللَهِ لَيَخضِبَنَّها بِدَمِها. «بهخدا قسم كه اينها را به خون خضاب خواهد كرد.»
در اين ماه هر شب را در منزل يكى فرزندانشان: امام حسن و امام حسين و حضرت زينب و حضرت اُمّكلثوم افطار مىفرمودند. حضرت در اين شبها سه لقمه بيشتر ميل نمىفرمودند و هنگامىكه اصرار مىكردند مىفرمودند: مىخواهم خداوند را با شكم خالى ملاقات كنم.[۱]
مثل امشب كه شب ضربتخوردن مولىالموحّدين أميرالمؤنين عليهالسّلام است، خانه دخترشان اُمّكلثوم ميهمان بودند. (جناب اُمّكلثوم «زينب صغرى» نام داشتند و به نقلى بانوى مدفون در شام ايشانند.)
افطار كه شد دخترشان اُمّكلثوم طبقى آوردند كه در آن يك ظرف شير و دو نان جو و نمك سائيده شده بود، حضرت شروع كردند به گريه و فرمودند: دخترم! آيا تا به حال شده است كه در سفره من دو خورش باشد و من دو نوع غذا بخورم؟ اى دخترم! هركس در اين دنيا خوراك و پوشاكش بهتر باشد وقوفش در برزخ طولانىتر خواهد بود.
بعد مطالبى از زهد رسول خدا بيان كرده و فرمودند: بهخدا سوگند! إفطار نمىكنم تا يكى از اين دو خورش را بردارى. اُمّكلثوم ظرف شير را برداشتند و حضرت مقدارى نان جوين با نمك تناول فرمودند و سپس مشغول نافله شدند.
آقا امشب خيلى مضطرب بودند؛[۲] گهگاه سوره يس قرائت مىكردند
و بسيار كلمه «استرجاع»: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ[۳] و همينطور لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ بِالله را بر لب داشتند، زياد استغفار مىكردند و صلوات مىفرستادند.
مكرّر از اتاق بيرون مىرفتند و به آسمان نگاه كرده و مىفرمودند: وَاللَهِ ماكَذَبْتُ و لاكُذِبْتُ و إنّها اللَيْلَةُ الَّتى وُعِدْتُ بِها.[۴] «قسم بهخدا! نه من دروغ مىگويم و نه به من دروغ گفته شده است و اين همان شبى است كه به من وعده داده شده است.» و سپس به اتاق بازمىگشتند.
سحر كه شد، ابننبّاح مؤّن آن حضرت نداى «الصّلوة» سر داد، حضرت لباس خود را پوشيده و كمربند خود را بستند و سپس حركت كردند. هنگامىكه به صحن رسيدند برخلاف عادت شبهاى ديگر، مرغابىها دور حضرت را گرفته و شروع به صيحهزدن كردند.
همينكه اُمّكلثوم و فرزندان حضرت خواستند آنها را كنار بزنند فرمودند: دَعوهُنَّ فَإنّهُنَّ صَوآئِحُ تَتبَعُها نَوآئِحُ. «اين حيوانات را رها كنيد و با آنها كارى نداشته باشيد، آنها صيحهكنندگانى هستند كه بعد از آنها نوحهكنندگان بر من نوحه خواهند كرد.»
اُمّكلثوم و به روايتى امام حسن عليهالسّلام به حضرت عرض كردند: پدرجان! اين چه تطيّرى است كه مىزنيد؟ فرمودند: من تطيّر نمىزنم! اين همان شبى است كه به من وعده داده شده است و من در همين شب به شهادت خواهم رسيد؛ وَاللَهِ ماكَذَبْتُ و لاكُذِبْتُ.
آقا نسبت به اين حيوانات سفارش كرده و فرمودند: اى دخترم! به حقّى كه بر تو دارم مبادا اين حيوانات را بدون غذا بگذارى؛ به اين حيوانات بىزبان غذا بده و يا آنها را رها كن كه خودشان در بيابان غذا بخورند.
بعد بهطرف در حركت فرمودند. كمربند آن حضرت به قلاّب در گير كرد و كمربند باز شد. حضرت آن را محكم بستند و اين أشعار را خواندند:
اشْدُدْ حَيازيمَكَ لِلمَوْتِ فَإنّ المَوْتَ لاقيكا
و لاتَجزَعْ مِنَ المَوْتِ إذا حَلَّ بِناديكا
و لاتُغَرَّ بِالدَّهْرِو إن كانَ يُوافيكا
كَما أضحَكَكَ الدَّهْرُ كَذاكَ الدَّهْرُ يُبْكيكا
«اى على! كمربند خود را براى مرگ محكم ببند! همانا مرگ، تو را در بر خواهد گرفت. و هنگامىكه مرگ به مجلس تو وارد مىشود از آن جزع و فزع نكن و به روزگار مغرور نشو هرچند با تو همراهى كند، زيرا همانطور كه تو را خندانده است تو را خواهد گرياند.»
امام حسن عليهالسّلام دنبال حضرت حركت كردند، آقا متوجّه شدند و نگذاشتند و فرمودند: بهحقّ من بر تو، برگرد! امام مجتبى برگشتند خانه و با اُمّكلثوم مشغول گريه و زارى شدند.
آقا حركت كردند و وارد مسجد كوفه شدند و در محراب چند ركعت نماز نافله خوانده سپس مشغول تعقيبات شدند. وقتى اذان صبح شد حضرت به طرف مأذنه حركت كردند و اذان بلندى گفتند كه صداى مباركشان به گوش همه منازل اهل كوفه رسيد. اذان كه تمام شد از پلّههاى مأذنه پائين آمدند و فرمودند:
خَلّوا سَبيلَ المُؤِنِ المُجاهِدِ فى اللَهِ لايَعبُدُ غَيرَ الواحِدِ
و يوقِظُ النّاسَ إلَى المَساجِدِ
«راه را باز كنيد براى اين مؤنى كه عمر خود را در جهاد در راه خدا گذرانده و غيرخدا را عبادت نكرده است و مردم را براى نماز بيدار نموده و بهسوى مسجد دعوت مىنمايد.»
آقا تشريف آوردند به صحن مسجد و خفتگان را يكبهيك بيدار كردند تا رسيدند به ابنملجم لعنهاللهعليه كه به رو خوابيده و شمشير زهرآگين خود را زير جامهاش مخفى كرده بود.
حضرت فرمودند: اى ابنملجم! برخيز و اينطور نخواب كه اين خواب شياطين است. به طرف راست بخواب كه خواب مؤنين است و يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكماست و يا به پشت بخواب كه خواب أنبياست. اى ابنملجم! قصدى دارى و ارادهاى كردهاى كه نزديك است آسمانها متزلزل شود و زمين بشكافد و كوهها بريزد. اگر بخواهم مىتوانم بگويم كه چه در زير جامه دارى!
آقا حركت كردند به طرف محراب و مشغول نافله نماز صبح شدند، در اين هنگام ابنملجم با دو همكار خود به نام «شبيب» و «وَردان» به طرف محراب حركت نموده و پشت ستونى كه متّصل به محراب بود كمين كردند. هنگامىكه أميرالمؤنين در ركعت اوّل به سجده رفته بودند شبيب گفت: لا حُكمَ إلاّ لِلّهِ يا عَلىُّ! لا لَكَ. «يا على! حكم فقط براى خداست و تو نمىتوانى حكم كنى.» و ضربت خود را وارد كرد، أمّا شمشير او به خطا رفت و به طاق مسجد خورد، بلافاصله ابنملجم شمشير زهرآگين خود را بر فرق أميرالمؤنين وارد ساخت، شمشير به همان جائى خورد كه عمروبنعبدود ضربه زده بود.
فرق أميرالمؤنين عليهالسّلام شكافته شد و آقا فرمودند: بِاسْمِ اللَهِ و بِاللَهِ و عَلَى مِلَّةِ رَسولِ اللَهِ؛ فُزْتُ وَرَبِّ الكَعْبَةِ! «بهنام خدا و با استعانت از خدا و بر دين و آئين رسول خدا؛ بهخداى كعبه! رستگار شدم.» بعد صيحه شريفه ايشان بلند شد كه: فرزند يهوديّه: ابنملجم مرا كشت او را بگيريد! در اين هنگام بود كه آسمانها متزلزل شدند، زمين لرزيد، باد سياه و تندى وزيد بهطورىكه درهاى مسجد كوفه بههم مىخورد.
صداى همهمه فرشتگان از آسمان شنيده مىشد؛ فرياد جبرئيل ميان زمين و آسمان بلند شد: تَهَدَّمَت وَاللَهِ أَرْكانُ الهُدَى و انْطَمَسَت أَعْلامُ التُّقَى و انْفَصَمَتِ العُرْوَةُ الوُثْقَى؛ قُتِلَ ابْنُعَمِّ المُصْطَفَى، قُتِلَ عَلىٌّ المُرتَضَى؛ قَتَلَهُ أَشقَى الأَشْقيآءِ. «قسم بهخدا! اركان هدايت و ايمان از هم شكست و نشانههاى تقوا محو شد و ريسمان محكم إلهى گسيخته شد؛ پسرعموى مصطفى كشته شد! علىّ مرتضى كشته شد! شقىترين اوّلين و آخرين او را به شهادت رساند.»
صداى جبرئيل به همهجا رسيد و مردم كوفه شروع به دويدن به سمت مسجد كردند. حضرت اُمّكلثوم سيلى به صورت خود زد و گريبان چاك كرد و صدا به ناله بلند كرد و گفت: وا أَبَتاهْ! وا عَليّاهْ! وا مُحَمَّداهْ!
امام حسن و امام حسين به طرف مسجد دويدند، وارد مسجد شدند درحالىكه صدا به ناله بلند كرده بودند: وا أَبَتاهْ! وا عَليّاهْ! وارد محراب شدند، پدرشان أميرالمؤنين را ديدند، أمّا چه پدرى؟! سرش شكافته! محاسن مباركش از خون سر خضاب شده! محراب مسجد كوفه به خون مطهّرش رنگين شده! حضرت خاكهاى مسجد را برمىداشتند و بر فرق سر گذاشته و مىفرمودند: مِنْهَا خَلَقْنَـكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى.[۵]
آقا امام حسن سر پدر را به دامن گرفتند و با رداء ايشان سر مبارك را محكم بستند، أمّا باز خون از ردا جارى مىشد. گلگونه مبارك حضرت از زردى به سفيدى مايل شده بود! آقا از شدّت درد گاه به يمين و گاه به يسار مىافتادند![۶]
قطرات اشك امام حسن عليهالسّلام بر صورت حضرت ريخت، حضرت فرمودند: چرا گريه مىكنى؟ از اين پس ديگر وحشت و سختى و ملالى براى من نيست. جدّت رسول خدا، حضرت خديجه و حضرت فاطمه به ديدارم آمدهاند! گريه مكن كه گريه ملائكه به آسمان بلند شده است![۷]
شما هم در اين مصيبت با حسنين همصدا شده و آن بزرگواران را يارى كنيد؛ مخدّرات هم با زينبين همراهى كنند و همه با هم بگوئيد: وا أبَتاه! وا أبَتاه! وا أبَتاه! وا عَليّاه! وا عَليّاه! وا عَليّاه! وا مُحَمّداه! وا مُحَمّداه! وا مُحَمّداه!
۱. منتهىالأَمال، ج۱، ص۴۱۲؛ و الإرشاد، ج۱، ص۱۳؛ و كشفالغمّة، ج۱، ص۲۷۶.
۲. اين اضطراب بهخاطر ترس از موت نبوده است، حضرت كراراً مىفرمودند: وَاللهِ لاَبنُأبىطالِبٍ ءَانَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ. «سوگند بهخدا كه اُنس پسرأبوطالب به مرگ، از اُنس طفل به پستان مادرش بيشتر است.» نهجالبلاغة، ص۵۲ بلكه بهجهت ورود أمر إلهى بوده است و لعلّ حضرت بر دين خود خائف و مضطرب بودهاند.
زيرا وقتى رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم در يكى از آخرين جمعههاى ماه شعبان، خطبهاى درباره ماه مبارك رمضان ايراد كرده و سپس گريستند و خطاب به حضرت فرمودند: يا على! شقىترين از اوّلين و آخرين تو را در اين ماه ضربت مىزند، حضرت عرضه داشتند: و ذلِكَ فى سَلامَةٍ مِن دينى؟ «آيا در آن زمان دين من سالم است؟» ( الأمالى شيخ صدوق، ص۹۳ تا ۹۵) و لذا حضرت وقتى فرمودند: فُزْتُ وَرَبِّ الكَعبَةِ كه فرق مباركشان منشق شد و وعده إلهى را محقّق يافتند.
۳. قسمتى از آيه ۱۵۶، از سوره ۲: البقرة.
۴. منتهىالأَمال، ج۱، ص۴۱۸ و ۴۱۹؛ و الإرشاد، ج۱، ص۱۶.
۵. آيه ۵۵، از سوره ۲۰: طه.
۶. منتهىالأَمال، ج۱، ص۴۱۹ تا ۴۲۵.
۷. مرحوم علاّمه مجلسى ره اينچنين نقل نموده است: ففَتَحَ عَينَهُ و قالَ: ما هذا البُكآءُ يا بُنَىَّ! لا رَوْعَ علَى أبيكَ بَعدَ اليَومِ! هذا جَدُّكَ مُحَمّدٌ المُصطَفَى و خَديجَةُ و فاطِمَةُ و الحورُ العينُ مُحدِقونَ مُنتَظِرونَ قُدومَ أبيكَ، فطِبْ نَفْسًا و قَرَّ عَيْنًا و اكْفُفْ عَنِ البُكآءِ؛ فإنّ المَلَئِكَةَ قَدِارْتَفَعَتْ أصواتُهُم إلى السَّمآءِ. ( بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۸۳)