کتاب جذبه عشق - اصول مراقبه برای طلوع عشق إلهی - خلوت.
در احوالات جناب رسول خیابانی تبریزی که به «رسولترک» مشهور بوده است، اینطور نقل میکنند که: ایشان اهل فساد و فسق و فجور بود. میگویند: او اهل دعواهای آنچنانی بود و حتّی با کلانتری درمیافتاد! و مُسکِرات و عرق نیز میخورد، ولی با این همه سیاهی، خصوصیّت بارزی داشت و آن اینکه محبّ و دوستدار و معتقد به حضرت أباعبدالله علیهالسّلام بود.
وقتی دهه اوّل محرّم فرا میرسید، به هیئتهای عزاداری میرفت و به روضه گوش میداد و برای حضرت سیّدالشّهداء گریه میکرد و سینه میزد. عزاداریهای او نیز از روی اخلاص و محبّت واقعی به امام حسین علیهالسّلام بود، نه از روی تصنّع و ریا و چشم و همچشمی!
میگویند: یک سال، شبی از دهه اوّل محرّم وارد مسجدی میشود و بعد از نماز که هیئت مشغول روضه و سینهزدن میشوند، میبیند که رئیس هیئت از اینکه یک آدم اهل فسق و فجور داخل هیئتشان شده است خوشش نمیآید، زیرا ممکن بوده که آبروی هیئتشان بواسطه حضور این شخص برود و بالأخره دوست داشته افرادی که به هیئت میآیند همه از مؤمنین و خوبان باشند. وقتی میبیند یک آدمی که وصله ناجوری به این جمع است خودش را داخل میکند طبعاً متأثّر میشود، ولی با وجود این ناراحتی و نگرانی، آن شب چیزی نمیگوید.
بعد از این جریان، باز رسولترک وارد همان هیئت میشود. این بار میبیند که چند نفر از جوانهای هیئتی دارند با مسؤول هیئت صحبت میکنند. پس از مدّت کوتاهی یکی از این جوانان میآید و به رسولترک میگوید: شما دیگر به این هیئت نیائید، اینجا جای شما نیست!
رسولترک به احترام امام حسین علیهالسّلام چیزی نمیگوید، ولی در قلبش متأثّر میشود و با همان حال، سرش را پایین میاندازد و از مسجد خارج میگردد.
فردای آن روز بعد از اذان صبح، میبیند که درِ خانهاش را میزنند. در را که باز میکند میبیند که مسؤول هیئت است و به محض دیدن رسولترک، شروع به بوسیدن او میکند! بعد هم میگوید: از امشب هر وقت که خواستی به هیئت ما بیا، هیچ عیبی ندارد!
رسولترک با تعجّب میپرسد: چطور دیشب مرا بیرون انداختید، ولی امروز با این کیفیّت دعوت میکنید؟! هرچه مسؤول هیئت از پاسخ طفره میرود، رسولترک به او اصرار میکند که باید سرّ این مسأله را برای من بیان کنی! بالأخره این جناب مسؤول میگوید: دیشب خواب دیدم در شبی تاریک من در صحرای کربلا هستم و خیمههای امام حسین علیهالسّلام برپاست و سگی در کنار این خیمهها پاس میدهد و محافظت میکند. من هرچه خواستم وارد خیمههای حضرت أباعبدالله علیهالسّلام شوم این سگ مانع میشد. از طرف راست میخواستم بروم این سگ نمیگذاشت، از طرف چپ میخواستم بروم این سگ نمیگذاشت! من وقتی با دقّت به این سگ نگاه کردم، فهمیدم این سگ تو هستی!
میگویند: تا رسولترک این حرف را میشنود میگوید: واقعاً تو من را اینطور دیدی؟! واقعاً من سگ امام حسین هستم؟ واقعاً من از خیمههای حضرت پاسداری و دفاع میکردم؟ پاسخ میدهد: بله! تا این را میشنود، شروع میکند به گریهکردن و میگوید: من از این پس سگ حسینم و خودشان مرا به سگی قبول کردهاند.
گفتهاند که: از همان وقت رسولترک منقلب میشود و تمام کارهای زشت خود را کنار میگذارد و منظّم در هیئتهای حضرت أباعبدالله علیهالسّلام شرکت میکند. در ایّام محرّم هر کجا مجلسی به اسم آقا أباعبدالله علیهالسّلام تشکیل میشد، ولو شده برای پنج دقیقه شرکت مینمود و در آخر به هیئت خودشان که هیئت آذربایجانیها در طهران بود میرفت و به عزاداری مشغول میشد. میگویند: گریههای او برای امام حسین علیهالسّلام بعضاً تا شش هفت ساعت طول میکشید!
دائماً مشغول نماز بود؛ بعضی از دوستان و رفقایش میگویند: وقتی وارد مسجدی میشد، در هرگوشه مسجد چندین رکعت نماز میخواند، دوستانش به او اعتراض میکنند که: اینطور که تو نماز میخوانی ما هم که همراه تو هستیم مورد تمسخر واقع میشویم!
او در جواب دوستانش میگوید: من معصیت خدا را زیاد انجام دادهام، میخواهم مکانهای مختلف همانطور که شاهد معصیت و گناه من بودهاند، بر عبادت و نماز من هم شهادت دهند!
رسولترک در روز عاشوراء همیشه در آخر دسته حرکت میکرد و با مشت به سرخود میزد و گریه میکرد. جمعیّت میایستادند تا گریه او را تماشا کنند، و همه از گریه او منقلب میشدند!
نقل است که: در روز شهادت حضرت موسیبنجعفر علیهماالسّلام یکی از سرهنگهای دوران طاغوت که آدم خیلی هتّاکی بوده است، میگوید: من در بازار خواهم ایستاد و هر دستهای که بیاید آن را متفرّق خواهم کرد و لازم نیست کسی به من کمک کند، خودم به تنهایی کافی هستم!
همانطور که عرض شد، جناب رسولترک عادت داشت که همیشه عقب دسته حرکت کند أمّا آن روز، استثناءً به جلوی دسته میآید. از یک طرف، دسته مشغول عزاداری و گریه است و از طرف دیگر، آن سرهنگ جسورانه ایستاده و منتظر است تا عزاداران نزدیک شوند و عزادرای آنها را بهم بریزد.
وقتی رسولترک به سرهنگ میرسد با حال بُکائی که برای شهادت امام کاظم علیهالسّلام داشته میگوید: جناب سرهنگ! به عزاداری ما خیلی خوش آمدید! الآن یک جنازه، غریبانه و مظلومانه روی زمین افتاده و ما داریم میرویم که آن را برداریم، شما هم با ما بیائید و کمک کنید! آن جنازه، بدن مبارک موسیبنجعفر است!
با گفتن این جمله، آن سرهنگ قَدّارهکش سرش را پائین انداخته، دستمالی از جیب خود درمیآورد و اشکهایش را پاک میکند! کلام جناب رسولترک یک چنین تأثیری داشته است.
کسی که روزگاری اهل معصیت بوده است، به برکت امام حسین علیهالسّلام چه مقامی پیدا میکند!
جناب رسولترک مستجابالدّعوة بود، به خصوص در اوقاتی که فراوان گریه میکرد. رفقایش میگویند: وقتی گریه ایشان شدّت پیدا میکرد، ما مینشستیم آنجا و وقتی آرام میگرفت میگفتیم: برای ما دعا کن! ما فلان حاجت را داریم، فلان گرفتاری را داریم. رسولترک هم برای آنها دعا میکرد و دعایش هم مستجاب میشد.
میگویند: یکی از دوستان سابقش که اهل معصیت بود، زمانی در مجلس روضه امام حسین علیهالسّلام او را میبیند و صحبتهایش را میشنود و مشاهده میکند که رفیق سابقِ اهلِ معصیت او الآن گرم چه صحبتهای بالا و والایی است! باورش نمیشود که این شخص، همان رسولترک سابق باشد؛ کنار رسول مینشیند و میگوید: تو تصنّع میکنی!
رسولترک در جواب میگوید: تو نمیدانی در دل من چه خبر است! اگر یکهزارم آنچه در دل من است را خدا در دل تو قرار داده بود، تو هم مثل من متحوّل میشدی! من برای تو دعا میکنم که خدا یکهزارم آنچه در دل من است را برقلب تو وارد کند.
این شخص میگوید: رسولترک همانجا دعا کرد و وقتی دعایش تمام شد، من از همان لحظه متحوّل شدم! پس از این جریان، این شخص هم از بَکّائین و گریهکنان بر امام حسین علیهالسّلام میشود.
یکی از اسامیخداوند مُبَدِّل است. گناهان بعضی را میگیرد و تبدیل به حسنه میکند، انگار که اصلاً گناهی انجام ندادهاند؛ فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَهُ سَیِّٔاتِهِمْ حَسَنَتٍ.[۱] البتّه این کسانی که متحوّل شده و برمیگردند، مسلّماً زمینهای از قبیل داشتهاند.
میگویند: مادر ایشان، بسیار بسیار محبّ و عاشق حضرت أباعبدالله علیهالسّلام بوده و رسولترک از چنین مادری شیر خورده است. آثار این شیر هم میشود همین چیزهائی که گفته شد. کسی مانند رسولترک به برکت شیر مادر زمینه سعادت را داشته است، أمّا به جهات خارجی، مانند: عدمتربیت صحیح یا مصاحبت با رفیق نااهل، به حال بدی دچار شده و مرتکب معاصی و فواحش میگشت، واین اعمال ناشایست غباری روی دل او کشیده و زنگاری بر دل او نشانده بود، ولیکن در وقتی که باید متنبّه شود، خدا دستش را میگیرد و او را بیدار نموده و برمیگرداند.
وقتی رسولترک از دنیا میرود تشییع باشکوهی برای او صورت میگیرد. در همان شب یکی از دوستان او خواب میبیند که در وسط جمعیّت، خانمی هم در بین تشییعکنندگان است. با خودش میگوید: لابد این خانم یکی از بستگان رسول است ولیکن باز هم خوب نیست که یک زن وسط این همه مرد بیاید و جزء تشییعکنندگان باشد. در همان عالم خواب جمعیّت را کنار میزند و به آن خانم میگوید: صحیح نیست شما که یک خانم هستید، در میان این همه مرد در تشییع شرکت کنید!
آن خانم میگوید: میدانی من که هستم؟ اسم من زینب است! این جنازه مال ماست!
علی أیّ حالٍ، مرحوم رسول ترک از بَکّائین زمان بوده است.
در زمان ما، مرحوم حاج هادی ابهری نیز از بکّائین بودند. مرحوم حاج هادی اگرچه با بنده نه تطابق و نه حتّی تقارب سنّی داشتند (ایشان در هنگام رحلت هشتادودو سال داشتند و حقیر در آن زمان هجده ساله بودم) أمّا از وقتی که حقیر حدود هفتهشت سال داشتم، با ایشان خیلی مأنوس بودم و خاطرم هست که ایشان کِراراً منزل مرحوم علاّمه والد میآمدند و ساعتها با هم صحبت میکردیم.
ایشان واقعاً مراقبه تامّه داشتند. دائماً حال گریه و بُکاء داشتند، به صورتی که ما ندیدیم ایشان در مجلسی گریه نکند! مرحوم ابهری حقیقةً مخلِص و مشتاق بود و آنقدر بر حضرت أباعبدالله الحسین علیهالسّلام گریه کرده بود که سفیدی چشمش بر سیاهی آن غلبه پیدا نموده بود!
با اینکه سوادی نداشت أمّا دارای مکاشفات عجیبی بود؛ ایشان حتّی نمیتوانست نام خودش را به عنوان امضا بنویسد، ولی مرحوم آیهالحق حاج شیخ محمّدجواد انصاری رضواناللهتعالیعلیه در مورد ایشان میفرمودند: «در حاج هادی بواسطه شدّت محبّت و وَلاء ائمّه طاهرین علیهمالسّلام خصوصاً حضرت أباعبدالله الحسین علیهالسّلام نوری است که نوع مکاشفاتش، مکاشفات رحمانیّه است»؛ یعنی مکاشفات حاج هادی بواسطه شدّت محبّت به ائمّه علیهمالسّلام از دستبرد شیطان و نفس در امان است.
غالب مکاشفات ایشان تماماً محقَّق میشد و إخبارات او همه به وقوع میپیوست؛ مکاشفات و دریافتهای ایشان داستان و بلکه داستانهای مفصّلی دارد.
علی أیّ حالٍ، تمام این برکات بواسطه بکاء است. بکاء بر خطایا و معاصی که حضرت فرمودند: بَکَی عَلَی خَطیئَتِهِ، یا بکاء بر مصائب حضرت سیّدالشّهداء علیهالسّلام که فضیلتی عجیب دارد. این گریهها ایشان را به این درجات رسانده بود.
البتّه حاج هادی به خلاف جناب رسولترک از همان اوّل جزء أخیار بود و در شمار اهل معصیت نبود، ولی بخاطر بکاء دائمش بود که رسید به آنجائی که خیلی از باسوادها حسرت آن مقام را دارند.
۱. قسمتی از آیه ۷۰، از سوره ۲۵: الفرقان.