عمل و عبادت؛ مقدّمه عبور از نفس و پیدایش محبّت

کتاب جذبه عشق - ضرورت سوختن در آتش عشق إلهی -عمل و عبادت؛ مقدّمه عبور از نفس و پیدایش محبّت.

بعضی از دوستان سؤال کردند: اینکه شما می‌گوئید تنها راه رسیدن به پروردگار محبّت اوست، پس تکلیف عبادات و دستورات شرع چه می‌شود؟ این همه روایات راجع به عبادت و ذکر و بیداری شب و مجموعه واجبات و محرّمات بیان شده است، اینها را چه می‌کنید؟ اگر راه منحصر به محبّت است پس جایگاه دستورات شرع کجاست؟

در جواب باید گفت: محبّت چیزی جدای از عمل به دستورات شرع نیست؛ مسلّماً باید همه دستورات شرع را عمل کرد و به سبب التزام به همین دستورات است که محبّت حاصل می‌شود.

عمل و محبّت رابطه‌ای متقابل دارند، عمل مُمِدّ محبّت است و محبّت نیز ممدّ و مُعِدّ عمل؛ مهم این‌است‌که اگر عمل به شکل صحیح انجام شود حتماً مورِث محبّت خواهد بود و اگر شخصی با وجود انجام اعمال و دستورات دینی، هنوز محبّت پیدا نکرده و یا محبّتش در حال اشتداد نیست، إنّاً کشف می‌شود که در عمل او خَللی وجود داشته است.

عبودیت زمینه ساز عشق

به هر حال باید آتش عشق و محبّت شدید به خداوند در قلب حاصل شده و جان و دل از نور آن روشن گردد و بدون آن محال است انسان به مقصد برسد و یکی از صفات قطعی مؤمن، وجود محبّت پروردگار در قلب اوست، و تا درجه نهائی محبّت تحصیل نشود لقاء الله حاصل نمی‌گردد.

مراتب محبّت پروردگار همواره ملازم با مراتب عبودیّت و تواضع در محضر حضرت حقّ است و هرقدر حال انکسار و عبودیّت بیشتر شود زمینه محبّت حقیقی در نفس بیشتر می‌شود و وصول به نهایت درجه محبّت پروردگار و تحصیل آن درجه عالی از عشق، بدون اطاعت و عبادت کامل تحقّق پیدا نمی‌کند؛ چون تا کسی به آن عشق و محبّت إلهیّه تامّه نرسد، از نفس عبور نخواهد کرد و راه تحصیل محبّت و عبور از مرحله نفس هم عبودیّت واطاعت است. (ادامه: عبودیت زمینه ساز عشق)

پس اگر کسی به توفیق إلهی قدم در مسیر تحصیل عبودیّت گذاشت، آن‌وقت اعمال او مقدّمه‌ای می‌شود برای لقاء پروردگار و إفناء نفس؛ یعنی انسان بواسطه انجام اعمال عبادی و اظهار عبودیّت، می‌رسد به جائی که دیگر برای لقاء پروردگار و فناء در ذات حضرت أحدیّت آمادگی کافی دارد و این درجه حاصل نمی‌شود مگر اینکه انسان تحصیل محبّت کرده باشد؛ و این جذبه محبّت و

عشق است که انسان را بالا برده و شایسته بارقه فناء می‌نماید.

با این بیان روشن می‌شود که مقصود از این حقیقت که: «راه وصول به خداوند جز با محبّت او طی نمی‌شود» چیست، و مشخّص شد که این معنا هیچ منافاتی با عبودیّت و انجام دستورات إلهی ندارد، بلکه طاعت و انجام دستورات إلهی مقدّمه تحصیل عشق پروردگار است، و انسان بواسطه این مقدّمه و ذی‌المقدّمه است که از نفس خود عبور می‌کند و تا کسی از این نفس نگذرد، محال است به فناء تام دست پیدا کند؛ به قول حافظ رحمه‌الله‌علیه:

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

(دیوان‌حافظ، ص۱۴۹، غزل۳۳۲.)

انسان اگر بخواهد به آنجا راه پیدا کند، باید بداند که دیگر در آنجا خبری از منیّت نیست. آنجا سالک حیاتی نخواهد داشت؛ در آنجا سالک قتیل می‌شود، قتیل عشق!

چه خوش به خداوند عرضه می‌کند که: اگر بخواهم تو را ببینم و لقاء تو را درک کنم باید هستی خود را از دست بدهم! پس بیا و خودت این هستی را از سر راه حافظ بردار و موانع وصل را مرتفع بگردان.

در جای دیگری می‌فرماید:

زان سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

(دیوان‌حافظ، ص۹۷، غزل۲۱۷.)

اینکه جناب حافظ در شعر خود از وصل به کاخ تعبیر کردند، برای این‌است‌که مقام عشق بلند است؛ اگر بخواهیم به آن کاخ برسیم، همّت می‌خواهد. آنجا مقامی بسیار عالی است. هرکسی نمی‌تواند وارد آنجا شود و هرکس هم که وارد می‌شود ابتدا سَر می‌دهد. آنجا حریم پروردگار است، هیچ سری آنجا نیست،

هیچ نفسی آنجا نیست؛ اصلاً اگر نفس انسان باقی باشد به آنجا راه پیدا نمی‌کند!

و چه زیبا جناب ابن‌فارض مصری در نظم‌السّلوک خود به این حقیقت اشاره می‌کند:

و جانِبْ جَنابَ الوَصلِ هَیهاتَ لَم‌یَکُنْ

و ها أنتَ حَیٌّ، إن تَکُنْ صادِقًا مُتِ (۱)

هُوَ الحُبُّ إن لَم‌تَقْضِ لَم‌تَقْضِ مَأْرَبًا

مِنَ الحُبِّ فَاخْتَرْ ذاکَ أو خَلِّ خُلَّتی (۲)

(دیوان‌ابن‌الفارض، ص۳۴.)

۱. و از کنار آستانه وصل، خود را کنار بکش. هیهات! امکان ندارد تا تو زنده باشی به وصال من برسی! اگر تو در دعوی محبّتت صادق می‌باشی، پس بمیر!

۲. امر محبّت بسیار بزرگ و خطیر است! اگر نمیری، از محبّت بهره‌ای نخواهی داشت و به مراد و آرزویت نمی‌رسی؛ پس یا مرگ را اختیار کن و یا دست از دوستی و خلّت با من بردار!

روی همین جهت است که بزرگان اهل معرفت فرموده‌اند: راه خدا، راه تهذیب و إفناء نفس است، نه راه تقویت نفس. رسول خدا و ائمّه طاهرین صلوات‌الله علیهم‌أجمعین نیز ما را به تهذیب نفس و ذلّت و پائین‌آوردن آن دعوت‌نموده‌اند نه تقویت آن؛ مسیر تقویت نفس درست در مقابل راه تهذیب نفس قرار دارد. اصلاً دوستان خداوند و سالکان راه او با تقویت نفس کاری ندارند! تقویت نفس مال جوکی‌های هندی وامثال آنهاست. ولیکن متا سّفانه خیلی از مؤمنین هم به اشتباه، خود را در وادی تقویت نفس قرار داده و روی همین جهت کارهائی می‌کنند و این کارها را به خود می‌گیرند أمّا خبر ندارند که در حقیقت به چه داء و مرض عظیمی مبتلی شده‌اند.

چقدر بدبختی است که مؤمنی گرفتار این بشود که مریضان را شفا دهد یا مرده‌ها را زنده کند و به چنین کارهائی مشغول شود و آن را از خود ببیند! در زمان مرحوم علاّمه والد رضوان‌الله‌علیه بعضی از دوستان سابق، برای ایشان نقل می‌کردند که: ما مثلاً چنین کاری کردیم، چنین مرضی را شفا دادیم و... درست هم می‌گفتند و واقعاً هم این کرامات از ایشان سر زده بود.

أمّا سالکین راه خدا و آنهائی که در مقام تهذیب نفس بوده و راه پروردگار را طی می‌کنند، اگر هم زمانی دست به انجام چنین کارهائی بزنند، اصلاً به زبان نمی‌آورند و از خود تمجید نمی‌کنند، چون اصلاً خود را نمی‌بینند! دیدن خود خلاف طریقت است، خلاف سلوک است، چرا؟ چون النَّفْسُ هِیَ الصَّنَمُ الأکْبَرُ. «بزرگترین صَنَم و بت، همین نفس انسان است.» و انسان باید آن را در هم بشکند و از آن بگذرد.

این بت باید شکسته شود، نه اینکه بزرگتر و چاق‌تر شده و تقویت بشود! تمام انبیاء عِظام و پیغمبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم تشریف آورده‌اند برای اینکه این بت را بشکنند. این بت با چه چیزی شکسته می‌شود؟ با تهذیب نفس، با مراقبه، با تحصیل محبّت، با اینکه سالک در عمل، خودش را هیچ نبیند.

بنابراین، ما اگر علمی هم می‌آموزیم همیشه باید این علم را از خدا بدانیم. هرچه علم کسی بیشتر شود باید انحطاط نفس آن شخص هم در نزد خود بیشتر شود؛ یعنی در نفس خود، خود را جاهلتر از همه بداند.

پس برای دستیابی به سعادت، تحصیل دو معنا لازم است: یکی علم را از خدا دانستن و یکی خود را از همه جاهلتر دیدن؛ اگر این دو معنا را تا آخر مدّ نظر داشته باشید و در کنار آن همواره در مقام اطاعت باشید و آنچه در شرع مقدّس آمده انجام بدهید، إن‌شاءالله آتش محبّت طلوع خواهد کرد و سپس به عبودیّت مطلقه خواهید رسید.

مطالب جدید