أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَى حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و علَى أخيهِ و ابنِعَمِّهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و إمامِ المُتَّقينَ و يَعسوبِ المُؤمِنينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمّةِ المُؤِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]
قالَ اللهُ الحكيمُ فى كتابِه الكريم: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ.[۲]
قبل از اينكه دنباله بحث شبهاى گذشته را ادامه دهيم چند نكتهاى خدمت سروران معظّم عرض مىكنم.
در شب بيستوسوّم، داشتن مراقبه از أهمّ امور است. امشب از شبهائى است كه انسان واقعاً مىتواند در آن تجارت سودمندى كند و هر آن از آنات اين شب ارزشمند است، لذا بعد از اتمام مجلس كه تا سحر وقت زيادى است، سعى كنيد أعمال امشب را انجام دهيد و وقت خود را به بطالت نگذرانيد.
صد ركعت نماز را بخوانيد؛ امام صادق عليهالسّلام به يكى از اصحاب فرمودند: اگر نتوانستيد اين صد ركعت را قائماً بخوانيد نشسته و اگر نتوانستيد، در حال خوابيده بخوانيد.[۳] اين نماز فضيلت بسيارى دارد.
همچنين نماز «هفت قُلْ هُوَ اللَه» و قرائت سورههاى «حم دخان»، «روم»، «عنكبوت»، در خصوص امشب بسيار بافضيلت است.[۴] آقايانى كه نخواندهاند حتماً بخوانند.
هزار مرتبه سوره «قدر» در امشب وارد شده است.[۵] آقايان به هر مقدارى كه مىتوانند حتّى اگر شده بيست يا سى مرتبه حتماً بخوانند. غسل آخر شب فراموش نشود. از عظمت امشب ايناستكه هم اوّل شب و هم آخر شب غسل دارد،[۶] نزديك اذان صبح إنشاءالله غسل آخر شب را انجام دهيد.
آنچه بايد در تمام طول امشب مدّ نظرتان باشد توجّه به توحيد است. مرحوم علاّمه والد معظّم قَدّساللهُنفسَهالزّكيّه مىفرمودند: هرچه در امشب توجّهتان به توحيد بيشتر باشد در طول سال بهره بيشترى از توحيد پروردگار خواهيد داشت.
پس امشب از صحبتكردن بىجا و گذراندن وقت به بطالت جدّاً احتراز كنيد. امشب شب بسيار عزيزى است و انسان مىتواند تجارت زيادى كند كه ديگر نصيبش نمىشود مگر اينكه خدا تا شب بيستوسوّم سال آينده به او عمر دهد.
روز قدر نيز به اندازه شب قدر فضيلت دارد؛[۷] يعنى همانطور كه انسان بايد در شب قدر مقيّد باشد أعمال و رفتار و تفكّرش بر ميزان توحيد باشد، روز قدر هم به مثابه شب قدر بايد مراقبه و توجّه داشت، لذا از فردا كه روز قدر است نيز حدّأكثر استفاده را بنمائيد.
استجابت دعا شرائطى دارد كه چنانچه آن شرائط محقّق شود دعاى انسان مستجاب مىشود. يكى از شرائط استجابت دعا حالت تضرّع و تذلّل است.[۸] آيا ديدهايد كه وقتى فقيرى از كسى چيزى طلب مىكند خود را در مقام علوّ قرار داده و بر آن شخص استعلا نمايد؟! هميشه يد سائل، يد سافله است و يد مُعطى، يد عاليه. آيا هيچ سائلى مىآيد به زور از شما چيزىدرخواست كند؟!
نسبت به پروردگار هم همينطور است. كسىكه مىخواهد از خدا چيزى طلب كند بايد با حالت تضرّع وتذلّل و انكسار طلب كند تا خداوند اجابت نمايد. مگر ما از خدا طلبكاريم كه بخواهيم با حالت استعلا از خداوند چيزى بطلبيم؟! يكى از اسامى پروردگار «متكبّر» است و بنده در برابر اين اسم بايد عبد و ذليل و صغير باشد تا بتواند استفاده كند.
در صورتى دعاى ما مستجاب مىشود كه هستى خود را در مقابل هستى خدا زمين بيندازيم و اگر هنوز هستى خود را واقعاً كنار نگذاشتهايم لاأقل تصنّعاً اين كار را انجام دهيم و بگوئيم: خدايا ما بيچارهايم، ما چيزى نداريم، ما فقيريم، تو خودت به ما عنايت كن! در اينصورت خدا اجابت مىكند.
اين حال انكسار، با إلحاح در دعا كه سابقاً عرض شد منافات ندارد؛ «إلحاح» به معناى إصرار در دعاست و انسان مىتواند تذلّل نفس داشته باشد و إصرار هم بكند و پيوسته و مستمر دعا نمايد و اين إصرار پيش خدا مطلوب است. إلحاح با استكبار ملازمهاى ندارد، بلكه به معناى إصرار و پافشارى و مداومت است.
بنابراين دعاى انسان در صورتى مستجاب مىشود كه با حالت تذلّل از خدا بخواهد. البتّه اين حالت تذلّل و بندگى نسبت به پروردگار بايد در همه ساعات و در تمام حالات و حركات و سكنات ما وجود داشته باشد.
در شبهاى قبل يكى از برادران دينى به بنده گفتند: شما با اين مطالبى كه گفتيد ما را ترسانديد و خوف بر ما غالب شد؛ مقدارى هم درباره رجاء و اميد صحبت كنيد. در برابر اين امتحانات به چه اميدوار باشيم؟ راه نجات چيست؟
آقا رضواناللهتعالىعليه مىفرمودند: اگر كسى در راه خدا دائماً حالت تضرّع و تذلّل داشته باشد، خداوند او را در امتحانات به سلامت از پل عبور مىدهد، چون هميشه حال تضرّع دارد و هميشه از او استعانت مىكند و مىگويد: خدايا ما چيزى نداريم، خودت كمك كن! و كسىكه امرش را به خداوند واگذار كند خدا او را رها نمىنمايد.
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
(ديوانحافظ، غزل ۳۵۵، ص۱۵۹.)
لطف خدا كى شامل حال انسان مىشود؟ وقتى كه انسان در مقابل پروردگار لنگ بيندازد و بگويد: خدايا من چيزى ندارم، من بدبختم، بيچارهام، مسكينم! در اينصورت خدا به او عنايت مىكند.
يك روايت بسيار نفيس درباره أميرالمؤنين عليهالسّلام وارد شده است؛ ببينيد چقدر ارزشمند است.
قيلَ لِعَلىٍّ عَلَيهِالسّلامُ: كَم تَتَصَدَّقُ، كَم تُخرِجُ مالَكَ، أَلاتُمسِكُ؟ قالَ: إنّى وَاللَهِ لَو أَعلَمُ أَنّ اللَهَ تَعالَى قَبِلَ مِنّى فَرْضًا واحِدًا لَأَمسَكْتُ و لَكِنّى وَاللَهِ لاأَدْرى أَ قَبِلَ سُبْحانَهُ مِنّى شَيْئًا أَم لا![۹]
«شخصى به أميرالمؤنين عليهالسّلام عرضه داشت: يا على! چقدر صدقه مىدهى؟ چقدر از مالت انفاق مىكنى؟! چرا إمساك نمىكنى؟!»
حضرت أميرالمؤنين عليهالسّلام متموّل بودند و اينطور نبود كه مال نداشته باشند؛ مال داشتند، أمّا در دستشان قرار و بقائى نداشت؛ از اينطرف مىگرفتند و از آنطرف در راه خدا انفاق مىكردند. در روايات متعدّد از امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام و عبداللهبنحسن مُثنّى نقل شده است كه: أميرالمؤنين عليهالسّلام با عرق جبين و كدّ يمين هزار بنده آزاد كردند؛[۱۰] يعنى كار مىكردند و با درآمد آن بندهها را خريده و در راه خدا آزاد مىفرمودند.
چقدر حضرت چاه زدند و چقدر نخل كاشتند و همه را در راه خدا وقف كردند. إنشاءالله خدا توفيق دهد همه مشرّف شوند به مدينه؛ در كنار مسجد شجره آنجا برخى از چاههائى كه أميرالمؤنين عليهالسّلام با دست مبارك خود در خارج مدينه حفر كرده و همه را فى سبيل الله وقف فرمودند، هنوز موجود است و آب دارد و به «أبيار على» معروف مىباشد. امسال الحمدللّه خدا توفيق داد به أبيار على مشرّف شديم، تانكرهاى بزرگ مىآمدند و از آنجا آب مىبردند. خود سنّىهائى كه آنجا بودند مىگفتند: آب اين چاهها را هيچجا ندارد!
أميرالمؤنين عليهالسّلام به خارج مدينه مىآيد و آنجا چاه مىزند، براى اينكه فقرا يا حاجيان و سكنه آنجا استفاده كنند.[۱۱] أميرالمؤنين عليهالسّلام آنچه بهدست مىآوردند نگه نمىداشتند و همه را در راه خدا مىدادند.
حضرت زمينى داشتند. يك روز آن را فروختند و قسمتى از پول آن را كه مقدار زيادى بود به نيازمندى دادند. در اين هنگام فقراء مدينه باخبر شده و دور آن حضرت جمع گرديدند، حضرت تمام اين دراهم را مشتمشت به فقرا دادند تا تمام شد و هيچچيز باقى نماند. وقتى حضرت به منزل آمدند، حضرت فاطمه عليهاالسّلام عرضه داشتند: يا على! بچّههاى خودت را هم از فقراء مدينه حساب مىكردى و براى
آنها هم مىآوردى![۱۲]
بىخود نيست كه رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم مىفرمايند: إنّ اللَهَ جَعَلَ لِأَخى عَلىٍّ فَضآئِلَ لاتُحْصَى كَثْرَةً.[۱۳] «خداوند براى برادرم على فضائل بسيارى قرار داده است كه به شمارش نمىآيد و هرچه بشماريد تمام نمىشود.»
«جود» تنها يك فضيلت از فضائل أميرالمؤنين است و اگر بخواهيم درباره جود حضرت صحبت كنيم بايد تا صبح صحبت را ادامه دهيم و تمامى هم ندارد. حالا عبادت و زهد حضرت، گذشت و ترحّم و عطوفت و شجاعت حضرت و توحيدشان چطور بود؟ انسان به جز اعتراف به عجز از بيان فضائل آن حضرت راه ديگرى ندارد!
حالا در اينجا به حضرت عرضه مىدارد: يا على! چقدر صدقه مىدهى؟ چرا امساك نمىكنى؟!
حضرت فرمودند: إنّى وَاللَهِ لَو أَعلَمُ أَنّ اللَهَ تَعالَى قَبِلَ مِنّى فَرْضًا واحِدًا لَأَمسَكْتُ و لَكِنّى وَاللَهِ لاأَدْرى أَ قَبِلَ سُبْحانَهُ مِنّى شَيْئًا أَم لا! «قسم به خدا! اگر بدانم خداوند تا به حال يك فريضه را از من قبول فرموده است، از انفاق دست برمىدارم وليكن قسم به خدا من نمىدانم كه خداوند تباركوتعالى چيزى را از من قبول كرده يا خير!»
أميرالمؤنين عليهالسّلام در اين فرمايش دو قسم جلاله ياد كردند؛ أميرالمؤنينى كه نفس پيغمبر است، أميرالمؤنينى كه به مقام طهارت مطلقه رسيده و هركس بخواهد به مقام طهارت برسد، بايد مختصرى از چشمه تسنيم از زير پاى حضرت نوش جان كند و آن حضرت بايد به او عنايت كنند تا به مقام طهارت برسد، مىفرمايد: قسم به خدا من نمىدانم كه خداوند تباركوتعالى چيزى را از من قبول فرموده يا خير!
و دليل بر فرمايش حضرت ايناستكه: در جمعه آخر ماه شعبان حضرت رسول صلّىاللهعليهوآلهوسلّم خطبه خوانده فرمودند: أَيُّها النّاسُ! إنّهُ قَدأَقبَلَ إلَيكُم شَهْرُ اللَهِ بِالبَرَكَةِ و الرَّحْمَةِ و المَغْفِرَةِ. «اى مردم! همانا ماه خدا همراه با بركت و رحمت و آمرزش، بهسوى شما آمده است.»
سپس خطبه را ادامه دادند و ناگهان شروع به گريه كردند. أميرالمؤنين عرضه داشت: يا رَسولَ اللَهِ! ما يُبكيكَ؟ «اى رسول خدا! چرا گريه مىكنيد؟!» حضرت فرمودند: لِما يُستَحَلُّ مِنكَ فى هَذا الشَّهْرِ. «براى آن خونى كه از تو در اين ماه مىريزند.» أميرالمؤنين عرضه داشت: يا رَسولَ اللَهِ! و ذَلِكَ فى سَلامَةٍ مِن دينى؟[۱۴] «اى رسول خدا! آيا در آن موقع دين من در سلامت است؟»
خيلى حرف است! حضرت با آن مقامات و درجات، خائفاند كه آيا دينشان در هنگام شهادت سالم است يا نه؟! نكند با ده، بيست سال از آمدن در راه خدا خداى نكرده غرور ما را بگيرد و بگوئيم: ما يك سر و گردن از ديگران بالاتريم و مقام ديگرى داريم و ششدانگِ بهشت را تصاحب كرديم!
نه آقا! اينطور نيست! أميرالمؤنين مىفرمايند: قسم به خدا من نمىدانم كه خداوند تباركوتعالى چيزى را از من قبول فرموده يا خير! بله زمانىكه حضرت ضربه خوردند گفتند: فُزْتُ وَرَبِّ الكَعْبَةِ. «قسم به خداى كعبه من الآن رستگار شدم.»
هيچ معلوم نيست عاقبت انسان چه مىشود! هيچ معلوم نيست! چه افرادىكه در راه خدا بودند و بعد برگشتند و سقوط كردند و آن نورانيّتى كه داشتند از آنها گرفته شد.
مرحوم علاّمه والد قدّسسرّه داستان «حبيببنجمّار» (يا حمّاد) را در كتاب امامشناسى نقل فرمودهاند و يكروز هم در جلسه بهصورت مشروح اين داستان را نقل و تحليل كردند.
مردى به حضور أميرالمؤنين عليهالسّلام آمد و گفت: اى أميرمؤنان! من از وادىالقُرَى عبور مىكردم ديدم كه خالدبنعُرفُطه در آنجا مرده است؛ شما براى او طلب رحمت و استغفار كنيد. حضرت فرموند: تحقيقاً او نمرده و نمىميرد تا آنكه رئيس لشكر ضلالت گردد و آن لشكر را بياورد، و صاحب لواء و پرچمدار آن لشكر حبيببنجمّار است.
مردى از پاى منبر برخاست و گفت: اى أميرالمؤنين! من از شيعيان تو و از محبّان و دوستانت هستم. كسىكه شما را دوست دارد و شيعه شماست كه سرلشكر كفر وضلالت نمىشود. حضرت فرمودند: و مَن أَنتَ؟ «تو كيستى؟» گفت: حبيببنجمّار منم.
حضرت فرمودند: إيّاكَ أَنتَحمِلَها و لَتَحمِلَنَّها فَتَدخُلُ بِها مِن هَذا البابِ و أَومَأَ بِيَدِهِ إلَى بابِ الفيلِ. «مبادا تو پرچم ضلالت را حمل كنى، و البتّه تو اين پرچم را بلند كرده و خواهى آورد و با آن از اين در وارد مىشوى و حضرت با دستشان به يكى از درهاى مسجد كوفه به نام بابالفيل اشاره نمودند.»
هنگامىكه عمربنسعد فرمانده سپاه عبيدالله براى جنگ با امام حسين عليهالسّلام شد، جلودار لشكرش خالدبنعُرفُطه و و پرچمدار آن حبيببنجمّار بود و لواى جنگ را آورد تا از بابالفيل داخل مسجد كرد.[۱۵]
در آن جلسه آقا اين ماجرا را نقل كردند و بعد فرمودند: اينكه حبيببنجمّار به أميرالمؤنين عليهالسّلام مىگويد: من از محبّان شما هستم؛ آيا دروغ مىگويد يا سخنش راست است؟!
خيلىها خدمت أميرالمؤنين عليهالسّلام عرضه مىداشتند: إنّى أُحِبُّكَ. «يا على! من تو را دوست دارم.» و حضرت آنها را تصديق يا تكذيب مىكردند.
أصبَغبننُباته نقل مىكند: مردى خدمت أميرالمؤنين عرضه داشت: إنّى أُحِبُّكَ فى السِّرِّ كَما أُحِبُّكَ فى العَلانيَةِ. «من همانطور كه شما را در علن و در نزد مردم دوست دارم، در تنهائى و در دل و سرّم نيز دوست دارم.» فَنَكَتَ أَميرُالمُؤمِنينَ عَلَيهِالسّلامُ بِعودٍ كانَ فى يَدِهِ فى الأَرْضِ ساعَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقالَ: كَذَبْتَ وَاللَهِ! «حضرت سر خود را پائين انداختند و با نوك چوبى كه در دست داشتند مدّتى روى زمين زدند (نَكَتَ فى الأَرْضِ، يعنى چوب يا انگشت خود را بر زمين زد به نحوى كه اثر آن روى زمين بماند و كنايه از فرورفتن در فكر هم مىآيد) سپس سر خود را بالا آوردند و گفتند: «قسم به خدا دروغ مىگوئى!»
سپس مرد ديگرى آمد و به حضرت عرضه داشت: إنّى أُحِبُّكَ. «من از محبّين شما هستم.» حضرت آن چوبدستى را مدّتى روى زمين زدند و سرشان را بالا آوردند و فرمودند: صَدَقْتَ؛ إنّ طينَتَنا طينَةٌ مَرحومَةٌ أَخَذَ اللَهُ ميثاقَها يَوْمَ أَخَذَ الميثاقَ، فَلايَشِذُّ مِنها شآذٌّ و لايَدخُلُ فيها داخِلٌ إلَى يَوْمِ القِيَمَةِ.[۱۶] «راست مىگوئى؛ زيرا گِل و طينت و سرشت ما طينتى مرحومه (مورد رحمت قرار گرفته) است و خداوند در روز أخذ ميثاق، از تمام آنهائى كه در اين طينت هستند ميثاق گرفته است، و ديگر نه يك نفر مىتواند از اين دائره خارج شود و نه كسى مىتواند داخل شود.» يعنى شيعيان ما از أزل محبّ ما بوده و نمىتوانند خارج شوند و آنهائى كه محبّ ما نيستند هرچه سعى كنند داخل اين دائره شوند نخواهند شد.
حالا حبيببنجمّار به أميرالمؤنين عليهالسّلام مىگويد: من از محبّان شما هستم. حضرت هم نه تصديقش كردند و نه تكذيب، با اينكه كراراً وقتى خدمت حضرت چنين مىگفتند، آقا يا تصديق مىنمودند و يا تكذيب؛ ولى اين جمله را به او فرمودند كه: تو اين پرچم ضلالت را حمل خواهى كرد.
آقا رضواناللهتعالىعليه مىفرمودند: كسىكه در وجود خودش واقعاً محبّت أميرالمؤنين عليهالسّلام را مىبيند و أميرالمؤنين هم تكذيبش نكردند، اگر سخنش خلاف بود چهبسا تكذيبش مىنمودند، چطور ممكن است اين شخص بعداً پرچم ضلالت را به دوش بكشد؟
ايشان در جواب فرمودند: حبيببنجمّار در آن حال واقعاً خود را محبّ أميرالمؤنين مىديد، أمّا بعد از آن زمان حال او چگونه است؟! و در امتحانات بعدى چه مىشود؟! اين دار، دار امتحان است و خدا امتحان مىگيرد و چهبسا شخصى در زمانى از محبّان باشد و بعداً در امتحانات بلغزد.
«بَراءبنعازِب» با آنكه از اصحاب أميرالمؤنين عليهالسّلام بود و به فضيلت حضرت و بطلان غاصبين خلافت اعتراف نمود و حضرت او را به بهشت وعده دادند،[۱۷] با آن مقامش، أميرالمؤنين عليهالسّلام به او فرمودند: يا بَرآءُ! يُقتَلُ ابْنِىَ الحُسَيْنُ و أَنتَ حَىٌّ لاتَنصُرُهُ. «اى براء! پسرم حسين شهيد مىشود و تو با آنكه زنده هستى او را يارى نمىكنى.»
و براءبنعازب تا آخر عمر ناراحت بود كه چرا به يارى فرزند پيغمبر نرفته است.[۱۸]
دار، دار امتحان است؛ حالا هر چقدر هم كه خوب باشى، وقتى وظيفهات را انجام ندادى و پسر پيغمبر را يارى نكردى، در امتحان شكست خوردهاى! خيلى از خوبان بودند كه در قضيّه حضرت أباعبدالله الحسين آن حضرت را يارى نكردند؛ واقعاً محبّ أميرالمؤنين بودند ولى اينجا در امتحان باختند.
خدا با كسى تعارف ندارد! راه خدا دقيق است؛ هم بنده را امتحان مىكند و هم از جنابعالى امتحان مىگيرد. ميان پير و جوان و عالم و عامى و هاشمى و غيرهاشمى هم تفاوتى نيست.
خدا از پيغمبران و أوصيائش نيز امتحان مىگيرد؛ آن امتحاناتى كه از پيغمبرش گرفت از چه كسى گرفت؟ حضرت فرمودند: ماأُوذىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما أُوذيتُ.[۱۹] «هيچ پيامبرى به اندازه من مورد آزار و اذيّت قرار نگرفته است.» آن امتحاناتى كه از أميرالمؤنين عليهالسّلام گرفت از چه كسى گرفت؟! البَلآءُ لِلوَلآءِ.[۲۰]
هركه در اين بزم مقرّبتر است جام بلا بيشترش مىدهند
آقا مىفرمودند: اين شمشيرى كه مىخواهد دست سلطان باشد با سائر شمشيرها فرق مىكند؛ روى سائر شمشيرها كمتر كار مىكنند أمّا به اين شمشير تا مىتوانند ضربه مىزنند؛ دائم مىبرند داخل كوره داغش مىكنند و بيرون مىآورند و ضربه مىزنند و آنقدر ضربه مىزنند كه هستىاش را مىگيرند.
سهلبنحُنَيف أنصارى، برادر عثمانبنحنيف[۲۱] است و از أجلاّء اصحاب أميرالمؤنين مىباشد. بسيار بزرگوار است! ثقه و عين و جليلالقدر و عظيمالمنزله است. در جنگ بدر و أحد شركت كرده بود و در جنگ أحد دائماً دور رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم بود.[۲۲]
در جنگ صفّين نيز در ركاب أميرالمؤنين عليهالسّلام حضور داشت و خيلى مجاهده كرد و آنقدر بزرگوار بود كه وقتى از دنيا رفت أميرالمؤنين عليهالسّلام در نماز ميّت او بيستوپنج بار تكبير گفتند و فرمودند: سهلبنحنيف أهليّت اين را دارد كه براى او هفتاد مرتبه تكبير گفته شود.[۲۳]
وقتى از دنيا رفت آقا فرمودند: لَو أَحَبَّنى جَبَلٌ لَتَهافَتَ.[۲۲] «اگر كوهى مرا دوست داشته باشد پارهپاره مىشود و فرو مىريزد.» يعنى آنقدر خداوند برايش امتحانات مشكل پيش مىآورد كه او را مُندك مىكند.
و چه امتحانات مشكلى براى شيعيان أميرالمؤنين پيش آمد؛ دست و پايشان را قطع مىكردند، آنها را لاى ديوار مىگذاشتند. در زندانهاى حجّاجبنيوسف ثقفى چه جناياتى كردند، چقدر مرد و زن شيعه زير آفتاب سوزان عراق بدون پوشش ساليان سال محبوس بودند[۲۵] و اينها از أميرالمؤنين عليهالسّلام برائت نجستند.
مطالب را جمع كنيم: عرض شد كه انسان در راه خدا امتحانات سختى در پيش دارد و از اين امتحانات هيچ مفرّى نيست و اينطور نيست كه مثلاً با رشوهدادن يا امثال آن بتواند از امتحان فرار كند؛ منتها آنچه مايه اميد است ايناستكه: انسان هميشه اين حالت تضرّع و بيچارگى و نياز به پروردگار را آناً فَآناً در خودش ببيند و اگر ندارد، تصنّعاً خود را به تذلّل و تضرّع و بيچارگى بزند و اعتراف به عجز خود كند، تا إنشاءالله رحمت إلهى شامل حال او شده، از امتحانات روسفيد بيرون بيايد.
اللهمّ صَلّ على محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. مطالب بيانشده در شب بيستوسوّم رمضانالمبارك ۱۴۱۹ هجرى قمرى.
۲. قسمتى از آيه ۶۰، از سوره ۴۰: غافر؛ «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»
۳. تهذيبالأحكام، ج۳، ص۶۴.
۴. همانمصدر، ص۱۰۰؛ و إقبالالأعمال، ج۱، ص۳۴۴.
۵. تهذيبالأحكام، ج۳، ص۱۰۰.
۶. همانمصدر ج۴، ص۴۴۱؛ و إقبالالأعمال، ج۱، ص۴۷۵.
۷. تهذيبالأحكام، ج۴، ص۴۴۱.
۸. خداوند خطاب به حضرت عيسى علىنبيّناوآلهوعليهالسّلام مىفرمايد: يا عيسَى!... و ادْعُنى فإنّى مِنكَ قَريبٌ و لاتَدعُنى إلاّ مُتَضَرِّعًا إلَىَّ و هَمُّكَ هَمٌّ واحِدٌ فإنّكَ مَتَى تَدعُنى كَذلِكَ أُجِبْكَ. الأمالى شيخ صدوق، ص۵۱۶
۹. بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۳۸.
۱۰. مرحوم علاّمه مجلسى ره از عبداللهبنالحسن نقل كرده است كه: أعتَقَ عَلىٌّ علَيهِالسّلامُ فى حَيَوةِ رَسولِ اللهِ صَلَّىاللهُعلَيهِوءَالِهِوسَلَّمَ ألْفَ مَملوكٍ مِمّا مَجِلَتْ يَداهُ و عَرِقَ جَبينُهُ. ( بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۳۸ و۱۳۹)
همچنين در كافى از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه: إنّ أميرَالمُؤِنينَ علَيهِالسّلامُ أعتَقَ ألْفَ مَملوكٍ مِن كَدِّ يَدِهِ. ( الكافى، ج۵، ص۷۴)
و نيز شيخ صدوق (ره) از امام باقر عليهالسّلام نقل نموده است كه: ماوَرَدَ علَيهِ أمرانِ كِلاهُما لِلّهِ رِضًا إلاّ أخَذَ بِأَشَدِّهِما علَى بَدَنِهِ و لَقَدأعتَقَ ألْفَ مَملوكٍ مِن كَدِّ يَدِهِ تَرِبَتْ فيهِ يَداهُ و عَرِقَ فيهِ وَجهُهُ و ما أطاقَ عَمَلَهُ أحَدٌ مِنَ النّاسِ و إن كانَ لَيُصَلّى فىاليَومِ و اللَيلَةِ ألْفَ رَكعَةٍ و إن كانَ أقرَبُ النّاسِ شَبَهًا بِهِ عَلىَبنَالحُسَينِ علَيهِماالسّلامُ و ما أطاقَ عَمَلَهُ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ بَعدَهُ. ( الأمالى شيخ صدوق، ص۲۸۲)
۱۱. در مناقب، در فضائل آن حضرت آورده است كه: و وَقَفَ مالاً بِخَيبَرَ و بِوادىالقُرَى و وَقَفَ مالَ أبىنَيْرو [ نَيْزَرٍ] و البُغَيبِغَةِ و أرباجا و أُرَينَةَ و رَعدا و رُزَينا و رَباحا علَى المُؤِنينَ و أمَرَ بِذلِكَ أكثَرَ وُلدِ فاطِمَةَ مِن ذَوى الأمانَةِ و الصَّلاحِ، و أخرَجَ مِائَةَ عَينٍ بِيَنبُعَ و جَعَلَها لِلحَجيجِ و هُوَ باقٍ إلى يَومِنا هذا، و حَفَرَ ءَابارًا فى طَريقِ مَكَّةَ و الكوفَةِ، و بَنَى مَسجِدَ الفَتحِ فى المدينَةِ و عِندَ مُقابِلِ قَبرِ حَمزَةَ و فى الميقاتِ و فى الكوفَةِ... مناقبءَالأبىطالب عليهمالسّلام، ج۲، ص۱۲۳
۱۲. الأمالى شيخ صدوق، ص۱۲۴.
در عدّهالدّاعى آورده است: فقالَتْ لَهُ فاطِمَةُ علَيهاالسّلامُ: تَعلَمُ أنّ لَنا أيّامًا لَمنَذُقْ فيها طَعامًا و قَدبَلَغَ بِنا الجوعُ و لاأظُنُّكَ إلاّ كَأَحَدِنا فهَلاّ تَرَكتَ لَنا مِن ذلِكَ قوتًا؟ فقالَ علَيهِالسّلامُ: مَنَعَنى عَن ذلِكَ وُجوهٌ أشفَقْتُ أنأرَى علَيها ذُلَّ السُّؤلِ. عدّهالدّاعى، ص۱۲۴
۱۳. نهجالحقّ وكشفالصّدق، ص۲۳۱.
۱۴. الأمالى شيخ صدوق، ص۹۵.
۱۵. امامشناسى، ج۱۲ ، ص۱۳۱ و۱۳۲؛ به نقل از الإرشاد، ج۱، ص۳۲۹.
۱۶. مناقبءَالأبىطالب عليهمالسّلام، ج۲، ص۲۶۰؛ و بصآئرالدّرجات، ج۱، ص۳۹۱.
۱۷. رجالالكشّى، ص۴۴.
۱۸. الإرشاد، ج۱، ص۳۳۱.
۱۹. مناقبءَالأبىطالب عليهمالسّلام، ج۳، ص۲۴۷.
۲۰. شرحمصباحالشّريعة، ص۳۵۶؛ و أحاديثمثنوى، ص۵۴.
۲۱. عثمانبنحنيف نيز از اصحاب أميرالمؤنين عليهالسّلام بود ولى يك خطا كرد و در ميهمانىاى كه فقط أغنيا دعوت بودند شركت نمود و أميرالمؤنين آن نامه تند را براى او نوشتند كه: و ماظَنَنْتُ أنّكَ تُجيبُ إلى طَعامِ قَومٍ عآئِلُهُم مَجفُوٌّ و غَنيُّهُم مَدعُوٌّ. نهجالبلاغة، نامه ۴۵، ص۴۱۶ «و گمان نمىكردم به ميهمانى گروهى بروى كه نيازمندان آنان به ستم از آن محروم شده و توانگران دعوت شده باشند.» اين نامه مفصّل و بسيار عاليهالمضامين است.
۲۲. قاموسالرّجال، ج۵، ص۳۵۴ و ۳۵۵.
۲۳. رجالالكشّى، ص۳۷.
۲۴. قاموسالرّجال، ج۵، ص۳۵۴ و ۳۵۵.
۲۵. امامشناسى، ج۱۶ و ۱۷، ص۱۹۲ و ۱۹۳.