ریشه لغوی «حُبّ»

برای روشن‌شدن معنای این آیه مبارکه ابتدا باید معنای «حُبّ» را مشخّص کرده و مقصود حقیقی ازاین لفظ را دریابیم. در اصل و ریشه «حُبّ» دو قول مطرح شده است:

قول اوّل متعلّق به جناب راغب اصفهانی در کتاب المفردات است. ایشان می‌گوید:

و حَبَّةُ القَلبِ تَشبیهًا بِالحَبَّةِ فی الهَیئَةِ. و حَبَبتُ فُلانًا، یُقالُ فی الأصْلِ بِمَعنی: أصَبتُ حَبَّةَ قَلبِهِ، نَحوُ: شَغَفْتُهُ و کَبَدْتُهُ و فَأدْتُهُ. و أحْبَبْتُ فُلانًا: جَعَلتُ قَلبی مَعْرِضًا لِحُبِّهِ، لَکِن فی التَّعارُفِ وُضِعَ مَحْبُوبٌ مَوِضعَ مُحَبّ. [۱]

اصل «حُبّ» از حَبَّةُ القلب است؛ «حَبَّةُ القلب» یعنی مرکز قلب و یا خون بسته و عَلَقه‌ای که در وسط قلب قرار دارد و حیات انسان به آن وابسته است. اگر کسی برای مثال قلب گوسفند را هنگام شستن فشار دهد، خون سیاهی بیرون می‌آید که به آن اصطلاحاً «حَبَّةُ القلب» می‌گویند.

وجه تسمیه این خون بسته و سیاه رنگ به حَبَّةُ القلب، شباهت این خون به دانه گندم و جو است؛ حال این شباهت یا از جهت هیئت و شکل ظاهری است، کما اینکه در خود مفردات این وجه ذکر شده است، یا کما اینکه بعضی گفته‌اند، وجه شبه در این‌است‌که هم دانه گندم و هم این خون سیاه، منبع حیات هستند؛ همانطور که اگر گندمی نباشد تغذیه و در نتیجه، حیات انسان آسیب می‌بیند، اگر این خون سیاه نیز درون قلب نباشد حیات انسان دچار مخاطره خواهد شد. [۲]

اصل لغت «حَبَبتُهُ» منبعث از همین معنای لغوی است؛ [۳] حَبَبتُهُ یعنی به اعماق قلب او وارد شدم و دل او را شیفته خود کردم. همانطور که گفته می‌شود: رَأَستُهُ یعنی به سر او زدم. یا می‌گویند: شَغَفتُهُ؛ شَغافُ القَلب یعنی غلاف قلب، و شَغَفتُهُ یعنی به شغاف و پرده قلب او رسیدم یا پرده قلب او را شکافته و در قلب او جاگرفتم و قلب او را شیفته خود ساختم. [۴]

براین اساس «حابّ» (اسم فاعل حبّ یحبّ) در اصل کسی یا چیزی است که در دل دیگری جای گرفته و محبوب در اصل آن کسی است که دلداده و عاشق گشته است و این لفظ معادل لفظ «مُحِبّ» (اسم فاعل باب إفعال) است ولیکن معنای آن عکس شده و به جای اسم مفعول باب إفعال یعنی «مُحَبّ»، به معنای دلبر و دلنشین به کار می‌رود. بیضاوی در تفسیر خود[۵] و جمعی دیگر از مفسرّین همین قول را در معنای محبّت اختیار کرده‌اند.

قول دوّم در معنای «حُبّ» متعلّق به جناب ابن‌فارس در معجم‌مقاییس‌اللغه است. [۶] ایشان می‌گوید: اصل محبّت به معنای لزوم و چسبیدگی است. مُحِبّ را «مُحِبّ» می‌گویند، چون از محبوب خود جدا نمی‌شود و همواره با محبوب ملازمت دارد. طبق بیان ایشان، أحَبّهُ به معنای: لَزِمَهُ است.

البتّه ممکن است ملازمت میان مُحِبّ و محبوب همواره ملازمت جسمانی نباشد، بلکه چون نفس و جان محبّ متوجّه محبوب خود است، می‌توان گفت که: نفس محبّ همیشه از یک نحوه ملازمت و ملاصقت با نفس محبوب برخوردار است.

این معنای از حُبّ شبیه معنائی است که برای «عشق» ذکر کرده‌اند؛ می‌گویند: عشق از عَشَقَة گرفته شده است. «عَشَقَة» گیاهی است که به سایر گیاهان می‌چسبد و آن‌قدر گیاهان دیگر را می‌فشارد تا این گیاه خشک شود. [۷]

پس نتیجةً از منظر جناب ابن‌فارس حُبّ از «حَبَّةُ القلب» گرفته نشده بلکه از لزوم گرفته شده است و با لفظ «عشق» از نظر اصل و ریشه لغوی قرابت دارد. اتّفاقاً این معنای ذکر شده همان حال مُحِبّ خداوند است؛ کسی که خدا را دوست دارد، همیشه با اوست؛ یعنی هیچ لحظه‌ای فکر عاشق خداوند، از توجّه و یاد او منصرف نشده و جانش از ذکر محبوب خود تهی نخواهد شد.

پانویس

۱. مفردات‌ألفاظ‌القرءان، ص۲۱۴.

۲. قونوی در حاشیه کلام بیضاوی که گفته است: استُعیرَ لحَبِّ القلبِ، گوید: من الحَبِّ بفتحِ الحآءِ واحدُهُ حَبَّة کتَمر و تَمرَة استُعیرَ لحَبّةِ القلبِ و حَبّةُ القلبِ وسطُه و الجامعُ البِساطةُ و الصِّغَر. و ابن‌التّمجید در حاشیه آورده‌است: شبَّه سُوَیدآءَ القلبِ فی کونِها مَنشأً للحیاةِ و الأَثارِ بالحَبِّ فی کونِه مَبدأً لِلنَّمآءِ و الأَثارِ فاستُعیرَ لِلمُشبَّهِ اسمُ المُشبَّهِ‌به و الجامعُ کونُ کلٍّ منهُما مَبدأً للأَثارِ العَجیبة. (حاشیه‌القونویّ علی‌تفسیرالإمام‌البیضاویّ ومعه حاشیه‌ابن‌التّمجید، ج۴، ص۴۱۱)

۳. استعمال این لفظ در زبان عربی استعمال شایعی نیست؛ آنچه در زبان عربی بیشتر شایع است باب إفعال این ریشه، یعنی أحبَبْتُهُ است؛ یعنی: او را دوست داشته و مُحِبّ او هستم.

۴. در تاج‌العروس آمده‌است: و شغَفه، کمنَعه: أصابَ شَغافَه، کذلک: کبِده: أصابَ کبِده، قاله یونُسُ. و فی الصِّحاحِ: شغَفه الحُبُّ، أی: بلَغ شَغافَه. قلتُ: و هو قولُ ابنِ‌السِّکّیتِ. و قال الفَرّآءُ: أی خرَق شَغافَ قَلبِه. و قرَأ ابنُ‌عَبّاسٍ: قَدْ شَغَفَها حُبًّا. قال: دخَل حُبُّه تَحتَ الشَّغافِ. و قال اللَّیْثُ: أی أَصابَ حُبُّه شَغافَها. (تاج‌العروس، ج۱۲، ص۳۰۷)

۵. و المَحبّةُ: مَیلُ القلبِ من الحبِّ، استُعیرَ لحبَّةِ القلبِ، ثمَّ اشتُقَّ منه الحُبُّ لأنّه أصابَها و رسَخ فیها. (أنوارالتّنزیل وأسرارالتّأویل، ج۱، ص۱۱۷)

۶. معجم‌مقاییس‌اللغة، ج۲، ص۲۶ و ۲۷.

۷. مرحوم علاّمه والد در کتاب شریف الله‌شناسی، ج۱، ص۱۳۶، در تعلیقه می‌فرمایند:

«عشق» به معنی دوستی مفرط است و آن را از مادّه «عَشَقَة» گرفته‌اند. عشقه گیاهی است که به ساق درخت انگور می‌پیچد و تمام وجودش را به آن می‌چسباند و پیوند می‌زند و در نتیجه مایع حیاتی درخت رَز را می‌مکد و درخت خشک می‌شود. این گیاه که آن را «لَبْلاب» و یا «سِریشْله» گویند، تخم ندارد که از زمین بروید بلکه خودبه‌خود در تاکستان پیدا می‌شود و سر و ته آن به درخت انگور چسبیده است. اگر قطعه‌ای از آن جدا شود و به درخت انگور دگری برسد فوراً به آن می‌چسبد و سریعاً رشد می‌کند و آن را نیز می‌خشکاند. برای انهدام یک رزستان کافی است که یک دانه عشقه را در آنجا روی زمین بیندازند، این گیاه به سرعت تولید مثل نموده و انگورها را خشک می‌نماید. باغبانان از این گیاه وحشت دارند و اگر قطعه‌ای از آن را در تاکستان ببینند فوراً آن را قطع، و آتش می‌زنند تا یک تکّه آن هم بر روی زمین باقی نماند.

مطالب جدید