کتاب جذبه عشق - ضرورت سوختن در آتش عشق إلهی -القاب و مراتب محبّت.
محبّت دارای مراتبی است که در کتب عرفان به تفصیل به آن پرداخته شده است و البتّه تعداد این مراتب و تعریف هریک، در کتب مذکور به گونههای مختلفی بیان گردیده است. شیخ اکبر محییالدّین عربی، چهار لقب برای محبّت ذکر میکند: «حُبّ»، «وُدّ»، «عشق» و «هوی». [۱]
مرحوم علاّمه والد رضواناللهعلیه در کتاب شریف اللهشناسی از تعلیقه کتاب رسالهعشق ابنسینا، مراتب محبّت را اینگونه آوردهاند:
مراتب محبّت را ادبا و اهل ذوق به این ترتیب بیان کردهاند: نام نخستین مرتبه دوستی «هوی» است. پس از آن «علاقه» است که عبارت باشد از محبّتی که ملازم و غیر منفکّ از قلب عاشق است. مرتبه سوّم را «کَلَف» نامیدهاند، مقصود از آن شدّت محبّت است. مرتبه چهارم «عشق» است و آن زائد بر مقدار حبّ است. پنجم «شَعَف» است (با عین مهمله) که آن عبارت است از إحراق قلب بواسطه ازدیاد محبّت. مرتبه ششم «شَغَف» است (با غین معجمه) یعنی محبّت چنان ازدیاد پیدا کند که برسد به غلاف قلب. هفتم «جَوی» است که آن عبارت است از هَوی و محبّت باطن.
هشتم «تَیْم» است که محبّت عاشق برسد به آن مرتبه که از معشوق ظاهری دوری جوید و طالب دیدار معشوق حقیقی گردد. مرتبه نهم را «تَبْل» گفتهاند (با فتحه تا و سکون با) و آن وقتی است که از شدّت عشق مریض و ناتوان گردد. مرتبه دهم را «تَدْلِیَه» گویند (با فتحه تا و سکون دال) و آن عبارت از رفتن عقل میباشد.
مرتبه یازدهم «هُیُوم» (با ضمّه ها و یا) و آن آخرین مرتبهایست که عاشق، فانی در معشوق شود و به غیر از او کسی دیگر را نبیند؛ راجع به این مرتبه است که شاعر میگوید: «در هر چه نظر کردم سیمای تو میبینم»، یا بایزید است که میگوید: لَیسَ فی جُبَّتی إلاّ اللهُ. و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمود: ما رَأَیْتُ شَیْئًا إلاّ وَ قَدْ رَأَیْتُ اللَهَ فیهِ أَوْ مَعَهُ. [۲]
مرحوم میرسیّدعلی همدانی نیز در مشاربالأذواق در بیان مراتب و صفات محبّت، القاب بسیاری را ذکر و شرح دادهاند، من جمله فرمودهاند:
ای عزیز بدانک بعضی از اهل عرفان اصول و مراتب و صفات محبّت را باعتبارات ذکر کنند چون «صَبابه» و «شوق» و «رُمقه» و «وَمقه» و «وُدّ» و «خُلّت» و «حُبّ» و «تَوَقان» و «عشق» و «هوی» و غیره.
اوّل آن «لحظه» و «رُمقه» است و آن مادّه محبّت و اصل مودّت است و بعضی آن را از مراتب محبّت شمرند و نه چنانست، زیرا که «لحظه» و «رمقه» محبّت را بمثابت نطفه است آدمی را؛ چنانک نطفه را آدمی نخوانند، همچنان «رمقه» و «لحظه» را محبّت نگویند.
مرتبه دوّم «وَمقه» است و آن میل نفس است بجهت تتبّع کیفیّت آنچه قوّه مدرکه را از راه حس حاصل گشت. سیّم «هوی» است و آن اوّل سقوط مودّت و بدایه ظهور محبّت است و این صفت از مراتب، عین محبّت است. مرتبه چهارم «ودّ» است و آن اثبات آن سرّی است که از سقوط هوی در باطن مُحب حاصل شد. پنجم «خُلّت» است و آن اشتباک مودّت و تخلّل محبّت است در خلال قوای روحانی مُحب.
ششم «حبّ» است و آن تخلّص سرّ محبّ است از تعلّق بغیر محبوب و تصفیه آئینه دل از عکس نقش ما سوی المطلوب. هفتم «عشق» است و آن إفراط محبّت است و ازین جهت لفظ عشق را بر حضرت صمدیّت إطلاق نکنند؛ چه در آن حضرت إفراط و تفریط را مجال نیست و اشتقاق عشق از «عَشَقه» است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بیبر و زرد و خشک گرداند، همچنین عشق درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند تا چون ذلّت عاشقی برخیزد، همه معشوق مانَد و عاشق مسکین را از آستانه نیاز در مسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبّت است.
و «شوق» و «صَبابه» و «تَوَقان» و «جَوی» و «أشجان» و غیره همه از عوارض و لوازم محبّتاند، نه نفس محبّت.[۳]