یکی از اشعار ابن فارض مصری که قرائت و حفظ آن جهت طلوع عشق إلهی بسیار نافع است، قصیده میمیّه اوست که به «قصیده خمریّه» معروف است و مرحوم علاّمه والد رضواناللهعلیه برخی از ابیات آن را بالمناسبه در دوره علوم و معارف اسلام آوردهاند، از آنجا که این قصیده حاوی اسرار توحید و رموز عشق إلهی است، در اینجا تمام ابیات این قصیده، با ترجمه و توضیح مختصری آورده میشود.
شَرِبْنا عَلَی ذِکرِ الحَبیبِ مُدامَةً
سَکِرْنا بِها، مِن قَبلِ أنیُخْلَقَ الکَرْمُ (۱)
قبل از اینکه درخت انگور خلق شود، ما به یاد حضرت دوست شراب محبّتی نوشیدیم که از آن، مست گشته و از غیر او غافل شدیم.
لَها البَدْرُ کَأْسٌ و هْیَ شَمسٌ یُدیرُها
هِلالٌ و کَم یَبْدو إذا مُزِجَتْ نَجمُ (۲)
شراب محبّت چون آفتابی است که از خورشید جمال حضرت دوست میتابد و جام تجلّی آن، ماه شب چهارده (انسان کامل) است که تمام صفحه وجود خود را از آفتاب محبّت پر نموده و آن را به دیگران میتاباند و آن نور در آسمان، با هلال که تجلّی ناقص همان ماه شب چهارده است به گردش درمیآید، و چون آن شراب با آب و آن نور با ظلمت مخلوط شود چه ستارگان بسیاری از آن ظاهر میگردد!
و لَولا شَذاها ما اهْتَدَیْتُ لِحانِها
و لَولا سَناها ما تَصَوَّرَها الوَهمُ (۳)
و اگر نبود بوی خوش این محبّت، من هیچگاه به آن میکده رهنمون نشده و به فنای ذات ربوبی نمیرسیدم. و اگر نبود درخشش و برق خودِ این عشق در قلب، وهمِ هیچ انسانی توانائی تصوّر و ادراک آن را نداشت.
و لَمیُبْقِ مِنها الدَّهرُ غَیرَحُشاشةٍ
کَأنّ خَفاها، فی صُدورِ النِّهَی کَتْمُ (۴)
گذر روزگار، این شراب را چون جسمی بیرمق و بیجان کرده است و آنچنان صاف و خالص نموده که اصلاً در جام دیده نمیشود و از هر سوی شیشه آن را بنگری، دیده نمیشود، و ظهور و آشکاریِ آن در سینه جامها موجب خفاء و پنهانی آن است.
از صفای می و لطافت جام
درهم آمیخت رنگ جام و مُدام
همه جام است و نیست گوئی می
یا مُدام است و نیست گوئی جام[۱]
فإن ذُکِرَتْ فی الحَیِّ أصْبَحَ أهلُهُ
نَشاوَی و لا عارٌ عَلَیهم و لا إثْمُ (۵)
بوی آن شراب آنقدر مستکننده است که اگر در محلّهای نامی از آن برده شود، همه اهل آن محل از خود بیخود میگردند و هیچ عیب و ننگ و گناهی نیز در این مستی و بیخبری نیست.
و مِن بَینِ أحْشاءِ الدِّنانِ تَصاعَدَتْ
و لَمیَبْقَ مِنها فی الحَقیقةِ إلاّ اسْمُ (۶)
این شراب محبّت آنقدر لطیف است که از دل خُمهای شراب و نفوس اولیاء کامل جوشیده و متصاعد میشود و به جان سالکان و محبّان چنان مینشیند و با وجود ایشان چنان در میآمیزد که یکی میشود و از خود جز اسمی باقی نمیگذارد.
و إن خَطَرَتْ یَومًا عَلَی خاطِرِ امْرِئٍ
أقامَتْ بِهِ الأفْراحُ و ارْتَحَلَ الهَمُّ (۷)
و اگر یاد این عشق، روزی به فکر کسی خطور کند، تمام خوشیها و شادیها در وجود او اقامت گزیده و همه غمها از آن کوچ خواهد کرد.
و لَو نَظَرَ النَّدْمانُ خَتمَ إنآئِها
لاَءسْکَرَهُم مِن دونِها ذلِکَ الخَتمُ (۸)
اگر همدمان مجلس شرب (سالکان إلهی) بر مُهر و خاتم ظرف این شراب
(که جان اولیاء إلهی است) هم نظر کنند، همان مهر ظرف شراب، پیش از خود شراب، ایشان را مست خواهد کرد. (یعنی التفات به آثار نفوس اولیاء إلهی و تجلّیات این محبّت نیز همچون خود آن محبّت، جانها را سرمست مینماید.)
و لَو نَضَحوا مِنها ثَرَی قَبرِ مَیّتٍ
لَعادَتْ إلَیهِ الرّوحُ و انْتَعَشَ الجِسمُ (۹)
و اگر همین سالکان راستین رشحهای از آن شراب حیاتبخش را بر خاک قبر مردهای بپاشند، روح به او بازگشته و جسمش نیز شاداب و بانشاط خواهد شد.
و لَو طَرَحوا فی فَیْءِ حآئِطِ کَرْمِها
عَلیلاً، و قَد أشْفَی، لَفارَقَهُ السُّقمُ (۱۰)
و اگر بیمار مشرف به مرگ را در سایه دیوار درخت انگوری که این شراب شفابخش را از آن میگیرند قرار دهند، به برکت همین انتساب، بیماریاش بطور کامل رخت بربسته و از وی جدا خواهد شد.
(شاید مراد از کَرم، علوم و معارف انسان کامل است که عصاره آن تبدیل به محبّت إلهی میشود و مراد از حائط، بدن جسمانی اوست، به این اعتبار که ظهور و بروز این معارف در عالم مادّه محتاج به آن است و یا به اعتبار اینکه بدن نازلترین مرتبه نفسی است که مشتمل بر آن معارف است.)
و لَو قَرَّبوا مِن حانِها مُقْعَدًا، مَشَی
و تَنْطِقُ مِن ذِکْرَی مَذاقَتِها البُکْمُ (۱۱)
و اگر انسان زمینگیری (سالکی که با سعی و اجتهاد خود نمیتواند راه سلوک را بپیماید)، به این خمّارخانه نزدیک کنند، نیرو گرفته و حرکت میکند. (قیود اوهام و شهوات را گسیخته و با قدم همّت بسوی منزل مقصود به راه میافتد.) و یاد طعم شیرین شراب عشق، انسان گنگ و لال را (انسان غافلی که بواسطه غفلت، توانائی ادراک و بیان معارف حقّه را از دست داده است،) به سخنگفتن در میآورد. (و زبان قلب او را به بیان و بروز تجلّیات إلهیّه میگشاید.)
و لَو عَبِقَتْ فی الشَّرقِ أنْفاسُ طیبِها
و فی الغَربِ مَزْکومٌ، لَعادَ لَهُ الشَّمُّ (۱۲)
و اگر رائحهای از این شراب در شرق عالم پخش شود و در غرب عالم انسان زکامی باشد که توانائی استشمام ندارد، بوی خوش این نسیم، شامّه وی را بازگردانده و او را قادر به ادراک نفحات قدسیّه إلهیّه مینماید.
و لَو خُضِبَتْ مِن کَأْسِها کَفُّ لامِسٍ
لَما ضَلّ فی لَیلٍ، و فی یَدِه النَّجمُ (۱۳)
و اگر کسی دستش را از جام این شراب خضاب نماید در شب گمراه نمیگردد و دستش چنان میدرخشد که گویا ستارهای در دست دارد.
(یعنی هر انسانی که دست ارادت صادقانه به انسان کامل که جام لبریز این شراب است بدهد و از اشراقات عشق إلهی وی متأثّر شود، نورانیّتی در قلب وی حاصل میشود که او را از گمراهی در حجابهای ظلمانی طبیعت نجات میدهد.)
و لَو جُلِیَتْ سِرًّا عَلَی أکْمَهٍ غَدا
بَصیرًا و مِن راووقِها تَسْمَعُ الصُّمُّ (۱۴)
و این عشق بگونهای است که اگر باطن آن برای کور مادرزادی که اصلاً قابلیّت دیدن حقائق عالم را ندارد منکشف شود، صبح معرفت، حتّی برای او نیز طلوع خواهد کرد و صدای قطرات این شراب در هنگام تصفیه (ظهورات عشق سالک در هنگام خالصنمودن آن بوسیله مجاهده و مراقبه) گوش دل ناشنوایان را برای شنیدن معارف توحیدی باز مینماید.
و لَو أنّ رَکْبًا یَمَّموا تُرْبَ أرضِها
و فی الرَّکْبِ مَلْسوعٌ، لَما ضَرَّهُ السَّمُّ (۱۵)
و اگر گروهی از سالکان کوی دوست قصد زیارت خاک زمینی که انگور این شراب در آن رشد کرده است را داشته باشند، (مراد از این خاک، صورت جسمانی انسان کامل است که نهال محبّت از آن زمین مستعد سربرآورده و شروع به نُموّ میکند) و در میان آنها بیماری باشد که مار أفعی نفس او را گزیده است، از سمّ این نیش ضرری به او نمیرسد؛ چرا که این شراب آنقدر شفابخش است که اگر کسی از دور نیز قصد آن را نماید، شفایش میبخشد.
و لَو رَسَمَ الرّاقی حُروفَ اسْمِها، عَلَی
جَبینِ مُصابٍ جُنَّ، أبْرَأهُ الرَّسمُ (۱۶)
و اگر دعانویسی (عارف واصل آگاه به خواصّ محبّت) حروف نام این شراب را بر پیشانی مجنونی بنویسد (و اسرار عشق را برای وی بازگو کند) به برکت نام آن شراب، جنونش شفا یافته و از تخیّلات پوچ و اوهام باطل رها میشود.
و فَوقَ لِوآءِ الجَیْشِ لَو رُقِمَ اسْمُها
لاَءسْکَرَ مَن تَحتَ اللِّوا ذلِکَ الرَّقْمُ (۱۷)
و اگر نام این محبّت بر بیرق لشکر ثبت شود، آن نام، همه کسانی را که در تحت آن پرچمند مست مینماید. (منظور از لشکر، مجاهدین جهاد أکبر و مراد از بیرق، نفس ولیّ کامل است که سالکان راه خدا را در سایه حمایت و تربیت خود سیر میدهد و سرانجام آنها را پیروز کرده و به توجّه تامّ و انقطاع از ما سوی الله میرساند.)
تَهَذّبَ أخْلاقَ النَّدامَی فَیَهْتَدی
بِها لِطَریقِ العَزمِ مَن لا لَهُ عَزمُ (۱۸)
و یَکْرُمُ مَن لَمیَعْرِفِ الجودَ کَفُّهُ
و یَحْلُمُ عِندَ الغَیظِ مَن لا لَهُ حِلمُ (۱۹)
و این اکسیر محبّت، خُلق همپیالهگان باده دوست را دگرگون کرده و رذائل آنها را تبدیل به فضائل میکند و لذا بواسطه آن، انسان بیاراده سوار بر نفس خود شده و مصمّم به انجام طاعات و ترک معاصی میگردد و بخیلی که با جود و بخشش بیگانه است کریم شده و تندخوئی که در کوچکترین ناملایمات به هیجان آمده و پرخاشگری میکند، در شدیدترین غضبها صبور و بردبار میگردد.
و لَو نالَ فَدْمُ القَومِ لَثْمَ فِدامِها
لاَءکْسَبَهُ مَعنَی شَمآئِلِها اللَثْمُ (۲۰)
اگر ضعیفترین شخص در میان قوم توفیق بیابد که بر صافی دهانه ظرفِ شراب بوسهای بزند، همین بوسه آثار صفات محبّت را در وجود او ایجاد مینماید.
(فِدام به معنای پارچه لطیفی است که بر دهانه کوزه و مانند آن میبندند و علاوه بر محافظت از تمیزی مایع داخلی، حکم صافی را نیز داشته و در هنگام مصرف اجازه خروج ناخالصیهای موجود در آن را نمیدهد و مراد از آن، احکام ظاهری شرع از جهت واسطهبودن برای محبّت است که از طرفی برای ظاهراندیشان حجاب بوده و مانع توجّه آنها به حقائق عالم میشود و از طرف دیگر، سالکان طریق عشق را از ابتلاء به بسیاری از آفات سلوک حفظ کرده و شراب ناب عرفان محمّدی صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم را در اختیار آنها قرار میدهد.
منظور این است که اگر شخص بسیط و کماستعدادی که توانائی فهم حقائق عرفانی را ندارد، از روی محبّت به خدا و احترام به اولیاء کامل إلهی، نسبت به آداب ظاهری سلوک که همان دستورات عملی شرع مقدّس است مؤدّب بوده و خاضعانه ملتزم به آنها شود، تمامی صفات و اخلاق پسندیده عاشقان إلهی که به فوز ادراک معارف بلند توحیدی رسیدهاند، در وی نیز متجلّی خواهد شد.)
یَقولونَ لی: «صِفْها، فَأنتَ بِوَصفِها
خَبیرٌ» أجَلْ! عِندی بِأوصافِها عِلمُ (۲۱)
مشتاقان محبّت خداوند به من میگویند: آن را برای ما توصیف کن، چرا که تو از اوصافش خبر داری! آری، من این شراب إلهی را نوشیدهام و لذا به اوصاف آن علمی دارم بس عظیم و بلندمرتبه.
صَفآءٌ و لا مآءٌ و لُطفٌ و لا هَوا
و نورٌ و لا نارٌ و روحٌ و لا جِسمُ (۲۲)
عین صفا و خلوص است ولی آب نیست، و لطافت و نرمی است ولی هوائی در کار نیست، و نور است بدون اینکه آتشی باشد، و روح است بدون اینکه جسمی داشته باشد. (او مجرّد از هر تعیّنی است و صفا و لطف محض است و با هیچ شکل و قیدی نمیتوان او را وصف کرد.)
تَقَدَّمَ کُلَّ الکآئِناتِ حَدیثُها
قَدیمًا، و لا شَکلٌ هُناکَ و لا رَسمُ (۲۳)
گفتگو و آوازه این شراب إلهی، بر تمام موجودات پیشی گرفته و این عشق أزلی در آن مرتبهایکه هیچ شکل و رسمی موجود نبوده، تحقّق داشته است.
و قامَتْ بِها الأشْیآءُ ثَمَّ لِحِکمَةٍ
بِها احْتَجَبَتْ عَن کُلِّ مَن لا لَهُ فَهمُ (۲۴)
و به مقتضای حکمت إلهی، تمام مخلوقات در آن مرتبه به این عشق تکیه زده و بواسطه آن موجود میشوند[۲] و بواسطه حجاب همین مخلوقات است
که این حقیقت بلند از هر انسانی که بوئی از فهم و ادراک نبرده است محجوب و مستور میباشد.
و هامَتْ بِها روحی، بِحَیْثُ تَمازَجا
اتِّحادًا، و لا جِرمٌ تَخَلَّلَهُ جِرمُ (۲۵)
و روح من سرگشته و دیوانه او شد، بهطوریکه با هم درآمیختند و متّحد شدند. البتّه این اتّحاد مانند اختلاط و امتزاج اجسام نیست که ذرّات یکی با حفظ موجودیّتِ خود بین ذرّات دیگری قرار میگیرد، بلکه بصورت فناء است؛ یعنی روح من در شراب ذات إلهی فانی و نابود میشود.
فَخَمرٌ و لا کَرْمٌ، و ءَادَمُ لی أبٌ
و کَرْمٌ و لا خَمرٌ، و لی أُمُّها أُمُّ (۲۶)
پس مستی شراب بود و درخت انگور نبود، در وقتیکه آدم أبوالبشر پدر من بود. و درخت انگور بود بدون مستی عشق، در وقتیکه اصل و ذات او، اصل و ذات من بود.
(در موطن عالم کثرت که حضرت آدم پدر من است، شراب محبّت وجود دارد و ریشه و اصل آن که در عالم بالاست حضور ندارد و در آن موطن که درخت انگور هست شراب نیست؛ چرا که در آن موطن، اصل و ذات من با اصل و ذات محبّت یکی است و همه به وجود واحد موجودیم.)
و لُطفُ الأوانی فی الحَقیقةِ تابِعٌ
لِلُطفِ المَعانی، و المَعانی بِها تَنْمو (۲۷)
و قَد وَقَعَ التَّفریقُ، و الکُلُّ واحِدٌ
فَأرْواحُنا خَمرٌ و أشْباحُنا کَرْمُ (۲۸)
و لطافت ظرفها در حقیقت تابع لطافت معانی هستند و معانی بواسطه ظروف رشد میکنند. (شاید مراد این است که لطافت جانها تابع میزان بهرهمندی از محبّت است و محبّت، به جهت مراقبه و اعمال صالحه همین نفوس است که رشد کرده و بیشتر میگردد.)
بنابراین، حقیقتِ همه همان درخت انگور و مبدأ عشق (شراب ذات إلهی) است و از آنجا چون خمر که در ظروف گوناگون ریخته شده و تفرقه مییابد، جدا میشوند. لذا روح ما همان شراب محبّت است و عالم وحدت به منزله درخت انگور است که این شراب از آن است.
(یعنی اصلِ همه یکی است و تفرقه و جدائی عارضی است. و شراب محبّت در ظروف (که نفوس ناطقه باشد) تکثّر مییابد و لطف نفوس به لطف همین شراب محبّت است و این شراب محبّت، روح ماست که ما را از مردگی نجات داده و زنده مینماید.)
و لا قَبلَها قَبلٌ و لا بَعدَ بَعدَها
و قَبلِیَّةُ الأبْعادِ، فَهیَ لَها حَتمُ (۲۹)
این محبّت، قبل و اصل و بَعد و غایتی ندارد. (وجود او از غیر نشأت نگرفته و به غیر ختم نمیشود و لذا علّت و غایتی غیر خود ندارد) و هیچ اصلی و علّتی برای موجودات غیر از او متصوّر نیست.
(قبل او قبلی نیست و بعد او بعدی نیست و همانطور که بر زمان مقدّم است بر مکان و ابعاد نیز به طور حتم مقدّم است.)
و عَصرُ المَدَی مِن قَبلِهِ کانَ عَصرُها
و عَهدُ أبینا بَعدَها، و لَها الیُتْمُ (۳۰)
گرفتن شراب محبّت از درخت انگور، قبل از تحقّق این روزگار طولانی بوده است و دوران پدر ما حضرت آدم علینبیّناوآلهوعلیهالسّلام بعد از اوست و در حقیقت، این شراب محبّت است که یتیم و بیپدر و مادر است!
مَحاسِنُ تَهْدی المادِحینَ لِوَصفِها
فَیَحْسُنُ فیها مِنهُمُ النَّثرُ و النَّظمُ (۳۱)
آنچه تا به حال در وصف این شراب محبّت گفتم، محاسنی است که زبان و قلم مدحکنندگان را به وصف آن شراب، هدایت و راهنمائی مینماید و به سبب همین محاسن است که نظم و نثر آنان در وصف عشق و محبّت، نیکو و پسندیده میشود.
و یَطْرَبُ مَن لَمیَدْرِها عِندَ ذِکرِها
کَمُشْتاقِ «نُعْمٍ» کُلَّما ذُکِرَتْ «نُعْمُ» (۳۲)
و کسی که این شراب را نمیشناسد نیز چون یادی از آن میشود، به طرب در میآید؛ مانند عاشق «نُعم» (نام محبوبهای صاحبجمال در عرب) که با یاد معشوق خود به وجد و طرب درمیآمد.
و قالوا: شَرِبْتَ الإثْمَ! کَلاّ، و إنّما
شَرِبْتُ الَّتی فی تَرکِها عِندِیَ الإثْمُ (۳۳)
کسانی که از درک حقیقت محبّت عاجزند، هنگامیکه مرا سرمست عشق حضرت حقّ و از خود بیخود مییابند، میگویند: تو شراب حرام نوشیده و مرتکب گناه شدهای! هرگز چنین نیست! من شرابی نوشیدهام که نه تنها موجب معصیت نیست، بلکه از دید من ترک آن گناه محسوب میشود.
هَنیئًا لاِءهلِ الدَّیْرِ! کَم سَکِروا بِها
و ما شَرِبوا مِنها و لکِنَّهُم هَمّوا (۳۴)
گوارای ارباب معرفت باد! که چقدر بواسطه این شراب، مست پروردگار گشته و از غیر او غافل شدند، در حالیکه فقط عزم نوشیدن آن را داشته و هیچگاه از آن ننوشیدند. (مراد از اهل دیر، محبّین و مشتاقانی هستند که با آرزوی دیدار حضرت دوست در دیر عبادت عاشقانه ربّالأرباب سکنی گزیدند و لکن دائماً از پس حجابهای اسماء و صفات با خداوند عشقبازی کرده و توفیق نوشیدن شراب ذات را در این عالم نیافتند.)
و عِندِیَ مِنها نَشْوَةٌ قَبلَ نَشْأَتی
مَعی أبَدًا تَبْقَی و إن بَلِیَ العَظْمُ (۳۵)
و أمّا من، قبل از به دنیا آمدنم، از آن شراب ذات نوشیده و آنچنان سُکری در من پدید آمده است که تا ابد همراهم باقی میماند و حتّی اگر استخوانهایم پوسیده شوند، این مستی از من جدا نخواهد شد.
عَلَیکَ بِها صِرفًا و إن شِئْتَ مَزْجَها
فَعَدْلُکَ عَن ظَلْمِ الحَبیبِ هُوَ الظُّلمُ (۳۶)
پس بر تو باد که تمام همّت خود را متوجّه نوشیدن آن شراب ناب ذات نموده و به غیر آن راضی نشوی و اگر احیاناً خواستی از ذات و نفس محبوب تنزّل کنی، مبادا آن را با چیزی غیر از آب دهان وی ممزوج نمائی! چرا که در صورت عدول و تنزّل از این آب گوارا، ظلم بزرگی به خود کردهای؛ بلکه میتوان گفت: همین عدول یگانه ظلم و ستم عالم است.
(طبق فرمایش مرحوم حضرت آیهالله قاضی قدّسسرّه، مراد از «ظَلمالحبیب» اهل بیت علیهمالسّلام میباشند، چرا که در مقام کثرت و تنازل از آن وحدت حقیقیّه، در هیچیک از عوالم وجود، موجودی مانند آنان، آرامشبخشتر به انسان و نزدیکتر به ذات أحدیّت یافت نمیشود.)
فدونَکَها فی الحانِ و اسْتَجْلِها بِهِ
عَلَی نَغْمِ الألْحان، فَهیَ بِها غُنْمُ (۳۷)
فما سَکَنَتْ و الهَمَّ یَومًا بِمَوضِعٍ
کَذلِکَ لَمیَسْکُنْ مَعَ النَّغْمِ الغَمُّ (۳۸)
پس به میخانه ولیّ کامل إلهی وارد شو و این شراب را از او خریداری کن و در مجلس وی با شنیدن صوت خوش آیات قرآنی و اشعار جانگداز عرفانی، این محبّت باطنی را برای خود جلوهگر کرده و آتش عشقت را شعله ور نما! چرا که شراب عشقِ همراه با چنین نغمههای خوشی، برای وصول به مطلوب غنیمتی است بس عظیم! زیرا همانطور که هیچگاه شراب محبّت با غم و اندوه آینده هممنزل نشده است، غم و غصّه گذشته نیز با نغمههای زیبا همراه نگشته است و لذا نوشیدن شراب محبّت همراه با نغمههای إلهی، همّ و غمّ را از دل بیرون مینماید.
و فی سُکْرَةٍ مِنها و لَو عُمرَ ساعَةٍ
تَرَی الدَّهرَ عَبدًا طآئِعًا و لَکَ الحُکمُ (۳۹)
و اگر تنها یکبار و فقط به اندازه یک ساعت، از این شراب ذات، مست شده و أنانیّت خود را بالکل رها کرده و به مقام فناء ذاتی نائل شوی، پس از هوشیاری و بقاء بالله، افعال خود را مظهر تصرّفات حضرت حق دیده و لذا خود را فرمانروای مطلق، و تمام عالم را بنده مطیع مییابی.
فلا عَیشَ فی الدُّنیا لِمَن عاشَ صاحِیًا
و مَن لَمیَمُتْ سُکْرًا بِها، فاتَهُ الحَزْمُ (۴۰)
بنابراین، آنکه از باده محبّت پروردگار ننوشیده و در هوشیاری بسرمیبرد، هیچ خوشی و لذّتی در این دنیا ندارد. و هر آنکه بخاطر مستیِ از شراب ذات إلهی، جان نباخته و حجاب أنانیّت را کنار نزده است، عاقل و دوراندیش نبوده است.
عَلَی نَفْسِهِ فلْیَبْکِ مَن ضاعَ عُمرُهُ
و لَیسَ لَهُ فیها نَصیبٌ و لا سَهمُ (۴۱)
(دیوانابنالفارض، میمیّه، ص۱۷۹ تا ۱۸۵.)
و لذا کسیکه سرمایه عمر او تباه شده و از متاع گرانبهای محبّت خداوند هیچ حظّ و بهرهای کسب نکرده است، باید بر حال زار خود سخت بگرید! [۳]
مرتبط: کتاب جذبه عشق - راههای تحصیل و تقویت محبّت خداوند:
۱. کلّیاتعراقی، ص ۱۲۳؛ برای توضیح بیشتر درباره معنای این بیت قصیده، مراجعه شود به: توحیدعلمیوعینی، ص۱۱۷.
۲. بحث قوام مخلوقات به عشق إلهی و ایجاد آنها بواسطه محبّت، از مباحثی است که در حکمت متعالیه و عرفان اسلامی، مبرهن و مستدل شده است. گرچه فلاسفهای همچون فارابی و ابنسینا نیز به این مطلب اذعان داشته و بر اساس مبانی خود به این واقعیّت معترفند، ولی حقیقت آن در عرفان اسلامی و به تبع در حکمت متعالیه روشن و مستدل گردیده است، گرچه در نحوه تقریر و تبیین آن، اختلافاتی نیز در بیانات بزرگان به چشم میخورد.
مرحوم ملاّصدرا در کتاب أسفار میفرمایند: خداوند خیر محض است و تمام کمالات و زیبائیها رشحهای از کمال و جمال اوست، بدین جهت خدا به ذات خود و به افعال و تجلّیات خود عشق میورزد. سپس میگوید: و قرَأ القاری بینَ یدَیِ الشّیخِ أبیسعیدِبنِأبیالخیرِ رحِمهاللهُ قولَه تعالی: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. فقالَ: الحقُّ أنّه یُحِبّهم لأنّه لایُحِبّ إلاّ نفسَه فلیسَ فی الوجودِ إلاّ هو و ما سِواهُ مِن صُنعِه و الصّانِعُ إذا مدَح صُنعَه فقد مدَح نفسَه. و مِن هذا یظهَر حقیقةُ ما قیل: لولا العشقُ ما یوجَد سمآءٌ و لا أرضٌ و لا برٌّ و لا بحرٌ. و الغرضُ أنّ محبّةَ اللهِ تعالی للخلقِ عآئدةٌ إلیه، فالمحبوبُ و المرادُ بالحقیقةِ نفسُ ذاتِه تعالی لذاتِه. (أسفارأربعة، ج۲، ص۲۶۴)
ایشان در بخش دیگری از کتاب أسفار، فصلی را تحت عنوان: فی إثباتِ أنّ جمیعَ الموجوداتِ عاشقةٌ للّهِ سبحانَه مشتاقةٌ إلی لقآئِه و الوصولِ إلی دارِ کَرامتِه، منعقد نموده و در آنجا به اثبات میرسانند که: عشق إلهی در تمام موجودات سریان داشته و هیچ موجودی از موجودات خالی از محبّت و عشق إلهی و عنایت ربّانی او نیست و اگر لحظهای و آنی از عشق خالی باشد نابود و هلاک میگردد. این عشق و محبّت نیز بواسطه رسیدن هر موجودی به کمال خویش است و تمام مخلوقات چون معلول حضرت حق هستند، لذا دوام آنها به حق تعالی است که علّت آنهاست و بدین جهت تمام موجودات عاشق کمال خود و مشتاق خداوند میباشند و لذا عشق در تمام موجودات ساری است؛ فإذا ثبَت هذا فلایخلو شیءٌ مِن الموجوداتِ عن نصیبٍ مِن المحبّةِ الإلهیّةِ و العشقِ الإلهیِّ و العنایةِ الربّانیّةِ و لو خلا عن ذلک لحظةً لانْطمسَ و هلَک. (همانمصدر، ج۷، ص۱۴۹)
در پایان بحث نیز اینگونه جمعبندی مینمایند: و عُلم بما قَرّرْنا أنّ العشقَ سارٍ فی جمیعِ الموجوداتِ علی ترتیبِ وجودِها فکَما أنّه نشَأ مِن کلِّ وجودٍ أقوی وجودٌ أضعفُ حتّی انتهَی إلی وجودِ الموادِّ و الأجسامِ، فکذا یَنشأ مِن کلِّ عشقٍ أسفلَ عشقٌ أعلی حتّی یَنتهی إلی عشقِ واجبِالوجود؛ فجمیعُ الموجوداتِ بحسَبِ ما لها مِن الکمالاتِ اللائقةِ طالبةٌ لکمالاتِ واجبِالوجود لذاتِه مُتشبِّهةٌ به فی تحصیلِ ذلک الکمالِ، فالباری تقدّسَت أسماؤه هو غایةُ جمیعِ الموجوداتِ و نِهایةُ مراتِبها.
فالعشقُ و الشّوقُ سببُ وجودِ الموجوداتِ علی کمالاتِها الممکنةِ لها و سببُ دوامِها و لولا العشقُ و الشّوقُ ما أمکنَ حدوثُ حادثٍ للعالَم الجسمانیِّ و لاتکونُ مُتکوّنٌ فی عالَم الکَونِ و الفساد. (همانمصدر، ج۷، ص۱۶۰)
همچنین ملاّعبدالرزّاق کاشانی در شرحفصوصالحکم، اصل عشق را محبّتی میداند که لازمه شهود ذات خداوند برای خداوند است و ذات أتمّ و أکمل خداوند، محبوبترین محبوبان نزد اوست و تمام محبّتها و عشقهای جزئی نیز قطره و نمی از آن بحر و شعاعی از آن نور است؛ چراکه محبّت لازمه وحدت حقیقیّه است و از آنجا که این وحدت در تمام عالم وجود جریان دارد، محبّت و عشق نیز در تمام موجودات ساری و جاری است؛ و حقیقتُه لیسَ إلاّ حبَّه لذاتِه، و هو العشقُ الحقیقیُّ و ما عداه رَشحةٌ مِن ذلک البحرِ و لَمعةٌ من ذلک النّورِ، فلا مَیلَ فی شیءٍ إلی شیءٍ إلاّ و هو جزئیٌّ من جزئیّاتِ ذلک الحبِّ، فلا مُحبَّ إلاّ و هو یُحِبّ نفسَه فی محبوبِه أیَّ محبوبٍ کان، لأنّ المحبّةَ لازمةٌ للوحدةِ الحقیقیّةِ، فبِسَرَیان الوحدةِ فی الوجودِ تَسری المحبّةُ فیه. شرحفصوصالحکم، ص۲۹۹
فخرالدّین عراقی نیز در لمعه هفتم از کتاب لمعات خود میگوید: عشق در همه ساری است و ناگزیر جمیع أشیاء است و کیفَ یُنکَر العشقُ؟! و ما فی الوجودِ إلاّ هو، و لولاه ما ظهَر ما ظهر، و ما ظهر فمِن الحبِّ ظهر و بالمُحبِّ ظهر، و الحبُّ سارٍ فیه، بل هو الحبُّ کلُّه. حُب، ذات محبّ است و عین او محال است که مرتفع شود، بل تعلّق او نقل میشود از محبوبی به محبوبی، شعر:
نَقِّلْ فُوءادَک حیثُ شِئتَ مِن الهوَی و ما الحبُّ إلاّ للحبیبِ الأوّلِ
هر که را دوست داری، او را دوست داشته باشی و به هرچه روی آری، روی بدو آورده باشی، اگرچه ندانی. شعر:
فکلّ مُغْرًی بِمحبوبٍ یَدینُ له جمیعُهم لک قد دانوا و ما فطَنوا
(أشعّهاللمعات، ص۱۰۹ تا ۱۱۱؛ و کلّیاتعراقی، کتاب لمعات، ص۳۸۴)
همچنین مرحوم علاّمه والد از قول مرحوم حدّاد رضواناللهعلیهما در کتاب شریف روحمجرّد اینچنین نقل میفرمایند: عالم سراسر عشق است، عشق مظاهر با مظاهر، و در حقیقت عشق خود با خود. شنیدهام بوعلیسینا رسالهای در عشق نوشته است. اینجا هرچه گشتم پیدا نکردم. رفتی به ایران تهیّه کن و برای من بفرست. قاعدةً باید رساله خوبی باشد اگر روی این زمینه که ذکر شد مطلب را شرح و تفصیل داده باشد، و عشق إلهی به أسماء و صفات و أفعال خود را موجب خلقت عالم و آدم و موت و حیات دانسته باشد. (روحمجرّد، ص۵۶۹)
۳. در ترجمه و توضیح ابیات این قصیده، از کتابهای مشاربالأذواق احوال و آثار میرسیّدعلی همدانی، ص۳۹۸ تا ۴۲۷؛ و لوآئحالحقّ ولوامعالعشق، ص۱۵۹ تا ۲۳۰؛ و شرحدیوانابنالفارض، ج۲، ص۲۴۵ تا ۲۷۷ استفاده گردیده است.