حقیقت «حُبّ»

تا کنون سخن از معنای لغوی حُبّ بود. اکنون باید به دنبال کشف معنای حقیقی حُبّ رفته و دریابیم که محبّت حقیقةً به چه معنا است؛ باید گفت: این مسأله، از آن قبیل مسائلی است که در میان بزرگان و صاحب نظران، معرکه آراء بوده و از جانب ایشان، اقوال و نظرات مختلفی مطرح شده است. در ادامه به أهمّ این نظرات به صورت اجمالی و گذرا خواهیم پرداخت.

دیدگاه مشهور متکلّمین

گروه بسیاری از علماء و دانشمندان علم کلام گفته‌اند: محبّت به معنای اراده و یا اراده شدیده است. طبق این معنا، محبّت کسی را داشتن یعنی قصد و اراده کسی را نمودن.

از لوازم این قول، این‌است‌که: محبّت را تنها متعلّق به امور و کارهای ممکنه بدانیم، نه به ذوات و نه به کارهای محال؛ زیرا محال است کسی امر ممتنعی را اراده نماید.

قائلین این نظر معتقدند که: محبّت انسان تنها به امور ممکنه‌ای تعلّق می‌گیرد که موجب لذّت و خوش‌آمد نفس او شود. با توجّه به این نظر، بعضی معتقد شده‌اند که اساساً نمی‌شود محبّت انسان به خداوند تعلّق بگیرد؛ فخر رازی در تفسیر خود می‌گوید:

اعلَمْ أنّ الأُمَّةَ و إنِ اتَّفَقوا فی إطْلاقِ هذِهِ اللفظَةِ، لَکِنَّهُمُ اختَلَفوا فی مَعناها، فقالَ جُمهورُ المُتَکَلِّمینَ: إنّ المَحبَّةَ نوعٌ مِن أنواعِ الإرادَةِ، و الإرادَةُ لاتَعَلُّقَ لَها إلاّ بالجآئزات، فیَستَحیلُ تَعَلُّقُ المَحبَّةِ بِذاتِ اللهِ تَعالَی و صِفاتِهِ، فإذا قُلنا: نُحِبُّ اللهَ، فمَعناهُ نُحِبُّ طاعَةَ اللهِ و خِدمَتَهُ، أو نُحِبُّ ثَوابَهُ و إحْسانَه. [۱]

«بدان که امّت هرچند بر استفاده و اطلاق لفظ حُبّ و محبّت برای خداوند اتّفاق دارند و همگان این لفظ را به کار می‌برند، أمّا در مورد حقیقت و معنای این

محبّت دچار اختلاف شده‌اند. جمهور متکلّمین گفته‌اند: محبّت نوعی از انواع اراده است و اراده فقط به امور ممکن و جائز تعلّق می‌گیرد، پس محال است که محبّت به ذات و صفات خداوند متعال تعلّق بگیرد. پس بر اساس نظر متکلّمین زمانی که می‌گوئیم: خدا را دوست داریم، معنایش این‌است‌که: طاعت و خدمت خدا را دوست داریم یا به ثواب و احسان او محبّت می‌ورزیم.»

دیدگاه جمعی از متکلّمین

گروه دیگری گفته‌اند: محبّت به معنای طلب ملائم و لذّت است و لذّت فقط در اثر ارتباط با محسوسات حاصل می‌شود، پس نتیجةً محبّت به خداوند هم محال خواهد بود؛ زیرا خداوند امری حسّی نیست و منشأ لذّت هم نخواهد بود و در نتیجه متعلَّق محبّت هم واقع نمی‌شود. ابن‌عاشور در تفسیر التّحریروالتّنویر می‌گوید:

و مِنَ النّاسِ مَن زَعَمَ أنّ تَعَلُّقَ المَحبَّةِ بِاللهِ مَجازٌ مُرسَلٌ... أو مَجازٌ بالحَذفِ، و التَّقدیرُ: یُحِبّونَ ثَوابَ اللهِ أو نِعمَتَه لأنّ المَحبَّةَ لاتَتَعلَّقُ بذاتِ اللهِ، إمّا لِأنّها مِن أنواعِ الإرادَةِ و الإرادَةُ لاتَتَعلَّقُ إلاّ بالجآئزاتِ و هُو رَأیُ بَعضِ المُتَکَلِّمینَ، و إمّا لِأنّها طَلَبُ المُلآئمِ و اللَذَّةُ لاتَحصُلُ بغَیرِ المَحْسوساتِ؛ و کِلا الدَّلیلَینِ ظاهِرُ الوَهنِ کما بَیَّنَهُ الفَخْر. [۲]

«بعضی از مردم گمان کرده‌اند که اطلاق محبّت بالنّسبه به خداوند متعال، مَجاز است؛ حال یا مَجاز مُرسَل و یا مجاز بالحذف. و در فرض اینکه مجاز، مجاز بالحذف باشد، محذوف، ثواب یا نعمت إلهی خواهد بود؛ زیرا محبّت به ذات پروردگار تعلّق نمی‌گیرد یا به این دلیل که محبّت از اقسام اراده است و اراده تعلّق نمی‌گیرد مگر به امور ممکنه و این نظر بعضی از متکلّمین است و یا به این جهت که

محبّت عبارت از طلب ملائم و لذّت است و لذّت بغیر محسوسات حاصل نمی‌شود. البتّه همانطور که فخر رازی بیان کرده است هر دو دلیل سست بوده و قابل اتّکاء نمی‌باشند.»

نظر جناب صدرالمتألّهین (ره) در حقیقت محبّت

در بیان معنای محبّت جناب ملاّصدرا رضوان‌الله‌علیه می‌فرمایند: محبّت عبارت است از «ادراک کمال» یا «حالت بهجت نسبت به چیزی.»[۳]

ایشان در کتاب المبدأوالمعاد خود تصریح می‌کنند که عشق و محبّت دارای معنای عامّی است، به صورتی که می‌توان این معنا را هم در خداوند و هم در مخلوقات به کار برد، گرچه در اصل لغت، این لفظ تنها برای مخلوقات وضع شده باشد. ایشان در بیان این معنا می‌فرمایند:

أنّ المَحبَّةَ و ما یُرادِفُها فی وَضْعِ اللِسانِ عِبَارَةٌ عَنِ الاِبْتِهاجِ بالشَّی‌ءِ المُوافِقِ، سَواءٌ کان عَقْلیًّا أو حِسّیًّا، حَقیقیًّا أو مَظْنونًا. [۴]

«محبّت و آنچه در معنا با آن مترادف است مانند عشق، در لغت عبارت است از: ابتهاج و بهجت و سرور به چیزی که موافق انسان باشد، چه اینکه متعلَّق محبّت امری عقلی یا حسّی بوده و چه اینکه امری حقیقی یا حتّی مظنون باشد.»

جناب صدرالمتألّهین رضوان‌الله‌تعالی‌علیه دراین فرمایش خود به نکته دقیقی اشاره می‌فرمایند؛ و آن اینکه: ما به صورت عینی درمی‌یابیم که انسان گاهی به امور حسّی از قبیل لباس و مسکن خود عشق می‌ورزد و گاهی محبّ و عاشق علم و تفکّر خود می‌شود؛ همانطور که عموم مردم به دارائی‌های حسّی خود علاقه دارند، کم نبوده‌اند کسانی که به مسائل علمی: فلسفی، عرفانی، فقهی و... عشق ورزیده و دانش و علم را محبوب خود قرار داده بودند. پس این لذّت اعمّ از حسّی و عقلی است.

علاوه بر این، از تعریف ایشان این نکته نیز به دست می‌آید که: الزامی نیست تا برای پدیدآمدن عشق و محبّت در جان انسان، حتماً محبوبی حقیقی وجود داشته باشد، بلکه بسیاری از مواقع محبوب انسان امری ظنّی است نه حقیقی؛ می‌شود انسان تمام عمر عاشق کسی باشد که اصلاً وجود خارجی ندارد. چنین شخصی عاشق محبوبی شده که تنها در گمان خودش وجود داشته است. جناب ملاّصدرا از این قسم به عنوان محبّت به محبوب مظنون یاد می‌کنند.

بنابر سخن صدرالمتألّهین، هرجا که اثری از لذّت و سرور شخصی نسبت به چیزی باشد، می‌توان از آن به محبّت یاد کرد، چه لذّت‌بردن انسان از انسان دیگری باشد، به صورتی که شخص، از یاد و فکرنمودن به آن انسان لذّت ببرد، و چه محبّت انسان به خداوند تبارک‌وتعالی باشد، و چه لذّت و سرور ملائکه و عقول و حقائق ملکوتی یا حتّی خداوند از مخلوقات باشد؛ چرا که ملائکه نیز دارای سرور و بهجت بوده و به این امر در روایات ائمّه علیهم‌السّلام به صورت مکرّر اشاره گردیده و یکی از اثرات اعمال حسنه انسان، شادی ملائکه بیان شده است.

به عنوان مثال: در روایات یکی از ثمرات مسواک‌زدن، شادی ملائکه ذکر شده است. [۵] یا مرحوم طبری در کتاب خود به نام: بشاره‌المصطفی لشیعه‌المرتضی، روایت مفصّلی را نقل فرموده‌اند که در آن به سرور ملائکه نسبت به خلافت أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام تصریح شده است؛ یا مُحَمَّدُ! وَ الَّذی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لَقَدْ دَخَلَ السُّرورُ عَلَی جَمیعِ المَلَئِکَةِ بِاسْتِخْلافِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ لَکَ ابْنَ‌عَمِّکَ. [۶]

طبق بیان مرحوم ملاّصدرا، محبّت انسان به ذات إلهی نیز تعلّق گرفته و ممکن است خود خداوند محبوب انسان قرار گیرد؛ حق هم همین است که انسان می‌تواند محبّ و عاشق خود خداوند باشد؛ چنانکه این معنا درآیات و روایات و کلمات بزرگان اهل معرفت به وفور بیان شده است. و اصلاً می‌توان گفت: اساس سلوک إلی الله، همین تحصیل محبّت به خداوند است.

پس در فرمایش جناب صدرالمتألّهین در ضمن شرح و بسط حقیقت محبّت به نکات خوبی اشاره شده است، أمّا با دقّت و تأمّل می‌توان فهمید معنائی که ایشان ارائه داده‌اند، بیانگر حقیقت محبّت نیست، بلکه بیان یکی از لوازم محبّت است؛ چنانکه در ادامه به این معنا خواهیم پرداخت.

نظر مرحوم علاّمه طباطبائی (ره) در حقیقت محبّت

از نظر حضرت علاّمه طباطبائی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه محبّت یک نوع وابستگی خاصّ است که محصول ادراک زیبائی در چیزی یا کسی است و خاصیّت این وابستگی چنین است که مُحِبّ را در جدائی و فراق، به سمت محبوب کشانده و در هنگام وصال، سبب می‌شود تا محبّ از جداشدن از محبوب إبا نماید. ایشان در حاشیه خود بر کتاب أسفار جناب ملاّصدرا می‌فرمایند:

هُوَ تَعَلُّقٌ خآصٌّ مِن ذِی الشُّعورِ بِالجَمیلِ مِن حَیثُ هُوَ جَمیلٌ بِحَیثُ یَأْبَی المُحِبُّ مُفارَقَةَ المَحبوبِ إذا وَجَدَهُ و یَمیلُ إلَیهِ إذا فَقَدَه. [۷]

«محّبت وابستگی خاصّی است که بین موجود دارای شعور و ادراک و بین موجود زیبا به دلیل زیبایی‌اش شکل می‌گیرد و این وابستگی و تعلّق به صورتی است که اگر مُحِبّ به محبوب برسد از جدایی و فراق محبوب گریزان باشد و اگر به محبوب واصل نشود جویای او بوده و به سمت او حرکت کند.»

نکته مهمّ فرمایش حضرت علاّمه در این‌است‌که: محبّت را به نحوی تفسیر می‌فرمایند که چه در حال فراق و چه در حال وصال معنادار باشد؛ بخلاف بیان مشهور متکلّمین که محبّت را به معنای اراده و میل تفسیر کرده و در نتیجه در حال وصال دیگر محبّت را بی‌معنا دانسته‌اند؛ زیرا در فرض وصل، امری باقی نمی‌ماند که بخواهد اراده ما به دستیابی به آن چیز تعلّق بگیرد، فلذا در وصال، محبّتی هم در کار نخواهد بود. و بخلاف بیان جناب صدرالمتألّهین که محبّت را به معنای لذّت و ابتهاج دانسته و بنابر بیان ایشان، تفسیر محبّت در حال فراق دشوار می‌شود؛ زیرا در فراق به ظاهر لذّتی نیست تا بخواهیم اسم آن را محبّت بگذاریم. [۸]

أمّا علاّمه طباطبائی رضوان‌الله‌علیه در این بیان به نحوی حقیقت محبّت را معنا می‌فرمایند که حتّی در صورت وصل هم آتش آن خاموش نخواهد شد.

پس چه آن دسته از متکلّمین که محبّت را به معنای میل و اراده دانسته و چه جناب ملاّصدرا، با فرض اینکه بیان ایشان ناظر به اصل و حقیقت محبّت باشد و نه لوازم آن، تنها گوشه‌ای از حقیقت محبّت را بیان کرده و بر اساس تعریف هریک از ایشان، گوشه دیگری از حال محبّان و عاشقان مغفول می‌ماند، أمّا علاّمه طباطبائی سعی فرموده‌اند تا با تعریف و تفسیر جدیدی از محبّت، نواقص کار گذشتگان را تکمیل کرده و معنائی بیان فرمایند که بالنّسبه به حقیقت محبّت، جامع افراد باشد.

ما در حاشیه فرمایش حضرت علاّمه طباطبائی قدّس‌سرّه با اعتراف به اینکه ریزه‌خوار علوم معظّمٌ‌له بوده و هستیم، عرض می‌کنیم: شما فرموده‌اید که محبّت حالتی است که در فراق، انسان میل وصل دارد و در حال وصل می‌خواهد که از محبوب جدا نشود. سؤال ما این‌است‌که: مراد شما از وصال، وصال حقیقی است یا ظاهری؟

اگر مراد، وصال ظاهری و مجازی است که مطلب صحیح است و جای نقض ندارد؛ طبیعی است وقتی که ما کسی را دوست داریم و کنارش می‌نشینیم، می‌خواهیم مجلس به طول بیانجامد و جدائی و فراق پیش نیاید. أمّا وصال در این قبیل موارد، وصال حقیقی نیست و لذا هنوز عاشق دوست دارد که به معشوق نزدیک و نزدیکتر گردد تا جائی که با او متّحد شود. به تعبیر دیگر: در اینجا هنوز محِبّ فاقد محبوب است و هنوز میل دارد که به محبوب برسد واین قسمی مقابل حالت فقدان و فراق نیست، چنانکه مرحوم صدرالمتألّهین رضوان‌الله‌علیه نیز در مبحث عشق اعتراف فرموده‌اند که آتش محبّت و شوق به وصال جز با اتّحاد خاموش نمی‌شود. [۹]

أمّا اگر مراد وصال حقیقی است باید گفت: در وصال حقیقی که عبارت از فناء در حضرت أحدیّت بوده و خود مرحوم علاّمه نیز به این معنا معتقدند، اصلاً در فناء، مُدرِکی وجود ندارد تا بخواهد میل و طلبی داشته باشد!

میل حال نفسانی است و حال نفسانی هم متفرّع بر اصل وجود نفس و ذات است. در فناء که دیگر ذاتی وجود نداشته و جز خدا چیزی باقی نمی‌ماند؛ آنجا محلّ تجلّی «وَحْدَهُ لا إلَهَ إلاّ هُوَ» است، دیگر کسی باقی نیست تا بخواهد میل و طلب و اراده‌ای داشته باشد.

باید توجّه داشت که: این معنا چه در وصال حقیقی انسان با خدا و چه انسان با انسانی دیگر یکسان است؛ اگر انسان به شخص دیگری هم آن‌قدر عشق بورزد که با تمام وجود معطوف به آن شخص شود، به تدریج در نفس محبوب خود فانی می‌شود و فناء او از این جهت، با فناء در ذات پروردگار فرقی نخواهد داشت و در این حال فناء و اتّحادِ روحی است که وصال حقیقی حاصل می‌شود و در غیر این حالت کماکان فراق و فقدان و میل به اتّحاد موجود است.

بنابراین، به نظر می‌رسد که اگر به دقّت نظر کنیم در تفسیر محبّت همان میل به وصال کافی است و نیازی به افزودن قید «بِحَیثُ یَأْبَی المُحِبُّ مُفارَقَةَ المَحبوبِ إذا وَجَدَه»، برای جامعیّت تعریف نسبت به محبّتهای انسانی نیست؛ آری در محبّت علّت به معلول توضیحی هست که در ادامه به آن می‌پردازیم.

نکته دیگری که به خاطر می‌رسد این‌است‌که: حضرت علاّمه محبّت را محصول ادراک جمال دانسته‌اند ولی درآینده عرض خواهد شد که محبّتی که محصول ادراک جمال باشد محبّت حقیقی به ذات جمیل نیست، بلکه محبّت به جمال آن جمیل است که بالعَرَض به ذات جمیل هم نسبت داده می‌شود ولی آنچه در باب محبّت مطلوب است، محبّت حقیقی است که منشأ آن سنخیّت و یکرنگی میان محبّ و محبوب است.

نظر مرحوم علاّمه والد (ره) در حقیقت محبّت

مرحوم علاّمه والد رضوان‌الله‌علیه حقیقت محبّت را کشش و جاذبه نفس می‌دانند. ایشان در بیانی فرموده‌اند:

محبّت عبارت است از جاذبه نفس و کشش روحی حبیب نسبت به محبوب. این کشش به حسب أفراد و شرائط دیگر مختلف است، و نیز از نقطه نظر تأثیر محبوب و درجه فعّالیت آن در نفس مُحِبّ نیز متفاوت است. محبوب هرچه بوده باشد خواه انسان و یا حیوان و جماد و سنگ یا موجود دیگری، به هر مقدار که آثار جمال و محاسن او در نفس محبّ اثر بیشتری داشته باشد، به همان درجه این قوّه کشش و جاذبه در محبّ شدیدتر خواهد بود و تعلّق نفس محبّ به محبوب

بیشتر خواهد شد. [۱۰]

این فرمایش مرحوم والد، مطلب واضحی است و به نظر می‌رسد معنای عرفی محبّت نیز همین باشد. طبق این بیان، محبّت اراده نیست که فقط به افعال تعلّق گیرد، بلکه کشش و جاذبه می‌تواند میان دو ذات نیز فرض شود؛ چه محبوب، انسان باشد و چه سنگ و جماد و یا حتّی موجودی از حقائق مجرّده. همچنین طبق این بیان، محبّت مقدّمه وصال خواهد بود و اگر وصال حقیقی دست دهد محبّ با محبوب متّحد شده و دیگر بساط وجود او جمع می‌شود و اثری از او باقی نمی‌ماند تا بخواهد محبّتی باقی بماند.

چنانکه دراین بیان محبّت صرفاً ادراک کمال یا زیبائی نیست، بلکه ادراک و علم مقدّمه محبّت است و وقتی انسان زیبائی و کمال را در چیزی یا کسی می‌بیند، در مرتبه بعد کشش و جاذبه‌ای در او پدید می‌آید که آن را محبّت می‌نامیم و هرچه بیشتر کمال و جمال را احساس کند، محبّت او به محبوب نیز بیشتر می‌شود، فلذا در پاسخ این سؤال که: چرا او را دوست داری؟ خواهد گفت: چون می‌بینم که فلان خوبیها را داراست.

ولی گاهی نیز ممکن است محبّتی در قلب کسی بیافتد و خود او نیز علت آن را متوجّه نشود و ادراک و شعوری به کمال و جمال نداشته باشد، بلکه صرفاً سنخیّت روحی و تناسب، سبب کشش و جاذبه میان دو نفر گردد.

خداوند متعال می‌فرماید: إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحَتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا. [۱۱]

«وُدّ» بنا به تصریح مرحوم علاّمه طباطبائی، به معنای محبّت است. خداوند در این آیه می‌فرماید: «همانا کسانی که ایمان آورده و عمل صالح و نیک انجام داده‌اند، خداوند رحمن برای آنها محبّتی در قلبها قرار خواهد داد.» می‌شود انسان مؤمن و متّقی در کوچه و خیابان راه برود و مردم بدون هیچ شناختی او را دوست داشته و تحت تأثیر او قرار گیرند.

البتّه همانطور که مرحوم علاّمه نیز تصریح می‌فرمایند، چنین نیست که جعل و قراردادن محبّت شخص مؤمن در قلوب سایرین، اختصاصی به آخرت داشته باشد، بلکه به اقتضاء اطلاق آیه، در همین دنیا نیز خداوند محبّت مؤمنین را در قلوب دیگران قرار خواهد داد. [۱۲]

سَدیر در همین معنا روایتی از امام صادق علیه‌السّلام نقل می‌کند، ایشان می‌گوید:

قُلْتُ لِأَبی‌عَبْدِاللَهِ عَلَیهِ‌السَّلامُ: إنّی لَأَلْقَی الرَّجُلَ لَمْ‌أَرَهُ وَ لَمْ‌یَرَنی فیما مَضَی قَبْلَ یَومِهِ ذَلِکَ فَأُحِبُّهُ حُبًّا شَدیدًا فَإذا کَلَّمتُهُ وَجَدْتُهُ لی مِثْلَ ما أَنَا عَلَیهِ لَهُ وَ یُخْبِرُنی أَنّهُ یَجِدُ لی مِثْلَ الَّذی أَجِدُ لَهُ. فَقالَ: صَدَقْتَ یا سَدیرُ! إنَّ ائْتِلافَ قُلوبِ الأَبْرارِ إذا الْتَقَوْا و إنْ لَمْ‌یُظْهِروا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتهِمْ کَسُرْعَةِ اخْتِلاطِ قَطْرِ السَّمآءِ عَلَی مِیاهِ الأَنْهارِ. [۱۳]

«خدمت حضرت امام صادق علیه‌السّلام عرض کردم: من گاهی مردی را می‌بینم که پیش از آن روز او را ندیده‌ام و او نیز مرا ندیده است و ناگهان محبّت شدیدی از او در قلبم می‌افتد و وقتی با او سخن می‌گویم می‌بینم که او نیز همین حال را دارد و همین محبّت را در قلب خود نسبت به من می‌یابد. حضرت فرمودند: راست گفتی ای سدیر! ائتلاف و اتّحاد دلهای ابرار وقتی با هم ملاقات می‌کنند، گرچه به زبان محبّتشان را ابراز ننمایند مانند اختلاط و به هم پیوستن قطرات باران در آب رودهاست.»

با تمام این توضیحات، هنوز دراینجا دو سؤال باقی می‌ماند:

سؤال اوّل: ممکن است چنین اشکال شود که: شوق نیز عبارت است از کشش نفس مُحِبّ بسوی محبوب، فلذا تعریف ایشان مانع اغیار نخواهد بود واین تعریف، هم شامل حبّ و هم شامل شوق خواهد بود.

در پاسخ به این اشکال باید گفت: نفس انسان نسبت به محبوب خود در دو مرحله کشش و جذبه احساس می‌کند؛ مرتبه اوّل کششی است که از ابتدای عشق و محبّت با جان مُحِبّ همراه و قرین است؛ همین مُحِبّ بعد از پدیدآمدن کشش و جذبه اوّلیّه، شوق و رغبتی نسبت به محبوب و وصال او پیدا می‌نماید که رتبةً متأخّر از کشش اوّلیّه است. آنچه به آن محبّت گفته می‌شود أعمّ از کشش اوّلیّه و ثانویّه است، أمّا شوق تنها به کشش ثانویّه اطلاق می‌شود.

به عبارت دیگر: تعلّق قلب به محبوب، از همان آغاز، حبّ و عشق است، لذا در لسان عربی «أحَبَّهُ» و «عَشِقَهُ» استعمال می‌شود، أمّا در باب شوق نمی‌گوئیم: «اشْتاقَهُ»، بلکه می‌گوئیم: «اشْتاقَ إلَیهِ»؛ یعنی در شوق یک نحوه حرکت نیز خوابیده است. پس می‌توان گفت: عشق مقدّمه حرکت است ولی شوق از تَبَعات و لوازم عشق است و چون به معنای حرکت نزدیک است و در آن نحوی از جابجائی، البتّه نه جابجائی مکانی بلکه حرکت نفسی و درونی، خوابیده است، لذا گفته می‌شود: «اشتاق إلیه.»

سؤال دوّم: اگر محبّت به معنای کشش و جاذبه است و در وصال حقیقی هم مُحِبّ و هم محبّت زائل می‌شود، دیگر محبّت خداوند به خود و محبّت او به مخلوقات چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟

در پاسخ می‌توان گفت: محبّت خداوند به مخلوقات از صفات فعل است و همان معنای میل و کشش در آن وجود دارد؛ خداوند همیشه با مخلوقات بوده و به آنها نزدیک است، ولی در مقام فعل، مخلوقات از خداوند دور بوده و نیاز است تا خداوند آنها را بسوی خود کشانده و از تقیید به اطلاق رهنمون شود، تا مخلوقات به مرحله وصال و فناء نائل آیند، لذا از إفاضه فیض و رحمت و لطف إلهی بر عبد و سیردادن او بسوی کمال، به «محبّت خداوند نسبت به عبد» تعبیر می‌شود.

أمّا محبّت خداوند نسبت به ذات خود تعبیری است که به حسب معنای عرفی محبّت، تعبیر صحیحی نمی‌باشد؛ اگر چنین استعمالی هم در کلمات حکماء وجود دارد، از باب وجود اصطلاحات خاصّ در هر علم است و چه‌بسا بتوان گفت: معنای عرفی محبّت، همان جاذبه و کشش میان محبّ و محبوب است و محبّت در کنار معنای عرفی خود، معنای دیگری هم دارد که عبارت است از: ادراک کمال یا سرور و لذّت از حضور یک کمال؛ چنانکه در تاج‌العروس معانی متعدّدی برای عشق بیان کرده و یکی از آنها را عُجب و خوشایندی و سرور عاشق به معشوقش دانسته است. [۱۴]

پانویس

۱. مفاتیح الغیب، ج۴، ص۱۷۶.

۲. التّحریروالتّنویر، ج۲، ص۸۹ و ۹۰.

۳. المبدأوالمعاد، ص۱۴۷ و ۱۵۵.

۴. همان‌مصدر، ص۱۵۵.

۵. الکافی، ج۶، ص۴۹۶.

۶. بشاره‌المصطفی لشیعه‌المرتضی، ج۲، ص۴۱.

۷. أسفارأربعة، ج۷، ص۱۵۲، تعلیقه مرحوم علاّمه طباطبائی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه.

۸. مگر اینکه گفته شود: در حال فراق، مُحِبّ با صورت محبوب مشغول است و از آن لذّت برده و مبتهج می‌شود، ولی انصاف این‌است‌که: در استعمالات، از کلمه «محبوب» خودِ مصداق خارجی محبوب تلقّی می‌شود و نمی‌توان گفت: در موارد فراق، مُحِبّ از محبوب لذّت می‌برد، مگر اینکه این تعابیر با مسامحه و مجاز به کار برده شود.

۹. أسفارأربعة، ج۷، ص۱۷۹.

۱۰. رساله‌مودّت، ص۳۶.

۱۱. آیه ۹۶، از سوره ۱۹: مریم.

۱۲. المیزان، ج۱۴، ص۱۱۳.

۱۳. الأمالی شیخ طوسی، ص۴۱۱.

۱۴. العِشقُ بالکسرِ... عُجْبُ المحِبِّ بمحبوبِه. أو هو: إفراطُ الحبِّ. و سُئل أبوالعبّاسِ أحمدُبنُ‌یحیی عن الحبِّ و العِشقِ: أیّهما أحمدُ؟ فقالَ: الحبُّ، لأنّ العشقَ فیه إفراطٌ، و یکونُ العشقُ فی عَفافِ الحبِّ و فی دَعارَةٍ، أو هو عَمَی الحِسِّ عن إدراکِ عیوبِه، أو مرضٌ وَسواسیٌّ یَحلُبه إلی نفْسِه بتسلیطِ فکرِه علی استحسانِ بعضِ الصُّوَر. (تاج‌العروس، ج۱۳، ص۳۳۴)

مطالب جدید