قصیده عینیه سید حمیری

قصیده عینیه سید حمیری دربارهٔ خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و مظلومیّت آن حضرت است و این که افرادی‌که لایق خلافت رسول الله نبودند حضرت را کنارگذاشته و به‌حسب ظاهر در منصب أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام قرار گرفتند.

اهمیت قصیده سید حمیری

حضرت رسول اکرم صلّی‌الله‌علیه وآله‌وسلّم در عالم رؤیا به امام رضا علیه‌السّلام فرمودند: «این قصیده را از بر کن و شیعیان ما را امر کن آن را حفظ کنند! و بدانها بگو: هرکس این قصیده را حفظ کند و بر قرائت آن مداومت نماید، من بر خدای متعال ضامن می‌شوم که او را به بهشت ببرد.»[۱]

متن قصیده

قصیده عینیّه حمیریّه درباره ولایت و خصائص کوثر

لِامِّ عَمْرٍو بِاللِّوَی مَرْبَعُ‌[۲]

طَامِسَةٌ أعْلَامُهُ بَلْقَعُ (۱) [۳]

تَرُوحُ عَنْهُ الطَّیْرُ وَحْشِیَّةً

وَ الاسْدُ مِنْ خِیفَتِهِ تَفْزَعُ (۲)

بِرَسْمِ دَارٍ[۴] مَا بِهَا مُونِسٌ

إلَّا صِلَالٌ‌[۵] فِی الثَّرَی وُقَّعُ (۳)

رُقْشٌ یَخافُ الْمَوْتُ مِنْ نَفْثِهَا[۶]

وَ السَّمُّ فِی أَنْیَابِهَا مُنْقَعُ (۴) [۷].

لَمَّا وَقَفْنَ الْعِیسُ‌[۸]. فِی رَسْمِهِ‌

وَ الْعَیْنُ مِنْ عِرْفَانِهِ تَدْمَعُ (۵)

ذَکَرْتُ مَا قَدْ کُنْتُ أَلْهُو بِه

فَبِتُّ وَ الْقَلْبُ شَجٍ‌[۹] مُوجَعُ (۶)‌

کَأَنَّ بِالنَّارِ لِمَا شَفَّنِی[۱۰]

مِنْ حُبِّ أَرْوَی کَبِدِی تُلْذَعُ (۷) [۱۱]

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَدًا

بِخُطَّةٍ[۱۲] لَیْسَ لَهَا مَوْضِعُ (۸)

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا

إلَی مَنِ الْغایَةُ وَ الْمَفْزَعُ (۹)

إذَا تَوَفَّیْتَ وَ فَارَقْتَنَا

وَ فِیهِمُ فِی الْمُلْکِ مَنْ یَطْمَعُ (۱۰)

فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُکُمْ مَفْزَعًا

مَا ذَا عَسَیْتُمْ فِیهِ أَنْ تَصْنَعُوا (۱۱)

صَنِیعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إذْ فَارَقُوا

هارُونَ فَالتَّرْکُ لَهُ أَوْدَعُ (۱۲) [۱۳].

وَ فِی الَّذِی قَالَ بَیانٌ لِمَنْ‌

کَانَ إذَا یَعْقِلُ أَوْ یَسْمَعُ (۱۳)

ثُمَّ أَتَتْهُ بَعْدَ ذَا عَزْمَةٌ[۱۴]

مِنْ رَبِّهِ لَیْسَ لَهَا مَدْفَعُ (۱۴)

أَبْلِغْ وَ إلَّا لَمْ تَکُنْ مُبْلِغاً

وَ اللهُ مِنْهُمْ عَاصِمٌ یَمْنَعُ (۱۵)

فَعِنْدَهَا قَامَ النَّبِیُّ الَّذِی‌

کَانَ بِمَا یَأْمُرُهُ یَصْدَعُ (۱۶) [۱۵].

یَخْطُبُ مَأْمُورًا وَ فِی کَفِّهِ‌

کَفُّ عَلِیٍّ نُورُهَا یَلْمَعُ (۱۷)

رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی

یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ (۱۸)

یَقُولُ وَ الامْلَاکُ‌[۱۶]. مِنْ حَوْلِه‌

وَ اللهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ (۱۹)

مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ

‌ مَوْلًی فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا (۲۰)

فَاتَّهَمُوه و انْحَنَتْ مِنْهُمُ‌

عَلی خِلَا فالصَّادِقا لاضْلُعُ[۱۷] (۲۱)

وَ ضَلَ‌[۱۸] قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ

کَأَنَّمَا ءَانَافُهُمْ تُجْدَعُ (۲۲) [۱۹]

حَتَّی إذَا وَارَوْهُ‌[۲۰] فِی قَبْرِهِ‌

وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا (۲۳)

مَا قَالَ بِالامْسِ وَ أَوْصَی بِهِ‌

وَ اشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا یَنْفَعُ (۲۴)

وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ

‌ فَسَوْفَ یُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا (۲۵)

وَ أَزْمَعُوا غَدْراً بِمَوْلَاهُمُ

‌ تَبًّا لِمَا کَانُوا بِهِ أَزْمَعُوا (۲۶) [۲۱].

لَا هُمْ عَلَیْهِ یَرِدُوا حَوْضَهُ‌

غَداً وَ لَا هُو فِیهِمُ یَشْفَعُ (۲۷)

حَوْضٌ لَهُ مَا بَیْنَ صَنْعَا إلَی

‌ أیْلَةِ[۲۲]. أَرْضِ الشَّامِ أَوْ أَوْسَعُ (۲۸)

یُنْصَبُ فِیهِ عَلَمٌ لِلْهُدَی‌

وَ الْحَوْضُ مِنْ مَآءٍ لَهُ مُتْرَعُ (۲۹) [۲۳]

یَفِیضُ مِنْ رَحْمَتِهِ کَوْثَرٌ

أَبْیَضُ کَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ (۳۰) [۲۴]

حَصَاهُ یَاقُوتٌ وَ مَرْجَانة

وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ‌[۲۵] أَصْبَعُ (۳۱)

بَطْحَآؤُهُ مِسْکٌ وَ حَافَاتُهُ‌[۲۶]

یَهْتَزُّ مِنْهَا مُونِقٌ مُونِعُ (۳۲) [۲۷]

أخْضَرُ مَا دُونَ الْوَرَی نَاضِرٌ[۲۸]

وَ فَاقِعٌ أَصْفَرُ مَا یَطْلُعُ (۳۳) [۲۹].

وَ الْعِطْرُ وَ الرَّیْحَانُ أَنْوَاعُه‌

تَسْطَعُ إنْ هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ (۳۴) [۳۰]

رِیحٌ مِنَ الْجَنَّةِ مَأْمُورَةً

ذَاهِبَةً لَیْسَ لَهَا مَرْجِعُ (۳۵)

إذَا مَرَّتْهُ فَاحَ‌[۳۱] مِنْ رِیحِهِ‌

أَزْکَی مِنَ الْمِسْکِ إذَا یَسْطَعُ (۳۶)

فِیهِ أَبَارِیقُ وَ قِدْحَانُهُ

‌ یَذُبُّ عَنْهُ الرَّجُلُ الاصْلَعُ (۳۷) [۳۲]

یَذُبُّ عَنْهُ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ

ذَبًّا کَجَرْبَی‌[۳۳] إبِلٍ شُرَّعُ (۳۸) [۳۴]

إذَا دَنَوْا مِنْهُ لِکَیْ یَشْرَبُوا

قِیلَ لَهُمْ تَبًّا لَکُمْ فَارْجِعُوا (۳۹)

دُونَکُمُ‌[۳۵] فَالْتَمِسُوا مَنْهَلًا

یُرْوِیکُمُ أَوْ مَطْعَمًا یُشْبِعُ‌ (۴۰)

هَذَا لِمَنْ وَالَی بَنِی أَحْمَدَا وَ

لَمْ یَکُنْ غَیْرُهُم یَتْبَعُ (۴۱)

فَالْفَوْزُ لِلشَّارِبِ مِنْ حَوْضِهِ

وَ الذُّلُ‌[۳۶]. وَ الْوَیْلُ لِمَنْ یُمْنَعُ (۴۲)

فَالنَّاسُ یَوْمَ الْحَشْرِ رَایَاتُهُمْ‌

خَمْسٌ فَمِنْهَا هَالِکٌ أَرْبَعُ (۴۳)

فَرَایَةُ الْعِجْلِ وَ فِرْعَوْنِهَا

وَ سَامِرِیِّ الامَّةِ الْمُشْنِعُ (۴۴) [۳۷]

وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا أدْلَمُ‌

عَبْدٌ لَئِیمٌ لُکَعٌ أَکْوَعُ (۴۵) [۳۸]

وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَبْتَرٌ[۳۹]

لِلزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ قَدْ أَبْدَعُ (۴۶)

وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ‌[۴۰]

لَا بَرَّدَ اللهُ لَهُ مَضْجَعُ (۴۷) [۴۱].

أَرْبَعةٌ فِی سَقَرٍ أُودِعُوا

لَیْسَ لَهُمْ مِنْ قَعْرِهَا مَطْلَعُ (۴۸)

وَ رَایَةٌ یَقْدُمُهَا حَیْدَرٌ

وَ وَجْهُهُ کَالشَّمْسِ إذْ تَطْلُعُ (۴۹)

غَداً یُلَاقِی الْمُصْطَفَی حَیْدَرٌ

وَ رَایَةُ الْحَمْدِ لَهُ تُرْفَعُ (۵۰)

مَوْلًی لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَة

وَ النَّارُ مِنْ إجْلَالِهِ تَفْزَعُ (۵۱)

إمَامُ صِدْقٍ وَ لَه شِیعَةٌ

یَرْوَوْا[۴۲]. مِنَ الْحَوْضِ وَ لَمْ یُمْنَعُوا (۵۲)

بِذَاکَ جَاءَ الْوَحْیُ مِنْ رَبِّنَا

یَا شِیعَةَ الْحَقِّ فَلَا تَجْزَعُوا (۵۳)

الْحِمْیَرِی مَادِحُکُمْ لَمْ یَزَل‌

وَ لَوْ یُقَطَّعْ أَصْبَعًا أَصْبَعُ (۵۴)

وَ بَعْدَهُ صَلُّوا عَلَی الْمُصْطَفَی‌

وَ صِنْوِهِ حَیْدَرَةَ[۴۳] الاصْلَعُ (۵۵)

توضیحی درباره قصیده‌ سیّد حمیری‌

سیّد إسمعیل حِمْیَری‌ که معاصر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بوده است، در این قصیده به روش و سبک قصیده سازان فنّ بلاغت و فصاحت عرب، که چون بخواهند بر أیّام گذشته و عمر بر باد رفته و کامیابی‌ها و لذّت و سرورهائی که در مقام محبّت داشته‌اند و فعلًا دستخوش زوال گردیده است، تأسّف خورند و آن حالات خوش و بهجت‌ها و سرورها و تعشّق‌ها را بطور تفصیل بیان کنند.

أوّلًا منزل آن محبوب و مطلوب را به وادی قَفْر و خشک و بدون آب و گیاه، و منزل خراب و از پی درآمده و از سقف فرو ریخته‌ استعاره می‌آورند؛ که آن آبادانی‌های معنوی بدین خرابی تبدیل شده، و اساس و بنیان محبّت فرو ریخته است.

و بر اساس فنّ غزل‌سرائی، آن لذّت معنی و محبّت به منظور و مقصود را، به عشق؛ و آن محبوب و مطلوب را، به محبوبه و معشوقه؛ و زائل شدن آن حالات خوش و سرورها را به مسکن و مأوای ویران و منهدم شده او تشبیه کرده، بدون ذکری از مشبَّه و وجه شَبَه می‌آورند.

و ثانیاً وارد در بیان تفصیلی آن نعمت‌ها و رحمت‌های از دست رفته میگردند.

مرحوم سیّد حمیری نیز در اینجا میخواهد داستان حقّانیّت و مظلومیّت أمیر المؤمنین علیه السّلام را در نصب غدیر خم، و نصب به ولایت و إمارت و إمامت بیان کند، و مخالفت مخالفان و بالاخره غصب خلافت، و عناد و دشمنی با خاندان طهارت و أهل بیت، و بالاخره بر سر کار آمدن حکومت جائره و ضالّه را بیاد آورد؛ و سپس با بیان نتیجه تمسّک به ولایت، و پاداش دوری از آن، بنا به روایت وارده از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، ظهور حوض کوثر در موقف عرصات روز قیامت، و خصوصیّات و مزایای آن را به یاد آورد که: آن نعمت و نسیم و تسنیم و کوثر و هوای لطیف و ریاحین معطّر و جواهرات گرانقدر، همه از آنِ محبّان و پیروان و شیعیان است، که آنان از آن آب سیراب می‌شوند؛ و منافقان و دشمنان و معاندان و منکران أهل بیت از آن بهره و نصیبی ندارند.

و بنابراین در وهله أوّل، ذکری از منزل محبوبه تخیّلی به نام ارْوی و تغزّل با او، و انهدام آن بنیان و خرابی و ویرانی آن مسکن که به جایگاه اژدهاها و مارهای گزنده افسون ناپذیر تبدیل شده است، و ذکری از توقّف کاروان هنگام عبور از آن خرابی‌ها، با بیاد آوردن یکایک آن نعمت‌های از دست رفته، و آن صفا و محبّت‌های تبدیل به عداوت و دشمنی شده را، با حسرت و آه و اندوه و أسف، به میان می‌آورد. و سپس وارد در بیان داستان و قضیّه و تفصیل واقعه میگردد.

و ما اینک برای طالبان معنای یکایک از أبیات این قصیده، به ترتیب به ترجمه آن می‌پردازیم:

ترجمه اشعار سیّد حمیری درباره ولایت‌

۱- أُمّ عَمْرو (که محبوبه من است) در منتهی إلیه زمین شنزار، و مجمع رَمْل‌ها و ریگ‌ها، یک خانه خرّم بهاری داشت، که اینک تمام علامات و نشانه‌های آن منزل دستخوش زوال و نابودی گردیده، و به یک زمین خشک و لم یزرعی تبدیل شده است.

۲- اینک آن خانه به گونه ای خراب است که پرندگان آسمان، چون بدانجا رسند، عبور می‌کنند و هرگز فرود نمی‌آیند، و آن‌قدر وحشت‌زا و دهشت انگیز است که شیران قوی دل، دل تهی می‌کنند، و از ترس آن به هراس می‌افتند.

۳- و فقط در آن، آثار خرابی و ویرانی مشهود است، که أبداً در آن هیچ مونسی نیست مگر مارهای گزنده و افسون ناپذیری که در زمین افتاده‌اند.

۴- مارهای سپید و سیاهی که از دَم و نَفس آنها، مرگ به وحشت و ترس می‌آید؛ آن مارهائی که در زیر دندان‌های پیشین آنها، سمّ جانکاه نهفته و مجتمع است.

۵- کاروان شتران در حین عبور چون بدانجا رسید و در آثار و خرابی‌های آنجا متوقّف شد و نتوانست بگذرد، و چون سیلاب، اشک از دیدگان، به جهت علم و اطّلاع بر سوابق آن منزل فرو می‌ریخت،

۶- در این حال من به یاد آوردم آن خاطرات خوش و آن محبّت‌ها و عشق‌هائی را که با آن معشوق و محبوب خود داشتم؛ پس شب را در آنجا گذراندم با دلی غمگین و سرشار از غم و اندوهِ دردآمیز.

۷- و گویا از محبّت محبوبه خودم: أروَی‌ که مرا پژمرده و ضعیف و لاغر کرده بود، جگر من در آتش می‌سوخت و محترق می‌شد.

۸- و من در شگفت آمدم از جماعت و گروهی که به نزد أحمد (رسول خدا) آمدند، درباره امری که هیچ موضع و محلّی برای آن نبود.

۹ و ۱۰- و به آن حضرت گفتند: ای کاش ما را مطّلع می‌کردی که در صورتی که مرگ تو را دریابد و از میان ما مفارقت کنی، مقصود امّت و ملجأ و پناه آنان کیست؟! و البتّه در میان آن گروه، أفرادی بودند که در حکومت و ریاست بر مسلمین طمع داشتند.

۱۱ و ۱۲- حضرت فرمود: اگر من شما را از ملجأ و مقصودی و از پناه و پناهگاهی مطّلع کنم، بیم چه رفتاری از شما با او می‌رود؟! همان رفتاری را که گوساله پرستان چون از هارون برادر موسی جدا شدند، با هارون کردند؟! بنابراین، ترک این خواسته و رها کردن این تقاضا، برای شما راحت‌تر و سبکتر تمام می‌شود.

۱۳- و در آنچه رسول خدا گفت، حجّت و بیانی است برای کسی که اهل تفکّر باشد و یا اهل استماع و إطاعت.

۱۴- و پس از این جریان، تصمیم و عزمی برای معرّفی وصیّ خود از طرف خداوند برای او پیدا شد، که هیچ مانع و رادعی نمی‌پذیرفت.

۱۵- چنین خطاب شد که: ای محمّد! وصیّ خود را إبلاغ کن! و اگر تو إبلاغ نکنی أصلًا وظیفه رسالت خود را ابلاغ ننموده ای! و نگران مباش که خداوند تو را از گزند ایشان حافظ و نگهبان است!

۱۶- و در چنین وضعی، پیامبری که در برابر اوامر خداوند، مطیع بود، و بطور آشکارا إعلان می‌نمود، ایستاد،

۱۷- و به امر خدا مشغول خطبه خواندن شد، و در دست او دست علی بود، که نورش لمعان داشت و می‌درخشید.

۱۸- پیامبر دست علی را بلند کرد؛ به به چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند کرده است! و به به چقدر گرامی و بزرگوار است آن دستی که بلند شده است!

۱۹- رسول خدا می‌گفت- درحالی‌که صاحبان قدرت و سلطنت‌ بر عشیره و قوم، در اطراف او بودند، و در حالی که خداوند در میان آنان شاهد و ناظر بود و می‌شنید-:

۲۰- هر کس که من ولیّ و صاحب اختیار او هستم، پس این علی ولیّ و صاحب اختیار اوست! امّا آن طمع کنندگان در إمارت و حکومت، بدین گفتار راضی نشدند، و بدان اکتفا نکردند!

۲۱- پس او را متّهم کردند که روی میل نفسانی و محبّت شخصیّه، علی را برگزیده است؛ و پهلوهایشان بر خلاف پیامبر راستگو و امین برگشت و از او اعراض کردند.

۲۲- و گمراه شدند آن گروهی که این فعل پیامبر، چنان آنان را به غیظ و حسد و کینه تحریک کرد، که گویا بینی‌های آنان را می‌برند و با کارد و خنجر جدا می‌کنند.

۲۳ و ۲۴- و کار به جائی کشید که چون پیامبر أکرم را در قبرش پنهان کردند و خاک بر روی آن انباشتند، همین که از دفنش برگشتند، ضایع و خراب نمودند آنچه را که دیروز فرموده بود و توصیه و سفارش کرده بود؛ آری آنان ضرر را به منفعت خریدند، و زیان بردند.

۲۵- و حقّ أرحام و ذَوی القربای رسول الله را بعد از مرگش به هیچوجه رعایت نکردند؛ آری به زودی به پاداش این قطع رحم نمودن خواهند رسید.

۲۶- و آنان بر غَدر و پیمان‌شکنی با مولای خود علیّ بن أبی طالب پافشاری کردند و إصرار ورزیدند؛ نابود و مرده باد آن‌

منظور و مقصودی که برای وصول آن به چنین خیانتی إقدام کردند.

۲۷- فردای قیامت نه آنان می‌توانند در حوض علی وارد شوند، و نه علی درباره آنها شفاعت میکند.

۲۸- برای علیّ بن أبی طالب حوضی است که مساحتش به اندازه ما بین صنعاء تا أیله- از أراضی شام- است، بلکه آن حوض مساحتش افزون‌تر است.

۲۹- در آنجا نشانه و علامتی برای راهنمائی محبّان و شیعیان علی نصب می‌کنند، و آن حوض از آبی که از آنِ حضرت است مملوّ و مالامال است.

۳۰- از وجود مقدّس علی است که کوثر جاری می‌شود، که آبش در سپیدی و صفا چون نقره خام است بلکه درخشنده‌تر و تابناک‌تر.

۳۱- ریگ‌های ته حوض کوثر، از یاقوت و مرجان و لؤلؤی است که تا بحال دست کسی به آن نرسیده است و انگشتی آن را لمس نکرده و برنداشته است.

۳۲- زمین کوثر، از مشک مفروش است. و در اطراف آن درخت‌های زیبا و دلفریب با میوه‌های رسیده در اهتزاز و حرکت است.

۳۳- و به قدری رنگ سبز برگهای درختان آن خوشرنگ، و رنگهای زرد و طلائی آن دلربا است، که هیچ چشمی از خلائق تا بحال ندیده است.

۳۴- و چون باد بهشتی به حرکت آید و بر آن بگذرد، از آن حوض بوی انواع عطریّات و انواع ریاحین معطّر بر می‌خیزد و فضا را خوشبو و عِطرآگین می‌سازد.

۳۵- نسیمی همیشگی و دائمی که از بهشت به امر خدا می‌وزد، و هیچ گاه از حرکت نمی‌ایستد، و پیوسته می‌رود و بازگشتی ندارد.

۳۶- چون به وزش درآید، از بوی عِطر کوثر، بهتر از بوی مشک در وقت انتشار آن، به مشام جان می‌رسد.

۳۷ و ۳۸- در اطراف کوثر قَدَح‌ها و إِبْریق‌هائی است برای سیراب شدن مُوالیان و محبّان، و لیکن رجُل أَصلَع: علیّ بن أبی طالب، دشمنان خدا را مانند شترهای گری که در آب وارد می‌شوند، از آن حوض دور میکند.»

۳۹- چون بخواهند دشمنان قدری به حوض نزدیک شوند تا از آب آن بیاشامند، بدانها ندا می‌رسد: دور شوید! و نابود شوید! و برگردید!

۴۰- شما آبشخواری در نزد خودتان پیدا کنید که شما را سیراب کند! یا غذائی که شما را سیر نماید!

۴۱- این آب، اختصاص به کسانی دارد که با فرزندان رسول خدا مهربانی کرده و ولایت آنها را بر ذمّه خود گرفته باشند، و به هیچ وجه از غیر آنان تبعیّت و پیروی ننموده باشند.

۴۲- و بنابراین رستگاری و نجات برای آن کسی است که از حوض علیّ بن أبی طالب بیاشامد؛ و ذلّت و بدبختی برای آن کسی‌است که از آشامیدن آن جلوگیری شود.

۴۳- و بطور کلّی، رایت‌ها و پرچم‌های مردم در روز حشر و در عرصه قیامت پنج تاست و مردم به پنج گروه تقسیم می‌شوند، که از آن پنج گروه، چهار گروهِ آن اهل هلاک و بَوار هستند.

۴۴- پس یکی، رایت و پرچم گوساله و فرعون و سامریّ این امّت است، که چقدر آن رایت زشت و قبیح است.

۴۵- و دیگری، رایتی است که در پیشاپیش آن شخص سیاه چهره و سیاه بدن حرکت میکند؛ و آن عبد لئیم و احمقی است که مچ دست او به طرف شست او پیچیده و کج شده است.

۴۶- و دیگری، رایتی است که در جلوی آن روباهی (و یا شخص کوتاه قدّی) است، که برای امور باطل و بهتان و گزاف، بی مانند و بی مثال است.

۴۷- و دیگری، رایتی است که در برابر آن، شیخ احمق و نادانی است، که خداوند هیچگاه خوابگاه او را خنک نگرداند.

۴۸- این چهار دسته در قَعْر سَقَر نهاده شده، و به درون دوزخ سپرده شده‌اند، که البتّه از قعر آن هیچوقت امید بیرون آمدن را ندارند.

۴۹- و دیگری، رایتی است که در مقابل آن حیدر حرکت میکند، و چنان چهره او می‌درخشد که گوئی خورشید است که طلوع کرده و از افق سر بر آورده است.

۵۰- آری در فردای قیامت است که حیدر با مصطفی ملاقات‌ میکند، و لواء و رایت حمد است که برای او بالا میرود.

۵۱- حیدر: علیّ بن أبی طالب، آن أمیرمؤمنانی است که بهشت در زیر فرمان اوست، و آتش از جلال و ابَّهَت او در فَزع و ترس است.

۵۲- اوست، تنها امام صدق و پیشوای راستین؛ و برای او پیروان و شیعیانی است که از حوض کوثر سیراب میگردند، و هیچگاه منع نمی‌شوند.

۵۳- به این مطالب و این حقائق، از جانب پروردگار ما وحی رسیده است؛ و بنابراین ای شیعه حقّ! هیچگاه جزع مکنید!

۵۴- حِمیری مَدّاح شماست، پیوسته و بر دوام؛ گرچه او را انگشت به انگشت قطعه قطعه کنند.

۵۵- و بعد از درگذشت حمیری، شما پیوسته بر مصطفی و صِنو و همتای او: حیدر أصلع، درود و صلوات بفرستید!

علمائی که قصیده سیّد حمیری را نقل کرده‌اند

این قصیده را مجلسی رضوان الله علیه در ج ۱۱ «بحار» کمپانی از ص ۲۰۲ تا ص ۲۰۴ آورده است. و سیّد شهید، قاضی نور الله شوشتری در «مجالس المؤمنین» در ص ۴۶۲ إلی ص، حالات حمیری را نقل کرده، و در ص ۴۶۵ این قصیده را ذکر نموده است. و حاج میرزا حسین نوری، در «دار السّلام» ج ۱، ص ۴۴ آورده است. و علّامه أمینی در «الغدیر» ج ۲، از ص ۲۱۳ إلی ص ۲۸۹، ترجمه و شرح حالات سیّد را بیان کرده و بیست و سه قصیده غدیریّه از سیّد نقل کرده، و در ص ۲۱۹ غدیریّه دهمین را همین قصیده ذکر کرده است. و نیز أحمد أمین در «ضُحَی الإسلام» ج ۳، ص ۳۰۹ آورده‌ است و نیز در آخر مجموعه ای که در آن شرح معلّقات سبع و أشعار دیگری آمده، به طبع رسیده است.

مطالب مرتبط: جلسه صد و بیست و هشتم از کتاب گلشن احباب جلد ۹ با عنوان: تثبیت محبت أمیرالمؤمنین علیه السّلام، با حفظ قصیده سیّد حمیری.

پانویس

۱. علاّمه مجلسی در جلد یازدهم از بحارالأنوار، ص۲۰۳

۲. امّ عَمرٍو: کنایه از محبوبه است. اللِوی بر وزن إلی‌ بالکسر و القصر: مُنقطَع الرَّمْل أو هو ما التَوی مِن الرَّمل، و ألْوَی القومُ: صاروا إلی لِوَی الرّمل. مَربَع: منزل در فصل بهار، رَبعُ بنی فلان: محلّه آنها.

۳. طَمْس: ناپدید شدن و محو شدن و از بین رفتن. بَلْقَع: زمین خشک و بی آب و علفی است که چیزی در آن نیست.

۴. رسم الدّار: نشانه منزل.

۵. صِلال جمع صِلّ: مارگزنده که هیچ افسون نپذیرد.

۶. رُقْش جمع رَقْشاء: مار دارای نقطه‌های سیاه و سفید. نَفْث: دمیدن.

۷. نَقَعَ الماءُ فِی الوادی: اجتمع و طال مکثه. أنقَعَ السّمَّ: سمّ را باقی گذاشت تا کهنه و کاری شود. و أنْقعت الحیّةُ السّمَّ فی أنیابها: سمّ را در زیر دندانهایش جمع نمود. مُنْقَع: جمع شده، کهنه و پرورده شده.

۸. عیس جمع عیساء: شتر سفیدی که سفیدیش با رنگ مایل به شقره یعنی شبیه به سرخی، مخلوط باشد.

۹. شَجِیَ- شَجًا: حَزِنَ فهو شَجٍ.

۱۰. شَفَّ: لاغر کرد.

۱۱. أرْوَی: نام محبوبه است. لَذَعتْه النّارُ: أحرَقَتْه، و لَذعَ فلاناً بکلامه: أوْجَعَه و ءَالَمَه، تُلْذَعُ: محترق می‌شود و می‌سوزد.

۱۲. خُطّه: امر و طریق را گویند.

۱۳. أوْدَعُ از دَعَة است یعنی راحتتر و آسان‌تر. فَالتَّرکُ لَهُ أودعُ یعنی: إن کنتم تَصنعون مثلَ صَنیعِهم، فالتّرکُ لهذا السؤالِ أودعُ لکم.

۱۴. عَزْمَه: ثبات و نیّت و صبر است، یعنی تصمیمی از جانب خداوند.

۱۵. صَدْع: بمعنای شکافتن و سخن حقّ گفتن و آشکارا إعلان نمودن است.

۱۶. أملاک جمع مَلِک: بمعنای صاحب قدرت و سلطنت بر عشیره و قوم.

۱۷. أضلُع جمع ضِلْع: استخوان پهلو، دنده. و انحنی ضلعُه و حَنی ضلعَه مانند طَوی کَشْحَه و ثَنی عِطْفَه یعنی: إعراض کرد و روگرداند. (م)

۱۸. در بعضی نسخ ظلّ آمده است که در این صورت، ترجمه اینچنین می‌شود: «چنان شدند آن گروهی که این فعل پیامبر آنان را به غیظ و کینه تحریک کرد که گویا بینی‌های آنان را می‌برند.» (م)

۱۹. جَدَعَ جَدْعاً الانفَ و ما شاکَلَه: قَطَعَه، یعنی برید آن را. تُجْدَعُ یعنی بریده می‌شود.

۲۰. و ارَی مُواراةً الشّی‌ءَ: أخْفاهُ، مخفی و پنهان کرد.

۲۱. تَبًّا: بریده باد. أزْمَعَ الامرَ: اراده کرد و بر عزم بر آن ثابت بماند.

۲۲. أیْلَة: شهر کوچکی است در ساحل بحر قُلْزُم پهلوی شام.

۲۳. أتْرَعَ الإناءَ: مَلَأهُ. مُتْرَع: مملوّ و پر و سرشار.

۲۴. نَصَعَ الْحَقُّ: وَضَحَ وَ بانَ. نَصَعَ اللَوْنُ: اشْتَدَّ بَیاضُه. أنْصَع: یعنی رنگ روشن‌تر.

۲۵. جَنیِ جَنْیا و جَنًی الثَّمَرَ: تَناوَلَه مِن شَجَرَتِه، از درخت چید.

۲۶. بَطْحآء: مسیل پهن و وسیعی که در آن رمل و ریگ ریز باشد. حافَه: طرف و جانب، جمع: حافات.

۲۷. مُونِق: نیکو و زیبا و مُعجب. یَنَعَ و أینَعَ الثَّمَرُ: طابَ و أدرَکَ و حانَ قِطافُه؛ فهو یانِعٌ و مُونِعٌ، یعنی: میوه رسیده. و بنابراین، معنی چنین می‌شود که: «مسیل و زمین آن کوثر، از مشک فرش شده است و درختان پر از میوه‌های خوب و رسیده در اطراف آن در اهتزاز و حرکت است.»

۲۸. وَرَی: خلق و مخلوق. نَضرَة و نَضارة: طراوت و تازگی. ناضر: تازه و باطراوت. أخضَر ناضر: سبز درخشان و خوشرنگ.

۲۹. فاقِع: رنگ خالص و صاف و روشن، و مشهور صفت برای أصفَر یعنی زرد می‌آورند. طَلَعَ طُلوعًا: ظاهر شد.

۳۰. سَطَعَ الغبارُ أو الرّائحةُ أو النّورُ: ارْتَفَعَ وَ انْتَشَرَ. هَبَّتِ الرّیحُ: ثارَتْ و هاجَتْ. زَعْزَعَهُ زَعْزَعَةً: حَرَّکَهُ شَدیدًا. ریحٌ زَعْزَعٌ: باد تند و حرکت دهنده.

۳۱. فاحَ المِسْکُ أو الطّیبُ: انتشرتْ رائحتُه. و بنابراین، معنی این می‌شود که: چون آن زعزع و باد بهشتی مرور کند بر کوثر، انتشار پیدا می‌کند از بوی کوثر بوئی که از مشک در حال انتشار بوی او پاکیزه‌تر و لطیف‌تر است.

۳۲. أصْلَع: کسی که جلو سر او مو ندارد.

۳۳. جَرَبًا- جَرِبَ: أصابَهُ الجَرَبُ. و جَرَب همان مرض گری و سوداست که در پوست بدن دانه‌های کوچکی پیدا می‌شود و به شدّت خارش می‌کند؛ و أجْرَب و جَربان، گر و سودا زده را گویند و مؤنّث آن جَرباء و جَرْبی و جمع آن جِراب و جَربی‌ است. و این مرض در شتران بیشتر است؛ و چون بسیار مسری است لذا شتران جرب دار را خصوصاً آنهائی که در آب رفته و خیس شده باشند از شتران دیگر دور می‌کنند و نمی‌گذارند به حوض و آب نزدیک شوند تا شتران دیگر مبتلا نشوند.

۳۴. شَرَعَ شَرْعًا و شُروعاً فی الماءِ: داخل آب شد، یا با دو کف خود آب خورد. شُرَّع جمع شارع: واردشونده در آب را گویند. و یُقال: إبِلٌ شُرَّعٌ و شُروعٌ یعنی: شتران داخل در آب شده.

۳۵. دونَکَ اسم فعل است بمعنای خُذْ، و صرف می‌شود مثل دونَکُما و دونَکُم. و لیکن ظاهراً در قصیده فوق ظرف و به معنای عِنْد است؛ و ضمیر کُمْ ضمیر جمع است؛ یعنی: شما در نزد خود و از پیش خود منهل و آبشخواری بجوئید که شما را سیراب کند.

(و ممکن است دون به معنی وراء باشد و متعلّق به ارْجِعوا در بیت قبل، و اشاره باشد به آیه شریفه:\i قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً\E.(آیه ۱۳، از سوره ۵۷: الحدید) و روایتی نیز با همین مضامین در تفسیر «برهان» در ذیل این آیه آمده است.- م)

۳۶. ذُلّ ضد عِزّ است.

۳۷. شَنَعَهُ: اسْتَقْبَحَهُ. شَنُعَ: قَبُحَ فَهُوَ شَنیعٌ و شَنِعٌ و أشنَعُ. و مُشْنِع در اینجا بمعنای شنیع است. (و در بعضی نسخ المُفظِعُ آمده که بمعنای «بسیار قبیح و شنیع» است.- م)

۳۸. دَلِمَ-: اشْتَدَّ سَوادُه، أدْلَم: سیاه بدن. لَکُعَ-: لَؤُمَ وَ حَمُقَ، لُکَع: لَئیم، عبد و احمق را گویند. کَوِعَ یَکْوَعُ کَوَعاً: عَظُمَ کُوعُه أوِ التَوی و اعْوَجَّ فَهُوَ أکْوَع، مؤنّث: کَوْعاء، الکاع و الکُوع: طَرَفُ الزَّنْدِ ممّا یَلِی الإبْهامَ، جمع: أکْواع، أکْوَع به کسی گویند که مچ او به طرف شست پیچیده و کج شده باشد.

۳۹. در «صحاح اللغه» گوید: حَبْتَر- به فتح- بمعنای کوتاه است مثل بُحْتُر. و در «لسان العرب» گوید: حَبْتَر و حُباتِر بمعنای کوتاه است مثل حَتْرَب و بُحْتُر، و مؤنّث آن حَبْتَرَة می‌باشد. و همچنین حَبْتَرْ از اسامی روباه است. و همین معنی را مجلسی (ره) اختیار کرده است و گفته است: الحَبْتَرُ هُوَ الثَّعْلَبُ. البتّه به مناسبت روایتی که در کتاب عدل و معاد ذکر میکند. («بحار» طبع حروفی، ج ۸، ص ۳۰۱)

۴۰. نَعْثَل: الشّیخ الاحمق (پیرمرد احمق).

۴۱. بنا بر ظاهر عبارت باید مضجعًا به نصب بوده باشد و لیکن چون در نسخه این‌طور آمده بود، ما همینطور آوردیم.

۴۲. ، رَوِیَ: سیراب شد از آب.

۴۳. حیدر و حیدرة: شیر را گویند.

مطالب جدید