أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
برای سالک هیچچیزی نباید مهمتر و باشرافتتر از پروردگار باشد. باید در طیّ شبانهروز بلکه در طیّ تمام دقائقی که شب و روزها و سالهای عمر را تشکیل میدهد، طالب پروردگار بوده و هیچچیزی را بر خدا مقدّم نکند و فقط خدا مدّ نظرش باشد و بس!
مرحوم فیض کاشانی رضواناللهتعالیعلیه بسیار بزرگوارند و مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: در میان علمای شیعه بسیار کماند افرادیکه مثل مرحوم فیض اینقدر جامع بوده و هم در معقول و هم در منقول و هم در عرفان علمی و هم در عرفان عملی تخصّص داشته باشند. هروقت آقا به کاشان تشریف میبردند مقیّد بودند که مرحوم فیض را زیارت کنند.
ایشان در کتاب الحقآئقفیمحاسنالأخلاق میفرمایند:
اعْلَمْ أنّ أجَلَّ اللَذّاتِ و أعْلاها مَعرِفَهُاللهِ تَعالی و النَّظَرُ إلی وَجهِهِ الکَریم. «بدانکه عظیمترین و بالاترین لذّتها معرفت و شناخت پروردگار متعال و نظر به وجه کریم اوست.» و أنّهُ لایُتَصَوَّرُ أنیُؤثِرَ علَیهِ لَذّةً أُخرَی إلاّ مَن حُرِمَ هذِهِ اللَذّةَ. «و اصلاً تصوّر نمیشود کسی لذّتی را بر این لذّت مقدّم بدارد، مگر کسیکه از لذّت معرفهالله محروم بوده و آن را نچشیده باشد.»
چرا لذّت شناخت پروردگار و معرفهالله بر همه لذّتهای دنیوی و أخروی ترجیح دارد؟ و ذلِکَ لِأَنّ اللَذّاتِ تابِعَةٌ لِلإدراکات. «و آن بدین خاطر است که لذّتها تابع إدراکات انسان است.» لذّت أکل و شرب، لذّت مرکب و مسکن، لذّت رؤت جمال و باغ و گل و أشجار و قِس علَی ذلِک، تمام این لذّتها که مربوط به عالم دنیا است، تابع إدراکات انسان است.
و الإنسانُ جامِعٌ لِجُملَةٍ مِنَ القُوَی و الغَرآئِزِ، و لِکُلِّ قُوَّةٍ و غَریزَةٍ لَذّةٌ، و لَذّتُها فی نَیلِها مُقتَضَی طَبعِها الَّتی خُلِقَتْ لَه. «و انسان هم دربرگیرنده مجموعهای از قوّهها و غریزهها است، و برای هر قوّه و غریزهای لذّتی است، و لذّت آن قوّه و غریزه در ایناستکه به آنچه مقتضای طبع آن غریزه بوده و برای آن خلق شده است برسد.»
فغَریزَةُ الغَضَبِ خُلِقَتْ للتَّشَفّی و الاِنتِقامِ، فلا جَرَمَ لَذّتُها فی الغَلَبَةِ و الاِنتِقام. «غریزه غضب برای تشفّی و انتقام خلق شده است (یعنی وقتی انسان بر دشمنش غضب میکند، به این هدف است که تشفّی حاصل شده و انتقام بگیرد) پس لذّت غضب در ایناستکه انسان غالب شده و به انتقام دست یابد.»
و غَریزَةُ شَهوَةِ الطَّعامِ خُلِقَتْ لِتَحصیلِ الغَذآءِ الَّذی بِهِ القِوامُ فلا جَرَمَ لَذّتُها فی نَیلِ الغَذآء. «و غریزه شهوت و میل به غذا که یکی از غرائز انسانی است خلق شده تا انسان غذائی را که قوام بدن به آناست بهدست آورد، پس لذّت این غریزه نیز به ایناستکه انسان به غذا برسد و آن را بخورد.» و هکَذا سآئِرُ الغَرآئِز. «و سائر غرائز نیز همینطورند.»
سپس میفرماید: و فی القَلبِ غَریزَةٌ تُسَمَّی بِ «البَصیرَةِ الباطِنَةِ» و قَدتُسَمَّی «نورَ الإیمانِ و الیقینِ» یُعلَمُ بِها حَقآئِقُ الأُمورِ کُلِّها، فمُقتَضَی طَبعِها المَعرِفَةُ و العِلم. «و در قلب انسان غریزهای است که نام آن «بصیرت باطنی» میباشد و گاهی به آن «نور ایمان و یقین» گفته میشود که بهوسیله این غریزه، حقائق جمیع امور دانسته میشود، پس مقتضای طبع این بصیرت باطنی انسان، معرفت و علم است.»
انسان طالب علم است، دوست دارد بداند و شناخت پیدا کند. لذا بچّهها در همین سنّ طفولیّت دائماً سؤل میکنند: آقاجان! این چیست؟ چرا این را میخورند؟ چرا به اینجا میرویم؟ و این سؤلها بهخاطر غریزه معرفت و شناختی است که خداوند در نهاد انسان قرار داده تا به همهچیز علم پیدا کند و هرچه انسان بالاتر میرود این غریزه شدیدتر میشود و دوست دارد به همهچیز علم پیدا کند و مجهولاتش معلوم شود.
و العِلمُ مِن أخَصِّ صِفاتِ الرُّبوبیَّةِ و هوَ مُنتَهَی الکَمال. «و علم از مخصوصترین صفات ربوبی است و منتهای کمال میباشد.» و لِذلِکَ یَرتاحُ الطَّبعُ إذا أُثنِیَ علَیهِ بِالذَّکآءِ و غَزارَةِ العِلم. «و لذا وقتی از کسی تعریف کنند و بگویند: این شخص چه ذکاء و فطانت خوبی دارد و چقدر عالم است! خوشحال شده آرامش و نشاط پیدا میکند.»
لِأنّهُ یَسْتَشْعِرُ عِندَ سَماع الثَّنآءِ کَمالَ ذاتِهِ و جَمالَ عِلمِهِ، فیُعجِبُ بِنَفسِهِ و یَلتَذُّ بِه. «چون هنگامیکه این تعریف و تمجید را میشنود کمال خود و جمال و زیبائی دانائیش را احساس کرده و از خود احساس رضایت نموده و لذّت میبرد.» پس معلوم میشود کمال را در ذکاء و فراوانی علم میبیند.
بعد از اینکه معلوم شد علم مقتضای غریزه باطنی هر فرد است میفرمایند: ثُمّ لَیسَ لَذّةُ العِلمِ بِالحِراثَةِ و الخِیاطَةِ کَلَذّةِ العِلمِ بِسیاسَةِ المُلک. «علوم دارای مراتب بوده و لذّت آنها یکسان نیست؛ مثلاً لذّت علم خیّاطی و کشاورزی بهاندازه لذّت علم سیاست نیست.» کسیکه آشنا به سیاست و مملکتداری است لذّتی میبرد که با لذّت آشنائی با خیّاطی قابل مقایسه نیست.
و لا لَذّةُ العِلمِ بِالنَّحوِ و الشِّعرِ کَلَذّةِ العِلمِ بِاللهِ و صِفاتِهِ و مَلَئِکَتِهِ و مَلَکوتِ السَّمَواتِ و الأرض. «و همچنین لذّتی که در علم نحو و آشنائی با شعر است (و همچنین لذّت سائر علوم) هیچکدام مثل لذّت علم به خدا و صفات پروردگار و ملائکه او و علم به ملکوت آسمانها و زمین نیست.» بلکه اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند.
بَل لَذّةُ العِلمِ بِقَدرِ شَرَفِ العِلم. «بلکه لذّت هر علمی به مقدار شرافت آن علم است.» هرقدر شرافت علم بالاتر باشد لذّت حاصله از آن هم بیشتر خواهد شد. شرافت هر علمی چه مقدار است؟ و شَرَفُ العِلمِ بِقَدرِ شَرَفِ المَعلوم. «و شرافت هر علمی به مقدار شرافت معلوم آناست.»
فإن کانَ فی المَعلوماتِ ما هوَ الأجَلُّ و الأکمَلُ و الأشرَفُ و الأعظَمُ، فالعِلمُ بِهِ ألَذُّ العُلومِ لا مَحالَةَ و أشرَفُها و أطیَبُها. «اگر در معلومات چیزی پیدا کنیم که از همه معلومات جلیلتر و کاملتر و شریفتر و عظیمتر باشد، علم به آن معلوم هم از همه علوم شیرینتر و شریفتر و دلنشینتر است.»
باید ببینیم آن چیزی که دانسته میشود چقدر ارزش دارد؛ اگر معلوم ما ملائکه باشد شرافت علم به همان مقدار بالا میرود و اگر معلوم خود خدا باشد دیگر هیچ علمی از آن شریفتر نیست چون کدام موجودی را سراغ دارید که شرافتش از پروردگار بالاتر باشد؟!
سپس مرحوم فیض میفرمایند: و لَیتَ شِعری هَل فی الوُجودِ شَیءٌ أجمَلُ و أعلَی و أشرَفُ و أکمَلُ مِن خالِقِ الأشیآءِ کُلِّها و مُکَمِّلِها و مُرَبّیها. «ایکاش میدانستم که آیا در عالم وجود چیزی زیباتر، عالیتر، شریفتر و کاملتر از خالق تمام موجودات پیدا میشود؟! آن خالقی که مکمّل و مربّی أشیاء بوده و آنها را تکمیل و تربیت میکند.»
قُلْ أَ غَیْرَ اللَهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ. [۱] «ای پیغمبر! بگو آیا پروردگاری غیر از خدا طلب کنم، درحالیکه او تمام اشیاء را میپروراند.» و مُبدئِها و مُعیدِها و مُدَبِّرِها و مُرَتِّبِها. «خدائی که بدء و آغاز همه اشیاء از او و همه را به همان نقطه آغاز باز میگرداند، و تدبیر و ترتیب همه اشیاء از او میباشد.» و به این ترتیب و نسق زیبا همه اشیاء را آفریده است.
فَینبَغی أنیُعلَمَ أنّ لَذّةَ المَعرِفَةِ بِاللهِ أقوَی مِن سآئِرِ اللَذّاتِ لِمَن لَهُ غَریزَةُ المَعرِفَة. «پس سزاوار است که این معنا دانسته شود که لذّت معرفت به خدا از همه لذّات قویتر است، البتّه برای کسیکه غریزه معرفت و شناخت در نهادش هست و این غریزه در او از بین نرفته و همچنان زنده است.» کسیکه این غریزه در او زنده است هیچ چیز را بر خدا و معرفت خدا ترجیح نمیدهد.
لذا در مواطن و مواضع استجابت دعا، در قنوت نماز شبش و در دیگر دعاهائی که میکند، معرفت خدا را طلب نموده و میگوید: خدایا! لقاء خودت را روزی ما بگردان! و اگر دعاهای دیگری هم بکند آن دعاها در ظلّ این دعا قرار دارد و اوّلاً و بالذّات مقصود او همین لقاء پروردگار است. چرا؟ چون این دعا از همه دعاها أفضل و برتر و لذّت معرفت پروردگار از همه لذّتها قویتر است.
سپس مرحوم فیض میفرمایند: ثُمّ مَن عَرَفَ اللهَ عَرَفَ أنّ اللَذّاتِ المَقرونَةَ بِالشَّهَواتِ المُختَلِفَةِ کَأَنّها مُنطَوٍ تَحتَ هذِهِ اللَذّة. «هرکس خدا را شناخت این معنی را در مییابد که لذّاتی که مقرون با شهوات است (چه شهوت خوردن و آشامیدن و چه سائر شهوات) گویا تمام آنها منطوی در تحت لذّت معرفهالله است.»
لذا کسیکه به این لذّت میرسد برای او هیچ لذّتی در عالم مطلوب نیست و هر لذّتی که شما تصوّر کنید برای او فاقد ارزش است. کسیکه با پروردگار انس پیدا کرد، در هر حال و هر زمانی که فرض بفرمائید، حاضر نیست این انسش را به هیچ انس دیگری بفروشد.
کانَتْ لِقَلبی أهوآءٌ مُفَرَّقَةٌ
فاسْتَجْمَعَتْ إذْ رَأَتْکَ العَینُ أهوآئی
«برای قلب من هواها و تمایلات مختلف و متشتّتی بود ولی هنگامیکه چشم من تو را دید، تمام این هواهای مختلف یکی شد.» یعنی همه تو شدی و هواهای دیگر بیرون رفت؛ محبّت مال و عیال و فرزند و محبّت هرچه که بود، همه از بین رفت و تمام محبّت من در تو متمرکز گشت.
فصارَ یَحسُدُنی مَن کُنْتُ أحسُدُهُ
فصِرْتُ مَولَی الوَرَی إذ صِرْتَ مَولآئی
«پس آن کسیکه من به او حسد میبردم حالا او به من حسد میبرد و هنگامیکه تو مولای من شدی، من مولای جهان شده و آقا و سرور همه عالم و همه مخلوقات گشتم.»
تَرَکْتُ لِلنّاسِ دُنیاهُم و دینَهُم
شُغلاً بِذِکرِکَ یا دینی و دُنیآئی[۲]
«من دنیا و دین مردم را به خودشان واگذار نمودم؛ چون مشغول به ذکر و یاد تو شدم؛ ای دین من و ای دنیای من!»
این تعبیر از فرمایش حضرت امام سجّاد علیهالسّلام اتّخاذ شده که در مناجات خمسعشره میفرمایند: یا دُنْیایَ و ءَاخِرَتی. [۳] «ای دنیای من و ای آخرت من!» یعنی ای خدائی که همه چیز من تو هستی! دنیای من توئی و آخرت من نیز تو میباشی.
در اینجا هم شاعر میفرماید: همه هواهای من تو هستی و غیر از تو من هوائی ندارم، و این همان معنای یا دُنیایَ و ءَاخِرَتی است. پس کسیکه خدا را دارد دیگر هوائی ندارد. هوای مال و عیال و فرزند و دیگر چیزهائی که انسان در این عالم به آن تعلّق دارد، تمام اینها را از دست میدهد؛ نه اینکه مال نداشته باشد، نه! محبّت و تعلّق به مال ندارد. در عین اینکه در دنیا زندگی میکند به این امور وابسته نیست و دلبستگی ندارد.
پس محصّل مطلب مرحوم فیض این شد که: کسیکه غریزه باطنیّه و قلبیّه داشته باشد هیچ لذّتی از لذائذ را بر لذّت وصال پروردگار مقدّم نمیکند، و معرفهالله را بر تمام معرفتها، و علم به خدا را بر همه علوم مقدّم میشمارد! چرا؟ زیراکه لذّت این علم از همه علوم بیشتر است.
بارپروردگارا! به محمّد و آل محمّد لذّت معرفت خودت را به ما بچشان! بارپروردگارا! عمر و حیاتی را که در این چند روز دنیا به ما عنایت کردی صرف در معرفت خود کن و ما را از معرفتت منصرف مفرما!
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم