اسباب زندگی شیرین و گوارا

أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم

بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَى حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبى‌القاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و علَى أخيهِ و ابنِ‌عَمِّهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِ‌بنِ‌أبى‌طالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و إمامِ المُتَّقينَ و يَعسوبِ المُؤمِنينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمّةِ المُؤِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]

قالَ اللهُ الحكيمُ فى كتابِه الكريم: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ.[۲]

در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان اجمالاً درباره مطلوب‌بودن دعا و اينكه خداوند تبارك‌وتعالى دوست دارد بنده‌اش به ياد او باشد، مطالبى را عرض كرديم و گفتيم كه: إلحاح و اصرار در دعا نسبت به پروردگار مطلوب است؛ در روايت داريم كه: إنّ اللَهَ يُحِبُّ السّآئِلَ اللَحوحَ.[۳] «خداوند بنده‌اى را كه از او درخواست مى‌كند و بر خواسته‌اش پافشارى و اصرار مى‌نمايد دوست دارد.»

معناى زندگى شيرين و گوارا

تا به اينجا منتهى شديم كه پروردگار متعال در روايت معراجيّه به حبيب خود حضرت رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم مى‌فرمايد: يا أَحمَدُ! هَل تَدْرى أَىُّ عَيشٍ أَهنَأُ و أَىُّ حَيَوةٍ أَبقَى؟ قالَ: اللَهُمَّ لا! قالَ: أَمّا العَيْشُ الهَنىءُ فَهُوَ الَّذى لايَفتُرُ صاحِبُهُ عَن ذِكْرى و لايَنسَى نِعْمَتى و لايَجهَلُ حَقّى، يَطلُبُ رِضاىَ فى لَيْلِهِ و نَهارِهِ.[۴]

«يا احمد! آيا مى‌دانى كدام زندگى شيرين‌تر و گواراتر و كدام حيات بقائش بيشتر است؟ عرضه مى‌دارد: بارپروردگارا! نه! خداوند مى‌فرمايد: زندگى شيرين و گوارا آن زندگى است كه صاحب آن هيچ‌وقت برايش فتور و سستى و خستگى از ياد من حاصل نمى‌شود و نعمت مرا فراموش نمى‌كند و هميشه به حقّ من آگاه است و در تمام شبانه‌روز به دنبال رضاى من مى‌باشد.»

زندگى شيرين از آنِ كسى‌است‌كه هميشه به ياد خداوند است؛ چه در موقعى كه مشغول كارهاى روزمرّه زندگى است و چه در اوقاتى كه مختصّ به خداوند است و مشغول نماز يا سائر عبادات چون حجّ بيت الله مى‌باشد، چراكه اين عبادات ممحّض در ياد خدا است.

چنين كسى در هر حال به ياد پروردگار است. همان‌طور كه قدوه أوليا حضرت أميرالمؤنين عليه‌السّلام فرمودند: إنّما كُنْتُ جارًا جاوَرَكُم بَدَنى أَيّامًا.[۵] «من همسايه‌اى بودم كه بدنم مدّتى با شما همسايگى داشت.»

روح بلند و متعالى أميرالمؤمنين عليه‌السّلام

من با شما مجاورت و همراهى كردم، در كنار شما زندگى مى‌نمودم، در مجالس شما شركت مى‌كردم و به مسجد مى‌آمدم، و شما هم با من بوديد؛ أمّا اين بدن من با شما مجاورت كرد نه روح من!

روح أميرالمؤنين عليه‌السّلام كه تنازل نمى‌كند تا در هر اتاقى وارد گردد، اتاقى كه در آن معصيت خدا مى‌شود. آن روح بلند همنشين هر دلى نمى‌گردد، دلى كه چركين و آلوده به معصيت يا غفلت باشد. آن روح آن‌قدر عزيز و شريف و لطيف و آن‌قدر پاك و طيّب است كه جز در حرم خدا جاى ندارد؛ جاوَرَكُم بَدَنى أَيّامًا.

با طلحه و زبير و خالدبن‌وليد صحبت مى‌كند، كارهاى عالم طبع را به نحو أحسن و أتقن و أحكم انجام مى‌دهد، ولى اصلاً تنازل نمى‌كند و متعلّق به جاى ديگرى است.

إمارت و خلافت مى‌كند بر اين مردم بخت‌برگشته كه قدر آن حضرت را ندانستند و دل ايشان را خون كردند و آن‌قدر اذيّت نمودند كه نگذاشتند آب گوارا از گلوى حضرت پائين برود، تا جائى كه فرمودند: فَصَبَرْتُ و فى العَيْنِ قَذًى و فى الحَلْقِ شَجًا.[۶] «صبر كردم درحالى‌كه

گويا در چشم من خارى خليده و در حلقم استخوانى گير كرده بود.» يعنى يك لقمه راحت يا يك جرعه آب گوارا در آن مدّت از گلوى حضرت پائين نرفت.

و كراراً مى‌فرمودند: لَوَدِدْتُ [ أَن لَوِ] انْبَعَثَ أَشْقاكُم فَخَضَبَ هَذِهِ اللِحْيَةَ مِن هَذِهِ.[۷] «من دوست دارم كه شقى‌ترين شما امّت بيايد و محاسنم را از خون سرم خضاب كند.»

با تمام اين احوال و با اين همه ظلم و ستمى كه به حضرت كردند، آن روح طاهر و مطهّر در اين گيرودارها و اين جنجالها و غوغاها و جنگ جمل‌ها و نهروان‌ها تنازل نكرد و از مقام علوّ خود پائين نيامد.

حضرت با افرادى ظالم و ستمكار و واقعاً بخت‌برگشته مثل طلحه و زبير مجاورت داشتند. ببينيد انسان چقدر مى‌تواند در انحطاط قرار بگيرد! اين طلحه و زبيرى كه در ركاب پيغمبر اكرم شمشير مى‌زدند و چه مجاهدتهائى نموده بودند، در زمان حكومت أميرالمؤنين عليه‌السّلام از باب تمسخر به حضرت گفتند: لَيسَ لِعَلىٍّ مالٌ! «على مالى ندارد!» اين ذهن و و روح چقدر منحط مى‌شود و پائين و پائين مى‌آيد كه با تمسخر به شاه أولياء، أميرالمؤنين عليه‌السّلام مى‌گويد: لَيسَ لِعَلىٍّ مالٌ. و با آن همه فضيلتى كه از دهان دُرَربار پيامبر صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم درباره ايشان چه خصوصاً و چه عموماً شنيده بودند، حضرت را به‌جهت مال دنيا تمسخر مى‌كند.

تا جائى كه حضرت هنگامى‌كه گندمها درو شد، به وكلاء خود دستور دادند همه را جمع كرده و بفروشيد. گندمها را فروختند و پولش را كه صدهزار درهم بود در برابر آن حضرت ريختند و حضرت گفتند: طلحه و زبير را خبر كنيد. وقتى آمدند حضرت فرمودند: هَذا المالُ وَاللَهِ لى! لَيْسَ لِأَحَدٍ فيهِ شَىْ‌ءٌ.[۸] «به خدا قسم اين مال من است و هيچ شريكى هم در آن ندارم.» بيائيد و ببينيد!

أميرالمؤنينى كه عمرش را در بخشش و جود گذرانده، اين‌طور نيست كه از قول طلحه و زبير متأثّر شود و چون اينها گفتند على مال ندارد، آقا ناراحت شوند. مال پيش آقا ارزشى ندارد؛ دو عالم پيش وجود أميرالمؤنين عليه‌السّلام ارزشى ندارد.

آن آقائى كه چشمه تسنيم از زير پاى مباركش جارى مى‌شود و افرادى‌كه مى‌خواهند به طهارت مطلقه برسند يك جرعه از اين چشمه تسنيم به آنها مى‌دهند، آن آقائى كه خودش عين طهارت است نه اينكه طاهر باشد، بلكه طُهْر است و طهارت مطلقه مى‌باشد؛ آن‌وقت مال برايش ارزش دارد؟!

خود آن حضرت فرمودند: وَاللَهِ لَدُنْياكُم هَذِهِ أَهوَنُ فى عَيْنى مِن عُراقِ خِنْزيرٍ فى يَدِ مَجذومٍ.[۹] «به خدا سوگند! اين دنياى شما در چشم من خوارتر و پست‌تر است از استخوان بى‌گوشت خوكى كه در دست انسانى جذامى باشد.»

پس چرا مى‌فرمايند: وقتى اين غلّه را فروختيد پولهايش را بياوريد و طلحه و زبير را صدا كنيد؟ أميرالمؤنين عليه‌السّلام با زبان خودشان صحبت مى‌كنند و جوابشان را مى‌دهند.

افسوس كه قدر أميرالمؤنين عليه‌السّلام را ندانستند! تا اينكه خود آن بزرگوار در چنين شبى فرزندان و اهل بيت خود را جمع نموده و با ايشان وداع كرده و فرمودند: خداوند خليفه من بر شماست و شما را به خدا مى‌سپارم.

امام حسن عرض نمودند: پدرجان! چنان سخن مى‌گوئى كه گويا از حيات خود نااميد شده‌اى؟ أميرالمؤنين مى‌فرمايند: اى فرزندم! يك شب قبل از اين واقعه، جدّت رسول خدا صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم را در خواب ديدم و از اذيّت و آزار اين امّت و ستم‌هائى‌كه به من كرده بودند شكايت كردم.

رسول خدا فرمودند: يا على! ايشان را نفرين كن! من هم نفرين كردم و گفتم: خدايا عوض من بَدان را بر ايشان مسلّط كن و عوض ايشان بهتر از ايشان را نصيب من كن. پيغمبر اكرم فرمودند: دعايت مستجاب شد، اى على جان! سه شب ديگر ميهمان ما هستى. و امشب شب سوّم است.[۱۰]

إنّما كُنْتُ جارًا جاوَرَكُم بَدَنى أَيّامًا. أميرالمؤنين اگر نفسش تنازل كند و با زيد و عمرو باشد كه ديگر أميرالمؤنين نيست؛ أمير بر

مؤمنين كسى‌است‌كه آنى، و كمتر از آنى از آن مقام توحيد صرف نظر نمى‌كند. أميرالمؤنين چشمش را به عالم توحيد دوخته و پيش مى‌رود و آن‌قدر پيش رفته كه مى‌فرمايد: لايَرقَى إلَىَّ الطَّيْرُ.[۱۱] «هيچ پرنده‌اى به‌سوى من بالا نمى‌آيد و در اينجا كه من سكنى گزيدم پر نمى‌زند.»

به همين جهت، زندگى و عيشى را كه أميرالمؤنين عليه‌السّلام داشتند هيچ‌كسى نداشت، چون أميرالمؤنين عليه‌السّلام هميشه با خدا بود و با او عشق‌بازى مى‌كرد.

اين عيش، عيش أهنأ است. «أهنأ» أفعل التّفضيل است، يعنى: «عيش گواراتر». أمّا العَيْشُ الهَنىءُ، «عيش گوارا» عيشى است كه: لايَفتُرُ صاحِبُهُ عَن ذِكْرى. «صاحب آن از ذكر من خسته نشود.»

زندگى گوارا در پرتو ياد خدا و رضايت او

ذكرى را كه انسان بدان مشغول است و دستوراتى را كه دارد، بايد هميشه بر آن مواظبت نمايد، نه اينكه خسته شود و به بهانه خستگى ترك نمايد. آيا مؤن عادى هيچ‌وقت نماز واجبش را ترك مى‌كند؟ سستى در نماز موجب عذاب است؛ فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ.[۱۲]

حقيقت «صلاة» همان ياد و ذكر خداست. مؤن سالك إلى الله بايد علاوه بر عبادات واجبه، به قدر توان بر عبادات و اذكار مستحبّه هم مداومت نمايد و از ياد خدا خسته نشود.

از أميرالمؤنين عليه‌السّلام روايت شده كه فرمودند: سعى كن تمام سخن و كلام تو قرائت قرآن يا ذكر خداوند باشد. زيرا از نبىّ اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم سؤل شد كه: افضل أعمال چيست؟ فرمودند: قِرآءَةُ القُرْءَانِ و أَنتَ تَموتُ و لِسانُكَ رَطْبٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ تَعالَى.[۱۳] «أفضل أعمال، قرائت قرآن است و اينكه همواره زبانت به ذكر خدا گويا باشد، به‌طورى‌كه هرگاه مرگ به سراغ تو آمد به ياد خداوند و به ذكر او «رَطبُ اللِسان» باشى (زبانت با تلفّظ به نام او تر باشد).»

أميرالمؤنين و ائمّه طاهرين ما عليهم‌السّلام به ذكر خدا «رطب اللسان» بودند، دلشان به ياد خدا و زبانشان به ذكر خدا مشغول بود. شكر زبان يادكردن خداست، شكر زبان خواندن تعقيبات بعد از نماز است، شكر زبان قرائت قرآن است.

پس عيش گوارا آن عيشى است كه صاحبش از ذكر من خسته نمى‌شود و هيچ‌گاه نعمت‌هاى مرا فراموش نمى‌كند.

و لايَجهَلُ حَقّى، يَطلُبُ رِضاىَ فى لَيْلِهِ و نَهارِهِ. «و به حقّ من جاهل نمى‌شود و شب و روز دنبال اين‌است‌كه رضايت من را جلب كند.»

فرق سالك و غيرسالك در همين است؛ فرق كسى‌كه در راه خدا حركت مى‌كند با ديگران اين‌است‌كه: آنكه در راه خداست فقط خدا را مى‌خواهد و فقط رضايت او مدّ نظرش است؛ من مى‌خواهم اين حرف

را به شما بزنم، بايد قبلش با خودم سبك و سنگين كنم كه آيا اين حرف مورد رضايت خداست يا نه؟ فلان‌جا مى‌خواهم بروم، قبلش تأمّل كنم كه آيا رضاى خدا در آن است يا نه؟ فلان‌حرف را مى‌خواهد گوش كند، بسنجد كه آيا مورد رضايت پروردگار است يا نه؟ يعنى شب و روزش رضايت پروردگار را طلب مى‌كند.

أمّا آن كسى‌كه عنان‌گسيخته است، شب و روزش دنبال تبعيّت از هواى نفس است؛ يعنى به دنبال اين‌است‌كه نفسش چه مى‌گويد و خودش به چه ميل دارد؛ ميلش الآن اين‌است‌كه اين كار را انجام دهد، انجام مى‌دهد، اصلاً كارى به رضاى خدا ندارد. نفسش مى‌گويد كه چنين حرفى را بزند مى‌زند، دوست دارد فلان‌جا برود مى‌رود؛ اهل دنيا چنين‌اند و تبعيّت از هوا مى‌كنند.

اين معناى العَيْشُ الهَنىءُ «عيش گوارا» بود كه خداوند براى رسول خود صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم بيان فرمودند.

دنيا و آخرت در نزد مؤمن

در ادامه روايت معراجيّه مى‌فرمايد: و أَمّا الحَيَوةُ الباقيَةُ فَهىَ الَّتى يَعمَلُ لِنَفْسِهِ. «أمّا حيات باقى و جاودان آن‌است‌كه انسان در آن براى خودش كار مى‌كند.» مراد، كار دنيا نيست كه به دنبال جمع و ذخيره اموال باشد، بلكه مراد اين‌است‌كه براى حقيقتش كار كرده و براى توشه آخرتش زحمت بكشد.

آن‌قدر براى خودش زحمت مى‌كشد و كار مى‌كند، حَتَّى تَهونُ عَلَيهِ الدُّنْيا و تَصغُرُ فى عَيْنِهِ. «تا اينكه دنيا برايش خوار و پست مى‌شود و در چشمش كوچك مى‌گردد.»

اين دنياى بزرگى كه به‌خاطر آن انسانها بر سر هم مى‌زنند و يكى مى‌گويد: اين مال، مال من است و ديگرى مى‌گويد: مال من است؛ يكى مى‌گويد: اين مملكت متعلّق به من است و ديگرى مى‌گويد: متعلّق به من است؛ و براى يك‌وجب خاك لشكركشى مى‌كنند. (شما قضاياى سلاطين را بخوانيد كه براى يك‌وجب خاك و اينكه اين مرز متعلّق به من است، چه لشكركشى‌ها مى‌كردند و چقدر افراد را به كشتن مى‌دادند!) اين دنيائى كه اهل دنيا براى آن تكالُب دارند و يكديگر را غارت مى‌كنند، اين دنيا برايش كوچك شده و ديگر به آن نظر ندارد.

و تَعظُمُ الأَخِرَةُ عِندَهُ و يُؤِرُ هَواىَ عَلَى هَواهُ. «و در عوض آخرت در چشمش بزرگ مى‌شود و ميل مرا بر ميل خودش برمى‌گزيند.» نگاه مى‌كند ميل من چيست، آن را انجام مى‌دهد و كارى به ميل خود ندارد. وقتى مى‌بيند كه اميالش با ميل من تعارض دارد آنها را زير پا گذاشته و له مى‌كند.

مراقبه دائمى

و يَبتَغى مَرْضاتى و يُعَظِّمُ حَقَّ عَظَمَتى و يَذكُرُ عِلْمى بِهِ و يُراقِبُنى بِاللَيْلِ و النَّهارِ عِندَ كُلِّ سَيِّئَةٍ أَو مَعْصيَةٍ. «و آنچه مورد رضايت من است را دنبال مى‌كند، و مرا به عظمت ياد كرده و تعظيم مى‌نمايد، آنچنان‌كه سزاوار عظمت من است، و دائماً متذكّر اين معناست كه من به او عالمم، و در شب و روز مراقبه دارد و هر گناه يا معصيتى پيش مى‌آيد مراقب من بوده و متوجّه است كه من او را مى‌بينم.»

و يُنَقّى قَلْبَهُ عَن كُلِّ ما أَكرَهُ. چقدر عالى مى‌فرمايد! «و از هر چيزى كه من بدم مى‌آيد و كراهت دارم قلبش را پاكيزه نگه مى‌دارد.»

يعنى اوّلاً سعى مى‌كند حتّى عمل مكروه انجام ندهد و هر عملى را كه من بدم مى‌آيد ترك مى‌كند، خواه اين عمل به سر حدّ حرمت برسد يا نرسد؛ علاوه بر آن، قلبش را نيز از هر فكر و خاطره‌اى كه من دوست ندارم تطهير مى‌نمايد و پاك مى‌كند.

و يُبغِضُ الشَّيْطانَ و وَساوِسَهُ. «و شيطان و وسوسه‌هاى او را مبغوض مى‌دارد.» دنبال شيطان و وساوس او نمى‌رود و هرجا وسوسه شيطان است آن را طرد مى‌نمايد. و لايَجعَلُ لاِءبْليسَ عَلَى قَلْبِهِ سُلْطانًا و سَبيلاً. «و اصلاً نمى‌گذارد ابليس به قلب او تسلّط و راهى پيدا كند.» بلكه قبل از اينكه بيايد آن را مى‌راند و اجازه نمى‌دهد نزديك شود؛ مثل حضرت ابراهيم عليه‌السّلام!

إن‌شاءالله خدا قسمت كند همه آقايان به منا مشرّف شوند. در آنجا رمى جمرات مى‌كنيد؛ رمى «جمره عقبه» و «جمره وُسطى» و «جمره أُولى». اين رمى جمره‌اى كه در روز دهم و يازدهم و دوازدهم ذى‌الحجّه انجام مى‌شود، در همان محلّى است كه شيطان براى حضرت ابراهيم متمثّل شده بود و حضرت با سنگ او را طرد كردند.

مى‌فرمايد: «كسى‌كه هواى من را بر هواى خودش ترجيح داده و حيات باقيه را تملّك كرده نمى‌گذارد شيطان در وجود او راه پيدا كند.»

محبّت خدا و ثمرات آن

فَإذا فَعَلَ ذَلِكَ أَسكَنْتُ قَلْبَهُ حُبًّا. «وقتى مؤن اين‌كارها را انجام داد من در قلب او محبّت خود را جاى مى‌دهم و ساكن و ماندگار مى‌كنم.» وقتى مى‌گوئيم: كسى در جائى سكونت كرد، يعنى در آنجا قرار گرفت و ماندگار شد.

حَتَّى أَجعَلُ قَلْبَهُ لى، و فَراغَهُ و اشْتِغالَهُ و هَمَّهُ و حَديثَهُ مِنَ النِّعْمَةِ الَّتى أَنعَمْتُ بِها عَلَى أَهْلِ مَحَبَّتى مِن خَلْقى. «تا اينكه قلب او را براى خودم قرار مى‌دهم، و فراغت و مشغوليّت و همّ و غصّه او، همه را براى خودم قرار مى‌دهم، و گفتگوى او را درباره نعمتى كه از ميان خلائق به اهل محبّتم عطا نموده‌ام مقرّر مى‌دارم.»

غم و غصّه او من هستم و ديگر غم دنيا و مال دنيا و زن و فرزند ندارد. وقتى مى‌نشيند به ياد من صحبت مى‌كند، به ياد من مى‌خوابد، به ياد من غذا مى‌خورد و به ياد من حركت مى‌كند؛ هميشه با ياد من است.

و أَفتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ و سَمْعَهُ حَتَّى يَسمَعَ بِقَلْبِهِ و يَنظُرَ بِقَلْبِهِ إلَى جَلالى و عَظَمَتى. «و من چشم و گوش قلب او را باز مى‌كنم تا اينكه با قلبش بشنود و جلال و عظمت مرا با قلبش ببيند.»

و أُضَيِّقُ عَلَيهِ الدُّنْيا و أُبَغِّضُ إلَيهِ ما فيها مِنَ اللَذّاتِ و أُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْيا و ما فيها كَما يُحَذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِن مَراتِعِ الهَلَكَةِ. «و دنيا را بر او تنگ مى‌نمايم و لذّات دنيا را در نزد او مبغوض و مورد تنفّر قرار مى‌دهم و همان‌طور كه چوپان، گوسفندان خود را از مرتعى كه موجب هلاكت آنهاست دور مى‌كند، من هم او را از دنيا و ما فيها دور مى‌كنم.»

چوپان چطور گوسفندان را با چوب‌دستى طرد مى‌كند كه مبادا وارد باتلاق شوند يا در پرتگاه بيافتند، من هم اين مؤنين را از دنيا و آنچه در دنياست دور مى‌كنم و نمى‌گذارم دنيا ايشان را گرفته و به خود مشغول كند.

فَإذا كانَ هَكَذا يَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِرارًا. «وقتى اين‌طور شد اين مؤن از مردم واقعاً فرار مى‌كند.»

يكى از اشكالاتى كه بعضى افراد جاهل و غافل مى‌گرفتند اين بود كه: چرا مرحوم علاّمه درب منزلشان بسته است؟! مى‌گفتند: اين روش صحيح نيست؛ ايشان بايد مثل آقايان ديگر درب منزلشان باز باشد و با مردم ارتباط داشته باشند تا يك تمدّد اعصابى حاصل شود.

اوّلاً: ايشان فرصتى پيدا نمى‌كردند، چون بعد از نماز صبح و تعقيبات و يك ساعت قرآن كه با صداى بلند مى‌خواندند، به كتابخانه مى‌رفتند و تا ظهر مشغول نوشتن دوره علوم و معارف بودند.

وقتشان آن‌قدر عزيز بود كه مى‌فرمودند: من حتّى مجال ندارم به أوجب مسائل زندگى رسيدگى كنم. واقعاً زحماتى كه ايشان كشيدند جز خدا كسى نمى‌تواند شكرش را بجا بياورد.

اين دوره علوم ومعارفى كه نوشتند، دوره امام‌شناسى كه با آن ما را با أميرالمؤنين عليه‌السّلام و ولايتشان آشنا كردند و دوره معادشناسى كه در آن معاد را به ما شناساندند، اينها همه زنده است.

شما هركدام از اين كتابها را باز كنيد، هر صفحه‌اش را بخوانيد، پر از مطلب و مملوّ از واقعيّت است و انسان را به‌سوى خدا حركت مى‌دهد؛ اين همه نفوس مى‌خوانند و به‌سوى خدا حركت مى‌كنند.

ثانياً: كسى‌كه نظر به عالم توحيد دارد نمى‌تواند با هر شخصى بنشيند و صحبت كند؛ يَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِرارًا. «از مردم فرار مى‌كند.»

اين أواخر يك‌روز كه از جلسه عصر جمعه برمى‌گشتيم به بنده فرمودند: آقاجان! من برخى از افراد را كه مى‌بينم نمى‌توانم طاقت بياورم بنشينم و بايد سريع بلند شوم و بروم (البتّه من مطلب را باز نمى‌كنم ايشان بيشتر تصريح كردند) معناى اين حرف چيست؟ همان معناى: يَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِرارًا است.

و يُنقَلُ مِن دارِ الفَنآءِ إلَى دارِ البَقآءِ و مِن دارِ الشَّيْطانِ إلَى دارِ الرَّحْمَنِ.[۴] «اين شخص از دنيا كه دار فنا است به دار باقى، و از خانه شيطان به دارالرّحمن نقل داده مى‌شود.» و مى‌رود و در نزد پروردگار از نعمت‌هائى كه خدا براى خاصّان درگاه خود مقرّر فرموده است استفاده مى‌كند، نعمت‌هائى كه: لا عَيْنٌ رَأَتْ و لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ.[۱۵] «هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به هيچ فكرى خطور نكرده است.»

اللهمّ صَلّ على محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. مطالب بيان‌شده در شب بيست‌ويكم رمضان‌المبارك ۱۴۱۹ هجرى قمرى.

۲. قسمتى از آيه ۶۰، از سوره ۴۰: غافر المؤن؛ «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»

۳. عدّه‌الدّاعى، ص۱۵۵.

۴. بحارالأنوار، ج۷۴، ص۲۸.

۵. نهج‌البلاغة، خطبه ۱۴۹، ص۲۰۷.

۶. همان‌مصدر، خطبه ۳، ص۴۸. خطبه شقشقيّه

۷. شواهدالتّنزيل لقواعدالتّفضيل، ج۲، ص۴۳۵.

ونيز شيخ مفيد ره نقل نموده است كه: سمِعْنا عليًّا عليهِ‌السّلامُ على المنبرِ يقولُ: مايَمنَعُ أشقاها أن‌يَخضِبَها مِن فَوقِها بِدَمٍ. و يَضَعُ يَدَه على لِحيَتِه عليهِ‌السّلام. ( الإرشاد، ج۱، ص۱۳)

۸. الكافى، ج۶، ص۴۴۰.

۹. نهج‌البلاغة، حكمت ۲۳۶، ص۵۱۰.

۱۰. منتهى‌الأَمال، ج۱، ص۴۳۴ و ۴۳۵؛ و بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۹۱.

۱۱. نهج‌البلاغة، خطبه ۳، ص۴۸. خطبه شقشقيّه

۱۲. آيه ۴ و ۵، از سوره ۱۰۷: الماعون؛ «پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند.»

۱۳. قالَ عليهِ‌السّلامُ: لِيَكُنْ كُلُّ كَلامِكُم ذِكرَ اللهِ و قِرآءَةَ القُرءَانِ؛ فإنّ رَسولَ اللهِ صَلّى‌اللهُ‌علَيهِ‌وءَالِهِ‌وسَلَّمَ سُئِلَ: أىُّ الأعمالِ أفضَلُ عِندَ اللهِ؟ قالَ: قِرآءَةُ القُرءَانِ و أنتَ تَموتُ و لِسانُكَ رَطبٌ عَن ذِكرِ اللهِ تَعالَى. جامع‌الأخبار، ص۴۱

۱۴. بحارالأنوار، ج۷۴، ص۲۸.

۱۵. در ضمن روايت مفصّلى كه شيخ صدوق ره نقل نموده است، بلال از رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم، درباره اوصاف نعيم بهشتى روايت مى‌كند كه: فحَقيقٌ علَى اللهِ عَزَّوجَلَّ أن‌يَجمَعَ بَينَكُم و بَينَ نَبيِّكُم، فيَنتَهِىَ بِهِم إلى مَنازِلِهِم و فيها ما لا عَينٌ رَأَتْ و لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ علَى قَلبِ بَشَرٍ. ( من‌لايحضره‌الفقيه، ج۱، ص۲۹۵)

مطالب جدید