قال الله الحکیم فی محکم کتابه الکریم: یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکُرُوا اللَهَ ذِکْرًا کَثِیرًا. [۱]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! باید خداوند را بسیار یاد کرده و او را صبح و شام تسبیح گوئید.»
در روایت معراجیّه آمده است که خداوند متعال در وصف اولیاء خود میفرماید:
إذا تَلَذَّذَ أَهْلُ الجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ تَلَذَّذوا أُولَئِکَ بِذِکْرِی وَ کَلامی وَ حَدیثی. قالَ: یا رَبِّ! ما عَلامَةُ أُولَئِکَ؟ قالَ: مَسْجونونَ قَدْ سَجَنوا أَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضولِ الکَلامِ وَ بُطونَهُمْ مِنْ فُضولِ الطَّعامِ. [۲]
«هنگامی که اهل بهشت مشغول تناول خوردنیها و نوشیدنیهای بهشتی هستند ـ که یک ذرّه از آن خوردنیها و یک قطره از آن نوشیدنیها در تمام این عالم پیدا نمیشود ـ و از این خوردن و نوشیدن لذّت میبرند، ایشان به ذکر من و سخنگفتن با من مشغول بوده و از این ذکر و تکلّم با من لذّت میبرند.
پیامبر صلّیاللهعلیهوآله از خداوند میپرسند: ای پروردگار! علامت این اولیاء و خاصّان درگاهت چیست؟
خداوند میفرماید: اینها زندانیانیاند که زبانهایشان را از زیادی کلام و شکمهایشان را از زیادی طعام باز داشته و زبان و شکم خود را در بند نمودهاند.»
همانطور که در آخرت اولیاء إلهی از أکل و شُرب لذّت نمیبرند، در این دنیا نیز لذّت اولیاء إلهی از أکل و شرب نیست، بلکه أکل و شرب آنها به اندازه رفع نیاز است؛ تنها زمانی سراغ غذاخوردن میروند که گرسنه بوده و چارهای نداشته باشند، چون برای زندگی در این دنیا باید این شکم را خالی نگذاشت.
بنده کراراً دیده بودم وقتی مرحوم آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه جهت تناول غذا سر سفره مینشستند، در واقع غذا نمیخوردند، بلکه با غذا بازی میکردند! یک لقمه کوچک نان برمیداشتند، یک ذرّه سبزی یا ترب میگذاشتند روی آن، بعد همینطور این دست و آن دست میکردند؛ شاید تا انتهای غذاخوردن بیشتر از دو لقمه میل نمودند. در تمام مدّتی که همراه با مرحوم علاّمه والد به کربلا مشرّف شده و خدمت مرحوم آقای حدّاد میرسیدیم، برنامه ایشان چه ظهرها و چه شبها به همین صورت بود.
مرحوم علاّمه طباطبائی نیز به همین صورت بودند. زمانی که در قم مشغول تحصیل بودیم، روزی ایشان را برای نهار به منزل دعوت کردیم. ایشان هنگام غذا با دو سه انگشت، لقمههای کوچکی برداشته و تناول میفرمودند؛ خیلی کمغذا بودند.
کسانی نظیر مرحوم آقای حدّاد و مرحوم علاّمه طباطبائی مصداق عمل به این فرمایش رسول خدا هستند که: حَسْبُ ابْنِءَادَمَ لُقَیْماتٌ یُقِمْنَ صُلْبَهُ. [۳] «برای فرزند انسان، چند لقمه کوچک[۴] که تنها کمر او را راست نگه دارد، کافی است.»
اولیاء إلهی چیزهای دیگری میخورند، غذای اولیاء الله ذکر خداوند است! مگر میشود انسان با ذکر، سدّ جوع و سدّ رمق کند؟ بله!
حضرت موسی علیهالسّلام در کوه طور چهل روز نخوردند و نیاشامیدند، أمّا با این حال بدنشان سرحال بود، زیرا این بدن را ذکر خداوند نگه داشته بود. [۵]
البتّه شما این کار را نکنید! شما باید غذا میل نمائید، منتهی نه به مقداری که سیر شوید، بلکه باید قبل سیرشدن، از غذا دست بکشید، تا إنشاءالله برسید به آن مرحلهای که دیگر خودبهخود نمیتوانید غذا بخورید، به آن مرحلهای که عشق تمام وجود انسان را بگیرد.
وقتی دیگران با خورد و خوراک لذّت میبرند، اولیاء خدا با ذکر او متلذّذ میشوند؛ در دنیا چنیناند و در آخرت هم چنین خواهند بود. لذّت آنها ذکر خداوند است، لذا اعتنائی به غذای دنیوی و بهشتی ندارند. آنها از این عوالم عبور کردهاند. این نعمتها متعلّق به عالم مُلک و نهایةً ملکوت است، أمّا اولیاء خدا از این عوالم گذشتهاند، حتّی از عالم جبروت هم گذشته و به لقاء خداوند فائز شدهاند. چقدر حافظ عالی فرموده است که:
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتاده است
(دیوانحافظ، ص۱۰، غزل۱۶.)
آنها لذّتشان محبّت و ذکر خداوند است و محبّت او تمام وجودشان را فرا گرفته است. اصلاً وجودشان بواسطه محبّت خدا آتش گرفته است! بنده یادم هست که زمانی مرحوم آقای حدّاد با یکی از شاگردان خود که مبتلای به تمرّد بود، به منزل ما تشریف آورده بودند. در مسألهای میان ایشان و آن شاگرد مشاجرهای پیش آمد؛ فاصله آن آقا با مرحوم حدّاد یک متر یا یک متر و نیم بود، بنده خودم دیدم که تا این شخص آمد که نزدیک شود، مرحوم آقای حدّاد دستشان را بالا آوردند و به او فرمودند: «فلانی! جلو نیا که من کوه آتشم؛ میسوزی!»
فرمایش ایشان مَجاز و کنایه نبود، بلکه عین واقعیّت بود؛ اگر آن شخص در آن موقع به مرحوم آقای حدّاد نزدیک میشد واقعاً میسوخت! زیرا این شخص تمرّد کرده بود و نفس قدسی حضرت آقای حدّاد در آن هنگام مشتعل به سبحات جلالیّه بوده و از این شخص به شدّت متأثّر و ناراحت شده و طاقت نزدیک شدن او را به خود نداشتند، لذا فرمودند: اگر نزدیک شوی میسوزی؛ یعنی آتش درون من برتو تأثیر گذاشته و تو را میسوزاند.
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
(همانمصدر، ص۲۰۲، غزل۹۰.)
این قلب از محبّت خدا آتش گرفته است، منتهی ما چشم بصیرت نداریم و این آتش را نمیبینیم. کسی مانند مرحوم آقای حدّاد قدّساللهنفسَهالزّکیّه را میبینیم و با خود میگوئیم: مگر این آقا با سایرین چه فرقی دارد؟ مگر مرحوم آقای حدّاد با سایرین از نظر ویژگیهای ظاهری چه تفاوتی داشتند؟ چه کسی پیدا میشود که به باطن این مرد إلهی دست یابد و پی ببرد که در این بدن مادّی چه اقیانوسی از توحید و معرفت و عشق به خدا قرار دارد؟!
اینها همه حقائقی است که ما نیز باید با مراقبه و محاسبه، خود را به آن مرتبه برسانیم. بعضی بزرگان میفرمودند: شب که میخواهید بخوابید، خود و اعمال خود را محاسبه کنید. أمّا بعضی دیگر نظرشان این بود که اگر دیدی الآن ضرر کردی، همان موقع جبران کن! یعنی خودت را همان وقت معاتبه کن، سرزنش کن! و بعد از این عتاب هم فرصت از دست رفته را جبران نما؛ دستت را بلند کن و استغفار کن؛ قبل از خواب نیم ساعت بنشین استغفار کن و ذکر خدا بگو.
اگر امروز قرآنت را نخواندهای، اوّل بخوان و بعد بخواب؛ کار را برای فردا نگذار! اگر کار را برای فردا گذاشتیم، آن وقت به امید این فرداها، دیگر کار را انجام نمیدهیم؛ بعد میبینیم چندین وقت است که گذشته و قرآنمان را نخواندیم، ذکرمان را نگفتیم و مراقبهمان ترک شده است.
به هر حال، یکی از راههای دستیابی به محبّت و عشق پروردگار و یکی از مقدّمات تحصیل این مهم، ذکر و یاد خداوند است. البتّه مقصود از ذکر چه در این آیه مبارکه: یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکُرُوا اللَهَ ذِکْرًا کَثِیرًا، [۱] و چه در روایات و دستورات بزرگان دین، تنها اذکار لسانیّه و زبانی نیست، بلکه اذکار قلبیّه هم مصداق ذکر است و اصلاً حقیقت ذکر و یاد پروردگار، ذکر قلبی است که از اذکار لسانی أقوی میباشد.
اگر کسی ذکر لا إله إلاّ الله را به صورت قلبی بهجای بیاورد و معنای این ذکر شریف را نیز در قلب خود بگذراند و با قلب خود گوینده این ذکر باشد، اثری که دریافت میکند از ذکر لسانی صِرف بیشتر خواهد بود. ذکر لسانی بدون توجّه قلبی، در واقع پوستهای بدون حقیقت است که انسان را به مطلوب و مقصود نخواهد رساند؛ عمده ایناستکه وقتی کسی ذکر لسانی میگوید، قلب او با زبانش همراه باشد.
به عبارت دیگر: مؤمن نباید هنگام ذکر لسانی در غفلت باشد؛ مثلاً وقتی کسی ذکر شریف لا إله إلاّ الله را بر زبان میآورد، در نفی و اثبات این ذکر (که نفی غیر و اثبات وجود حضرت حقّ است) قلب نیز باید با زبان او همراهی کند و معانی
این ذکر بر دل مرور داده شود؛ یعنی این معنا که عبارت است از: نبودن هیچ مؤثّر و هیچ مستقلّی غیرخداوند متعال در عالم و انحصار حیات و علم و قدرت در ذات مقدّس او، بر دل مرور داده شود.
ذکر نباید صرف لقلقه زبان باشد؛ اگر در هنگام ذکر قلب کسی با زبانش همراهی کرد، آن وقت است که چنین شخصی به سرمنزل مقصود خواهد رسید.
پس برای رسیدن به مقصود، هم ذکر لسانی و هم ذکر قلبی، هر دو لازمند. و آنچه از فرمایشات معصومین علیهمالسّلام به دست ما رسیده است، ایناستکه: انسان باید همواره به یاد خدا بوده و ذکر لسانی و قلبی را با یکدیگر همراه نماید. کما اینکه اولیاء إلهی و اهل معرفت نیز با تبعیّت از دستورات معصومین علیهمالسّلام ابتدا به اذکار لسانی دستور میدادند و اینگونه نبود که جانب افراط را گرفته و تنها به ذکر قلبی اهتمام داشته باشند، أمّا همواره بر این امر تأکید داشتند که گفتن ذکر باید همراه با توجّه و التفات به معانی آن باشد.
سالک باید همیشه به یاد پروردگار بوده و اذکار لسانی را با توجّه قلبی همراه نماید و اگر اداء اذکار لسانی برای او مقدور نبود، حتماً باید ذکر قلبی را داشته باشد و با قلب خود مثلاً مترنّم به ذکر شریف لا إله الاّ الله باشد. چقدر جناب فیض کاشانی رضواناللهعلیه خوب سروده است:
سکینه دل و جان لا إله إلاّ الله
نتیجه دو جهان لا إله إلاّ الله
(دیوانفیضکاشانی، ص۵۷۴.)
فیض کاشانی بسیار مرد بزرگی است؛ ایشان هم فقیه بود و هم محدّث، هم فیلسوف بود و هم عارف. مرحوم علاّمه طباطبائی در مورد ایشان میفرمودند: «ما در بین علماء شیعه به جامعیّت مرحوم فیض کم داریم.» إنشاءالله دیوان ایشان را تهیّه کرده و در منزل داشته باشید و خصوصاً اشعاری که راجع به لا إله إلاّ الله و
استغفار دارند را مرور کنید. چقدر در این اشعار عالی بیان فرموده است:
ز هرچه غیر یار أستغفرُ الله
ز بود مستعار أستغفرُ الله
(دیوانفیضکاشانی، ص۵۷۳.)
میفرماید: از هرچه غیر یار، یعنی از هرچه غیر خداست، از هر فکر و نیّتی به غیر او، استغفار میکنم. از این بود و از این وجودی که ما به خود نسبت میدهیم و مُستعار است، استغفار میکنم.
این وجود و هستی که ما داریم، از ما نیست، بلکه عاریه است. عاریهدهنده نیز پروردگار است و اوست که به ما این وجود را عاریه داده است، زمانی هم این عاریه را پس میگیرد. جناب فیض در اینجا بیان میدارد که از این بودِ مجازی و اینکه ما احساس وجود استقلالی نموده و خیال میکنیم هستیم و وجودی برای خود داریم، باید گفت: أستغفر الله! باید به خدا پناه برد.
ما که هستیم که وجودی داشته باشیم؟! فقط او هست؛ در عالم وجود، یک هستی وجود دارد و آن هستیِ حضرت حقّ است. همه به هستی او هستند. تمام آیات قرآن کریم دلالت دارند که ماسویالله تماماً آیات او هستند، نه در مقابل او! تمام آسمانها و زمین و کواکب و سائر موجودات همه آیه و نشانه او هستند، وجودشان وجود ظلّی است نه وجود اصلی و مستقل؛ پس اصل اوست.
دمی کان بگذرد بی یاد رویش
از آن دم صدهزار أستغفر الله
(دیوانفیضکاشانی، ص۵۷۳.)
یک دَم و یک آن که بدون یاد و ذکر و توجّه به خداوند تبارکوتعالی بگذرد از آن دم باید صدهزار مرتبه استغفار کرد!
ترجیعبند مرحوم هاتف اصفهانی نیز جزء بهترین اشعار توحیدی است. خوب است انسان این اشعار را با خود داشته باشد و هر روز مطالعه کند. ایشان در آن ترجیعبند میفرمایند:[۷]
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلّی است یا أُولی الأبصار
شام جوی و آفتاب بلند
روز بس روشن تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی، بینی
همه عالم مشارق الأنوار
یعنی: اگر از ظلمات خود راه خروجی پیدا کنی، همه عالم را مشارق أنوار میبینی؛ یعنی همه عالم را تجلّیات حضرت حق خواهی دید.
کور وَش قائد و عصا طلبی
بهر این راه روشن و هموار
راه به این همواری است! راه به این روشنی است! بعد برای خودت عصا میگیری که این راه را بروی؟! مثل کورها برای وجود حضرت حق، برای خدای تبارکوتعالی، برای این راه روشن و هموار، دلیل بخواهی اقامه کنی که با دلیل حرکت نمائی؟! این راه احتیاج به دلیل ندارد؛ خدا همه عالم را گرفته است!
چشم بگشای به گلستان و ببین
جلوه آفتاب در گل و خار
ز آب بیرنگ صدهزاران رنگ
لاله و گل نگر در این گلزار
میفرماید: آبی که هیچ رنگی ندارد، وقتی در گلزار، زیر بوتههای گل روان گشته و ساری و جاری میشود، از این آب چه گلهای زیبا و رنگارنگی پدید آمده و ظاهر میگردند. حالا خدائی هم که بیرنگ است، این همه موجودات رنگارنگ و زیبا را پدید آورده و میبینید چه زیبائیها و جمالی را در عالم خلق فرموده است؛ تمام این جمالها، تمام این کمالها، همه از اوست.
جمال هر جمیلی، هر گلی، هر بلبلی، همه جمال اوست. وقتی انسان این پرندهها را با الوان مختلف میبیند یا گلهای زیبا را تماشا میکند متحیّر میشود که چه نقّاشی این تصاویر را به این زیبائی نقشآفرینی کرده است؟ همه جمال خود حضرت حقّ است که در هر یک به قدر ظرفش منعکس گشته و جز خدا هیچکس نیست! به قول جناب حافظ رضواناللهعلیه:
من نمییابم مجال ای دوستان
گرچه او دارد جمالی بس جمیل
(دیوانحافظ، ص۱۴۱، غزل۳۱۴.)
تمام زیبائیهای عالم، از ناحیه پروردگار است! و چقدر خودِ این خدا زیباست که مظاهر جمالش این چنینند. خداوند أجمَلُ مِن کُلِّ جَمیل است؛ زیبائی که از همه زیبایان زیباتر است.
پا به راهِ طلب نِه از ره عشق
بهر این راه توشهای بردار
وارد راه خدا شو، طالب خدا شو! تا اینکه با عشق، توشهای برای راه خودت برداری.
شود آسان ز عشق کاری چند
که بود نزد عقل بس دشوار
اگر پا در راه عشق خدا بگذاری و محبّت او را در دل جای دهی، آن وقت خیلی از کارهائی که برای عقل، سختی و دشواری زیادی دارد، به برکت محبّت إلهی، آسان و سهل خواهد شد. اگر آتش عشق پروردگار به قلبی زد، دیگر این امور پنداری و این کارهای وهمی که در نزد اهل دنیا دارای ارزش است؛ مثل توجّهداشتن به شخصیّت خود، حفظ آبروی خود، نشستن در صدر مجلس که دیگران برایش دست و پا میشکنند! تماماً بیارزش خواهد شد.
یار گو بالغُدُوِّ و الأَصال
یار جو بالعَشیّ و الإبْکار
همیشه به دنبال یار باش؛ یعنی پیوسته به دنبال خدا بگرد و طالب او باش! صبح و شب مشغول ذکر او باش! سابقاً این حدیث قدسی را خواندیم که: مَنْ طَلَبنَی بِالحَقِّ وَجَدَنی. [۸] «اگر کسی دنبال من بیاید و من را طلب کند و در این طلب خود صادق باشد من را مییابد.»
صد رهت لَنتَرانی ار گوید
باز میدار دیده بر دیدار
اگر صد مرتبه گفتی: خدایا! خودت را به من نشان بده و در جواب، خداوند همان پاسخی را به تو داد که سابقاً به حضرت موسی علیهالسّلام داده بود؛ یعنی فرمود: لَنتَرانی! «هیچگاه من را نخواهی دید!» باز هم چشمت به جمال او باشد، شاید تجلّی کند و جمالش را ببینی! مگر جمال خداوند دیدنی است؟ بله!
از أمیرالمؤمنین علیهالسّلام سؤال کردند: هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ قالَ عَلَیهِالسَّلامُ: وَیْلَکَ! ما کُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْأَرَهُ. «آیا پروردگارت را هنگام عبادت دیدهای؟ حضرت در جواب فرمود: من این چنین نبودم که خدائی را که ندیدهام عبادت کنم؟!»
پرسید: یا أمیرالمؤمنین! کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ «ای أمیرمؤمنان! پروردگارت را چگونه دیدی؟» قالَ: وَیْلَکَ! لَمْتَرَهُ العُیونُ فی مُشاهَدَةِ الأَبْصارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ القُلوبُ بِحَقآئِقِ الإیمانِ. [۹] «چشمهای سر با مشاهده دیدگان خدا را ندیده و نمیبیند، (چون خدا جسم نیست که با این دو چشم سر دیده شود) ولیکن قلبها به حقائق ایمان خداوند را میبیند.»
این دیدن، بواسطه حصول حقیقت ایمان در قلب است. پس نمیشود گفت: خدا قابل رؤیت نیست! این فرمایش أمیرالمؤمنین علیهالسّلام، فرمایش کسی است که دوّمین نفر در عالم خلقت بعد رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم است؛ حضرت صریحاً میفرمایند: خداوند دیدنی است! و چقدر این جمال خداوند زیبا است!
پس اگر در راه خدا و طریق حق بودیم و صد بار هم از جانب خدا خطاب: لَنتَرانی آمد، باز هم باید امید داشته باشیم که بتوانیم با اعمال صالحه و طلب دائمی و اخلاص و تهذیب نفس و مراقبه، شاهد وصل را در آغوش بگیریم و به ملاقات
خداوند متعال دست پیدا کنیم.
قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَ حِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَلِحًا وَ لاَیُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا. [۱۰] هرکسی که امید ملاقات پروردگارش را دارد، باید دو کار را انجام دهد تا إنشاءالله به لقاء او مشرّف شود:
اوّل: عملش باید عملی نیکو باشد، باید اعمال نیک أعمّ از واجبات و مستحبّات را انجام دهد؛ البتّه از واجبات نباید چیزی فروگذار شود ولی انجام مستحبّات به قدر امکان لازم است.
دوّم: در عبادت پروردگارش شریک قائل نشود و در عبادت فقط او را پرستش کند و لا غیر!
با مراعات این دو امر انسان میتواند به لقاء إلهی مشرّف شود و نباید هیچگاه از رسیدن به این مقصود ناامید گردد.
جناب هاتف در ادامه میفرماید:
تا به جائی رسی که مینرسد
پای اوهام و دیده افکار
میتوانی در مراتب عالم آنقدر بالا و بالا بروی و در آسمان معرفت اوج بگیری که پایه اوهام و افکار هم به آن مرتبه نرسد.
بار یابی به محفلی کآنجا
جبرئیل امین ندارد جا
اگر کسی در مقام تهذیب نفس باشد، به جائی میرسد که جایگاه جبرئیل است و بلکه بالاتر! میرسد به جائی که جبرئیل هم سعه و ظرفیّت حضور در آن موطن را ندارد؛ حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم در شب معراج آنقدر اوج گرفتند و بالا رفتند که دیگر جبرئیل توان آمدن نداشت. حضرت به او فرمودند: بیا
بالاتر! در جواب گفت: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ. [۱۱] نمیتوانم! «اگر به اندازه یک بند انگشت بالاتر بیایم آتش میگیرم و میسوزم!»
آنجا دیگر جای جبرئیل نیست، جای رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم است و آنهائی که از ایشان تبعیّت کردهاند. پیامبر اماماند و امّت مأموم؛ امام هر جائی که برود مأموم را پشت سر خود میبرد و اگر اینطور نباشد اصلاً امامبودن و مأمومبودن صادق نیست! صِدق امام و مأموم در جائی است که مأموم پشت سر امام خود به همان جائی برود که امامش میرود.
لذا در روایات داریم که: نماز امام جماعت باید به صورتی باشد که این نماز، مأمومین را بسوی خداوند متعال سوق دهد و افراد در اثر اقتداء به او، بسوی خداوند حرکت کنند. [۱۲]
امام جماعتی که به فکر دنیا و زخارف آن است و با همان فکر تکبیرهالإحرام میگوید، مشخّص است که تکلیف مأمومش چه خواهد شد! این مأمومین بسوی خدا سوق داده نمیشوند.
این ره، آن زاد راه و آن منزل
مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران
یار میگوی و پشت سر میخار
این راه، این هم توشه و آن هم سر منزل مقصود؛ اگر مرد راه هستی هم خودت بیا و هم زاد و توشهات را بیاور، أمّا اگر مانند دیگران مرد راه نیستی، تو خداخدای خودت را بگو و پشت سرت را بخاران! یعنی اینطور ذکر یار گفتن و یاد او را داشتن به درد نمیخورد! اگر با زبان بگوئیم: خدا! أمّا در مقام عمل و رفتار صادق نباشیم،
اگر خداخدا کنیم أمّا توجّه به او نداشته باشیم، بر زبانمان یاد او جاری باشد أمّا مرتکب معصیت شویم و اطاعتش را بجا نیاوریم، این ذکر به درد نمیخورد!
هاتف ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هوشیار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایماء کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا إله إلاّ هو
انسان همیشه باید طالب خدا باشد، اهل معرفت گفتهاند:
آن دلی کو هست خالی از طلب
دائماً بادا پر از رنج تعب
(أسرارالشّهود، ص۱۶.)
هر دلی که خالی از طلب پروردگار است، دائماً در رنج و تَعَب عالم کثرت قرار میگیرد، چون طلب خدا را ندارد. أمّا وقتی طلب خدا در دل بیاید و انسان خداجو شود، این رنج و تعب عالم کثرت سر سوزنی در او تأثیر نمیگذارد.
آن سری کو را هوای دوست نیست
زو مجو مغزی که او جز پوست نیست
(أسرارالشّهود، ص۱۶.)
مراد از «دوست» خداوند است؛ شاعر میفرماید: هرکسی که محبّت و هوای خداوند را در دل ندارد، از او انتظار مغز نداشته باش! او پوسته صِرف است، حقیقتی ندارد؛ مثل بادام و گردوئی که فقط پوسته باشد و مغز نداشته باشد. آن دلی که هوای خدا را ندارد، دل نیست. به همین جهت، نماز این افراد هم پوستهای بیش نیست، روزهشان هم پوستهای بیش نیست، حجّشان هم پوستهای بیش نیست؛ چون به حقیقت نرسیدهاند.
آن نمازی نماز است که تکبیرش با عشق خدا باشد، تحمید و تسبیح و
تسلیمش و کلّاً تمام نماز با عشق به او شروع و با عشق به او به اتمام رسد، بطوری که نمازگزار سر از پا نشناسد.
أُصَلّی فأشْدو حینَ أتْلو بِذِکرِها
و أطْرَبُ فی المِحرابِ و هْیَ إمامی (۱)
و بِالحَجِّ إن أحْرَمتُ لَبَّیْتُ بِاسْمِها
و عَنها أرَی الإمْساکَ فِطْرَ صِیامی (۲)
(دیوانابنالفارض، ص۱۸۹.)
۱. نماز میخوانم و چون با یاد او تلاوت مینمایم به ترنّم درآمده و در محراب عبادت به وَجد و طَرَب میآیم؛ و اوست که إمام من است.
۲. و چون در حجّ بیتالله بخواهم إحرام ببندم، به نام او لبّیک میگویم. و در روزهای که میگیرم، شکستن آن روزه را دستبرداشتن از او و از یاد او میدانم.
أمیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه أظهر و أبرَز مصادیق چنین نمازی بودند؛ وقتی حضرت میگفتند: الله أکبر، دیگر محو خدا میشدند. و الشّاهِدُ علَی ذلِک، اینکه: وقتی میخواستند تیر را از پای حضرت بیرون بکشند، دیدند آنقدر این تیر درد دارد که در غیرنماز، حضرت نمیتوانند این درد را تحمل کنند، لذا هنگامی که به نماز مشغول شدند، تیر را از پای ایشان بیرون آوردند و حضرت نیز اصلاً متوجّه نشدند! [۱۳] این نماز، نماز است. چقدر شاعر عالی فرموده است:
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
(دیوانحافظ، ص۵۰، غزل۱۰۷.)
خوشا به حال نماز آن کسی که از سر درد و فراق پروردگار و شوق لقاء او، با آب دیده، یعنی اشک چشم و خون جگر طهارت میکند!
باری، سخن در ذکر و ضرورت اهتمام به آن جهت تحصیل محبّت خداوند متعال بود؛ مؤمن برای تحصیل محبّت باید دائماً به یاد خداوند متعال و در طلب وی بوده و دوام ذکر داشته باشد. دوام ذکر قلب را نورانی میکند و هرچه مؤمن بیشتر ذکر بگوید نورش بیشتر شده و با این نور حرکت کرده و درجه درجه بالا میرود.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمودند: الذِّکْرُ نورٌ وَ رُشْدٌ، الذِّکْرُ جَلآءُ البَصآئِرِ وَ نورُ السَّرآئِرِ، الذِّکْرُ یونِسُ اللُبَّ وَ یُنیرُ القَلْبَ وَ یَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ، ذِکْرُ اللَهِ نورُ الإیمانِ. عَلَیکَ بِذِکْرِ اللَهِ؛ فَإنَّهُ نورُ القَلْبِ. مَنْ ذَکَرَ اللَهَ سُبْحانَهُ أَحْیا اللَهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّهُ. [۱۴]
«یاد خدا موجب روشنائی قلب و هدایت انسان میشود. یاد خدا زنگارهای قلوب را زدوده و نور باطن و جان انسان است. یاد خدا مونس عقل و روشنکننده قلب آدمی بود. و موجب نزول رحمت إلهی میشود. ایمان انسان بواسطه یاد خدا نورانی میشود. همیشه به یاد خدا باش! چرا که ذکر خدا کدورت و ظلمت قلب را برطرف میکند. هرکس خداوند متعال را یاد کند، خداوند قلبش را زنده کرده و تاریکی جهل را از عقل او برطرف نموده و وی را برای درک معارف حقّه مهیّا میکند.»
مؤمن با دوام ذکر و تحصیل نور به جائی میرسد که مؤمنین دیگری که پائینتر از او بوده و به آن درجه و مرحله نرسیدهاند، از نور او استضائه و استناره کرده و بهرهمند میشوند.
مرحوم کلینی روایت بسیار نفیسی را از امام صادق علیهالسّلام نقل میکند که فرمودند: یا ابْنَأَبییَعْفورٍ! قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّیاللَهُعَلَیهِوءَالِهِوسَلَّمَ: سِتُّ خِصالٍ مَنْ کُنَّ فیهِ کانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عَنْ یَمینِ اللَهِ.
در اینجا حضرت از جدّ بزرگوار خود، رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم شش خصلت را نقل میفرمایند که هرکس هر شش را داشته باشد، در برابر و در جهت راست خداوند متعال قرار دارد. سپس میفرمایند:
فَمَنْ کانَ هَکَذا کانَ بَیْنَ یَدَیِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ فَیَسْتَضیءُ بِنورِهِمْ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ. وَ أَمّا الَّذینَ عَنْ یَمینِ اللَهِ[۱۵] فَلَوْ أَنَّهُمْ یَراهُمْ مَنْ دونَهُمْ لَمْیَهْنِئْهُمُ العَیْشُ مِمّا یَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ.
فَقالَ ابْنُأَبییَعْفورٍ: وَ ما لَهُمْ لایُرَوْنَ وَ هُمْ عَنْ یَمینِ اللَهِ؟ فَقالَ: یا ابْنَأَبییَعْفورٍ! إنَّهُمْ مَحْجوبونَ بِنورِ اللَهِ؛ أَما بَلَغَکَ الحَدیثُ: أَنَّ رَسولَ اللَهِ صَلَّیاللَهُعَلَیهِوءَالِهِ کانَ یَقولُ: إنَّ لِلَّهِ خَلْقًا عَنْ یَمینِ العَرْشِ بَیْنَ یَدَیِ اللَهِ وَ عَنْ یَمینِ اللَهِ وُجوهُهُمْ أَبْیَضُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضّاحِیَةِ؛ یَسْأَلُ السّآئِلُ: ما هَؤلآءِ؟! فَیُقالُ: هَؤلآءِ الَّذینَ تَحآبُّوا فی جَلالِ اللَهِ...[۱۶]
«کسانی که چنین باشند، بین یدی الله قرار گرفتهاند و آنهائی که پائینتر از آنها قرار دارند، از نور آنها بهرهمند شده و استفاده میکنند و ایشانند که در جانب راست پروردگار قرار دارند، اگر کسانی که پائیندستشان هستند، آنها و شدّت نور و فضل و برتری ایشان را مشاهده کنند، عیششان منغّص میشود و دیگر بهشت برایشان گوارا نیست! (در بهشتند، از نعمتهای بهشتی متنعّماند، با این حال وقتی کسانی که بین یدی الله و عن یمین الله هستند را میبینند که در چه بهجت و سروری به سر میبرند، عیششان منغّص میشود.)
ابنأبییعفور از حضرت سؤال میکند و میگوید: چطور ایشان دیده نمیشوند درحالیکه در جانب راست خداوند قرار دارند؟ (چرا افرادی که در مرتبه پائینتر قرار دارند، نمیتوانند ایشان را ببینند؟) حضرت در جواب میفرمایند: ای ابنأبییعفور! اینها به نور خدا محجوبند و در پرده نور إلهی هستند؛ یعنی آنچنان نور پروردگار این خواصّ را إحاطه کرده است که در حجاب نور قرار گرفتهاند و به تعبیر دیگر در نور گم شدهاند! لذا دیده نمیشوند. البتّه اگر هم کسی آنها را ببیند عیش برایش منغّص میشود و با خود میگوید: آنها چه درجاتی دارند! در چه مرتبهای قرار دارند!
سپس حضرت به ابنأبییعفور میفرمایند: آیا این حدیث به تو نرسیده است که: رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرمودند: برای خداوند در جانب راست عرش خلقی است که ایشان هم «عَن یمینِ الله» و هم «بینَ یَدَیِ الله» هستند و این دو خصوصیّت را با هم دارا میباشند؛ یعنی آنقدر به خداوند نزدیکاند که جامعیّت پیدا کردهاند. خصوصیّت اینها چنین است که صورتهایشان از برف سفیدتر و از خورشیدِ در وسط روز، تابناکتر است. [۱۷]
بعد، پرسندهای سؤال میکند: اینها چه کسانی هستند که اینطور میدرخشند؟ در جواب گفته میشود: اینها همان کسانیاند که به یکدیگر در جلال خداوند محبّت میورزیدند.» محبّتشان محبّت جلالیّه بوده است؛ طالب خدا بودند و خودشان را به تجلّیات جلالیّه رسانده بودند و در تحت تجلّیات جلالیّه، به عشق خدا با یکدیگر محبّت میورزیدند.
تجلّیات جلالیّه خداوند همان واردات فنائیّه است. اینان مؤمنان عادی نیستند، مُتَحآبّین فی الله معمولی نیستند، بلکه به جلال الله رسیدهاند و در آن موطن و مقام به هم محبّت میورزند و لذا فرمود: در محضر خداوند و «بینَ یَدَیِ الله» حضور دارند و در نزد خداوند معزّز و مکرّم بوده و در جانب کرامت و شرافت «عَن یمینِ الله» قرار دارند و در نور خدا گم شدهاند و دیده نمیشوند، ولی از نورشان دیگران بهره میبرند.
این درجه اولیاء خداست که با موالات اهل بیت علیهمالسّلام و پیروی از ایشان و مراقبه و مجاهده، به آن نائل میشوند و وجودشان عین نور میگردد؛ رَزَقَنا اللهُ بِمُحمّدٍ و ءَالِه الطّاهِرین.
۱. آیه ۴۱، از سوره ۳۳: الأحزاب.
۲. إرشادالقلوب، ج۱، ص۲۰۰.
۳. عدّهالدّاعی، ص۸۴ .
۴. «لُقَیمة» مُصَغَّر لُقمه است؛ یعنی لقمه کوچک.
۵. مصباحالشّریعة، ص۱۹۶.
۶. آیه ۴۱، از سوره ۳۳: الأحزاب.
۷. دیوانهاتفاصفهانی، ترجیعبند، بند پنجم، ص۳۱ و ۳۲.
۸. الجواهرالسّنیّة فیالأحادیثالقدسیّة، ص۱۹۱.
۹. التّوحید، ص۱۰۹.
۱۰. آیه ۱۱۰، از سوره ۱۸: الکهف.
۱۱. مناقبءَالأبیطالب علیهمالسّلام، ج۱، ص۱۷۹.
۱۲. در مستدرکالوسآئل، از رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم روایت میکند که آن حضرت فرمودند: إنّ أئِمَّتَکُم قادَتُکُم إلی اللهِ فانْظُروا بِمَن تَقْتَدونَ فی دینِکُم و صَلاتِکُم. (مستدرکالوسآئل، ج۶، ص۴۶۳)
۱۳. إرشادالقلوب، ج۲، ص۲۱۷.
۱۴. تصنیف غررالحکمودررالکلم، ص۱۸۹.
۱۵. از صدر و ذیل حدیث اینطور به دست میآید که کسانی که «عن یمینِ الله» هستند همان کسانی میباشند که «بینَ یدَیِ الله» میباشند و لذا به احتمال زیاد اصل حدیث چنین بوده است: «هُمُ الَّذینَ عَن یَمینِ الله» که به «أمّا الَّذینَ» تصحیف شده است.
مرحوم فیض نیز در وافی فرموده است: بیانٌ: کان بینَ یدَیِ اللهِ تعالَی و عن یمینِ اللهِ یعنی کان معَ کَونِه بینَ یدَیِ اللهِ عن یمینِ اللهِ؛ فهُما صِفتانِ لقَومٍ واحدٍ و هُم أصحابُ الیمینِ.
و أمّا قولُه علیهالسّلامُ فی ءَاخرِ الحدیثِ: و أمّا الّذین عن یمینِ اللهِ فلیسَ یعنی بِه انفصالَهُم عنِ الّذین بینَ یدَیِ اللهِ بل وصَفهم تارةً بالوَصفَینِ و أُخرَی بأحدِهما کما یدُلّ علیه اسْتشهادُه بالحدیثِ النّبَویّ. (الوافی، ج۵، ص۵۶۳)
۱۶. الکافی، ج۲، ص۱۷۲ و ۱۷۳.
۱۷. مرحوم علاّمه والد در برخی از نامههائی که برای مرحوم آقای حدّاد رضوانالله تعالیعلیهما مینوشتند، چنین مرقوم میفرمودند: إلی الشَّمسِ المُضیئَة. «بسوی خورشید تابناک!» این تعبیر همین تعبیری است که رسول خدا میفرمودند: وُجوهُهُم أبْیَضُ مِنَ الثَّلْجِ أضْوَأُ مِنَ الشَّمسِ الضّاحِیَةِ.