طلوع عشق الهی با زهد در دنیا

جلسه روز دوازدهم: طلوع عشق إلهى با زُهد در دنيا.

أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم

بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و السُّفَرآءِ المُقَرَّبينَ لاسيَّما حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبى‌القاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَيهِ و علَى أخيهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمَّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِ‌بنِ‌أبى‌طالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و إمامِ المُوَحِّدينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمَّةِ المُؤمِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]

عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيها رَقيبًا و خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَم‌تَجعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبًا.

نثار روح مطهّر حضرت أباعبدالله الحسين عليه‌السّلام إجماعاً صلواتى ختم كنيد.

عرض شد كه: اگر انسان در اين عالم از محبّت خدا با خودش توشه‌اى برد فهُوَ و نِعْمَ المَطلوب و إلاّ مغبون است؛ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَم‌تَجعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبًا.

هر دل كه ز عشق توست خالى

از حلقه وصل تو برون باد

(ديوان‌حافظ، ص۸۲ ، غزل ۱۸۳.)

مقدّمه طلوع عشق إلهى

همچنين عرض كرديم كه اين محبّت مقدّماتى دارد. كسى‌كه طالب عشق پروردگار است همين‌طور بدون مقدّمه، اين عشق و محبّت در دلش طلوع نمى‌كند. اوّل قدمى كه بايد بردارد رهاكردن تعلّقات و قطع جميع علائق دنيوى و سپس رغبت به آخرت است كه از اين امر تعبير به زهد مى‌شود و أئمّه دين سلام‌الله‌عليهم‌أجمعين درباره آن تأكيدات فراوانى داشته و روايات بسيارى درباره زهد در دنيا برايمان بيان فرموده‌اند.

تا انسان از مشتهيات نفسانى قطع علاقه نكند محال است كه باب محبّت به رويش گشوده شود. تا مؤمن مراقبه نداشته باشد نمى‌تواند به عشق پروردگار نائل گردد. أقلّ درجه اين مراقبه، مواظبت در تحصيل مال حلال است؛ دقّت نمايد كسبى كه مى‌كند از راه حلال باشد، ربا نباشد، رشوه نباشد، غلّ و خيانت به مسلمين نباشد. پولى كه بدست مى‌آورد با گفتن دروغ نباشد؛ مانند بسيارى از كسبه كه دروغ‌گفتن برايشان امر رائج و دارجى است. رزقى كه از راه دروغ نصيب انسان مى‌شود غشّ است و خوردن اين اموال جز ضرر و زيان براى انسان چيز ديگرى ندارد و ظلمت و كدورت مى‌آورد و تمام اين كثافات را انسان با خودش به آن نشئه مى‌برد.

لذا رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمودند: أَكثَرُ ما تَلِجُ بِهِ أُمَّتِىَ النّارَ الأَجْوَفانِ البَطْنُ و الفَرْجُ. [۲] «بيشترين چيزى كه امّت من به‌واسطه آن داخل در جهنّم مى‌شوند بطن و فرج است.» يعنى يكى از ناحيه مالهاى حرامى كه مى‌خورند و دوّم از ناحيه مقاربت حرامى كه انجام مى‌دهند، وارد جهنم مى‌شوند. بيشتر افرادى كه وارد جهنّم مى‌شوند سببش اين‌است‌كه از اين دو پرهيز نمى‌كنند.

اهمّيت حُسن خلق

در روايت ديگرى كه در وسآئل آمده حضرت مى‌فرمايند: أَكثَرُ ما تَلِجُ بِهِ أُمَّتِىَ الجَنَّةَ تَقْوَى اللَهِ و حُسْنُ الخُلُقِ.[۳] «بيشترين چيزى كه امّت من به‌واسطه آن داخل بهشت مى‌شوند، دو امر است: يكى تقوا و دوّم خوش‌اخلاق‌بودن.» و راجع به هر دو هم تقوا و هم حسن خلق، إلى‌ماشاءالله روايت داريم. حتّى درباره شخص كافر داريم كه: اگر حسن خلق داشته باشد همين حسن خلق برايش ثمراتى دارد.[۴] كافرى كه عناد دارد و مستضعف نيست محال است وارد بهشت شود. آيات قرآن بر اين معنى دلالت دارد و در حديث قدسى نيز آمده است كه كافر وارد بهشت نمى‌شود.[۵] أمّا اگر حسن خلق داشته باشد عذابش تخفيف پيدا مى‌كند و يك مقدار از آن كم مى‌شود. چقدر خوب بيان فرموده است كه:

چنان بِزى كه اگر خاك ره شوى كس را

غبار خاطرى از رهگذار ما نرسد

(ديوان‌حافظ، ص۸۰ ، غزل ۱۷۸.)

يعنى: آن‌طور زندگى كن كه اگر خاك راه هم بشوى و بدنت بپوسد، وقتى كسى از كنار قبرت عبور مى‌كند غبارى به دامانش ننشيند؛ يعنى چنان زندگى كن كه اگر ساليان سال هم گذشت، كسى از تو خاطره سوء و بدى نداشته باشد كه هر وقت آن خاطره در نظرش بيايد ناراحتش كند.

حسن خلق خيلى عجيب است و آثار شگفتى دارد. مؤمن بايد هميشه خوش‌اخلاق باشد، چه در منزل و چه در بيرون و چه با اهل و عيال و چه با رفيق و چه با مردم عادى.

در روايت داريم كه: با مردم با لين كلام و لطافت و نرمى صحبت كنيد و با روى گشاده برخورد نمائيد؛ به نحوى كه گويا به آنها محتاجيد؛ يعنى اخلاقتان در نرمى و گشاده‌روئى مانند اخلاق كسى باشد كه به ديگرى محتاج است، به‌طورى‌كه مردم خيال كنند كه كأنّه شما از آنها درخواستى داريد؛ اين‌قدر انسان بايد حسن خلق داشته باشد.

البتّه اين نرمى نبايد سبب شود كه عزّت انسان از بين برود؛ در همين روايت حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمايند: عزّت خود را حفظ كنيد و آبروى خود را نگه داريد و قلباً خود را مستغنى ببينيد و از مردم چيزى نخواهيد تا عزّتتان محفوظ بماند؛ ببينيد احكام خدا چقدر عالى و چقدر دقيق است!

كانَ أَميرُالمُؤمِنينَ صَلَواتُ‌اللَهِ‌عَلَيهِ يَقولُ: لِيَجتَمِعْ فى قَلْبِكَ الاِفْتِقارُ إلَى النّاسِ و الاِسْتِغْنآءُ عَنهُم؛ فَيَكونَ افْتِقارُكَ إلَيهِم فى لينِ كَلامِكَ و حُسْنِ بِشْرِكَ، و يَكونَ اسْتِغْنآؤكَ عَنهُم فى نَزاهَةِ عِرْضِكَ و بَقآءِ عِزِّكَ.[۶]

«أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمودند: بايد در قلبت هم حال احتياج به مردم و هم حال بى‌نيازى از ايشان وجود داشته باشد و اين دو حال با هم جمع گردد؛ احتياجت به مردم را در نرمى كلام و خوش‌روئى با آنها و بى‌نيازيت را در پاكى آبرو و حفظ عزّتت قرار بده.»

از امام صادق عليه‌السّلام روايت شده است كه فرمودند: إنّ اللَهَ عَزَّوجَلَّ ارْتَضَى لَكُمُ الإسْلامَ دينًا؛ فَأَحسِنوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخآءِ و حُسْنِ الخُلُقِ.[۷] «خدا براى شما اسلام را پسنديده است و راضى شده كه شما مسلمان باشيد؛ حال كه مسلمانيد و خدا براى شما اسلام را پسنديده است، با مراعات دو امر همنشينى با اسلام را به خوبى به انجام برسانيد: يكى سخاوت و دوّم خوش‌اخلاقى.» اين دو صفت از صفات بارز اولياء خداست.

رواياتى در اهمّيت زهد در دنيا

بارى، عرض شد كه راه تحصيل محبّت، زهد در دنياست. امام صادق عليه‌السّلام فرمودند: حَرامٌ عَلَى قُلوبِكُم أَن‌تَعرِفَ حَلاوَةَ الإيمانِ حَتَّى تَزهَدَ فى الدُّنْيا.[۸] همان‌گونه كه قبلاً گذشت، زهد قطع علائق از دنيا و رغبت به آخرت است. حضرت مى‌فرمايند: «حرام است بر دلهاى شما كه شيرينى ايمان را بچشد و بيابد، تا اينكه در دنيا زهد بورزد.» تَعرِفَ حَلاوَةَ الإيمانِ؛ يعنى بيابد شيرينى ايمان را و بچشد؛ قلبى كه در دنيا زاهد نشده، محال است كه شيرينى ايمان را بچشد.

أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمايند: إنّ مِن أَعوَنِ الأَخْلاقِ عَلَى الدّينِ الزُّهْدَ فى الدُّنْيا.[۹] «يكى از اخلاقهائى كه بيشترين كمك را به دين مى‌كند زهد در دنياست.» اگر كسى مى‌خواهد دين و ايمانش را قوى‌تر كند، چه عاملى بيشتر به او كمك مى‌كند؟ زهد و بى‌رغبتى به دنيا و ميل و رغبت به آخرت، از امور خيلى مؤثّر در اين زمينه است.

علىّ‌بن‌هاشم‌بن‌البريد از پدرش نقل مى‌كند كه: شخصى خدمت امام سجّاد عليه‌السّلام آمد و از حضرت راجع به زهد سؤال كرد كه: يابنَ رسولِ الله! زهد چيست؟ حضرت فرمودند: عَشَرَةُ أَشْيآءَ. «ده چيز است.» فَأَعلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدنَى دَرَجَةِ الوَرَعِ. «بالاترين درجه زهد، پائين‌ترين درجه ورع است.» يعنى زهد درجه‌درجه بالا مى‌رود و به آخرين پلّه و درجه كه مى‌رسد آنجا آغاز مراتب تقوا و ورع است. و أَعلَى دَرَجَةِ الوَرَعِ أَدنَى دَرَجَةِ اليَقينِ. «و بالاترين درجه تقوا، پائين‌ترين درجه يقين است.» و أَعلَى دَرَجَةِ اليَقينِ أَدنَى دَرَجَةِ الرِّضا. «و بالاترين درجه يقين، پائين‌ترين درجه رضا است.»

راضى‌بودن از پروردگار، رضايت‌داشتن به مقدّرات پروردگار و چون و چرا نداشتن به قضا و تقدير خداوند است، نه اينكه تعبّداً چون و چرا نداشته باشد، بايد واقعاً راضى باشد. أمّا اگر در دلش قضائات و تقديراتى كه پروردگار براى او حكم كرده را دوست ندارد؛ مثلاً مرض و ابتلائات را نمى‌خواهد، أمّا چون خدا آن را نازل كرده و مى‌كند، تعبّداً مى‌گويد: خدايا ما راضى هستيم! و در دلش واقعاً راضى نيست و دوست دارد كه تقدير خدا طورى ديگر بوده و بر وفق اراده و ميل نفسانى‌خودش باشد؛ اين مرتبه، مرتبه رضا نيست. أدنى درجه رضاى حقيقى، أعلى درجه يقين است؛ تازه خود رضا هم مراتبى دارد.

حضرت امام سجّاد عليه‌السّلام سپس مى‌فرمايند: أَلا و إنّ الزُّهْدَ فى ءَايَةٍ مِن كِتابِ اللَهِ عَزَّوجَلَّ: لِكَيْلاَتَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لاَتَفْرَحُوا بِمَآ ءَاتَيكُمْ[۱۰].[۱۱] «زهد در آيه‌اى از كتاب خداوند تبارك‌وتعالى آمده است كه مى‌فرمايد: براى اينكه بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به آنچه خداوند به شما عطا نموده شادمان نگرديد.»

بايد دنيا در نظر شما اين‌طور باشد كه هرچه از مال دنيا از شما فوت شد متأسّف و متأثّر نشويد، آنچه هم كه به شما مى‌دهند خوشحال نشويد؛ اگر من باب مثل اين اتاق را پر از طلا كردند و به شما دادند و اگر دنيا و ما فيها را به شما بخشيدند خوشحال نشويد؛ يعنى اين‌قدر دنيا براى شما بى‌ارزش باشد.

اين درجات براى هركسى نيست؛ اينها متعلّق به اولياء خداست. خب شما در دلتان امتحان كنيد، فرض كنيد اين اتاق را پر از طلا كردند و به شما دادند، ببينيد خوشحال مى‌شويد يا نه؟ به بعضى‌ها اگر بدهند از خوشى سكته مى‌كنند و از بعضى اگر بگيرند سكته مى‌كنند و از دنيا مى‌روند، كما اينكه اتّفاق افتاده است.

مؤمن بايد نفسش عالى باشد، سعه صدر داشته باشد تا دنيا در چشمش از ارزش بيفتد؛ چه بدهند و چه بگيرند برايش على‌السّواء باشد.

عرض شد: زهد به فقر و نداشتن نيست، ممكن است إلى‌ماشاءالله ثروت داشته باشد، به حدّى كه نتواند اموالش را حساب كند و لكن علقه‌اى به مال دنيا نداشته باشد.

مگر حضرت سليمان نبود؟ حضرت سليمان پيغمبر خدا بود. جميع اموال عالم در تحت سيطره‌اش بود و حكومت آن حضرت را هيچ پيغمبرى از پيغمبران نداشته است، أمّا به مال دنيا علاقه‌اى نداشت؛ مگر مى‌شود پيغمبر خدا به مال دنيا علاقه داشته باشد؟! در روايت داريم كه: حضرت نان خالى ميل مى‌كرد و با لباس كهنه شبها تا به صبح مشغول عبادت مى‌شد.[۱۲] با اينكه جميع نِعَم در تحت اختيارش بود؛ اين را مى‌گويند: زهد. معنى زهد قطع علاقه از دنياست ولو اينكه دنيا به او روى آورده باشد.

در روايت ديگرى أميرالمؤمنين صلوات‌الله‌عليه مى‌فرمايند: الإيمانُ أَرْبَعَةُ أَرْكانٍ: الرِّضا بِقَضآءِ اللَهِ و التَّوَكُّلُ عَلَى اللَهِ و تَفْويضُ الأَمْرِ إلَى اللَهِ و التَّسْليمُ لِأَمْرِ اللَهِ.[۱۳] روايت، روايت بسيار نفيسى است.

حضرت مى‌فرمايند: «ايمان چهار پايه دارد. اوّل: راضى‌بودن به حكم پروردگار است؛ (يعنى از آنچه خدا تقدير كرده و مى‌آورد خوشنود باشد.) دوّم: توكّل بر خدا در امور است؛ (تكيه‌اش به خدا باشد، نه به رفيق و نه به مال و نه به تجارت و مغازه‌اش.) سوّم: امر خود را به خدا بسپارد. چهارم: تسليم امر خدا باشد؛ (خدا برايش هرچه خواست تسليم باشد و چون و چرا در مقابل امر پروردگار نداشته باشد.)»

اينها چهار ركن ايمان است و واقعاً كسى‌كه اين چهار ركن را داشته باشد چه چيزى ندارد؟! كسى‌كه اينها را دارد، به حقيقت ايمان رسيده است.

از امام صادق عليه‌السّلام نقل شده است كه: إذا أَرادَ اللَهُ بِعَبْدٍ خَيْرًا، «اگر خدا اراده داشته باشد خوبى و خير را به عبدش برساند،» اوّل: زَهَّدَهُ فى الدُّنْيا. «او را نسبت به دنيا زاهد مى‌كند.» يعنى ميلش را از دنيا مى‌بُرد. دوّم: و فَقَّهَهُ فى الدّينِ. «او را در دينش بصير مى‌كند.» خيلى از مردم هستند كه دينشان را نمى‌شناسند و به واقعيّت پى نبرده‌اند. سوّم: و بَصَّرَهُ عُيوبَها. «خداوند بينا مى‌كند او را به عيوب خودش.» تا بداند عيبش چيست و در مقام رفعش بر بيايد.

و مَن أُوتِيَهُنَّ فَقَدأُوتِىَ خَيْرَ الدُّنْيا و الأَخِرَةِ.[۱۴] «و كسى‌كه اين سه امر را واجد باشد و آنها را به او بدهند، خير دنيا و آخرت را به او داده‌اند.» اوّل زهد در دنيا، دوّم بصيرت در دين و شناخت معارف، و سوّم واقف‌بودن به عيوب خود.

تأثير زهد در تحصيل محبّت إلهى

اين روايات در باب اهمّيت زهد بود؛ أمّا در باب تأثير زهد در تحصيل محبّت إلهى، امام صادق عليه‌السّلام مى‌فرمايند: إذا تَخَلَّى المُؤمِنُ مِنَ الدُّنْيا سَما و وَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ اللَهِ. «هرگاه مؤمن از دنيا إعراض كرده و خود را از آن خالى كند، بالا مى‌رود، روحش صعود مى‌كند. (سَما يعنى عَلا و ارْتَفَع) و در اين هنگام است كه شيرينى محبّت پروردگار را در خود مى‌يابد.»

عرض كرديم كه: محبّت خدا بدون زهد در دنيا امكان‌پذير نيست و مقدّمه و نردبانش زهد و قطع علاقه از دنيا است، در اين روايت حضرت ارتباط محبّت إلهى را با زهد خوب بيان مى‌فرمايند و توضيح مى‌دهند كه ابتدا بايد مؤمن خود را از دنيا فارغ نمايد تا بالا رفته و شيرينى محبّت را بچشد.

و كانَ عِندَ أَهْلِ الدُّنْيا كَأَنّهُ قَدخولِطَ . «اين مؤمنى كه شيرينى محبّت خدا را چشيده، در نزد اهل دنيا مثل شخصى است كه مجنون شده است؛ مانند آدم سفيه و كم‌عقل مى‌ماند.» خولِطَ ، در لغت يعنى مخلوط شد. و درباره كسى گفته مى‌شود كه عقلش مخلوط و مشوب و مختل شده و ديوانه گشته است.

اهل دنيا مى‌گويند: اين محبّ خداوند ديوانه شده، درحالى‌كه او عقلش را از دست نداده است. و إنّما خالَطَ القَوْمَ حَلاوَةُ حُبِّ اللَهِ فَلَم‌يَشتَغِلوا بِغَيرِهِ. «بلكه اين گروه شيرينى حبّ خدا در جانشان فرو رفته و با ايشان آميخته گشته و بدين سبب از غير خدا غافل شده و ديگر به غير مشغول نيستند.»

در ادامه راوى مى‌گويد: و سَمِعْتُهُ يَقولُ: إنّ القَلْبَ إذا صَفا ضاقَتْ بِهِ الأَرْضُ حَتَّى يَسمُوَ.[۱۵] «شنيدم كه حضرت مى‌فرمودند: قلب وقتى كه صفا پيدا كند و پاك شود زمين برايش تنگ مى‌شود و ديگر گنجايش او را ندارد و از اين رو بالا مى‌رود و از زمين به‌سوى آسمان حركت مى‌نمايد.» نه اينكه زمين گنجايش جسمى او را ندارد. هريك از ما در حَيّز مكانى خاصّ خود هستيم و زمين براى جسم انسان هرگز تنگ نمى‌شود؛ اين عظمت روح است كه زمين گنجايش آن را ندارد، لذا هرجا برود زمين برايش زندان است ولو به بهترين قصر و به بهترين گلستانها و بوستانها برود و چمنها و گلها را تماشا كند، باز هم زمين برايش تنگ است. لذا فرمود: الدُّنْيا سِجْنُ المُؤمِنِ و جَنَّةُ الكافِرِ.[۱۶] «دنيا (با اين عظمت و بزرگى‌اش) براى مؤمن زندان است، أمّا براى شخص كافر بهشت مى‌باشد.»

در روايت است كه: روزى امام مجتبى عليه‌السّلام با ظاهرى آراسته و با لباسهاى فاخر سوار بر مركب از محلّى عبور مى‌كردند، يكى از فقراى يهود كه در سختى طاقت‌فرسائى زندگى مى‌كرد، وقتى حضرت را در آن حال مشاهده نمود، ايشان را متوقّف كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا! با من منصفانه رفتار نموده و به من حق بدهيد! حضرت فرمودند: درباره چه چيزى به تو حق بدهم؟

عرض كرد: جدّ شما مى‌فرمودند: دنيا زندان مؤمن و بهشتِ كافر است و شما مؤمن هستيد و من كافر؛ وليكن آنچه مى‌بينم اين‌است‌كه دنيا بهشتى است براى شما كه در آن بهره‌مند و مرفّه بوده و از نعمت‌هاى آن لذّت مى‌بريد و براى من زندانى است كه آزار و اذيّت و فقر آن مرا از پا درآورده و به وادى هلاكت كشانده است.

هنگامى‌كه امام حسن عليه‌السّلام سخن او را شنيدند فرمودند: يا شَيْخُ! لَو نَظَرْتَ إلَى ما أَعَدَّ اللَهُ لى و لِلْمُؤمِنينَ فى الدّارِ الأَخِرَةِ مِمّا لا عَيْنٌ رَأَتْ و لا أُذُنٌ سَمِعَتْ لَعَلِمْتَ أَنّى قَبْلَ انْتِقالى إلَيهِ فى هَذِهِ الدُّنْيا فى سِجْنٍ ضَنْكٍ، و لَو نَظَرْتَ إلَى ما أَعَدَّ اللَهُ لَكَ و لِكُلِّ كافِرٍ فى الدّارِ الأَخِرَةِ مِن سَعيرِ نارِ الجَحيمِ و نَكالِ عَذابِ المُقيمِ لَرَأَيْتَ أَنّكَ قَبْلَ مَصيرِكَ إلَيهِ الأَنَ فى جَنَّةٍ واسِعَةٍ و نِعْمَةٍ جامِعَةٍ.[۱۷]

«اى پيرمرد! اگر به نعمت‌هائى كه خداوند براى من و سائر مؤمنين در دار آخرت فراهم كرده كه هيچ چشمى آنها را نديده و هيچ گوشى توصيفى از آن نشنيده است، نظر كنى، مى‌فهمى كه من قبل از رفتن به آخرت، در اين دنيا در زندگانى تنگ و سخت هستم و چنانچه آتش شعله‌ور جهنّم و عذاب سخت و دائمى آن را كه خداوند براى تو مهيّا كرده است ببينى، خواهى دانست كه اكنون در بهشتى وسيع و نعمتى تامّ و تمام به سر مى‌برى!»

رسول گرامى اسلام صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمودند: إنّ فى طَلَبِ الدُّنْيا إضْرارًا بِالأَخِرَةِ و فى طَلَبِ الأَخِرَةِ إضْرارًا بِالدُّنْيا؛ فَأَضِرّوا بِالدُّنْيا فَإنّها أَولَى بِالإضْرارِ.[۱۸] «كسى‌كه به‌سوى دنيا مى‌رود به آخرتش ضرر مى‌زند و كسى‌كه به‌سوى آخرتش مى‌رود به دنيايش ضرر مى‌زند.» اگر دنيا را بگيرد آخرتش از بين مى‌رود و اگر آخرت را بگيرد دنيايش از بين مى‌رود. فَأَضِرّوا بِالدُّنْيا فَإنّها أَولَى بِالإضْرارِ. رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم مى‌فرمايند: «شما به دنيايتان ضرر بزنيد؛ چرا كه دنيا سزاوارتر است به ضررزدن.»

مثلاً وقت نماز و زمان فضيلت به‌جاآوردن فريضه إلهى است و مشغول كسب و تجارت است و مشترى بسيار خوبى هم آمده و امر دائر است بين دنيا و آخرت، اينجا بايد امر آخرت را بر دنيا مقدّم داشت.

وقتى كه هنگام اذان ظهر است مغازه بايد بسته شده و نماز خوانده شود. ما كه طلبه هستيم وقت ظهر بايد كتاب بسته شود و نماز خوانده شود. در هنگام نماز هركس در هر كارى هست بايد آن كار را ترك كند و نماز بخواند، مگر امرى ضرورى پيش بيايد كه تأخيرانداختن آن جائز نباشد؛ مثلاً بچّه زمين افتاده و خون‌دماغ شده و فورى بايد كمكش كنيم و از اين قبيل امور؛ و إلاّ نماز از همه چيز واجب‌تر است.

راوى مى‌گويد: با حضرت امام رضا عليه‌السّلام در مسيرى بودم، وقت نماز شد. حضرت زير درختى توقّف نموده و فرمودند: اذان بگو! عرض كردم: صبر كنيم ديگر همراهان هم برسند و با هم نماز بخوانيم. حضرت فرمودند: غَفَرَ اللَهُ لَكَ! لاتُؤخِّرَنَّ صَلَوةً عَن أَوَّلِ وَقْتِها إلَى ءَاخِرِ وَقْتِها مِن غَيرِ عِلَّةٍ عَلَيكَ.[۱۹] «خدا تو را بيامرزد! هيچ‌گاه نماز را بدون مشكل و مانعى از اوّل وقت به آخر وقت تأخير نيانداز.»

حال اين يك مثال است كه انسان بايد مراعات وقت نماز را هميشه بنمايد و ضرر را به دنيا وارد كند. جميع دستورات إلهى همين‌طور است؛ و هرجا امر دائر باشد بين خدا و دنيا، انسان بايد دنيا را فداى خدا كند، نه خدا را فداى دنيا. اگر امر دائر بشود بين دنيا و دين، دنيا را بايد فداى دين كرد، نه دين را فداى دنيا، تا اينكه با گذشتن از دنيا و زهد در آن، محبّت خدا در دلش جاى بگيرد و إلاّ اگر عمر حضرت نوح را هم داشته و دستورات واجب را انجام دهد، ولى زهد در دنيا پيدا نكند و علاقه به دنيا را قطع نكند، محبّت خدا در قلبش طلوع نمى‌كند و به خدا نخواهد رسيد.

ذكر مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها

امروز مصيبت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها را خواندند. اين كريمه پيغمبر بعد از رحلت آن بزرگوار هفتادوپنج روز و به نقل معتبر نودوپنج روز بيشتر در اين دنيا زندگى نكردند، آن هم زندگى‌اى كه توأم با مظلوميّت و حزن و اندوه و بكاء و گريه بود. آن‌قدر بر حضرت در اين ايّام قليل ستم وارد كردند و آن‌قدر حضرت را تحت فشار قرار دادند كه در سلام به حضرت در زيارت عرض مى‌كنيم:

السّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها المَظلومَةُ المَغصوبَةُ. «سلام بر تو اى بانوئى كه مورد ستم قرار گرفتى و حقّت را غصب كردند.» السّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها المُضْطَهَدَةُ المَقهورَةُ.[۲۰] «سلام بر تو اى بانوئى كه تو را در تحت فشار و ستم و قهر أعدا قرار دادند.»

خود آن مخدّره فرمودند:

صُبَّتْ عَلَىَّ مَصآئِبُ لَو أَنّها

صُبَّتْ عَلَى الأَيّامِ صِرْنَ لَيالِيَا

(مناقب‌ءَال‌أبى‌طالب عليهم‌السّلام، ج۱، ص۲۴۲.)

«آن‌قدر در اين ايّام بر من مصيبت وارد شد كه اگر بر روزهاى عالم اين مصيبت‌ها وارد مى‌شد همه از شدّت مصيبت شب مى‌شدند.»

سينه‌اى كز معرفت گنجينه اسرار بود

كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود

آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى

از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود

گردش گردونِ دون بين كز جفاى سامرى

نقطه پرگار وحدت مركز مسمار بود

صورتش نيلى شد از سيلى كه چون سيل سياه

روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود

شهريارى شد به بندِ بنده‌اى از بندگان

آنكه جبريل امينش بنده دربار بود

از قفاى شاه، بانو با نواى جانگذاز

تا توانايى به تن تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو خسته شد وز كار دستش بسته شد

ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود

دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد

ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد

(ديوان‌كمپانى، ص۴۳.)

آقا أميرالمؤمنين عليه‌السّلام نيز بعد از دفن حبيبه رسول خدا فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها خطاب به قبر مبارك رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم نمودند و فرمودند: و سَتُنَـبِّـئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِها فَأَحْفِها السُّؤالَ و اسْتَخْبِرْها الحالَ؛ فَكَم مِن غَليلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِها لَم‌تَجِدْ إلَى بَثِّهِ سَبيلاً و سَتَقولُ، و يَحكُمُ اللَهُ و هُوَ خَيْرُ الحاكِمينَ.[۲۱]

«به زودى اى رسول خدا دخترت به تو خبر مى‌دهد كه چه مصائبى بر او وارد ساختند و چه ظلمها و ستمهائى بر او روا داشتند و مى‌گويد كه امّتت با هم هم‌دست شدند تا او را در هم بشكنند. پس از او بپرس و در سؤال اصرار كن، زيرا چه‌بسا دردهاى سوزنده و مصيبت‌هائى كه در دل فاطمه است و راهى نيافته تا آنها را براى كسى بازگو نمايد و به‌زودى خواهد گفت، و خداوند خودش حكم مى‌كند و او بهترين حكم‌كنندگان است.»

لاأضحَكَ اللهُ سِنَّ الدَّهْرِ إن ضَحِكَتْ

و ءَالُ أحمَدَ مَظلومونَ قَدقُهِروا

مُشَرَّدون نُفوا عَن عُقْرِ دارِهِمُ

كَأنّهُم قَدجَنَوْا ما لَيسَ يُغتَفَرُ

اللهمَّ إنّا نَسأَلُكَ و نَدعوكَ و نُقسِمُكَ و نَرجوكَ بِمُحمّدٍ و عَلىٍّ و فاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و التِّسعَةِ الطّاهِرَةِ مِن ذُرّيَّةِ الحُسَينِ، يا اللهُ! يا اللهُ! يا الله!...

خدايا! در امتحانات و بلايا ما را پيروز بگردان. بارپروردگارا! آنچه خير به محمّد و آل محمّد عنايت فرمودى به اين جمع عنايت بفرما و آنچه شرّ از ايشان دور فرمودى از اين جمع و همه شيعيان أميرالمؤمنين دور بفرما. بارپروردگارا! علماء ربّانى رهبر معظّم انقلاب در حفظ مبانى اسلام مؤیّد بدار. در فرج آقا امام زمان تعجيل بگردان. ثوابى از اين مجلس به روح رهبر فقيد انقلاب عائد و واصل بفرما. بارپروردگارا! چشمان ما به جمال امام زمان روشن و منوّر بدار. ما را از مخلصين ايشان قرار بده. بارپروردگارا! مرضاى اسلام، مرضاى شيعه، مجروحين شفاى عاجل كرامت بفرما. موتاى ايشان، شهدا، ذوى‌الحقوقى كه از دار دنيا رفته‌اند، بارپروردگارا! همه را مورد مرحمت و مغفرت خويش قرار بده.

و عَجِّلِ اللهمَّ فى فرجِ مولانا صاحبِ الزّمان

پانویس

۱. مطالب بيان‌شده در روز دوازدهم محرّم‌الحرام ۱۴۱۵ هجرى قمرى.

۲. الكافى، ج۲، ص۷۹.

۳. وسآئل‌الشّيعة، ج۱۲، ص۱۵۰.

۴. شيخ صدوق ره در أمالى خود از حضرت علىّ‌بن‌الحسين عليهماالسّلام حكايتى را درباره امر رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم به أميرالمؤنين عليه‌السّلام، نسبت به قتل سه نفر از مشركين نقل مى‌كند كه در وقت گردن‌زدن نفر سوّم جبرئيل نازل شد و به رسول خدا عرضه داشت: يا مُحَمَّدُ! إنّ رَبَّكَ يُقرِئُكَ السّلامَ و يَقولُ: لاتَقتُلْهُ؛ فإنّهُ حَسَنُ الخُلُقِ سَخىٌّ فى قَومِهِ. «اى محمّد! پروردگارت به تو سلام مى‌رساند و مى‌گويد: از كشتن وى صرف نظر كن، چرا كه او در ميان قوم خود خوش‌خلق و باسخاوت و بخشش بوده است.»

آن مشرك با شنيدن سفارش جبرئيل اسلام آورد و شهادتين را بر زبان خود جارى نمود. در اين هنگام رسول خدا صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمودند: هذا مِمَّن جَرَّهُ حُسْنُ خُلُقِهِ و سَخآؤهُ إلى جَنّاتِ النَّعيمِ. «اين شخص از كسانى است كه اخلاق خوش و بخشندگى وى او را به‌سوى بهشت پرنعمت خداوند كشاند.» (الأمالى شيخ صدوق، ص۱۰۷)

۵. أنّى ءَالَيْتُ علَى نَفْسى أن لايَدخُلَ جَنَّتى إلاّ مَن شَهِدَ أن لا إلهَ إلاّ اللهُ و أنّكَ عَبْدى و رَسولى. بحارالأنوار، ج۱۵، ص۱۱۰

۶. الكافى، ج۲، ص۱۴۹.

۷. همان‌مصدر، ص۵۶.

۸. همان‌مصدر، ص۱۲۸.

۹. همان‌مصدر، ص۱۲۸.

۱۰. قسمتى از آيه ۲۳، از سوره ۵۷: الحديد.

۱۱. الكافى، ج۲، ص۱۲۸.

۱۲. مرحوم ديلمى ره آورده است كه: و أمّا سُلَيمانُ علَيهِ‌السّلامُ فقَدكانَ مَعَ ما هُوَ فيهِ مِنَ المُلكِ يَلبَسُ الشَّعْرَ و إذا جآءَ اللَيلُ شَدَّ يَدَيْهِ إلى عُنُقِهِ فلايَزالُ قآئِمًا حَتّى يُصبِحُ باكيًا و كانَ قوتُهُ مِن سَفآئِفِ الخوصِ يَعمَلُها بِيَدِهِ. ( إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۵۷)

۱۳. الكافى، ج۲، ص۵۶.

۱۴. همان‌مصدر، ص۱۳۰.

۱۵. همان‌مصدر.

۱۶. من‌لايحضره‌الفقيه، ج۴، ص۳۶۳.

۱۷. كشف‌الغمّة، ج۲، ص۵۴۴ و ۵۴۵.

۱۸. الكافى، ج۲، ص۱۳۱.

۱۹. بحارالأنوار، ج۴۹، ص۴۹.

۲۰. همان‌مصدر، ج۹۷، ص۱۹۵.

۲۱. الكافى، ج۱، ص۴۵۹.

مطالب جدید