گلشن احباب (جلد اول) - مجلس هشتم: تحفهٔ خاصّ اولیاء إلهی.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
خداوند متعال در ضمن مواعظی به عیسیبنمریم علینبیّنا وآلهوعلیهالصّلوهوالسّلام میفرماید:
یا ابْنَمَرْیَمَ! لَوْ رَأَتْ عَیْنُکَ ما أَعْدَدْتُ لِأَوْلِیآئیَ الصّالِحینَ ذابَ قَلْبُکَ و زَهَقَتْ نَفْسُکَ شَوْقًا إلَیهِ.[۱] «ای عیسی! اگر آنچه را برای أولیاء صالح خود مهیّا کردم مشاهده مینمودی، از شدّت شوق و رغبت به آنها قلبت ذوب گشته و روحت از بدنت جدا میشد.» یعنی از شدّت اشتیاق قالب تهی میکردی.
شنیده شده است که: گاهی به این افراد معمولی خبر غیر منتظرهای دادهاند که قرعه به نام تو افتاده و سی میلیون، چهل میلیون و یا صد میلیون به شما تعلّق گرفته است و برای این شخص آنقدر شادی زائدالوصفی ایجاد شده که نتوانسته تحمّل کند و از دنیا رفته است. از این مسائل زیاد شنیده شده که بر أثر یک خبر خوش از دنیا رفتهاند.
حال خدا به حضرت عیسی میفرمایند: اگر میدیدی آنچه را برای أولیاء خود مهیّا کردهام، از شدّت شوق و رغبت قالب تهی میکردی. با اینکه حضرت عیسی یک شخص معمولی نیست، از دنیا و ما فیها گذشته و زهد حضرت عیسی را جز پیغمبر أکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام، هیچ پیغمبری نداشت! پیغمبر أکرم فرمود: کسیکه میخواهد به علم آدم و فهم نوح و حلم ابراهیم و هیبت موسی و زهد عیسی نگاه کند، فَلْیَنْظُرْ إلَی عَلیِبْنِأَبیطالِبٍ.[۲] «پس باید به علیّبنأبیطالب علیهالسّلام نگاه کند.»
یعنی صفت بارز حضرت عیسی زهد است و میتوان آن را در علیّبنأبیطالب دید. حضرت عیسی چراغ نداشت و چراغش نور ماه بود، منزل نداشت، بالشش سنگ بود، غذای حضرت سبزیهای بیابان بود، با اینکه اگر حضرت عیسی اراده میکرد از مرغ هوا و ماهی دریا برایش آماده میشد. نه برای حضرت عیسی که برای خیلی پائینتر از حضرت عیسی اینطور بود که هرچه اراده میکردند حاصل میشده است.
یک آقا شیخ عبدالله بود، خدا رحمتش کند، خیلی زاهد بود و شاید حدود پانزده سال باشد که از دنیا رفته است.[۳] ایشان طیّالأرض داشت و اینطور که نقل میکنند هر وقت اراده میکرد از مرغان هوا و ماهیان دریا برایش آماده میشد. این امور چیز مهمّی نیست و خدا بهواسطه عبادت و بندگی به انسان میدهد.
یادم هست یک روز خدمت آقا به حرم مشرّف میشدیم، آشیخ عبدالله پیاده را دیدم، بسیار لاغر بود و دو دور عمامه بر سرش بسته بود و یک قبای نیمه از جنس کرباس پوشیده بود و گیوهای هم به پا داشت. آقا را نزدیک صحن دید، ایشان را بغل کرد، بغل کرد و بوسید و چند مرتبه گفت: آقا! ما را حلال کنید! آقا فرمودند: شما کاری نکردید که ما حلال کنیم.
علی أیّ حال، ایشان خیلی زاهد بود و همیشه در حال ذکر بود، همیشه در حال توجّه بود؛ أهل عرفان نبود ولی شخصی وارسته و زاهد بود که از دنیا گذشته و إعراض نموده بود.
ایشان خیلی به سفر میرفت، ماشین هم سوار نمیشد؛ مثلاً امروز او را در شیراز میدیدند و فردا میدیدند در طهران است! یکی از أرحام مادری ما میگفت: یک روز آشیخ عبدالله را دعوت کردم، گفت: میخواهم به شیراز بروم. ایشان ماشین سوار نمیشد و پیاده میرفت. قبل از اینکه برود کف گیوهاش را با خودکار قرمز علامت زدم، ببینم آیا سائیده میشود یا نه؟ به شیراز رفت و برگشت، دیدم که آن علامت هیچ پاک نشده و همانطور که بود مانده است.
آقا شیخ عبدالله طیّالأرض داشت و به مجردّی که اراده میکرد شیراز باشد میدید شیراز است، اراده میکرد طهران باشد طهران بود! غرضم ایناستکه بگویم: اینها مقامی نیست! کسیکه طالب راه خدا باشد و فناء خدا را در نظر داشته باشد اینها برای او مقامی محسوب نمیگردد.
خدا آقای بیاتی را رحمت کند، میگفت: یک شب دعوت داشتیم و مرحوم آقای انصاری رضواناللهتعالیعلیه نیز در آنجا دعوت داشتند. وارد شدیم شیخی نورانی که همینطور گونههای او از نور میدرخشید نشسته بود. قبل از اینکه آقای انصاری وارد شوند ما با این شیخ حدود یک ساعت صحبت کردیم و معلوم شد که این شیخ تارک دنیاست، مطلقاً حیوانی نمیخورد؛ یعنی اصلاً گوشت نمیخورد و حتّی چیزهائی که منسوب به حیوان است مثل تخممرغ، روغن، کره، ماست و پنیر، همه را ترک کرده بود، غذایش روغن زیتون بود.
مقداری که با هم صحبت کردیم، از صحبتهایش معلوم شد که ایشان طیّالأرض دارد و خودش هم تصریح میکرد که من طیّالأرض دارم و هر کجا بخواهم میتوانم بروم؛ اراده کنم مکّه باشم مکّه هستم، اراده کنم مدینه باشم مدینه هستم. و این طیّالأرض در نظر او تحفه خیلی مهمّی بود. صحبت ما ادامه پیدا کرد تا اینکه آقای انصاری وارد شده و نشستند.
آقای انصاری و اولیاء خدا ابّهت خاصّی دارند؛ وقتی وارد مجلس شدند این شیخ مجذوب آقای انصاری شد، مجذوب شد! بعد به آقای انصاری عرض کرد: آقا من طیّالأرض دارم و میخواهم به شما بدهم!
آقای انصاری فرمودند: ما نیازی نداریم! این شیخ تکانی خورد و گفت: آقا این را من تا به حال به کسی ندادم و اگر برای کسی تفوّه به این معنا کنم روی هوا میگیرد، طیّالأرض چیزی نیست که انسان آن را قبول نکند و نگیرد! طیّالأرض یعنی من الآن اراده کنم مکّه باشم مکّه هستم، اراده کنم کربلا باشم کربلا هستم؛ چرا شما قبول نمیکنید؟
آقای انصاری فرمودند: ما بالاتر از اینها را داریم! شیخ تکان دیگری خورد و سپس آقا شروع به صحبت کردند و این شیخ مجذوب ایشان گشته بود و خیلی مؤدّب و محترم به صورت دوزانو در مقابل ایشان نشسته و محو صحبتهای ایشان شده بود.
این امور برای اولیاء خدا أهمّیتی ندارد! خدا آقای میرجهانی را رحمت کند که از علمای با واقعیّت بودند. ایشان از معمّرین بوده، منبر هم میرفتند. آن زمان در مسجد قائم که منبر میرفتند تمام محاسنشان سفید بود و شاید پانزده یا بیست سال بعد از اینکه ما در مسجد قائم بودیم ایشان را میدیدیم که منبر میرفتند. منبر جامع و خوبی داشتند و همین أواخر از دنیا رفتند.
ایشان در زمان شاه ملعون برای آقا نقل میکردند که: آقا من علم کیمیا دارم و به فرزندم یاد دادم. فرزندم یک سینی را طلا کرده و ساواک دنبال او میگردد و میگوید: تو گنج پیدا کردهای! او هم از این شهر به آن شهر فرار میکند و تا بخواهد ثابت کند که گنج پیدا نکرده و علم کیمیاست او را میکشند؛ آقا دستم به دامنتان دعا کنید تا از این گرفتاری خلاص شود!
آقا فرمودند: من دعا میکنم ولی به شرطی که دیگر این کار را انجام ندهد و سینی را طلا نکند! گفت: چشم آقاجان! آقا هم دعا کردند و قضیّه خاتمه پیدا کرد.
آقای میرجهانی در همان مجلس به آقا گفت: آقا من میخواهم این علم را به شما بدهم. آقا عین همان عبارت آقای انصاری را فرمودند که: ما نیازی نداریم! آقای میرجهانی تکانی خورد و گفت: آقا چه میفرمائید؟! من زحمت کشیدهام، عمر گذاشتهام تا این علم را بهدست آوردهام و تا به حال به غیر از فرزندم به کسی ندادهام و حالا که به شما میدهم شما قبول نمیکنید؟! آقا فرمودند: ما بالاتر از اینها را داریم.
اگر کسی کیمیا بخواهد به او کیمیا میدهند؛ کیمیا که چیزی نیست! درویشی در مقابل ضریح أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در صحن مطهّر نشسته بود و مدّت طولانی، نه یک روز و دو روز، همینطور به گنبد حضرت نگاه میکرد و هیچکس نمیدانست خواستهاش چیست؟ روزها و شبها همینطور میگذشت، تا اینکه یک روز بچّهای درحالیکه ظرفی مسی در دست داشت از آنجا عبور میکند، به این درویش الهام میشود و بچّه را صدا میکند، بچّه جلو میآید و درویش به این ظرف مسی دست کشیده، ظرف طلا میشود، سپس درویش بلند شده و از صحن خارج میشود.
آقا میفرمودند: او از حضرت کیمیا میخواسته و أمیرالمؤمنین علیهالسّلام به او علم کیمیا را دادند. انسان هرچه بخواهد به او میدهند؛ یکی کیمیا میخواهد، یکی مال میخواهد، یکی زن میخواهد، یکی فرزند میخواهد، ولی یکی میرود به زیارت و خدا را میخواهد! این خیلی ارزش دارد که انسان خدمت امام برسد و خدا را بخواهد، از حضرت خودشان را بخواهد؛ کدام کیمیایی بالاتر از معرفهالله و معرفت اولیائش یعنی محمّد و آل محمّد صلواتاللهعلیهمأجمعین؟!
عرض کردیم که: حضرت عیسی از دنیا گذشته بود و اصلاً نگاه به دنیا نداشت، لباس بشر میپوشید ولی حقیقتةً از جنس بشر نبود، اصلاً با دم جیرئیل به دنیا آمده و موجودی إلهی تکوّن یافته بود، موجودی ملکوتی که سعهاش تمام آسمانها و زمین را گرفته بود. حالا خدا به او میفرماید: ای عیسی! اگر آنچه برای أولیاء صالح خود مهیّا کردم را مشاهده میکردی، ذابَ قَلْبُکَ «از شدّت شوق و رغبت به آنها قلبت ذوب میشد.» آب میشد؛ مثل نمکی که در آب میریزند و حل شده از بین میرود و از او هیچ باقی نمیماند، قلب تو هم همینطور ذوب میشود. و زَهَقَتْ نَفْسُکَ شَوْقًا إلَیهِ. «و از بس به آن تحفهای که برای اولیاء خود مهیّا کردهام اشتیاق پیدا مینمودی که قالب تهی کرده و از دنیا میرفتی.» حالا چه خبر است آنجا؟ ما خبر نداریم!
میگویند: آقا شما دنیا را بچسپ! آخرت به چه کارت میآید؟ دنیا نقد است و آخرت نسیه! هیچ عاقلی نقد را با نسیه عوض نمیکند.
آقا میفرمودند: نخیرآقا! آخرت نقد است و دنیا پوچ! چرا آخرت نقد است؟ چون: مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ.[۴] «آنچه نزد شماست تمام میشود و آنچه نزد خداست باقی میماند.» إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا مَتَعٌ وَ إِنَّ الْأَخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ.[۵] «این زندگانی دنیا جز متاعی گذرا نمیباشد و این آخرت است که دار قرار و ماندن است.» وَ مَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَا فِی الْأَخِرَةِ إِلاَّ مَتَعٌ.[۶] «حیات دنیا نسبت به حیات آخرت جز یک متاع و یک تمتّع چیزی نیست.» مثل اینکه شما میروید یک کیلو گوشت میگیرید و آبگوشت درست میکنید و میخورید، تمام میشود! یعنی حدّ دارد، محدود است، زمانش محدود است، لذّتش محدود است، متاعی بیش نیست! وَ إِنَّ الْأَخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ.[۷] «دار قرار و ماندن، آخرت است.»
بر اساس همین اصل، انسان باید مراقبه خود را شدیدتر کند، توجّه خود را بیشتر کند و از عمر خود استفاده نماید.
اللَهُمَّ ارْزُقْنا التَّجافیَ عَن دارِ الغُرورِ وَ الإنابَةَ إلَی دارِ الخُلودِ.[۸] «خدایا! به ما توفیق بده و تجافی از دار غرور را نصیب ما کن، تا از دنیا کنده شویم، از این دار دنیا بریده بشویم، و همیشه به دار خلود، به آن خانهای که مخلّد است إنابه داشته باشیم.» و وجهه قلبمان رو بهسوی آخرت باشد نه به دنیا و زخارف آن! اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی و جَنِّبْنا عَمّا یُسخِطُکَ و تَنهَی.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. الکافی، ج۸، ص۱۳۵.
۲. مَن أرادَ أنْیَنْظُرَ إلی ءَادَمَ فی عِلْمِهِ و إلی نوحٍ فی فَهْمِهِ و إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ و إلی موسی فی هَیْبَتِهِ و إلی عیسی فی زُهْدِهِ فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّبْنِأبیطالِبٍ. (نهجالحقّ وکشفالصّدق، ص۲۳۶)
۳. ایشان در ماه رمضانالمبارک ۱۴۰۲ هجری قمری ۱۳۶۲ هجری شمسی رحلت نمودهاند و در قبرستان بقیع قم، در راه قم به جمکران مدفون هستند.
۴. صدر آیه ۹۶، از سوره ۱۶: النّحل.
۵. قسمتی از آیه ۳۹، از سوره ۴۰: غافر المؤمن.
۶. ذیل آیه ۲۶، از سوره ۱۳: الرّعد.
۷. ذیل آیه ۳۹، از سوره ۴۰: غافر المؤمن.
۸. قسمتی از دعای حضرت زینالعابدین علیهالسّلام در شب بیستوهفتم ماه مبارک رمضان، إقبالالأعمال، ج۱، ص۴۰۲.