جلسه روز هفتم: فلسفه نزول بلاها.
أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و السُّفَرآءِ المُقَرَّبينَ لاسيَّما حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَيهِ و علَى أخيهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمَّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و إمامِ المُوَحِّدينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمَّةِ المُؤمِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]
قالَ الإمامُ الحسينُبنُعلىٍّ علَيهماالسّلام: النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا و الدّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِم يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُم فَإذا مُحِّصوا بِالبَلآءِ قَلَّ الدَّيّانونَ.
جهت شادى روح مطهّر آقا أباعبدالله الحسين عليهالسّلام إجماعاً صلواتى ختم كنيد.
بحث ما راجع به بلاهائى بود كه از ناحيه پروردگار به مؤمنين مىرسد. مفصّلاً عرض شد كه جميع اين بلايا در حكم عطايا و تُحف و طُرَف و نفائسى است كه از ناحيه خداوند متعال به بندگان مىرسد و در جمعِ بين رواياتى كه بلا را از آثار ايمان مىشمرد با روايات و آياتى كه مىفرمود: «اگر مؤمن تقوا پيش بگيرد بركات از آسمان و زمين به او رو مىآورد.» در روز گذشته مطالبى عرض شد.
نزول بلا برحسب مصلحت افراد
همانطور كه در بعضى از روايات آمده است، علّت ضيق و عدم ضيق، علّت صحّت و مرض، علّت ابتلا و عدم ابتلا براى مؤمن مصلحت و خير اوست. خداوند تباركوتعالى براى خصوص اين مؤمن مصلحت مىبيند كه او را در فقر نگه دارد و براى خصوص بنده ديگر مصلحت مىبيند كه او را در غناء قرار دهد، با اينكه هر دو از نظر ايمان و تقوا ممكن است در يك رتبه و يك درجه باشند؛ مصلحت إلهى چنين اقتضا مىكند.
مصلحت بعضى از افراد اقتضا مىكند كه مبتلا باشند و مصلحت بعضى ديگر اقتضا مىكند كه در عافيت به سر برند و بليّات بهسوى آنها نرود. در بعضى از روايات علّت يا حكمت اين ضيقها و بلايا بيان شده است.
مثلاً أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايند: إذا رَأَيْتَ اللَهَ سُبْحانَهُ يُتابِـعُ عَلَيكَ البَلآءَ فَقَدأَيقَظَكَ.[۲] «اگر ديدى خداوند تباركوتعالى بلاهاى پشت سر هم به تو نازل مىكند، تو را از خواب بيدار كرده است.» در اين روايت أميرالمؤمنين عليهالسّلام حكمت يا علّت بلا را بالنّسبه به برخى از اشخاص بيان كرده و فرموده است: ملاك نزول بلا بيدارى مؤمن است.
اين مؤمن در خواب غفلت است و چون غفلتش زياد بوده بلاى اوّل كه مىآيد از خواب بيدار نمىشود، لذا هنوز اين بلا نرفته بلاى دوّم مىآيد و بلاى دوّم نرفته، بلاى سوّم پشت سرش مىآيد و همينطور، لذا حضرت مىفرمايند: وقتى بلايا پىدرپى مىآيد خدا مىخواهد اين مؤمن را از خواب غفلت بيدار كند.
مؤمن است و ايمان دارد، ولى صرف اينكه انسان ايمان داشته و ولايت أميرالمؤمنين عليهالسّلام و اهل بيت عليهمالسّلام را دارا باشد كه كار تمام نمىشود؛ هنوز مسير تقرّب را نپيموده و در خواب غفلت است و اوقاتش را به بطالت مىگذراند و خدا بلا مىآورد تا از خواب بيدارش كند. پس يك علّت آمدن بلا در اين روايت بيان شده است كه به تعبير روايت، علّت تتابع و پىدرپىآمدن بلاست.
يا در آيه مباركه مىفرمايد: إِنَّ الاْءِنسَـنَ لَيَطْغَى * أَن رَءَاهُ اسْتَغْنَى.[۳] «آدمى طبعش اينطور است كه وقتى خودش را مستغنى و بىنياز مىبيند طغيان و سركشى مىكند.» تا مادامى كه در فقر و فاقه زندگى مىكرد، اهل عبادت و تهجّد و آمدن به مسجد بود، ولى همينكه از فقر بيرون آمد و غنى شد ايمانش را كنار مىگذارد و مسير زندگىاش متفاوت مىشود. خب، خدا اين مؤمن را دوست دارد و مىخواهد مسير زندگىاش تغيير نكند و دست از خدا بر ندارد و لذا او را در همين فقر نگه مىدارد. اين مسأله خيلى اتّفاق افتاده و بارها تجربه شده و حكايات هم در اين باب بسيار است.
هم از اصحاب رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم و هم در زمانهاى بعد، درباره افرادى كه فقير بودند و وقتى به مال و منالى رسيدند دينشان را ترك كردند، حكاياتى در تاريخ وجود دارد.
به عنوان نمونه، شيخ كلينى رحمهاللهعليه روايتى را از أبىبصير از امام باقر عليهالسّلام نقل مىكند كه: در زمان پيامبر خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم مؤمنى فقير و بسيار نيازمند به نام «سعد» بود كه در تمام نمازهاى حضرت شركت مىكرد و دل پيامبر خدا به حال او مىسوخت و مىفرمود: يا سَعْدُ! لَو قَدجآءَنى شَىْءٌ لَأَغنَيْتُكَ. «اى سعد! اگر چيزى به دستم برسد، تو را بىنياز مىكنم.»
مدّتى گذشت و اندوه حضرت بهخاطر وى شدّت گرفت. خداوند، جبرئيل عليهالسّلام را با دو درهم نزد پيامبر فرستاد و عرضه داشت: اى محمّد! خداوند از غصّه تو براى سعد آگاه شد. آيا دوست دارى او را بىنياز گردانى؟ حضرت فرمود: آرى! جبرئيل گفت: اين دو درهم را بگير و به او بده و دستور بده تا با آنها كاسبى كند.
حضرت آنها را گرفت و براى نماز ظهر خارج شد درحالىكه سعد منتظر ايشان بود. پيامبر به او فرمودند: اى سعد! كاسبىكردن بلدى؟ سعد گفت: به خدا سوگند تاكنون مالى نداشتهام كه با آن كاسبى كنم. حضرت دو درهم را به او داده و فرمودند: قُمْ فَاطْلُبِ الرِّزْقَ؛ فَقَدكُنتُ بِحالِكَ مُغْتَمًّا يا سَعْدُ! «برخيز و با اينها كاسبى كرده و براى خود روزى طلب كن؛ چرا كه اى سعد! من از اين حال و روز تو بسيار غمناكم!»
پس از اين واقعه دنيا به سعد رو كرد و هرچه مىخريد به دو برابر مىفروخت و لذا مال و منالش بسيار شد و كسبوكارش بالا گرفت. در كنار مسجد دكّانى زد و در همانجا به خريد و فروش پرداخت. هرگاه پيامبر براى اقامه نماز بيرون مىآمدند مىديدند كه سعد همچنان سرگرم دنياست و برخلاف گذشته، خود را براى نماز مهيّا نمىكند و لذا مىفرمودند: يا سَعْدُ! شَغَلَتْكَ الدُّنْيا عَنِ الصَّلَوةِ! «اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشته است!» و سعد در پاسخ مىگفت : چه كنم؟ اموالم را ضايع كنم؟! به اين شخص جنس فروختهام و مىخواهم بهايش را از او بگيرم و از اين يكى جنس خريدهام و مىخواهم پولش را بدهم.
پيامبر خدا از اين وضع سعد بيش از زمان فقر و احتياج وى ناراحت شده بودند. جبرئيل بر ايشان نازل شد و گفت: اى محمّد! خداوند از اندوه تو آگاه شد. حالِ اوّل سعد را بيشتر دوست دارى يا اين حالِ او را؟ پيامبر صلّىاللهعليهوآله فرمودند: بَل حالُهُ الأُولَى؛ قَدأَذهَبَتْ دُنْياهُ بِـٔاخِرَتِهِ. «حال اوّلِ او را؛ چرا كه دنياى او آخرتش را بر باد داده است.»
جبرئيل عرضه داشت: إنّ حُبَّ الدُّنْيا و الأَمْوالِ فِتْنَةٌ و مَشْغَلَةٌ عَنِ الأَخِرَةِ. «همانا دوستىِ دنيا و مال و منال فتنه است و انسان را از آخرت بازمىدارد.» به سعد بگو آن دو درهمى را كه به او دادى، به تو برگرداند.
حضرت دو درهم خود را از سعد طلب كردند و هنگامىكه وى آنها را به ايشان بازگرداند، دنيا به او پشت كرد و هرچه جمع كرده بود، از دست داد و به حال و روز اوّلش بازگشت.[۴]
بارى، تكرار اين معنا در طول تاريخ، زندهبودن آيه قرآن را مىرساند كه: إِنَّ الاْءِنسَـنَ لَيَطْغَى * أَن رَءَاهُ اسْتَغْنَى. آدمى طبعش اين است، همينكه خود را بىنياز مىبيند طغيان و سركشى مىكند؛ نه تنها در استغناء مالى بلكه در استغناء از هر خواسته و آرزوئى اينچنين است. وقتى آرزوئى دنيوى دارد، هنگامىكه خدا او را به آرزويش برساند طغيان مىكند. طبع آدمى اينطور است، ولى درجه برخى از مؤمنين از اين عالىتر است؛ براى اين افراد فرق نمىكند كه غناء بيايد يا فقر، بلا بيايد يا عافيت، صحّت بيايد يا مرض. آنها در خواب غفلت نيستند تا با بلا بيدار شوند. خداوند با آنها طور ديگرى رفتار مىكند و حسابشان از اين مرحله جداست.
در روايت ديگرى أميرالمؤمنين عليهالسّلام مىفرمايند: إذا مُلِئَ البَطْنُ مِنَ المُباحِ عَمِىَ القَلْبُ عَنِ الصَّلاحِ.[۵] «زمانى كه شكم از مباح و از غذاهاى حلال پر شود (نه از غذاهاى حرام كه به طريق أولى قلب را كور مىكند) قلب انسان از رسيدن به صلاح و حقيقت كور و كدر مىشود.»
لذا در حديث عنوان بصرى از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه: رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: مامَلَأَ ءَادَمىٌّ وِعآءً شَرًّا مِن بَطْنِهِ.[۶] «هيچ انسانى ظرفى را بدتر از شكم خود پر نكرده است.» لذا چون خدا مؤمن را دوست دارد مىخواهد شكم او را گرسنه و خالى نگه دارد. اين روايت را ديروز خوانديم كه: خدايا رزق آلمحمّد را به اندازه قوت قرار بده؛ يعنى به مقدار سدّ رمق يا كفاف روزى داشته باشند.
خوردن أطعمه و أشربه مختلفه، حرام نيست وليكن محبوب پروردگار نيز نيست. انداختن سفرههاى متلوّن و رنگارنگ محبوب پروردگار نيست؛ مثلاً انسان سفره بيندازد و انواع غذاها در اين سفره باشد. خداوند دوست دارد سفره ساده باشد و هركس غذايش سادهتر باشد، حسابش آسانتر است.[۷] شواهد زيادى بر اين معنا از سيره رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم داريم.
يك روز آن حضرت روزه بوده و به مسجد قبا تشريف برده بودند. براى افطار يكى از اصحاب شيرى كه با عسل ممزوج بوده آورد، حضرت تا به سوى دهانشان مىبرند برمىگردانند و ميل نمىكنند و مىفرمايند: اينها دو نوشيدنى است كه يكى از ديگرى كفايت مىكند و من هر دو را با هم نمىخورم (من در يك وعده دو طعام نمىخورم) و خوردن آن را حرام هم نمىكنم، وليكن در برابر پروردگار تواضع مىنمايم؛ چرا كه هركس براى خدا تواضع كند خدا او را بالا مىبرد و هركس تكبّر نمايد او را پائين مىآورد و هركس در زندگيش ميانهروى نمايد خداوند او را روزى مىرساند و هركس تبذير كند خداوند محرومش مىفرمايد و هركس زياد به ياد مرگ باشد خداوند او را دوست مىدارد.[۸]
لذا سفرههاى أئمّه معصومين عليهمالسّلام را كه در تاريخ مىبينيم سفرههاى سادهاى بوده و اين، سيره مستمرّه ايشان بوده است و نياز به اين ندارد كه روايت خاصّى ما را از غذاهاى رنگارنگ و متنوّع در سفره نهى بفرمايد. اگر شما سيره و تاريخ أئمّه معصومين عليهمالسّلام را ورق بزنيد اين امر كاملاً مشهود است؛ البتّه منافاتى ندارد كه گاهى به جهت عناوين ثانويّه مثل پذيرائى از شخصى خاص، سفره رنگارنگى هم براى ديگران بياندازند.
از نَوف بِكالى روايت است كه شبى محضر أميرالمؤمنين بود. نيمههاى شب ديد كه حضرت از رختخوابشان بيرون آمده و نگاهى به ستارگان كردند و فرمودند: يا نَوْفُ! أَ راقِدٌ أَنتَ أَم رامِقٌ؟ «اى نوف! آيا خوابى يا بيدارى و نگاه مىكنى؟» عرض كرد: بلكه بيدارم. حضرت فرمودند: يا نَوْفُ! طوبَى لِلزّاهِدينَ فى الدُّنْيا الرّاغِبينَ فى الأَخِرَةِ. «خوشا به حال آنانى كه نسبت به دنيا زهد مىورزند و علاقه به متعلّقات دنيا ندارند و به آخرت راغب بوده و ميل دارند.»
أُولَـئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذوا الأَرْضَ بِساطًا و تُرابَها فِراشًا و مآءَها طيبًا و القُرءَانَ شِعارًا و الدُّعآءَ دِثارًا ثُمَّ قَرَضوا الدُّنْيا قَرْضًا عَلَى مِنْهاجِ المَسيحِ.[۹] «اينها گروهى هستند كه زمين را بساط و زيرانداز خود قرار دادند و زندگى و خواب و خوراكشان روى زمين است و خاك زمين را فراش و رختخواب خود قرار دادند (روى زمين مىخوابند و رختخوابى پهن نمىكنند)»
بعضىها مىپرسند: آقا! مبلمانكردن منزل چه حكمى دارد؟ عرض مىشود: سيره أئمّه دين نبوده كه منزل را مبلمان كنند. مىپرسند: آقا! مبل گذاشتن در منزل و روى آن نشستن حرام است؟ نه، حرام نيست، ولى شما دنبال حرامبودن و نبودن آن نباشيد، ببينيد سيره پيغمبر اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم و سيره أميرالمؤمنين و اهل بيت عليهمالسّلام چه بوده است؟ ايشان روى زمين مىنشستند و ساده زندگى مىكردند.
يكى از اشتباهاتى كه سبب مىشود حتّى برخى از اهل علم مطالب را وارونه متوجّه شوند و بيان كنند ايناستكه به سيره أئمّه مراجعه نمىكنند و با روش زندگى أئمّه عليهمالسّلام آشنا نيستند و لذا مثلاً مىگويند: آقا روى مبل نشستن هيچ اشكالى ندارد، بلكه مطلوب هم هست و اصلاً خوب نيست انسان روى زمين بنشيند.
آخر، پيغمبر شما روى زمين مىنشستند و نشستن روى زمين و غذاخوردن بر روى زمين و تواضع در اين حال را به عنوان سنّت خود قرار دادند. امام صادق عليهالسّلام درباره آن حضرت مىفرمايند: كانَ رَسولُ اللَهِ يَأكُلُ أَكْلَ العَبْدِ و يَجلِسُ جِلْسَةَ العَبْدِ و يَعلَمُ أَنّهُ عَبْدٌ.[۱۰] «روش و عادت رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم اين بود كه مانند بنده غذا مىخوردند و مانند بنده مىنشستند و در همه حال به بندگى خود معترف بودند.»
چطور ممكن است با وجود اين سيره و اين روايات كسى بگويد: بهتر است انسان روى مبل بنشيند؟ بله، حالا اگر در منزل انسان يك صندلى ساده براى مواقع ضرورت باشد تا اگر مريضى، پيرزنى، پيرمردى هست و پايش درد مىكند روى صندلى بنشيند اشكالى ندارد. زاهدين در دنيا و راغبين در آخرت كه حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام در اينجا مىفرمايند، مبل و امثال آن كه در منزل ندارند هيچ، بلكه تشك و فرش نيز ندارند و تشكشان خود خاكهاى زمين است.
و مآءَها طيبًا. اينها عطرى ندارند كه به خودشان عطر بزنند، «همين آبى كه براى آشاميدن و شستن هست، عطر ايشان است.» يعنى با همين خودشان را شستشو مىدهند و پاكيزه مىكنند.
و القُرْءَانَ شِعارًا. «قرآن شِعار اينهاست.» «شعار» يعنى لباسى كه زير پيراهن مىپوشند و به بدن مىچسبد و در خلوت هم در بر انسان است. قرآن شعار اينهاست؛ يعنى هميشه قرآن را در بردارند، نه اينكه در جيبشان است، بلكه با قرآن همراهند و به آن عمل مىكنند و دائماً آن را مىخوانند؛ به خصوص در خلوت خود كه با قرآن مأنوسند و در مضامين آياتش تأمّل مىكنند.
و الدُّعآءَ دِثارًا. «لباس روى آنها، دعا و خواندن پروردگار است.» «دِثار» لباس رو و روانداز را مىگويند. لباس زيرين آنها قرآن است و لباس رويشان خواندن پروردگار است؛ پروردگار را زياد مىخوانند و آشكارا و علنى هم مىخوانند و اظهار مىنمايند و بوسيله دعا خود را از حوادث و بلايا حفظ مىكنند.
ثُمَّ قَرَضوا الدُّنْيا قَرْضًا عَلَى مِنْهاجِ المَسيحِ. «سپس ايشان دنيا را بريدهاند و قيچى كرده و تكّهتكّه نمودهاند، همانطور كه منهاج و روش حضرت عيساى مسيح عليهالسّلام اينگونه بود.» يعنى ديگر دنيا در نزد آنها به كلّى از حيّز اعتبار ساقط است و به هيچ وجه دنبال دنيا نرفتهاند. همانطور كه روش حضرت عيساى مسيح عليهالسّلام اين بود كه چراغ آن حضرت در شب، ماه و رختخواب و فراشش، زمين و بالش و متكّاى حضرت، سنگ و خوراك حضرت، گياهان بيابان بود.[۱۱]
حالا ما نمىخواهيم بگوئيم كه: شما هم طبق همان منهاج عمل كنيد، نه، منهاج ما منهاج حضرت رسول صلّىاللهعليهوآلهوسلّم است كه منهاجى قويمتر و كاملتر از منهاج حضرت مسيح عليهالسّلام بوده است. ما بايد مثل زندگانى حضرت رسول اكرم زندگى كنيم؛ از نعمات دنيا استفاده كنيم، ولى يك زندگى ساده و بىآلايش داشته باشيم، چه در مطعم، چه در مأكل، چه در مشرب، چه در مسكن و... و در همه امور ببينيم كه پيغمبر اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم چطور زندگى مىكردند.
امام صادق عليهالسّلام فرمودند: در روز قيامت خداوند تباركوتعالى به فقراء مؤمنين نظر مىكند؛ شَبيهًا بِالمُعْتَذِرِ إلَيهِم. «مانند كسىكه دارد از ايشان عذرخواهى مىكند.» ديديد كسىكه عذرخواهى مىكند با تواضع برخورد مىكند و خودش را كوچك مىكند، هيچوقت كسى نمىآيد با دعوا عذرخواهى بكند. امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: در روز قيامت خدا به فقراء مؤمنين مانند شخصى كه مىخواهد عذرخواهى كند نظر مىنمايد.
فَيَقولُ: وَعِزَّتى و جَلالى! ما أَفقَرْتُكُم فى الدُّنْيا مِن هَوانٍ بِكُم عَلَىَّ. «به عزّت و جلالم قسم! من در دنيا شما را فقير و محتاج نكردم به جهت اينكه شما در نزد من ذليل و پست بوديد؛ چنين نبود.» و لَتَرَوُنَّ ما أَصنَعُ بِكُمُ اليَوْمَ. «شما امروز خواهيد ديد كه من با شما چه رفتارى كرده و چگونه شما را إكرام مىنمايم.» فَمَن زَوَّدَ أَحَدًا مِنكُم فى دارِ الدُّنْيا مَعروفًا فَخُذوا بِيَدِهِ فَأَدخِلوهُ الجَنَّةَ. «پس هركس در دار دنيا در حقّ شما كار خيرى انجام داده شما دستش را گرفته و او را وارد بهشت كنيد!»
فَيَقولُ رَجُلٌ مِنهُم: يا رَبِّ! إنّ أَهْلَ الدُّنْيا تَنافَسوا فى دُنْياهُم فَنَكَحوا النِّسآءَ و لَبِسوا الثِّيابَ اللَيِّنَةَ و أَكَلوا الطَّعامَ و سَكَنوا الدّورَ و رَكِبوا المَشهورَ مِنَ الدَّوآبِّ فَأَعطِنى مِثْلَ ما أَعطَيْتَهُم. «يكى از اين فقراء مؤمنين به پروردگار عرضه مىدارد: خدايا! اهل دنيا در دنيا به مقامهاى دنيوى سبقت گرفتند و به أمتعه دنيوى رغبت كردند؛ زنهاى متعدّد گرفتند و لباسهاى نرم و لطيف پوشيدند و غذاهاى متلوّن خوردند و در خانههاى آنچنانى ساكن و بهترين اسبها را سوار شدند، پس مثل آنچه را به آنها در دنيا عطا فرمودى به من هم عنايت بفرما.»
فَيَقولُ تَبارَكَوتَعالَى: لَكَ و لِكُلِّ عَبْدٍ مِنكُم مِثْلُ ما أَعطَيْتُ أَهْلَ الدُّنْيا مُنْذُ كانَتِ الدُّنْيا إلَى أَنِ انْقَضَتِ الدُّنْيا سَبْعونَ ضِعْفًا.[۱۲] «خداوند تباركوتعالى خطاب مىكند: اى بنده من! هفتاد برابر آنچه را كه از آغاز دنيا تا انقضا و انتهاى آن من به اهل دنيا عطا كردم، به شما و هريك از بندگانتان عنايت مىكنم.»
روايات در اين معنى بسيار است كه: اگر خدا مؤمنين را در اين عالم گرفتار مىكند، به اين جهت نيست كه مؤمن را پست بشمارد يا اگر به كفّار آنچه را ميل دارند عنايت مىكند، از اين باب نيست كه آنها عزّتى در نزد خداوند دارند.
اگر خداوند در گذشته به كفّار از انواع مساكن و ملابس و مناكح و دواب عطا مىفرمود يا در زمان ما انواع ماشينها يا هواپيماهاى آنچنانى را در اختيار ايشان مىگذارد (مىگويند: در برخى كشورها عدّهاى هواپيماى اختصاصى دارند و هر كجا بخواهند با آن مىروند) اينها از اين باب نيست كه آنها عزيزند و شما مؤمنين ذليليد، بلكه شما عزيزيد و خدا طبق مصلحت عمل مىكند و البتّه مؤمنين هم فرق دارند؛ يك مؤمن مؤمنى است كه گل است أمّا گلى كه شاخ و برگ اضافى زيادى دارد و باغبان بايد زياد شاخ و برگش را بزند و بلا زياد سرش نازل مىكند و يك مؤمن هم هست كه گلى است كه شاخ و برگش كم است؛ ديگر حسابرس نزول بلاها خود باغبان است و دست خود خداست كه نگاه كند ببيند كه مصلحت اين مؤمن چه اقتضا مىكند و طبق مصلحتش عمل مىنمايد. بحث ما إنشاءالله ادامه دارد.
امروز روز هفتم عزاى أباعبدالله الحسين است. از امروز آب را بر خيام حضرت أباعبدالله عليهالسّلام بستند.[۱۳]
صَلَّى اللَهُ عَلَيكَ يا أَباعَبدِاللَه
السّلامُ عَلَيكَ يابنَ رَسولِ اللَهِ و عَلَى الأَرواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ و أَناخَتْ بِرَحْلِكَ، عَلَيكَ مِنّى سلامُ اللَهِ أَبَدًا ما بَقيتُ و بَقِىَ اللَيلُ و النَّهارُ و لا جَعَلهُ اللَهُ ءَاخِرَ العَهدِ مِنّى لِزيارَتِكُم، السّلامُ عَلَى الحُسَينِ و عَلَى عَلىِبنِالحُسَينِ و عَلَى أَولادِ الحُسَينِ و عَلَى أَصحابِ الحُسَين.
بود شه را گوهر يكدانهاى
شيرخوارى مير هر فرزانهاى
با پدر همعهد در سوداى جان
در طفوليّت حليف عاشقان
خورده از پستان مادر شير عشق
در قِماطش[۱۴] بسته زنجير عشق
مادرش بر حال او گريان شده
بهر آن لبتشنه سرگردان شده
ناگهان شه كرد آهنگ خيام
بانگ برزد بهر توديع و سلام
جمع شد از هر طرف بر گرد شاه
بىپناهى با دو صد افغان و آه
با زبان حال آن طفل صغير
گفت با شه كاى امير شيرگير!
تشنگان عشق را دادى تو آب
از چه باشم از عطش در سوز و تاب؟
گفت من مستسقيم آبم كشد
گرچه مىدانم كه هم آبم كُشد
چنگ و ناخن چند در پستان زنم
خواهم اكنون آتشى در جان زنم
كشتگان عشق هريك در نشاط
تا به كى من بسته باشم در قِماط؟
اكبرت را آب دادى از كرم
من صغيرستم به آب أولىترم
شبه پيغمبر اگر نوشيد جام
من شبيهم تشنه كأس الكرام
شه گرفت آن جان شيرين در كنار
ديدهها هر سو به سويش اشكبار
خواست بوسد شاه خشكيده لبش
يا نشاند آتش تاب و تبش
يا به خاموشى كند قفلش دهان
تا نگويد فاش اسرار نهان
ناگهان پيكان خصمى آب داد
جاى شير آن طفل را خوناب داد
ديده بر هم زد كه خوش آبم رسيد
خستهجان بودم چه خوش خوابم رسيد
طفل چون ماهى كه افتد روى خاك
دست و پا زد رفتش از تن جان پاك
خون او پاشيد شه سوى فلك
كرد آغشته به خون خيل ملك
خون ثارالله روَد سوى سَما
زانكه خونخواهش نباشد جز خدا
چون بُدَش از تشنگى رخسار زرد
سرخ رو كردش به آن خون، همچو وَرد
زانكه عاشق داشت عزم كوى دوست
سرخروئى نزد معشوقان نكوست
پيكر خونين او بر روى دست
قلب شاه و بانوان را جمله خَست
شه چو ديد آن لعل آمد تابناك
كرد جان پاك را در زير خاك
لَمّا رَأَى الحُسَينُ عَلَيهِالسّلامُ مَصارِعَ فِتْيانِهِ و أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقآءِ القَوْمِ بِمُهْجَتِهِ و نادَى: هَل مِن ذآبٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللَهِ صَلَّىاللَهُعَلَيهِوءَالِهِ وسَلَّمَ؟! هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَهَ فينا؟! هَل مِن مُغيثٍ يَرْجو اللَهَ بِإغاثَتِنا؟! هَل مِن مُعينٍ يَرْجو ما عِندَ اللَهِ فى إعانَتِنا؟!
راوى مىگويد: «هنگامىكه امام حسين عليهالسّلام ديد كه جميع جوانان و اهل بيت و دوستانش كشته شدند، تصميم گرفت خون خود را در راه محبوبش، در راه پروردگارش بريزد و خودش به ميدان برود. در اين هنگام ندا كرد: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّىاللهعليه وآلهوسلّم دفاع كند؟! آيا موحّد و خداشناسى هست كه از خدا بترسد و به يارى ما بيايد؟! آيا دادرسى هست كه به اميد ثواب پروردگار به داد ما برسد؟! آيا معين و ياورى هست كه بهخاطر پروردگار ما را كمك كند؟!
فَارْتَفَعَتْ أَصْواتُ النِّسآءِ بِالعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إلَى الخَيْمَةِ فَقالَ لِزَينَبَ: ناوِلينى وَلَدىَ الصَّغيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ! «با شنيدن صداى استغاثه آقا، صداى زنان به ناله و گريه بلند شد. آقا به خيمه نساء نزديك شدند و به خواهرشان زينب فرمودند: اى زينب! فرزند خردسال مرا بياور تا براى آخرين بار او را ببينم و با او وداع كنم.»
فرزند را به دست آقا دادند. سيّدابنطاووس در لهوف اينطور نوشته است:
فَأَخَذَهُ و أَومَأَ إلَيهِ لِيُقَبِّلَهُ فَرَماهُ حَرمَلَهُبْنُالكاهِلِ الأَسَدىُّ لَعَنَهُاللَهُتَعالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فى نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. «آقا طفل را گرفتند و خم شدند كه فرزندشان را ببوسند كه ناگاه حرمله تيرى زد و تير در گلوى علىّأصغر (كه نام ديگرشان عبدالله بود) قرار گرفت و او را ذبح كرده و سر مبارك و نازنينش را از بدن جدا كرد.»
آقا فرزند را به حضرت زينب دادند و دستهاى خود را زير گلوى عبدالله بردند و چون پر از خون شد، خونها را به آسمان پاشيدند. امام باقر عليهالسّلام مىفرمايند: يك قطره از اين خونها به زمين نرسيد. بعد امام حسين عليهالسّلام فرمودند: هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بى أَنّهُ بِعَيْنِ اللَهِ.[۱۷] «اينكه اين مصيبت نازلشده در مقابل چشم پروردگار است، تحمّل آن را بر من سهل و آسان مىنمايد.»
در اين هنگام بود كه شنيدند هاتفى ندا مىكند: دَعْهُ يا حُسَينُ!
فَإنّ لَهُ مُرضِعًا فى الجَنَّةِ.[۱۸] «اى حسين! او را واگذار كه براى او دايهاى است در بهشت كه به او شير مىدهد.»
لاأضحَكَ اللهُ سِنَّ الدَّهْرِ إن ضَحِكَتْ
و ءَالُ أحمَدَ مَظلومونَ قَدقُهِروا
مُشَرَّدون نُفوا عَن عُقْرِ دارِهِمُ
كَأنّهُم قَدجَنَوْا ما لَيسَ يُغتَفَرُ
اللهمَّ إنّا نَسأَلُكَ و نَدعوكَ و نُقسِمُكَ و نَرجوكَ بِمُحمّدٍ و عَلىٍّ و فاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و التِّسعَةِ الطّاهِرَةِ مِن ذُرّيَّةِ الحُسَينِ، يا اللهُ! يا اللهُ! يا الله!...
بارپروردگارا! به محمّد و آل محمّد ما را از جميع امتحانات سالم و پيروز بيرون ببر. تا از ما راضى نشدهاى ما را از دنيا مبر. در اين عالم لقاء خودت را بر ما ارزانى بدار. بارپروردگارا! همّ و غمّى جز همّ و غمّ خودت در دل ما جاى مده. محبّت خودت را بيش از پيش در دل ما قرار بده. بارپروردگارا! شيعيان أميرالمؤمنين خصوصاً اين جمع نصرت عنايت بفرما. بارپروردگارا! شيعيان حيّاً و ميّتاً مورد غفران و رحمت خويش قرار بده. دشمنان اسلام خوار و منكوب بگردان. در فرج آقا امام زمان تعجيل بفرما. چشمان رمددار ما به جمال ايشان روشن و منوّر بدار. ما را از اصحاب مخلص ايشان قرار بده.
و عَجِّلِ اللهمَّ فى فرجِ مولانا صاحبِ الزّمان
۱. مطالب بيانشده در روز هفتم محرّمالحرام ۱۴۱۵ هجرى قمرى.
۲. تصنيفغررالحكم ودررالكلم، ص۱۰۱.
۳. قسمتى از آيه ۶ و آيه ۷، از سوره ۹۶: العلق.
۴. الكافى، ج۵، ص۳۱۲ و ۳۱۳.
۵. تصنيفغررالحكم ودررالكلم، ص۳۶۰.
۶. بحارالأنوار، ج۱، ص۲۲۶.
۷. در روايت آمده است كه: حضرت أميرالمؤنين عليهالسّلام به دخترشان فرمودند: يا بُنَيَّةِ! ما مِن رَجُلٍ طابَ مَطعَمُهُ و مَشرَبُهُ و مَلبَسُهُ إلاّ طالَ وُقوفُهُ بَينَ يَدَىِ اللهِ عَزَّوجَلَّ يَومَ القِيَمَةِ. (بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۷۶)
۸. الكافى، ج۲، ص۱۲۲.
۹. نهجالبلاغة، حكمت ۱۰۴، ص۴۸۶.
۱۰. الكافى، ج۶، ص۲۷۱.
۱۱. نهجالبلاغة، خطبه ۱۶۰، ص۲۲۷؛ فلَقَدكانَ يَتَوَسَّدُ الحَجَرَ و يَلبَسُ الخَشِنَ و يَأكُلُ الجَشِبَ و كانَ إدامُهُ الجوعَ و سِراجُهُ بِاللَيلِ القَمَرَ و ظِلالُهُ فى الشِّتآءِ مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها و فاكِهَتُهُ و رَيْحانُهُ ما تُنبِتُ الأرضُ لِلبَهآئِمِ و لَمتَكُنْ لَهُ زَوجَةٌ تَفتِنُهُ و لا وَلَدٌ يَحزُنُهُ و لا مالٌ يَلفِتُهُ و لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دآبَّتُهُ رِجْلاهُ و خادِمُهُ يَداه.
سپس حضرت مىفرمايند: فتَأَسَّ بِنَبيِّكَ الأطيَبِ الأطهَرِ؛ فإنّ فيهِ أُسْوَةً لِمَن تَأَسَّى و عَزآءً لِمَن تَعَزَّى. و أحَبُّ العِبادِ إلى اللهِ المُتَأَسّى بِنَبيِّهِ و المُقْتَصُّ لِأثَرِهِ.
۱۲. الكافى، ج۲، ص۲۶۱ و ۲۶۲.
۱۳. عبيداللهبنزياد در نامهاى به عمربنسعد دستور داد كه: حُلْ بينَ الحسينِ و أصحابِه و بينَ المآءِ فلايَذوقوا مِنه قطرةً كما صُنع بالتّقىِّ الزّكىِّ عثمانَبنِعَفّانَ. فبعَث عمرُبنُسعدٍ فى الوقتِ عَمرَوبنَالحَجّاجِ فى خمسِمِائةِ فارسٍ فنزَلوا على الشّريعةِ و حالوا بينَ الحسينِ و أصحابِه و بينَ المآءِ أنيَستَقوا مِنه قطرةً، و ذلك قبلَ قَتلِ الحسينِ بثلاثةِ أيّام. الإرشاد، ج۲، ص۸۶ و ۸۷
۱۴. «قِماط»: قنداقه.
۱۵. مرحوم علاّمه رضواناللهعليه شهادت حضرت علىّأصغر را يكى از اسرار خلقت دانسته و معتقد بودند كه آن حضرت از روى اختيار، خود را فداى پدر نمود. ايشان مىفرمايند: آنچه براى حقير امرى است يقينى آنكه طفل به اراده و اختيار خود شهادت را گزيد، و در برابر نداى پدر لبّيك گفت. و اين يكى از اسرار جهان خلقت است كه اطفال داراى ادراك و اختيار و قوّه جاذبه و دافعه معنوى مىباشند. فلهذا اين طفلِ رضيع، در مسير و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا كرد. (امامشناسى، ج۱۵، ص۳۱۸)
۱۶. مرحوم علاّمه ره در جُنگخطّى خود اين اشعار زيبا و سوزناك را از فقير نوغانى درباره مصيبت حضرت علىّأصغر عليهالسّلام و اوج معرفت و جانبازى ايشان نقل نمودهاند. ( جُنگخطّى، ج۶، ص۵۷)
۱۷. اللهوف، ص۱۱۶ و ۱۱۷.
۱۸. تذكرهالخوآصّ، ص۲۵۲.