کتاب جذبه عشق - ضرورت سوختن در آتش عشق إلهی - عمل و عبادت؛ مقدّمه عبور از نفس و پیدایش محبّت - غبار همدانی و عشق الهی.
جناب غبار همدانی بسیار دلسوخته و عاشق پروردگار بوده و از نظر روحی
هم حالات خیلی عجیبی داشتند، در یکی از اشعاری که دارند میگویند:
مُردم من و محبّت تو در دلم هنوز
تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز
طوفان گریه خانه عمرم خراب کرد
همسایه در شکنجه دود دلم هنوز
(دیوانغبارهمدانی، ص۳۰.)
دل من از محبّت تو آتش گرفته واین آتش پس از مرگم نیز باقی است و از بس من گریه کردهام اشکهایم مثل طوفان و سیل شده و این طوفان خانه عمر مرا خراب کرده و دیگر چیزی برای من باقی نگذاشته است، أمّا آتش محبّت را خاموش ننموده و آتش محبّت همچنان مرا میسوزاند تا جائی که از من دود بلند است و این دود همسایه خود را شکنجه میکند. أمّا منظور از «همسایه» چیست؟
دودِ دل متعلّق به نفس و روح انسان است. این روح است که محبّت دارد نه جسم؛ گوشت که محبّت ندارد! این جان انسان است که محبّت پروردگار درون آن شعلهور میگردد نه جسم او. با این حساب، روحی که از عشق خدا آتش گرفته است همسایه خود را که بدن باشد در شکنجه و سختی انداخته و همسایه جان یعنی این بدن را در ضعف و حال نزار و کسالت میاندازد.
غرق محیط اشکم و از شوق وصل یار
فارغ چنان نشسته که در ساحلم هنوز
خوش رفته کاروان و به منزل فکنده رخت
چشم امید در پی این محملم هنوز
مُلک وجود جمله به یغمای عشق رفت
مَردم گمان کنند که من عاقلم هنوز
رضوان خدا بر غبار همدانی! خیلی این اشعار را عالی فرموده است. به طور کلّی دیوان جناب غبار بسیار عالی است. انسان این اشعار را که میخواند به یاد خدا میافتد. اشعار این بزرگان انسان را به حرکت و سیر بسوی خدا تشویق و ترغیب میکند.
در جای دیگری چقدر عالی فرموده است که:
ای مَزْرع مهر تو دل من
وی تخم غم تو در گِل من
یعنی دل من محل زراعت مهر و محبّت تو است.
یک عمر ز کشت و کار این دشت
شد تخم غم تو حاصل من
بس غوطه زدم به بحر حیرت
تا کوی تو گشت ساحل من
از داغ دلم نگردی آگَه
تا لاله بروید از گِل من
(دیوانغبارهمدانی، ص۵۴.)
رضوان خدا بر اینها که عمرشان را با خدا سپری کرده و محبّت خدا را در دلشان جا دادند؛ چنان در وادی محبّت قدم زدند که قلبشان از عشق خدا آتش گرفته است!