ابتلائات راه خدا

کتاب گلشن أحباب (جلد سوم) - مجلس سی‌ویکم - ابتلائات راه خدا.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

قال اللهُ تبارکَ‌وتعالَی: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن‌یُتْرَکُوا أَن‌یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَیُفْتَنُونَ؟! [۱] «آیا مردم چنین می‌پندارند که به مجرّد اینکه بگویند ما ایمان آوردیم و ادّعای ایمان کنند، یله و رها می‌شوند و مورد امتحان و فتنه قرار نمی‌گیرند!؟»

أَن‌یَقُولُوا ءَامَنَّا، اشاره به ادّعای ایمان دارد و اینکه آنها گفتند: ما مؤن هستیم، أمّا ایمان در قلوبشان رسوخ نکرده و درجات ایمان را طی نکرده بودند، صرفاً ادّعا کرده‌اند که ما مؤن هستیم؛ آیا چنین می‌پندارند که ما ایشان را بدون اینکه مورد امتحان و فتنه قرار بگیرند رها می‌کنیم؟

سنّت امتحان

سنّت إلهیّه از اوّل ظهور انبیاء علیهم‌السّلام بر این بوده است که امّتها امتحان شوند؛ امّت حضرت موسی علیه‌السّلام امتحان شدند، چه امتحانات سختی! امّت حضرت عیسی علیه‌السّلام امتحان شدند، امّت حضرت رسول الله صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم امتحان شدند و می‌شوند و این امتحان برای همه هست.

امام صادق علیه‌السّلام فرمودند: وَاللَهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَاللَهِ لَتُغَرْبَلُنَّ کَما یُغَرْبَلُ الزُّؤنُ مِنَ القَمْحِ. [۲] «قسم به خدا مورد امتحان قرار می‌گیرید! قسم به خدا شما را غربال می‌کنند، همان‌طوری که گندم را غربال کرده و دانه‌های گندم را از آنچه شبیه گندم است جدا می‌کنند.»

در روایت دیگری وارد است که: خداوند مؤنین را غربال می‌نماید همان‌طور که چندین بار گندمها را غربال می‌کنند و همه را جدا کرده و فقط گندمهائی باقی می‌ماند که بسیار مرغوب بوده و آفت نمی‌خورد و خراب نمی‌شود؛ وَاللَهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَاللَهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَاللَهِ لَتُغَرْبَلُنَّ حَتَّی لایَبْقَی مِنکُمْ إلاّ الأَنْدَرُ. [۳] «قسم به خدا مورد امتحان قرار می‌گیرید! قسم به خدا شما به‌واسطه امتحان از یکدیگر جدا می‌شوید! قسم به خدا غربال می‌شوید تا اینکه از شما، جز گروه اندک باقی نمی‌ماند.»

امتحان خدا به مقتضای درجات مؤنین است. آن کسی‌که کافر بوده و اقرار به مبدأ نمی‌کند خداوند اصلاً او را در غربال نمی‌آورد؛ همین‌که انسانی اقرار کرد که من مؤن هستم غربال شروع می‌شود، یک درجه بالاتر رفت امتحان سخت‌تر می‌شود، دو درجه بالاتر رفت سخت‌تر می‌شود، سه درجه بالاتر رفت سخت‌تر می‌شود، گفت من اهل توحیدم، اهل ذکر و فکر هستم، گفت من خدا را می‌خواهم، خدا امتحانات مخصوص خود را برای او برگزار می‌کند؛ هستی او را از او می‌گیرد!

آقا فرمودند: خدا او را می‌گذارد زیر سنگ آسیا! خدائی که این‌قدر مهربان و رؤوف است، خدائی که رحیم و رحمن و عطوف است، او را زیر سنگ آسیا می‌گذارد و همان‌طور که سنگ آسیا گندم را پودر می‌کند، خدا هم او را له می‌کند؛ به صورتی‌که چیزی از او باقی نمی‌ماند، هستی و جان او را می‌گیرد.

چگونگی سازگاری بلا با رحمت و عطوفت إلهی

این چطور با رحمت خدا سازگار است؟ چطور با لطف و کرم و عطوفت خدا سازگار است؟

موج اشک ما کی آرد در حساب

آنکه کشتی راند بر خون قتیل[۴]

آنهائی که کشته خدا هستند و خونشان سرازیر شده است، خدا کشتی خود را در خون آنها انداخته و هیچ باکی هم ندارد، آن‌وقت کسی‌که این‌طور است و بر خون کشته خود کشتی انداخته و باکی هم ندارد، آیا موج اشک ما را به حساب می‌آورد؟

چطور با عطوفت پروردگار سازگار است؟ اینها همه‌اش یک دریا معرفت است که چطور می‌شود مطلب از این قرار باشد؟ حقیقت امر این‌است‌که: کمال گندم به این‌است‌که زیر چرخ آسیا له شود، کمال گندم به این‌است‌که نان شود و شما که أشرف موجودات هستید این نان را تناول کنید و به یاد و ذکر مقدّس پروردگار دور هم باشید و بخورید.

کمال انسان چیست؟ به همین است که هستی او را از او بگیرند! آقا می‌فرمودند: دائم ناله‌اش بلند می‌شود؛ آخ! اوخ! آی پاهایم! دستانم!... نخیر! رهایش نمی‌کند، می‌گوید: مگر تو نگفتی که من اهل توحیدم و می‌خواهم راه خدا را طی کنم؟!

از اوّل قرار بر این گذاشته شده است که در راه خدا بلا باشد و این‌طور نیست که حلوا خیر کنند! راه خدا گاهی وقتها تذکّردادن دارد، پس‌گردنی دارد، اگر صابونِ تمام اینها را به بدنمان مالیدیم و تمام مشکلات این راه را پذیرفتیم، حالا می‌گویند: بسم الله! می‌برند زیر چرخ آسیا و می‌گردانند و هرچه ناله کنی رهایت نمی‌کنند!

اهمّیت عزّت مؤمن

خود خدا در قرآن فرمود: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ. [۵] «عزّت فقط برای خدا و رسول او و برای افرادی است که ایمان دارند.» عزّت أصالةً اختصاص به خدا دارد و خدا به مؤنین هم داده است.

روایاتی که از ائمّه معصومین علیهم‌السّلام درباره عزّت وارد شده بسیار عجیب است؛ در برخی می‌فرماید: إنّ اللَهَ عَزَّوجَلَّ فَوَّضَ إلَی المُؤمِنِ أُمورَهُ کُلَّها و لَم‌یُفَوِّضْ إلَیهِ أَن‌یَکونَ ذَلیلاً؛ أَما تَسْمَعُ اللَهَ عَزَّوجَلَّ یَقولُ: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ!؟[۶] «خداوند همه امور شخصی مؤن را به خودش واگذار نموده است، ولی به او اجازه نداده است که عزّتش را از دست داده و ذلیل گردد؛ آیا نمی‌شنوی که خداوند می‌فرماید: عزّت فقط برای خدا و رسول او و مؤنین است.»

هر چیزی که موجب ذلّت شود برای مؤن مکروه است. حتّی قرض‌کردن هم در شرائط عادی کراهت دارد؛ از أمیرالمؤنین علیه‌السّلام روایت شده است که: إیّاکُمْ و الدَّیْنَ فَإنّهُ هَمٌّ بِاللَیْلِ و ذُلٌّ بِالنَّهارِ. [۷] «از قرض‌کردن بپرهیزید که در شب موجب غصّه و اندوه و در روز موجب ذلّت است.»

آقا کراراً به بنده می‌فرمودند: به فلان کس بگوئید قرض نکند! قرض کراهت دارد؛ چون استقراض با عزّت مؤن سازگار نیست! [۸]

با اینکه قرض‌دادن فضیلت دارد، أمّا قرض‌کردن کراهت دارد؛ [۹]

اگر مؤنی از انسان قرض بخواهد و انسان به او قرض بدهد فضیلت بسیاری دارد، أمّا اینکه انسان در حال غیرضرورت برود و قرض کند کراهت دارد. یک طرف آن کراهت و یک طرف آن ثواب دارد، چرا؟ برای اینکه نفس قرض‌کردن از عزّت مؤن می‌کاهد و خدا به همین مقدار کراهت دارد و دوست ندارد عزّت مؤن از بین برود.

حتّی وقتی مؤن در مضیقه قرار گرفته و چاره‌ای ندارد باز هم قرض‌گرفتن مکروه است؛ فقط ممکن است از باب تزاحم، کراهت آن از فعلیّت بیافتد و این هم وابسته به این‌است‌که چقدر نیاز داشته باشد و از چه کسی و با چه شرائطی قرض بگیرد. خود اهل بیت علیهم‌السّلام هم گاهی عندالضّروره قرض می‌گرفتند. [۱۰]

عزّت مؤن این‌قدر مهمّ است! لذا عرض کردیم که: خدا برای مؤن به هر چیزی راضی است ولی راضی نمی‌شود که مؤن کاری کند که عزّتش از دست برود؛ عزّت از امور اختصاصی است که متعلّق به خداست و او به رسولش و سپس به مؤنین عنایت کرده و اختصاص داده است.

گرفته‌شدن عزّت، در امتحان إلهی

مؤن نزد خدا عزیز است. حال خدا که خودش فرموده است: عزّت اختصاص به خدا و رسول خدا و به مؤنین دارد، این مؤن را در این امتحان قرار می‌دهد و عزّتش را از او می‌گیرد. مگر آقا نفرمودند: او را زیر سنگ آسیا می‌گذارد و هستی او را از او می‌گیرد؟! از جمله هستی مؤن، عزّت نفس اوست!

بسیاری از مردم حاضرند که همه چیزشان را بدهند أمّا عزّتشان را از دست ندهند، عزّتشان از بین نرود. لذا دیده شده است که بعضی از این کسبه و تجّار بازار که عنوانی دارند و هیچ‌وقت چکهایشان برگشت نخورده است وقتی اتّفاقاً ورشکست شده و چکهایشان برمی‌گردد، شب سکته می‌کنند و از دنیا می‌روند، چرا؟ آبرو که رفت سکته می‌کنند! بنده مکرّر اتّفاق افتاده که بعضی از اینها را دیدم که واقعاً مثل افراد دیوانه می‌شوند و می‌گویند: برای ما پول مسأله‌ای نیست؛ اگر صد میلیون هم داشتیم می‌دادیم برای اینکه آبرویمان نرود، اعتبارمان خرد نشود؛ این همان عزّت است.

خدا این آبرو را می‌برد و می‌گوید: این هستی توست و من این هستی را از تو می‌گیرم! و می‌گیرد، شوخی هم ندارد؛ با اینکه خودش می‌گوید: عزّت اختصاص به خدا و رسول خدا و مؤنین دارد، ولی عزّت انسان را می‌گیرد و هستی انسان را می‌برد.

مرحوم جدّ مادری ما حجّه‌الإسلام‌والمسلمین آقای حاج آقا معین شیرازی رحمه‌الله‌علیه‌رحمهً‌واسعه به خود بنده فرمودند: یک روز خدمت مرحوم حضرت آیه‌الله انصاری عرض کردم که آقا آن درجه‌ای را که شما دارید به من هم بدهید!

آیه‌الله انصاری استاد والد معظّم حضرت آیه‌الله علاّمه بودند و ایشان می‌فرمودند که مرحوم انصاری از کاملین بودند.

بعد از اینکه حاج آقا معین این مطلب را عرض می‌کند ایشان می‌فرمایند: به همین راحتی؟! به همین سادگی؟! می‌دانید خدا با من چه کرده است؟!

یک روز بعد از خودکشی عیال اوّلم که همه اهل محلّ و منطقه و بلکه همه اهل همدان مرا متّهم به کشتن ایشان کردند، پاسبان به منزل ما فرستادند و مرا به کلانتری احضار کردند. تمام کوچه مملوّ از جمعیّت بود و فقط یک راه باریک برای ما بود که با یک یا دو پاسبان میان آنها حرکت کنیم، مرا بردند درحالتی‌که تمام مردم از مرد و زن بر من آب دهان می‌انداختند!

مرحوم آیه‌الله انصاری فرمودند: آیا تو طاقت آن را داری؟!

حاج آقا معین فرمودند: این جمله را که به من فرمودند من آرام گرفتم و هیچ چیزی نگفتم.

یک عالم عاملی مثل ایشان را بدین شکل از منزلشان خارج می‌کنند و مورد اهانت قرار می‌گیرند و عزّتشان شکسته می‌شود.

این امتحان است! امتحان بزرگی است و هرکس نمی‌تواند و این ظرفیّت و سعه را ندارد که تحمّل نماید؛ هرکس که آن درجات را طی نکرده نمی‌تواند به آن مرحله برسد.

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن‌یُتْرَکُوا أَن‌یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَیُفْتَنُونَ؟ «آیا مردم چنین می‌پندارند که اگر گفتند ایمان آوردیم و ادّعای

ایمان کردند رها می‌شوند و مورد امتحان و فتنه قرار نمی‌گیرند!؟» به هر مقداری که درجه شخص بالاتر برود امتحانش قوی‌تر و شدیدتر می‌شود.

گندم را می‌گیرند و خوبهای آن را جدا کرده زیر سنگ آسیا قرار می‌دهند. خداوند با هرکسی کار ندارد و هر انسانی را زیر سنگ آسیا قرار نمی‌دهد و خرد نمی‌کند؛ فقط خوبان را جدا می‌کند و زیر سنگ آسیاب می‌گذارد.

حضرت امام صادق علیه‌السّلام می‌فرمایند: قسم به خدا مورد امتحان قرار می‌گیرید! قسم به خدا شما را غربال می‌کنند، این‌طور نیست که بگوئیم: آقا ما آمدیم در راه سیر و سلوک، پس ما از پل گذشتیم و چون محبّت پروردگار را در دل داریم و به ذکر او مشغولیم و سحرها برای نماز شب بیدار می‌شویم پس بارمان را به مقصد رسانده و به مقصود رسیده‌ایم. نه آقا! به این چیزها نیست! حقیقةً نیست. فرمایش امام صادق علیه‌السّلام است که امتحان می‌کنند؛ تا انسان از نفس بیرون نیامده باشد امتحان می‌شود و در این امتحان بعضی‌ها خوب و بعضی‌ها خراب بیرون می‌آیند.

مردودشدن برخی افراد خوب، در امتحانات

آقا می‌فرمودند: کراراً دیده شده است که افرادی زیر دست آقای انصاری یا آقای حدّاد بودند و چه‌بسا خوب بودند و سیرشان تند و تیز بود، ولی اینها سر امتحان برگشتند. انسان نباید به تند و تیزی غرّه شود، نه! مادامی که انسان از نفس نگذشته باید به خدا پناه ببرد.

انسان باید حقّاً به خدا پناه ببرد و بگوید: إلَهی لاتَکِلْنی إلَی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدًا فی الدُّنْیا وَ الأَخِرةِ. [۱۱] «خداوندا هیچ‌گاه مرا در دنیا و آخرت، به قدر یک چشم برهم‌نهادن، به خودم وامگذار.» اگر یک لحظه این نفس به خودش واگذار شود ساقط می‌شود. «به خودش واگذار شود» یعنی از نور توحید خالی شود که وقتی چنین شد کانون استقلال پیدا می‌شود و استقلال جهنّم است، فرعونیّت است، کار شیطان است، «أنَا گفتن» در مقابل پروردگار است؛ خدا می‌گوید: أنَا رَبُّ السَّمَواتِ و الأرْضِ این هم می‌گوید: أنَا رَبُّ السَّمَواتِ و الأرْضِ.

امتحان حضرت یوسف

حضرت یوسف با آن مقامش می‌فرماید: وَ مَآ أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی. [۱۲] «من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم چون که نفس انسانی پیوسته به گناه فرمان می‌دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند.»

حضرت یوسف جوانی زیبا بود، آن‌قدر که زنان مصری وقتی چشمشان به جمال او افتاد بجای اینکه ترنج را ببرند دست‌هایشان را بریدند. زن عزیز مصر با این جوان در عنفوان جوانی که غریزه جوانی در اوست مراوده می‌کند و از او درخواست می‌کند و او فرار کرده و گناه نمی‌کند و بعد حضرت یوسفی که از مخلَصین است می‌گوید: وَ مَآ أُبَرِّئُ نَفْسِی. «من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم و پاک نمی‌شمرم.»

امتحاناتی که برای انبیاء پیش آمده است خیلی سنگین بوده است! مردی زیبا دارای غریزه و در سنین اوج قوّت غریزی است و زن زیبایی در منزل است و خود را نه یک‌بار و دوبار بلکه بارها عرضه می‌کند، چقدر آن مرد باید خالص باشد که خود را حفظ نماید؟! بعد هم حضرت عرضه می‌دارد که: خدایا! مرا نجات بده! من نمی‌توانم و اگر میل تو و حفظ تو نباشد نمی‌توانم و به زنان میل پیدا می‌نمایم؛ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ. [۱۳] «بارإلها! اگر تو حیله آنان را از من دور نفرمائی، به آنها میل پیدا می‌کنم.»

بعد از آن خدا حضرت یوسف را به زندان می‌برد و امتحانات پی‌درپی را بر او می‌فرستد و زندانِ طولانی می‌شود و...

درپیش‌بودن امتحانات سخت

علی أیّ حال، صرف اینکه انسان گفت: من أهل سلوک هستم، کافی نیست و نباید انسان گول این امور را بخورد. انسان امتحانات سختی در پیش دارد. این انسان که هنوز از نفس نگذشته و شیطان هم که قسم خورده و گفته است: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. [۱۴] «قسم به عزّت تو! غیر از بندگان مخلَص تو همه را گمراه می‌کنم.» در این صورت این مؤن چکار کند؟ باید عبادت خدا را بجا آورد، اطاعت خدا را بکند، تضرّع کند، زاری کند، ناله کند، کوچکی کند، گریه کند، اشک بریزد و از خدا بخواهد که خدایا در این امتحانات ما را سرافراز کن! و إلاّ کار سخت است، اگر یک آن، خدا انسان را به خود رها کند، به أسفل‌السّافلین سقوط می‌کند و چنان تاریک می‌شود که راه برگشتی وجود ندارد.

نماز شب می‌خواند، عُجب پیدا کرده مغرور می‌شود و خدا او را از نماز شب محروم می‌کند تا بر ترک نماز شب تأسّف بخورد و به‌واسطه این تأسّف عجبش بریزد و دوباره موفّق شود نماز شب بخواند.

بعضی می‌گویند: مگر نماز شب مهم نیست؟ چرا! ولی آن حالت تواضعی که به‌واسطه عجب از دست رفته، خیلی از نماز شب مهم‌تر است؛ لذا خدا چند شب او را از نماز شب محروم می‌کند، سپس می‌فرماید: حالا بلند شو و نماز شب بخوان!

پس بنابراین سالک باید در همه احوال مراقبه و توجّه به پروردگار داشته باشد و در همه احوال حقیقةً خودش را در برابر پروردگار کوچک و کوچکتر ببیند و بلکه اصلاً خودی نبیند! وُجودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسُ بِهِ ذَنْبُ. [۱۵] «ای عاشق! ای محبّ! وجود تو گناهی است که هیچ گناهی به پای آن نمی‌رسد!»

خدا غیور است، غیرتی دارد که نمی‌گذارد هیچ‌کس در مقابلش قد علم کند و اگر انسان در راه خدا باشد هر چیزی که دوست دارد را خدا از او می‌گیرد؛ می‌گیرد برای اینکه به کمال برسد.

لزوم عجز و نیاز

پس بهتر این‌است‌که انسان جُلُ و پلاس خود را یکسره در مقابل پروردگار جمع کند، لُنگ بیاندازد و بگوید: نه عزّت داریم، نه علم داریم، نه شرافت داریم، همه مال خودت است و هرچه تو اراده کنی آن می‌شود.

هر چقدر انسان در برابر پروردگار متعال احساس فقر و مسکنت و نیاز کند فیض خداوند بیشتر شامل حال او می‌شود. عبودیّت هرچه بیشتر باشد مرتبه عابد بیشتر تعالی می‌یابد. ما در تشهّد نماز ابتدا مقام عبودیّت پیامبر را بیان می‌کنیم و بدان شهادت می‌دهیم و سپس به منصب رسالت رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم شهادت می‌دهیم.

می‌گویند: برای بایزید بسطامی واقعه‌ای روحانی پیدا شد. عرض کرد: پروردگارا! چه چیزی را بهتر می‌پسندی که به بارگاه الوهیّتت آورم؟ آخر هرچه را که من دارم بهتر از آن در خزانه تو هست. خطاب رسید: چیزی بیاور که نزد ما پیدا نمی‌شود و برای ما خیلی ارزش دارد! گفت: آن چه چیزی است؟ فرمود: عجز و انکسار و فقر و مسکنت! [۱۶]

اگر انسان این عجز و نیاز را داشت برای او عُجب پیش نمی‌آید. و باید این عجز و نیاز را واقعاً داشته باشد و در خود ببیند که واقعاً عاجز است، نه اینکه تصنّعی بگوید: من عاجزم! تا رسیدن به کعبه مقصود خیلی راه است!

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

تا نگوئی که چو عمرم بسر آمد رَستم

(دیوان‌حافظ، ص۱۶۴، غزل ۳۶۵)

اوّل حجابهای ظلمانی است و بعد حجابهای نورانی را باید طی کند و این حُجُب یکی دوتا نیست، إلی‌ماشاءالله حجاب است! خدا خودش کمک کند و فکر ما و قلب ما و قدم ما و تمام مسیر و راهمان را به‌سوی خودش راهبری کند و از خطا مصون کند!

انسان در همه اوقات باید عجز و نیاز داشته و خود را نبیند، نه اینکه فقط وقتی که زیر تیغ جرّاحی می‌رود و مستأصل است خود را ضعیف و بیچاره ببیند، بلکه باید همیشه حتّی در وقتی که عافیت و قدرت و آسایش دارد نیز خود را کوچک ببیند.

این امتحانات پروردگار گرچه ظاهرش تلخ است أمّا باطنش شیرین است و اگر انسان این امتحانات را با جان و دل بخرد بهره خوبی خواهد داشت و به کمال خواهد رسید و شاهد وصل را در آغوش خواهد کشید، أمّا اگر جا خالی کرد و نتوانست مسیر خود را ادامه دهد، دیگر بهره‌ای که باید داشته باشد را نخواهد داشت. خود خدا خبیر است، بصیر است، علیم و حکیم است، می‌داند که از چه کسی چه چیزی را بگیرد و هرکسی را به چه صورت امتحان کند.

شرینی شراب تلخ إلهی

خداوند إن‌شاءالله از شرابهای تلخ خود به ما عطا فرماید! رَزَقَنا اللهُ و إیّاکُم. این شرابها تلخند ولی بسیار عالیند؛ شرابهائی هستند که وقتی انسان آنها را می‌خورد دیگر هیچ چیز از دنیا و ماسوی‌الله نمی‌فهمد؛ نه مثل این شرابهای دنیوی که مُزیل عقل و جانکاه است، بلکه آن شرابها جانبخش و روح افزاست.

شراب تلخ می‌خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

(دیوان‌حافظ، ص۱۲۵، غزل ۲۸۰.)

آن شرابها را که انسان خورد دیگر از دنیا و شر و شور آن راحت می‌شود! حافظ علیه‌الرّحمه در جای دیگر می‌فرماید:

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

(دیوان‌حافظ، ص۱۶۴، غزل ۳۶۷.)

خداوند إن‌شاءالله از آن شرابهای تلخ قسمت ما بفرماید. آن شراب، شراب طَهور است و به طاهران داده می‌شود و شراب طهور که در قرآن آمده همین است؛ وَ أَنْهَرٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّرِبِینَ. [۱۷] «و در بهشت رودهائی از شراب است که برای نوشندگان از آن بسیار لذّت‌بخش می‌باشد.» خدا آن را برای مقرّبین و اولیاء خود قرار داده است؛ نه یک جرعه و یک لیوان، بلکه رود و نهرِ شراب است که انسان خود را در آن بیندازد و هرچه می‌خواهد بخورد. البتّه این شرابها متعلّق به آن دنیاست، ولی اگر کسی بخواهد و دنبال باشد، در همین دنیا هم می‌تواند آن نهرهای شراب را گیر بیاورد و در همین دنیا هم نصیب او شود.

خدایا! شرابی از عشق خودت و از توحید به ما مرحمت فرما که مرد افکن باشد، اگر رود و نهر نشد، حدّأقل یک جام یا یک جرعه بده و یا حدّأقل بوی آن به مشام ما بخورد که از بوی آن انسان مست می‌شود. کسی می‌گفت: بویش به مشام ما بخورد کفایت است و همین بو انسان را می‌اندازد.

می‌گویند: شرابهای دنیا گاهی این‌چنین است که بوی آن شخص را گیج و منگ می‌نماید. سرکه نیز گاهی همین‌طور است. شراب طهور هم همین حالت را داراست ولی شدیدتر و بوی آن انسان را از پا در می‌آورد.

أمّا حافظ علیه‌الرّحمه می‌فرماید:

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز

خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز

(دیوان‌حافظ، ص۱۱۹، غزل ۲۶۸.)

یعنی به یک جرعه رضایت نمی‌دهد و شطّ شراب می‌خواهد!

جناب مرحوم حاج محمّدحسن بیاتی رحمه‌الله‌علیه به بنده فرمودند: یک روز در خدمت مرحوم انصاری به جلسه منزل مرحوم آقای حاج غلامحسین سبزواری می‌رفتیم که ایشان در مسیر با خود این شعر را زمزمه می‌کردند:

شراب تلخ می‌خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

نزدیک منزل که رسیدیم ناگهان ایشان بر زمین افتادند! آن شرابها انسان را از پا در می‌آورد. خداوند إن‌شاءالله از آن شرابها روزی ما هم بفرماید؛ رَزَقَنا اللهُ و إیّاکُم!

حالا برای همه کسانی‌که این معانی را به ما یاد دادند و به ما رساندند، مرحوم آخوند حاج ملاّ حسینقلی همدانی و مرحوم آیه‌الله سیّد علی شوشتری و مرحوم جولا و آقا سید أحمد کربلائی و مرحوم قاضی و علاّمه طباطبائی و مرحوم حدّاد و مرحوم آیه‌الله انصاری و حضرت والد معظّم رضوان‌الله‌تعالی‌علیهم‌أجمعین، یک فاتحه‌ای قرائت کنیم.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. آیه ۲، از سوره ۲۹: العنکبوت.

۲. الغیبة شیخ طوسی، ص۳۴۰.

۳. بحارالأنوار، ج۵، ص۲۱۶؛ و ج۵۲، ص۱۱۶.

۴. دیوان‌حافظ، أشعار منتسب، ص۲۶۲، غزل ۵۹۹.

۵. قسمتی از آیه ۸، از سوره ۶۳: المنافقون.

۶. الکافی، ج۵، ص۶۳.

۷. من‌لایحضره‌الفقیه، ج۳، ص۱۸۲.

۸. در کتاب کافی روایت می‌کند که: قالَ رَسولُ اللهِ صَلّی‌اللهُ‌عَلَیهِ‌وءَالِهِ‌وسَلَّمَ: الدَّینُ رِبْقَةُ اللهِ فی الأرضِ فإذا أرادَ اللهُ أن‌یُذِلَّ عَبدًا وَضَعَهُ فی عُنُقِهِ. (الکافی، ج۵، ص۱۰۱)

۹. شیخ صدوق ره روایت می‌کند که: قالَ الصّادِقُ عَلَیه‌السَّلامُ فی قَولِ اللهِ عَزَّوجَلَّ: لاَ خَیْرَ فی کَثِیرٍ مِن نَجْوَیهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحِ بَیْنَ النَّاسِ، فقالَ: یَعنی بِالمَعروفِ القَرضَ. (من‌لایحضره‌الفقیه، ج۳، ص۱۸۸)

شیخ حرّعاملی (ره) نیز در باب: استِحبابُ إقراضِ المؤن نقل می‌کند که: قال: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ عَلَیهِ‌السَّلامُ یَقولُ: لَأن‌أُقرِضَ قَرضًا أحَبُّ إلَیَّ مِن أن‌أتَصَدَّقَ بِمِثلِه. (وسآئل‌الشّیعة، ج۱۸، ص۳۳۰، ح۱)

همچنین از حضرت رسول اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم روایت می‌کند که فرمودند: و مَن أَقرَضَ أخاهُ المُسلِمَ کانَ لَهُ بِکُلِّ دِرهَمٍ أقرَضَهُ وَزنَ جَبَلِ أُحُدٍ و جِبالِ رَضْوَی و طورِ سَیْنآءَ حَسَناتٌ. (همان‌مصدر، ص۳۳۱، ح۵)

۱۰. شیخ صدوق ره از معاویه‌بن‌وهب نقل می‌کند که امام صادق علیه‌السّلام فرمودند: ... و قَدماتَ رَسولُ اللهِ صَلّی‌اللهُ‌عَلَیهِ‌وءَالِهِ‌وسَلَّمَ و عَلَیهِ دَینٌ و قُتِلَ أمیرُالمُؤِنینَ عَلَیهِ‌السَّلامُ و عَلَیهِ دَینٌ و ماتَ الحَسَنُ عَلَیهِ‌السَّلامُ و عَلَیهِ دَینٌ و قُتِلَ الحُسَینُ عَلَیهِ‌السَّلامُ و عَلَیهِ دَینٌ. (من‌لایحضره‌الفقیه، ج۳، ص۱۸۲)

شیخ کلینی (ره) نیز روایت می‌کند که: ضاقَ عَلَی عَلیِ‌بنِ‌الحُسَینِ عَلَیهِ‌السَّلامُ ضِیقَةٌ فأَتَی مَولًی لَهُ فقالَ لَهُ: أقْرِضْنی عَشَرَهَ‌ءَالافِ دِرهَمٍ إلی مَیْسَرَةٍ... (الکافی، ج۵، ص۹۶)

۱۱. برگرفته از فقره وارده در بسیاری از أدعیه، من‌جمله آنچه در کافی از ابن‌أبی‌یَعفور روایت می‌کند که: سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ عَلَیهِ‌السَّلامُ یَقولُ و هُوَ رافِعٌ یَدَهُ إلی السَّمآءِ: رَبِّ لاتَکِلْنی إلی نَفسی طَرْفَةَ عَینٍ أبَدًا لا أقَلَّ مِن ذلِکَ و لا أکثَرَ. الکافی، ج۲، ص۵۸۱ و نیز آنچه سیّدابن‌طاووس در إقبال در أعمال ماه جمادی‌الثّانیه نقل می‌کند که در ضمن دعای اوّل این ماه آمده است: و لاتَکِلْنی إلی نَفسی فی دُنیایَ و ءَاخِرَتی. (إقبال‌الأعمال، ج۳، ص۱۵۹)

۱۲. قسمتی از آیه ۵۳، از سوره ۱۲: یوسف.

۱۳. قسمتی از آیه ۳۳، از سوره ۱۲: یوسف.

۱۴. قسمتی از آیه ۸۲ و آیه ۸۳، از سوره ۳۸: ص.

۱۵. مرحوم علاّمه رضوان‌الله‌علیه در تعلیقه کتاب شریف رساله‌سیروسلوک منسوب‌به‌بحرالعلوم می‌فرمایند:

در ریحانه‌الأدب، ج۱، ص۴۳۳ در شرح حال «جُنَید» این شعر را از زبان کنیزکی در زمان جنید بیان کرده است، گوید:

کلمات جنید که در عرفان و اصول طریقت گفته، مشهور و درکتب مربوطه مدوّن می‌باشد، از آن جمله گوید: از هیچ چیز مانند این ابیات که کنیزکی در خانه‌ای بدان «تَغَنّی» می‌کرده منتفع نشدم:

إذا قُلتُ أهدَی الهِجرُ لی حُلَلَ البِلَی تَقولینَ لَولا الهِجرُ لَم‌یَطِبِ الحُبُّو إن قُلتُ هذا القَلبُ أحرَقه الهَویتَقولی بِنیرانِ الهَوی شَرُفَ القَلبُو إن قُلتُ ما أذنَبتُ؟ قالت مُجیبةًوجودُکَ ذَنبٌ لایُقاسُ به ذَنبُپس از شنیدن آنها صیحه‌ای زده بیهوش افتادم صاحبخانه آمده و از حال من استفسار نمود گفتم: همانا این حال من در اثر آن ابیات کنیزک می‌باشد، آن کنیزک را به من بخشید من هم قبول کرده و آزادش کردم. (رساله‌سیروسلوک منسوب‌به بحرالعلوم، ص۱۰۴، تعلیقه ۷۷)

۱۶. شیخ عطّار در تذکره‌الأولیآء آورده است که: و [بایزید] گفت: به سینه ما آواز دادند که: ای بایزید! خزائن ما از طاعت مقبول و خدمت پسندیده پر است، اگر ما را خواهی چیزی آر که ما را نبوَد! گفتم: خداوندا آن چه بوَد که تو را نبوَد؟ گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و مسکینی و شکستگی. (تذکره‌الأولیآء، ص۱۵۸)

۱۷. قسمتی از آیه ۱۵، از سوره ۴۷: محمّد.

مطالب جدید