گلشن احباب (جلد اول) - مجلس یازدهم: حقّانیّت فعل ولیّ خدا (۱).
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
مرحوم حضرت آیهالله علاّمه والد معظّم رضواناللهتعالیعلیه در کتاب شریف امامشناسی میفرمایند:
فعل ولیّ خدا حقّ است و حق جز آن چیز دگری نیست؛ نه آنکه حق چیزی است و ولیّ خدا فعلش را بر حق منطبق مینماید. مصلحت و حکمت غیر از فعل خدا و فعل امام چیز دگری نیست، تا خداوند کارش را طبق مصلحت قرار دهد و امر کند تا امام کارش را بر آن منطبق سازد.
نفس کار خدا مصلحت است. نفس فعل ولیّ خدا مصلحت و مصلحتساز است. باید مصلحت و حق را از فعل امام و ولیّ خدا جستجو کرد، نه آنکه مصلحتی و حقّی را در اندیشه پنداشت، آنگاه نظر نمود که کار امام چنین است یا چنان؟! این مطلب از دقایق و رموز عالم توحید است.
حضرت رسول الله درباره حضرت أمیرالمؤمنین علیهماالسّلام عرضه میدارد به خداوند: اللَهُمَّ أَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ! «بار خداوندا حق را به پیروی و تبعیّت علی به گردش آور هر آنجا که علی میگردد.» و عرضه نمیدارد: اللَهُمَّ أَدِرْ عَلیًّا مَعَ الحَقِّ حَیْثُ دارَ! «بار خداوندا علی را به پیروی و تبعیّت حق درآور هر کجا که حق آنجاست.»
و علی هذا فعل امام عین حقّ است، در کمال صحّت و راستی و درستی میباشد چه بفهمیم یا نفهمیم.[۱]
همانطور که فرمودند، این مطلب از دقائق معارف إلهیّه است؛ اینطور نیست که مصلحت چیزی باشد و فعل ولیّ خدا منطبق بر آن باشد، بلکه نفس فعل ولیّ خدا مصلحت است. همینکه ولیّ خدا نسبت به فعلی أمر کند که شما اینکار را انجام دهید، نفس همین امر مصلحت بوده و مصلحتساز است.
باید مصلحت و حق را در فعل امام و ولیّ خدا جستجو کرد، نه اینکه مصلحت و حقّی در اندیشه پنداشت، آنگاه به کار امام نظر نمود که آیا مطابق مصلحت هست یا خیر؟
این مطلبِ خیلی دقیقی است که مصلحت یک أمر خارجی نیست که ما ابتدا آن را إحراز کنیم و بعد بخواهیم با عقول ناقصمان فعل و قول امام را بر آن تطبیق دهیم، بلکه مصلحت نفس فعل و قول امام علیهالسّلام است. امام که میفرماید: این کار را انجام بده! خود این مصلحت بوده و مصلحتساز است.
بنده از علمائی که دارای معارف إلهیّه هستند کسی را ندیدم که به این شکل این مطلب را بیان کرده باشد.
در ادامه میفرمایند:
ما باید برای امامشناسی و معرفت به خصوصیّات مراحل سیر و سلوک امام، برویم و با نهایت کنجکاوی، حقیقت و عقیده و صفات نفسیّه و افعال خارجیّه وی را بسنجیم، و او را کَما کانَ و حَیثُ ما کانَ، اسوه و الگوی خود در جمیع شؤون قراردهیم، نه آنکه در تصوّر و خاطره خود امامی درست کنیم و سپس آن را تحمیل بر امام موجود در خارج بنمائیم. آن دوّمی امام خارجی و واقعی نمیباشد، امامی است پنداری و تخیّلی و وهمی. آنگاه اگر از او تبعیّت کنیم، از امام حقیقی پیروی نکردهایم، بلکه از امام تصوّری خودمان و در حقیقت از خودمان تبعیّت نمودهایم. و چهبسا عمری را به نام امامت و ولایت سپری نمودهباشیم و فیالواقع از نفس خود تجاوز ننموده و تبعیّت از غیر آن نکردهباشیم. دراینصورت عمری نفسپرست بودهایم، نه خداپرست، و نه پیرو و تابع امامی که خداوند برای ارشاد و هدایت ما به ما نشان داده است.[۲]
سپس مطالب نفیس و بسیار عالیای بیان میکنند تا به اینجا میرسند:
امروزه حوزه علمیّه قم از برکت مجاهدات استادناالأعظم علاّمه آیهالله حاج سیّد محمّدحسین طباطبائی تبریزی أعلیاللهمقامه و تدریس حکمت و فلسفه إلهیّه، قدری از جمود بیرون آمده و به عقائد قشری در معارف دینیّه اکتفا نمیگردد، ولی در این حوزه خراسان به قدری عقائد شیخیّه و میرزائیّه در قالب ولایت اهل بیت رواج دارد که به کلّی باب عرفان إلهی، چه از جهت شهود، چه از جهت برهان، مسدود شده و همگی اهل علم به ظواهر اخباری که بیشتر به مذاهب حَشْویّه و ظاهریّه مشابه است، بدون مراجعه به سند و تأمّل و دقّت در محتوای آن پرداخته، خود و جمعی را به دنبال خود بهسوی ضلالت میبرند.
اگر ما قدری بیشتر کنجکاوی مینمودیم، و در نتیجه ائمّه طاهرین سلاماللهعلیهمأجمعین را آنطور که بودند میشناختیم، معارف دینیّه ما بدین صورت جمود و رکود در نمیآمد.[۳]
در خاطرم هست که جوانهای مشتاق کراراً میخواستند برای گرفتن دستور خدمت آقا شرفیاب شوند و میگفتند: پدر شما در کتاب نفیس لبّاللباب بیان داشتهاند که راه خدا را بدون استاد نمیتوان طیّ نمود. و ما استادی را نمیشناسیم! حتّی بعضی سؤال میکردند که: ما در فلان شهر هستیم به آقا بگوئید اگر استادی در آنجا هست به ما معرّفی کنند که خدمتشان رسیده کسب فیض کنیم. آقا میفرمودند: من کسی را نمیشناسم!
و از آن طرف هم کثرت اشتغالات ایشان، چه اشتغالات نفسیّه و روحیّه ایشان و چه اشتغال به نوشتن دوره علوم و معارف و همچنین اشتغال به تربیت شاگردان، دیگر مجالی برای ملاقات با أفراد خارجی قرار نداده بود و اصلاً مجالی نداشتند و حتّی در مجالس ضروری که به حسب ظاهر میبایست در آن مجالس شرکت کنند نمیتوانستند شرکت نمایند.
یعنی از طرفی کثرت اشتغال به نوشتن دوره علوم و معارف و از آن طرف شدّت ورود عوالم توحیدی، اصلاً مجالی برای مراجعه و ملاقات نمیگذاشت. البتّه خود ایشان هیچ ظهور و بروزی نداشتند ولی دائماً مشغول به این عوالم بودند. از حرفهای عجیب ایشان در مطالب توحیدی و شهود عوالم توحید این معنا مشهود بود.
خیلیها اظهار میکردند که فقط یک دقیقه آقا را ببینند، یا اصلاً میگفتند: اجازه دهید همینطور که ایشان در کتابخانه مشغول هستند ما از پشت شیشه ایشان را ببینیم. حتّی یکی از رزمندههای جبهه که مجروح شده بود و پاهایش را از دست داده بود، با چرخ در منزل آمد و گفت: من تمام کتابهای آقا را خواندهام و میخواستم آقا را زیارت کنم. بنده با اینکه آقا فرموده بودند: شما هیچ کس را برای ملاقات و دیدن معرّفی نکنید! ترحّماً علیه خدمت آقا عرض کردیم و خانم والده هم حرف حقیر را تأیید کردند، خلاصه آقا مکرهاً تشریف آوردند و کنار در به بنده فرمودند: آقا حالم مساعد نیست و وقتم ایجاب نمیکند. دو، سه دقیقه بیشتر طول نکشید که آقا همینطور سر به پائین به آنجا رفتند، وقتی برگشتند به من گفتند: آقا حال من بد شد!
آن بنده خدا خیلی خوشحال و مسرور شد و رفت، ولی آقا حالشان بد شد، چون آقا در عوالمی بودند که مراجعه افرادی که در عالم کثرت و در عالم طبع بودند اگرچه به حسب ظاهر انسانهای خوبی بودند، برایشان سنگین بود.
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
(دیوانحافظ، ص۱۹۰، غزل۴۱۷)
خیلی در نشست و برخاستها اذیّت میشدند حتّی از دیدار بعضی از رفقا. یادم هست که ایشان میفرمودند: هرکس من را میخواهد، من از رفقای خود جدا نیستم، هرکس مرا دوست دارد، راهمان را دوست دارد، باید رفقای ما را هم دوست داشته باشد، بین من و رفقا انفکاکی نیست، رفقای ما افرادی هستند که بهخاطر خدا در راه خدا قرارگرفته و مسیر ایشان مسیر خداست.
در عین حال که اینطور به دوستان و رفقا اهمّیّت میدادند و واقعاً از جان و دل دوستشان داشته و برای هدایت و سیر تکاملی رفقا مایه میگذاشتند، وقت میگذاشتند و برایشان صحبت کرده مسائلشان را حلّ میکردند، در عین حال گاهی وقتها احوالشان طوری بود که نمیتوانستند با بعضی ملاقات کنند و برایشان سنگین بود.
این مسأله بدین جهت است که سالک راه خدا باید آنقدر مسیرش را واضح و روشن و دقیق بپیماید که یک ذرّه از آن صراط مستقیم تخطّی نکند، یک ذرّه تخیّلات و توهّمات و پندارها در قوای متخیّله و متفکّره و واهمه او خطور نکند و همانطور که آقا فرمودند، نباید در تصوّر و خاطره خود امامی پنداری و تخیّلی و وهمی درست نموده از او تبعیّت کنیم که دراینصورت در حقیقت از خود تبعیّت نمودهایم، و چهبسا عمری را به نام امامت و ولایت سپری کرده باشیم، و فیالواقع از نفس خود تجاوز ننموده و تبعیّت از غیر آن نکرده باشیم.
آقا میفرمودند: افرادی که نماز میخوانند، نوعاً به دنبال نفس خود هستند؛ نماز میخوانند ولی در واقع خدا را سجده نمیکنند، عبادت ایشان عبادتهای نفسانی بوده و چون نفس، علاقه به عبادت دارد عبادت میکنند و برای خدا عبادت نمیکنند. آنقدر این معنا را شیرین بیان فرموده و شرح میدادند که واقعاً برای انسان واضح و برهانی میشد که عبادتهائی که انسان انجام میدهد همه برای نفس است.
حضرت امام صادق علیهالسّلام میفرمایند: إنّ الْعُبّادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ عَزَّوجَلَّ خَوْفًا فَتِلْکَ عِبادَةُ العَبیدِ و قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ تَبارَکَوتَعالَی طَلَبَ الثَّوابِ فَتِلْکَ عِبادَةُ الأُجَرآءِ و قَوْمٌ عَبَدوا اللَهَ عَزَّوجَلَّ حُبًّا لَهُ فَتِلْکَ عِبادَةُ الأَحْرارِ و هیَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ.[۴]
«عبّاد سه دسته هستند: قومی خدا را از روی ترس عبادت میکنند، این عبادت، عبادت بندگان است.» یعنی مولی با چوب بالای سر ایستاده و او چون از چوب میترسد هرچه مولی بگوید اطاعت میکند. «و قومی خدا را برای رسیدن به بهشت و ثواب إلهی عبادت میکنند، این عبادت، عبادت مزدوران است.» مثل شخصی که شما اجیر کردهاید تا برای شما کار کند و اگر به او پول نمیدادید برای شما کار نمیکرد، عاشق چشم و ابروی شما که نیست، بهخاطر پول کار میکند! «و قومی خدا را عبادت میکنند أمّا از روی محبّت و عشق به خدا، این عبادت، عبادت أحرار است.» عبادت انسانهای حرّ و آزادمرد است.
عبادتی که برای إسقاط تکلیف و یا برای رسیدن به بهشت باشد عبادتهای نفسانی بوده و انسان را به جائی نمیرساند، به حقیقت واصل نمیکند. عمده آن عبادتی است که از روی محبّت و عشق به پروردگار انجام گیرد که این عبادت است که انسان را به حقیقت میرساند.
لذا در دعا داریم که: اللَهُمَّ... ارْزُقْنی حُبَّکَ.[۵] «خدایا محبّت خودت را نصیب ما بگردان!» محبّت خدا که بیاید، خودبهخود أعمال هم در آن سلک قرارگرفته رنگ محبّت میگیرد، أمّا اگر محبّت نباشد أعمال انسان ارزش واقعی خود را از دست داده و انسان به آن کمالی که باید بهواسطه این أعمال برسد نمیرسد.
بعضیها خدا و أئمّه و أولیاء خدا را دوست دارند أمّا برای نفس خود دوست دارند و تا هر کجا که مشتهیات نفسانی آنها راه بیاید هستند و اگر راه نیامد از همانجا میبُرند! آقا میفرمودند: این طرز، طرز سلوک نیست، طرز شاگردی نیست که همیشه استاد با شاگرد خود مماشات کند و پا به پای او راه بیاید!
نمیشود که هر کاری این بچّه میل داشت انجام دهد، پدر قبول کند؛ ممکن است یک وقت میل داشته باشد سمّ بخورد! میفرمودند: بعضی از نفوس اینطور هستند و وظیفه استاد ایناستکه آنچه را خطا میبیند به او تذکّر دهد و اگر نگوید خلاف کرده است. بعد میفرمودند: ما بعضی وقتها گیر میکنیم اگر خطای او را بگوئیم نمیتواند تحمّل کند و میبُرد؛ یعنی من ولیّ خدا را میخواهم أمّا تا آنجا که با مشتهیات و خواستههای نفسانی من در تضادّ نباشد، أمّا اگر تضاد پیدا کرد من ولیّ خدا را نمیخواهم!
من امام زمانی را میخواهم که حکم به جهاد ندهد، اگر حکم به جهاد داد، نعوذ بالله من اصلاً این امام زمان را قبول ندارم و نمیخواهم! من أمیرالمؤمنینی میخواهم که وقتی قرآنها را بالای نیزه کردند به حرف ما گوش دهد و جنگ را خاتمه دهد، اگر خاتمه نداد بر او شمشیر میکشیم! کما اینکه کشیدند، همانهائی که از بس سجده کرده بودند پیشانیهایشان پینه بسته بود و برای بعضی شبهه شد که نکند حق با اینها باشد!
این همان امام تخیّلی و پنداری و توهّمی است که انسان در خارج مصلحتی ببیند آن وقت فعل امام را بر آن تطبیق کند که آیا فعل امام دارای آن مصلحت هست یا نیست؟ و اگر امام با افرادی که قرآن را بر سر نیزه کردهاند بجنگد میگوید: فعل او خلاف مصلحت بوده پس او امام نیست. و اساس امامت را میزند و کافر میشود.
آقا میفرمودند: این افراد بارشان برای أولیاء خدا خیلی سنگین است؛ اگر ولیّ خدا اشتباهشان را بگوید تحمّل نمیکنند و اگر نگوید خلاف کرده است، چون همانطور که باغبان وظیفهاش ایناستکه شاخ و برگ اضافی درخت را بزند و اگر نزند خلاف وظیفهاش عمل کرده است، استاد هم وظیفهاش ایناستکه اشتباهات را تذکّر بدهد.
بعد میفرمودند: این مصیبت از أعظم مصائب است ولی به هر حال وظیفه ولیّ خدا ایناستکه مقداری مماشات کند که بتواند سالک إلی الله را به صراط مستقیم نزدیک کند، أمّا اگر نشد، دست تولاّی خود را از سر این شاگرد برمیدارد و او از مسیر تربیت استاد خارج شده وارد ظلمات میشود، چون ما برزخی بین نور و ظلمت نداریم، یا نور است یا ظلمت! بین آنها حدّ فاصلی وجود ندارد؛ اگر دست کسی از ولایت کوتاه شد وارد ظلمات میشود.
گاهی وقتها به آقا عرض میکردم: چطور میشود افرادی که اینقدر زحمت کشیده و با عشق و محبّت میآیند، میآیند، میآیند، أمّا یک دفعه میبُرند؟! این چطور میشود؟ آقا میفرمودند: سالک باید همیشه توجّه و إنابه و تضرّعش به پروردگار بلند باشد و همیشه باید تضرّع و این حال خضوع نسبت به پروردگار را حفظ کند و همیشه از خدا بخواهد که دستش را بگیرد و آنی او را رها نکند.
معنای: رَبِّ لاتَکِلْنی إلَی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدًا[۶] ایناستکه: نفس انسان سرکش است، همراه انسان حرکت کرده، هست، هست، هست، ولی هرجا که دستش برسد لگد میاندازد. برای این نفس سرکش فرقی نمیکند، چه اوّل کوه باشد و چه بالای کوه باشد برای او فرقی نمیکند و لگد میاندازد، أمّا اگر چنانچه بالای کوه چموشیکرده لگد بیاندازد صاحب خود را از آن بالا به پائین درّه انداخته خرد میکند و او دیگر نمیتواند سر بردارد.
لذا آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه نسبت به شخصی که در راه بود میفرمودند: من در این شخص چیزی میبینم! بعد این شخص در امتحان مردود شد. آقای حدّاد فرمودند: اگر چنانچه این شخص هم برگردد دیگر به حال اوّلش برنخواهد گشت؛ کوزهای که بیافتد و بشکند هرچه درستش کنند مثل کوزه اوّل نخواهد شد. کسی هم که در امتحان مردود شد دیگر به حالت اوّل خود برنمیگردد، هرچه توبه و إنابه کند پیش خدا مثل اوّلش نمیشود، نه اینکه توبه او قبول نمیشود، توبهاش قبول میشود ولی مثل اوّل نخواهد شد.
لذا فرمودند: بهترین کار ایناستکه سالک در تمام مراحل حتّی اگر به آن قلّه هم رسیده باشد، در تمام مراحل باید حال تضرّع و مسکنت خود را حفظ کرده بگوید: خدایا! ما فقیریم، ما ذلیلیم، ما مسکینیم، ما کسی نیستیم!
میفرمودند: از بزرگترین خطرات برای سالک راه خدا عُجب است؛ اینکه بگوید: أنا رجلٌ! الآن که من دو سال خدمت آقا بودم پس من کسی هستم! پانزده سال خدمت آقا بودم پس من کسی هستم! این از بزرگترین خطرات است.
میفرمودند: هرچه سالک بالاتر برود باید مسکنتش بیشتر شود، کما اینکه أمیرالمؤمنین علیهالسّلام اینطور بودند. ما از أمیرالمؤمنین علیهالسّلام که بالاتر نداریم، مسکنتی که أمیرالمؤمنین علیهالسّلام نسبت به خدا داشت را چه کسی دارد؟! آن خاکساری أمیرالمؤمنین، آن گریهکردنهای أمیرالمؤمنین، آن تململ و به خود پیچیدن أمیرالمؤمنین علیهالسّلام که تصنّعی و برای هدایت و ارشاد ما نبود، این واقعاً حال خودشان بود و ما نیز باید این حال را در خودمان ببینیم.
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
(دیوانحافظ، ص۴۳، غزل۹۱)
باید همیشه حال عجز خودمان را حفظ کنیم، باید این عجز و نیاز را همیشه داشته باشیم، در سفر و حضر، در قیام و قعود، در وقت بلندی و وقت پستی. البتّه بلندی و پستی ندارد، اینها همه توهّمات است؛ بلندی و پستی وجود ندارد.
خلاصه، خودی برای خود نبینیم، موجودیّتی برای خودمان نبینیم، خود را با خاک یکسان ببینیم؛ اگر اینطور دیدیم به مطلوب میرسیم و اگر اینطور ندیدیم در جا زده و خدای ناکرده یکدفعه سقوط میکنیم.
إنشاءالله خدا همه ما را موفّق بدارد به آن مقام فناء و اندکاک در ذات پروردگار برسیم که مقدّمه آن نیستکردن و ازبینبردن و ندیدن نفس است؛ خدایا! ما را به آن مقام برسان!
آقا میفرمودند: به این افرادی که خیلی مشتاق راه خدا هستند دو نکته را بگوئید:
الحمد للّه رفقا راه خود را پیداکرده و مسیر خود را میروند، منتها این کتابها را با دقّت مطالعه کنند، اینها زحمات حضرت آقاست، بلکه عمر آقاست! هر ورق از این کتابها بخشی از عمر آقاست که وقت خود را مصروف این معارف نموده و حقّاً این معارف را زنده کردند.
إنشاءالله خدا روح ایشان را شاد بگرداند و از همه ما در آن عالم خوشحال باشند. برای شادی روحشان رَحِمَ اللهُ مَن قَرَأَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. امامشناسی، ج۱۵، ص۲۸۹ و ۲۹۰.
۲. همانمصدر، ص۲۹۰.
۳. همانمصدر، ص۲۹۳.
۴. الکافی، ج۲، ص ۸۴؛ و نیز از حضرت أمیرالمؤنین علیهالسّلام روایت شده که میفرمایند: إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَغبَةً فتِلْکَ عِبادَةُ التُّجّارِ و إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَهْبَةً فتِلکَ عِبادَةُ العَبیدِ و إِنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ شُکرًا فتِلْکَ عِبادَةُ الأحْرارِ. (نهجالبلاغة، حکمت ۲۳۷، ص۵۱۰)
۵. مفاتیحالجنان، ص۱۲۵. (مناجات المحبّین)
۶. الکافی، ج۲، ص۵۸۱.