فناء ماسوی‌الله و بقاء ماعندالله

أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم

بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَى حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبى‌القاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و علَى أخيهِ و ابنِ‌عَمِّهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِ‌بنِ‌أبى‌طالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و إمامِ المُتَّقينَ و يَعسوبِ المُؤمِنينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمّةِ المُؤِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين[۱]

قالَ اللهُ الحكيمُ فى كتابِه الكريم: مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.[۲]

«آنچه در نزد شماست از بين مى‌رود و آنچه در نزد خداست باقى مى‌ماند و هر آينه آنان‌كه صبر كردند اجر و پاداششان را به حسب بهترين اعمالى كه انجام مى‌دادند عطا خواهيم نمود.»

مَجازبودن دنيا و ماسوى‌الله

عالم وجود و آفرينش و به عبارت ديگر: آنچه خدا خلق كرده است، همه فانى و زائل‌اند منتها چون انسان به مقام فناء إلهى نرسيده اينها را حقيقةً داراى وجود مى‌بيند، ولى افرادى‌كه كامل شده و به فنا رسيدند و درجات توحيدى را حائز گشتند، آنها براى ماسوى‌الله، اصلاً وجودى قائل نيستند و آن را مجاز مى‌بينند و حقيقت به شمار نمى‌آورند؛ زيرا وجود ظلّى در مقابل وجود ذى‌الظّل هستى و بودى ندارد.

تعبير «مجاز» به دو معنا به كار مى‌رود. أميرالمؤنين عليه‌السّلام بارها در خطبه‌هايشان مى‌فرمايند: «اين دنيا دار مجاز است.» در اينجا «مجاز» به معناى محلّ عبور است؛ يعنى دنيا دار سفر و گذشتن است و از آن عبور مى‌كنيم و مى‌رويم. أَيُّها النّاسُ! إنّما الدُّنْيا دارُ مَجازٍ و الأَخِرَةُ دارُ قَرارٍ.[۳] «اى‌مردم! دنيا محلّ عبور و گذشتن است و آخرت خانه استقرار و ثبات و ماندن جاودانى است.»

أمّا گاهى مجاز در برابر حقيقت مى‌آيد؛ يعنى دنيا حقيقت ندارد و باطل است. اين مضمون نيز در آيات قرآن و تعابير نبىّ اكرم و أميرالمؤنين و سائر أئمّه عليهم‌الصّلوه‌والسّلام فراوان است؛ ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَـطِلُ.[۴] «اين بدان سبب است كه فقط الله حقّ است و آنچه غير از او مى‌خوانند باطل است.» وَ مَا هَـذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ

كَانُوا يَعْلَمُونَ.[۵] «و اين زندگانى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و حقّاً خانه آخرت حيات واقعى است اگر مى‌دانستند.»

حيات اصلاً اختصاص به عالم آخرت دارد، زندگى آنجاست؛ اينجا بقا ندارد، اينجا فناء محض است، اينجا فقط آيه‌اى است از آيات پروردگار، ولى مردم آن را مستقل مى‌پندارند.

تو در خوابى و اين ديدن خيال است

هر آنچه ديده‌اى از وى مثال است

به صبح حشر چون گردى تو بيدار

بدانى كآن همه وهم است و پندار

جهان جمله فروغ نور حق دان

حق اندر وى ز پيدائيست پنهان

تو چشم عكسى و او نور ديده است

به ديده ديده را ديده كه ديده است؟

(گلشن‌راز، ص۱۹، ۲۳، ۲۶.)

وجود پندارى و ظلّى عالم

اين عالم، حقيقت و وجود واقعى ندارد، فقط تخيّل مى‌كنيم موجود است؛ وجود حقيقى و واقعى وجود الله است و اينها وجودشان ظلّى است. حال شما مى‌خواهيد بگوئيد: وجود ندارد يا بگوئيد: وجود ظلّى دارد، هيچ فرقى نمى‌كند.

ألا كُلُّ شَى‌ءٍ ما خَلا اللهَ باطِلُ                                            و كُلُّ نَعيمٍ لا    مَحالَةَ زآئِلُ

«آگاه باشيد هر چيزى غيرخدا باطل بوده و حقيقتى ندارد (اگر وجودى داشت، حقيقت داشت و باطل نبود) و هر نعمتى كه شما فرض كنيد، به ناچار زائل مى‌شود.»

حضرت رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم درباره اين شعر فرمودند: أَصدَقُ كَلِمَةٍ قالَتْها العَرَبُ.[۶] «اين شعر راست‌ترين سخنى است كه عرب گفته است.»

چه خوب و عالى فرموده است:

سايه هستى مى‌نمايد، ليك اندر اصل نيست

نيست را از هست ار بشناختى يابى نجات

(ديوان‌كامل‌شمس‌مغربى، ص۷۶.)

خورشيد كه طلوع مى‌كند و سايه بر زمين مى‌افتد، اگر كسى از خورشيد خبر نداشته باشد گمان مى‌كند اين سايه وجود دارد و از اين‌طرف به آن‌طرف حركت مى‌كند، ولى آيا واقعاً اين سايه موجود است؟ آيا مكانى استيعاب كرده يا حجم و وزن دارد يا آثار وجودى دارد؟ خير! فقط سايه است و وجود او تبعى و ظلّى است. هروقت خورشيد باشد اين سايه هست و هروقت خورشيد غروب كند اين سايه را هم با خود مى‌برد. همان زمان هم كه هست، هست‌نماست، نه هستِ حقيقى.

حُسنِ خود را از لباس آرد برون

باز در ذات خودش سازد وطن

كثرت كونَين را در خود كشد

بحر وحدت چونك گردد موج زن

(ديوان‌كامل‌شمس‌مغربى، ص۱۷۵)

خداوند اين كثرات را كه خلق كرده و آورده باز مى‌برد؛ يَوْمَ نَطْوِى السَّمَآءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُو وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَـعِلِينَ.[۷] «روزى‌كه آسمان را به هم مى‌پيچيم چنانكه طومار را در هم مى‌پيچند؛ همان‌طور كه در ابتداى خلقت اين طومار را ما باز كرده و خلقت را آغاز نموديم، دومرتبه آن را باز مى‌گردانيم و در هم مى‌پيچيم. اين وعده‌اى است كه بر عهده ماست و ما به اين وعده وفا مى‌كنيم و اين كار را انجام خواهيم داد.»

پس: «كثرت كونين را در خود كشد» و «باز در ذات خودش سازد وطن»

ما نسبت به اين موجودات، تخيّل هستى مى‌كنيم و واقعاً اينها را اصيل مى‌پنداريم و حال آنكه أصالت ندارند و فقط خدا أصالت دارد و بس! إِنَّمَآ إِلَـهُكُمُ اللَهُ الَّذِى لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْ‌ءٍ عِلْمًا.[۸] «خداى شما فقط الله است كه جز آن، خدائى نيست و با علمش همه چيز را دربرگرفته است.»

اين آيه از آن آيات توحيدى محكم و استوار است و در مقام حصر مى‌باشد و مى‌فرمايد: غيرخدا استقلال و أصالتى ندارد كه اگر مى‌داشت شايسته پرستش و عبادت بود و آن، إلهى جز الله تعالى مى‌بود!

كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ.[۹] «همه آن كسانى‌كه روى زمين هستند همه فانى‌اند.» نفرموده است: يَفْنونَ (بعداً فانى مى‌شوند) نه! مى‌فرمايد: همين الآن از بين رفته و فانى‌اند و موجوديّتى ندارند. «فانٍ» اسم فاعل است. وقتى مى‌گويند: «زيدٌ ضاربٌ» يعنى فردا مى‌زند يا همين الآن ضارب است؟ اسم فاعل دلالت بر داشتن صفت در زمان حال مى‌كند. آيه مى‌فرمايد: همه افراد روى زمين همين الآن فانى هستند؛ فنا يعنى چه؟ يعنى: بطلان و موجوديّت‌نداشتن.

وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـلِ وَ الاْءِكْرَامِ.[۱۰] «و آنچه بقا دارد وجه پروردگار توست، آن وجهى كه صاحب جلال و إكرام است.» ذُوالْجَلَـلِ وَ الاْءِكْرَامِ صفت رَبِّكَ نيست و إلاّ بايد بجاى ذوالجَلَـلِ مى‌فرمود: «ذى‌الجَلالِ» بلكه صفت وَجْهُ است.

سايه هستى مى‌نمايد، ليك اندر اصل نيست

نيست را از هست ار بشناختى يابى نجات

اصلاح ديد براى دريافت حقائق

اشكال كار از اين چشم دوبين ما بلكه از اين چشم هزاربين ماست؛ اين چشم ما معيوب است. مرحوم علاّمه والد معظّم رضوان‌الله تعالى‌عليه در مسجد قائم كه در روزهاى جمعه منبر مى‌رفتند مى‌فرمودند: آقا شما بايد چشمت را قوى كنى! منتها چشم دل را. انسان بايد چشمش را قوى كند تا بتواند عالم را آيات إلهى ببيند، تا بتواند خدا را ببيند؛ اين چشم‌هاى ضعيف كه نمى‌تواند خدا را ببيند.

رمد دارد دو چشم اهل ظاهر

كه از ظاهر نبيند جز مظاهر

(گلشن‌راز، ص۲۰.)

اين چشم‌ها، رمددار است كه خدا را نمى‌بيند و فقط مظاهر خدا را مى‌بيند. پس آنچه أصالت داشته و حقيقت است، آن خداست. مؤن بايد وجهه دل خود را به‌سوى پروردگار منعطف كرده و از اين ظواهر بگذرد. تا انسان از اين ظواهر نگذرد نمى‌تواند به لقاء پروردگار برسد.

فرمايشى از أميرالمؤمنين عليه‌السّلام

در نهج‌البلاغة آمده است كه: أميرالمؤنين عليه‌السّلام بارها به اصحابشان مى‌فرمودند: تَجَهَّزوا رَحِمَكُمُ اللَهُ فَقَدنودِىَ فيكُم بِالرَّحيلِ.[۱۱] «خودتان را مجهّز و آماده كنيد، خدا شما را رحمت كند، چراكه نداى كوچ‌كردن از اين دنيا در ميان شما بلند شده است.»

يعنى از اينجا كه محلّ عبور و سفر است توشه برگيريد، براى آن عالم كه محلّ اقامت شماست و در آن براى هميشه مى‌مانيد؛ فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم.[۱۲]

فَإنّ أَمامَكُم عَقَبَةً كَـٔودًا و مَنازِلَ مَخوفَةً مَهولَةً لا بُدَّ مِنَ الوُرودِ عَلَيها و الوُقوفِ عِندَها. «چراكه در برابر شما گردنه‌اى سخت و دشوار و منازلى ترسناك و هولناك قرار دارد كه چاره‌اى از ورود و توقّف در آن نيست؛ بايد در آن منازل وارد شويد و درنگ كنيد.»

أميرالمؤنين عليه‌السّلام كه به طرق سماء أعلم از طرق زمين است، او كه راههاى سير إلى الله را به دقّت مى‌داند و تمام

كوچه‌پس‌كوچه‌هاى تنگ و تاريك و باز و بسته آسمان را مى‌شناسد، او مى‌فرمايد: همه بايد اين منازل مخوف و هولناك را طى كنند.

لزوم قطع علائق و دلبستگى‌ها

فَقَطِّعوا عَلآئِقَ الدُّنْيا و اسْتَظْهِروا بِزادِ التَّقْوَى.[۱۳] «حال كه بايد خود را تجهيز نموده و آماده شويد و زاد و توشه برداريد، پس علائق دنيا را قطع كرده و تكّه‌تكّه كنيد و از توشه تقوا كمك بگيريد.»

علائق دنيا، علاقه‌اى كه نسبت به مالتان داريد، تعلّقى كه نسبت به فرزند و عيال و زندگيتان داريد، آن دلبستگى كه نسبت به عنوان و آبرويتان داريد، همه را قطع كنيد. قيچى مجاهده و زهد و تقوا را بگذاريد و همه را ببريد. تا اين علائق قطع نشود انسان نمى‌تواند سير كند.

شما در قفس را باز كنيد، آن كبوترى كه در قفس است، اگر علاقه به قفس داشته باشد بيرون نمى‌آيد و عوض اينكه چنگالهاى خود را رهاكند، محكم به قفس مى‌چسبد. با اين حال چطور مى‌تواند پرواز كند؟! محال است!

اوّلين مرحله پرواز انسان به‌سوى خدا، اين‌است‌كه از دنيا قطع علاقه كند. البتّه بايد وظائف خود را انجام دهد، ازدواج كند، سر كار برود و آبرويش را حفظ نمايد، ولى به آن وابسته نباشد، كار و خانواده و آبرو و ... براى او بت نباشد. اگر ديد بت شده بايد آن تعلّق و دلبستگى را قطع كند و حتّى اگر مى‌تواند كار و شغل را عوض كند و به سراغ كار ديگرى برود.

اگر علاقه به درس دارد و درس مِن حيثُ هوَ درس، برايش موضوعيّت يافته، اين درس هم بت است. انسان بايد درس بخواند ولى

نبايد به آن وابسته باشد. علاقه فقط بايد به خدا باشد و همه علائق ديگر را بايد قطع كرد؛ فرق نمى‌كند مال باشد يا علم. هرچه انسان را از خدا منصرف كند دنيا است، كآئنًا ما كان، و لو اينكه علم باشد. لذا مى‌گويند: عالم ربّانى و عالم غيرربّانى، طلبه ربّانى و طلبه غيرربّانى.

طلبه‌اى كه براى خدا درس خوانده و طلبه‌اى كه براى كسب عنوان درس خوانده كه فردا مرجع شود، از زمين تا آسمان با هم فرق مى‌كنند. كاسبى كه براى خدا كسب مى‌كند و كاسبى كه براى دنيا كسب مى‌كند، تفاوتشان از زمين تا آسمان است.

پس اوّلين مرحله اين‌است‌كه: انسان علائق خود را نسبت به هرچه غير خداست قطع كند؛ فَقَطِّعوا عَلآئِقَ الدُّنْيا. يك قيچى بگذارد و تمام علائق را ببرد. و اسْتَظْهِروا بِزادِ التَّقْوَى. مرحله دوّم اين‌است‌كه: به توشه تقوى خود را قوى و مستحكم نمايد و از آن كمك بگيرد.

صِرف قطع علاقه كافى نيست، بايد نيروى پرواز هم داشته باشيم. مرغى كه مى‌خواهد از قفس خارج شده پرواز كند، بايد گندم و ارزن بخورد تا نيرو داشته باشد و بتواند پرواز كند و إلاّ نمى‌تواند. قطع علاقه فقط يك جزء كار را درست مى‌كند و جزء ديگر آن تحصيل توشه تقوى است؛ بايد كار كرد.

بنا به روايتى أميرالمؤنين عليه‌السّلام هر شب سه‌بار بعد از نماز عشاء بلند ندا مى‌كردند: أَيُّها النّاسُ! تَجَهَّزوا رَحِمَكُمُ اللَهُ فَقَدنودىَ فيكُم بِالرَّحيلِ، فَما التَّعَرُّجُ عَلَى الدُّنْيا بَعدَ نِدآءٍ فيها بِالرَّحيلِ؟[۱۴] آن‌قدر

بلند مى‌گفتند كه تمام اهل مسجد كوفه آن را مى‌شنيدند و اين كار حضرت عظمت اين معنا را مى‌رساند. «التَّعَرُّج» به معناى وقوف و درنگ است. مى‌فرمايند: «اى مردم! خودتان را مجهّز و آماده كنيد، خدا شما را رحمت كند؛ چراكه نداى كوچ‌كردن از اين دنيا، در ميان شما بلند شده است. پس از بلندشدن بانگ رحيل در دنيا، اين توقّف و درنگ و توجّه به دنيا چيست؟!»

ما در اين دنيا عمرى داريم و چه بخواهيم و چه نخواهيم اين عمر تمام شده و ما از دنيا مى‌رويم؛ شما در دنيا آمده‌ايد أمّا در آن درنگ نكنيد و دل و روح خود را به آن ندهيد و دنيا را موطن خود قرار ندهيد؛ بيائيد و عبور كنيد، بگيريد و استفاده و تجارت كنيد و برويد.

شخصى در مقابل أميرالمؤنين عليه‌السّلام دنيا را مذمّت مى‌كرد، حضرت فرمودند: أَنتَ المُتَجَرِّمُ عَلَيها أَم هىَ المُتَجَرِّمَةُ عَلَيكَ؟[۱۵] «تو نسبت به دنيا ظلم كرده‌اى يا دنيا نسبت به تو ظلم كرده است؟» دنيا مَتجَر أولياء خداست، تجارت‌خانه و محلّ سودجوئى دوستان خداست. خيلى جاى خوبى است؛ همه اولياء خدا در همين دنيا ولىّ‌خدا شدند. آنچه بد است علاقه به دنياست.

واردشدن در ميدان عمل و پرهيز از كسالت

عرائض را خلاصه كنيم: مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ. عاقل آن كسى‌است‌كه براى آخرت خود زحمت بكشد و كوشش كند.

امام صادق عليه‌السّلام فرمودند: إنّما الكَيِّسُ كَيِّسُ الأَخِرَةِ.[۱۶] «زيرك، زيركِ آخرت است.» كه از همه دقائق عمر خود استفاده مى‌كند و آنى و كمتر از آنى از خدا غافل نيست.

و أَلحِقْنا بِعِبادِكَ الَّذينَ هُم بِالبِدارِ إلَيكَ يُسارِعونَ، و بابَكَ عَلَى الدَّوامِ يَطرُقونَ، و إيّاكَ فى اللَيْلِ و النَّهارِ يَعبُدونَ.[۱۷] «خدايا! ما را به آن افرادى ملحق كن كه در مبادرت به‌سوى تو سرعت جسته و از يكديگر پيشى مى‌گيرند (مانند دوندگانى كه با هم مسابقه مى‌دهند و هريك مى‌خواهند نفر اوّل شوند.) آن افرادى‌كه درب خانه تو را على‌الدّوام مى‌زنند و دراين راه هيچ خسته نشده و كسالت به خود راه نمى‌دهند، و فقط تو را در شب و روز عبادت مى‌كنند.»

نمى‌شود بگوئيم: حالا امروز خسته‌ايم ذكر نگوئيم، امشب نماز شب نخوانيم؛ عمر زياد است، حالا يك شب نماز نخوانيم چيزى نمى‌شود.

أميرالمؤنين در چنين شبى فرمود: اى سپيده صبح! در نزد خدا براى من شهادت بده كه از آن روز كه رسول خدا در كودكى كفالت مرا بر عهده گرفت تا به امروز نشد كه تو طلوع كنى و من خواب باشم؟![۱۸]

إيّاكَ و الكَسَلَ و الضَّجَرَ فإنّهُما يَمنَعانِكَ مِن حَظِّكَ مِنَ الدُّنْيا و الأَخِرَةِ.[۱۹] «از كسالت وگرفتگى بپرهيز كه اين دو، تو را از خير و بهره دنيا و آخرت باز مى‌دارند.» انسان كسل دنبال كار نمى‌رود، چه در امور

ظاهرى و چه در امور معنوى و باطنى! براى توجّه به حضرت حق بايد كسالت را كنار زد؛ بايد آب به صورت زد و حركت كرد و هر كارى كه موجب إزاله كسالت مى‌شود انجام داد.

خلاصه، دست خالى نبايد رفت. عمر همين‌طور در حال گذر است. صرف نسبت‌داشتن با اولياء خدا كار را درست نمى‌كند. اينكه بگوئيم: ما خدمت مرحوم آقاى حدّاد رسيديم، خدمت مرحوم علاّمه رسيديم، اينها كار را درست نمى‌كند! كار لازم است! عمل بايد كرد!

مرحوم علاّمه والد رضوان‌الله‌تعالى‌عليه مى‌فرمودند: صرف محبّت‌داشتن و اينكه بگوئيم: ما مى‌آئيم در اين جلسات شركت مى‌كنيم، اين كار را درست نمى‌كند؛ عمل لازم است.

مى‌فرمودند: افرادى‌كه ارتباطشان با أئمّه عليهم‌السّلام قوى‌تر بود عملشان هم قوى‌تر بود و بيشتر كار مى‌كردند. سلمان و أبوذر و مقداد خيلى به پيغمبر اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم نزديك بودند، به همان شكل عملشان هم خيلى قوى‌تر بود.

رُشَيد هَجَرى، ميثم تمّار و عَمروبن‌حَمِق خُزاعى از حواريّون أميرالمؤنين عليه‌السّلام و از عبّاد و زهّاد بودند و عملشان قوى بود. همچنين اصحاب امام صادق عليه‌السّلام همچون أبان‌بن‌تغلِب، محمّدبن‌مسلم، زراره‌بن‌أعيَن و برادرانش، اينها أعمالشان قوى بود؛ هرچه نسبتشان به أئمّه نزديك‌تر بود عملشان هم قوى‌تر و بيشتر بود.

در مجلس ديگرى مى‌فرمودند: در صدر اسلام مسلمانان علمشان كم بود ولى عملشان زياد بود، الآن علم زياد است ولى عمل كم است. در هر خانه‌اى يك يا دو توضيح‌المسائل است كه احكام و مسائل شرعى مورد نياز از اوّل طهارت در آن بيان شده است، ولى سابقاً در زمان رسول خدا صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم اين‌گونه نبود؛ احكام به تدريج نازل مى‌شد، مضافاً به اينكه همه در مدينه نبودند و به حضرت دسترسى نداشتند. بعد از آن حضرت هم همين‌طور بود؛ در زمان امام صادق عليه‌السّلام هم، همه به حضرت دسترسى نداشتند ولى كار مى‌كردند.

اويس اصلاً رسول خدا را نديد ولى يك شب را تا به صبح ركوع انجام مى‌داد و تمام شب ديگر را به سجده مشغول بود.[۲۰] وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَن‌يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.[۲۱]

پس كسالت را انسان بايد خودش از خودش دور كند. بله توفيق را بايد از خدا بخواهد، أمّا اينكه منتظر شوم خدا به من توفيق و نيرو دهد

و مرا بلند كند كه نماز شب بخوانم، اين صحيح نيست! انسان بايد همّت كند و بلند شود و نماز شب بخواند.

اگر خدا را مى‌خواهد، اگر مى‌خواهد به درجه أولياء خدا نائل شود و به مقام محمود برسد و آنجائى كه پيامبر پا گذاشتند پا بگذارد، بايد تهجّد داشته باشد. ما چون مأموم آن حضرت و از امّت ايشان هستيم بايد به دنبال آن حضرت اين راه را طى كنيم.

هم‌جوارى با رسول خدا صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

يكى از اصحاب مى‌گويد: مدّتى شبها در محضر رسول خدا صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم بودم و براى حضرت جهت وضو آب مى‌آوردم و اگر كارى داشتند انجام مى‌دادم. يك‌بار حضرت فرمودند: اگر از من درخواستى دارى بگو! گفتم: يا رسول الله! من يك حاجت دارم! مى‌خواهم در بهشت در خدمت شما و هم‌جوار شما باشم. حضرت فرمودند: آيا چيز ديگرى به جاى اين نيست كه آن را بطلبى؟ ولى من إصرار كردم و چندين بار همين طلب را مطرح كردم.

پيامبر رحمةٌ لِلعالَمين است. چه بفرمايند؟! بگويند: من پيغمبر خاتمم، داراى مقام اوّل و آخر هستم. خودشان فرمودند: أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ ءَادَمَ و لا فَخْرَ.[۲۲] «من آقاى فرزندان آدم هستم و هيچ افتخارى هم نمى‌كنم چون همه از جانب خداست.» حالا بگويند: من را با تو چكار؟! تو يك فرد عادى‌هستى!

در نهايت حضرت پذيرفتند و فرمودند: فَأَعِنّى عَلَى نَفْسِكَ بِكَثْرَةِ السُّجودِ و الزُّهْدِ فى الدُّنْيا.[۲۳] «مرا با زياد سجده‌كردن و زهد در دنيا بر خودت يارى نما.»

در روايت ديگرى وارد است كه: شخصى در جاهليّت از حضرت پذيرائى نموده بود. بعد از اسلام به محضر حضرت آمد و اسلام آورد و گفت: من را مى‌شناسيد؟ فرمودند: تو كيستى؟ گفت: همان كسى هستم كه در جاهليّت از شما در طائف در فلان زمان پذيرائى كردم. حضرت فرمودند: حاجتت را بگو! گفت: دويست گوسفند همراه با چوپانهايش مى‌خواهم.

حضرت هم تهيّه نموده و به او دادند، ولى بعد به اصحاب فرمودند: اى كاش از من همان تقاضائى را مى‌كرد كه پيرزن بنى‌إسرائيل كرده بود؟ پرسيدند: پيرزن بنى إسرائيل چه تقاضائى كرد؟

فرمودند: خداوند به حضرت موسى وحى فرستاد كه استخوانهاى حضرت يوسف را از مصر بردارد. حضرت موسى به دنبال مكان قبر حضرت يوسف بود. گفتند: اگر كسى بداند، آن‌كس فلان پيرزن است. آن پيرزن آمد و گفت: قبر را به شما نشان مى‌دهم به شرطى كه هرچه گفتم در ازايش بدهيد. حضرت موسى فرمود: بهشت را برايت ضمانت مى‌كنم. گفت: نه! آنچه خودم بگويم.

خداوند وحى فرستاد به موسى كه سخنش را بپذير. پيرزن گفت: به اين شرط كه أَن‌أَكونَ مَعَكَ فى دَرَجَتِكَ الَّتى تَكونُ فيها يَوْمَ القِيَمَةِ فى الجَنَّةِ. «در روز قيامت همراه با تو باشم در بهشت در همان درجه‌اى كه در آن هستى.» رسول اكرم فرمودند: اگر اين مرد هم همان تقاضاى پيرزن بنى‌إسرائيل را از من مى‌كرد چه مى‌شد؟![۲۴]

مى‌شود انسان هم‌جوار رسول اكرم صلّى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم شود، ولى همّت و كار لازم دارد. بايد آستين‌ها را بالا زد. بايد از خواب شب صرف نظر كرد و فقط به مقدارى كه لازم است سهميه چشم را بدهد كه در روايت داريم: ملعون است كسى‌كه سهميه خواب چشم را ندهد.

مرحوم علاّمه مى‌فرمودند: شما خيال مى‌كنيد اهل دنيا براى دنياى خود زحمت نمى‌كشند؟! آن‌قدر شبها را بيدارند؛ ابتدا براى دنياى خود نقشه مى‌كشند كه چه كنند، بعد هم مشغول كار مى‌شوند و شبها بيدار و روزها تا شب به دنبال كار مى‌روند.

بعضى از اين كسبه و تجّار اصلاً موفّق نمى‌شوند با فرزندشان صحبت كنند؛ شب كه به خانه مى‌آيد فرزندش خواب است و صبح هم كه از خانه مى‌رود هنوز فرزندش بيدار نشده است و اين‌طور زحمت و رنج مى‌كشند؛ اهل آخرت هم بايد همين‌طور باشند. والحمد للّه ربّ العالمين.

اللهمّ صَلّ على محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. مطالب بيان‌شده در شب نوزدهم رمضان‌المبارك ۱۴۲۲ هجرى قمرى.

۲. آيه ۹۶، از سوره ۱۶: النّحل.

۳. نهج‌البلاغة، خطبه ۲۰۳، ص۳۲۰.

۴. قسمتى از آيه ۶۲، از سوره ۲۲: الحجّ.

۵. آيه ۶۴، از سوره ۲۹: العنكبوت.

۶. مصباح‌الشّريعة، ص۶۰؛ و بحارالأنوار، ج۶۷، ص۲۹۵.

۷. آيه ۱۰۴، از سوره ۲۱: الأنبيآء.

۸. آيه ۹۸، از سوره ۲۰: طه.

۹. آيه ۲۶، از سوره ۵۵: الرّحمن.

۱۰. آيه ۲۷، از سوره ۵۵: الرّحمن.

۱۱. نهج‌البلاغة، خطبه ۲۰۴، ص۳۲۱.

۱۲. همان‌مصدر، خطبه ۲۰۳، ص۳۲۰.

۱۳. همان‌مصدر، خطبه ۲۰۴، ص۳۲۱.

۱۴. الأمالى شيخ صدوق، ص۴۹۸.

۱۵. نهج‌البلاغة، حكمت ۱۳۱، ص۴۹۲.

۱۶. الكافى، ج۴، ص۵۵۷.

۱۷. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۴۷. مناجاة المريدين

۱۸. تسليه‌المُجالس وزينه‌المَجالس، ج۱، ص۴۸۵.

۱۹. الكافى، ج۵، ص۸۵ .

۲۰. شيخ عطّار در احوالات اويس نقل مى‌كند كه:

«گويند كه: در عمر خود هرگز شب نخفتى؛ شبى گفتى: «هذا ليلةُ السّجود» و آن شب به سجده به سر بردى، و شبى به قيام به سر بردى و گفتى: «هذا ليلةُ القيام»، و شبى به ركوع روز كردى و گفتى: «هذا ليلةُ الرّكوع».

گفتند: «يا اويس! چون طاقت مى‌دارى كه شبى بدين درازى در يك حال به سر مى‌برى؟» گفت: «ما هنوز يك‌بار سبحان ربّى الأعلى نگفته باشيم كه روز آيد، و سه‌بار تسبيح‌گفتن سنّت است؛ و اين از آن مى‌كنم كه مى‌خواهم كه مثل آسمانيان عبادت كنم.» تذكره‌الأوليآء، ص۲۳

۲۱. آيه ۷۹، از سوره ۱۷: الإسرآء بنى‌إسرآئيل؛ «و پاسى از شب را به تهجّد و بيدارخوابى بگذران (و به قرائت قرآن و نماز مشغول باش) كه اين امر عطائى افزون و زيادتى مخصوص به توست؛ اميد است كه پروردگارت تو را به مقام محمود مبعوث نمايد.»

۲۲. الأمالى شيخ صدوق، ص۱۸۷.

۲۳. مجموعه‌ورّام، ج۲، ص۲۳۶.

۲۴. الكافى، ج۸ ، ص۱۵۵.

مطالب جدید