گلشن احباب جلد دهم - جلسه صد و چهلم.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
قالَ اللهُ تبارکَوتعالَی:
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ. [۱] «ای کسانیکه ایمان آوردید! دعوت خدا و رسول را به آنچه باعث زندهشدن شما میشود و به شما حیات میبخشد اجابت نمائید.»
پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و أنبیاء سَلَف همه به معرفت و شناخت خدا دعوت میکردند، و شناخت پروردگار میسّر نخواهد شد مگر با إحیاء قلب و إحیاء نفس!
قلوب و نفوس مرده بهواسطه عمل به دستورات إلهی و بهواسطه عشق و محبّت پروردگار که موجب صفایافتن و پاکشدن دل از کدورات نفسانیّه میشود حیات پیدا میکند؛ یعنی این قلب مرده بهواسطه عمل به دستورات و معرفت إجمالی به ساحت ربوبی همراه با ضمیمهشدن عشق پروردگار حیات مییابد؛ حتماًوحتماً لازم است که محبّت پروردگار به أعمال صالحه ما که غذای روح است مُنضم شود.
این أعمال عبادی که انسان انجام میدهد تأثیر دارد، أمّا نه آن تأثیر تامّی که انسان را به لقاء پروردگار برساند؛ یعنی بهواسطه عبادات و نمازها و أعمالی که انسان برای خدا انجام میدهد نفس فیالجمله صفا پیدا میکند، ولی این صفائی نیست که در برطرفشدن حُجُب ظلمانی و نورانی کافی باشد.
لذا میبینیم بسیاری از خوبان که در سیر و سلوک نیستند ولی اهل تهجّد و عبادتاند و خلوص دارند، اینها برایشان صفای نفس حاصل میشود، ولی چون در راه سیر و سلوک نیستند به معرفت کامله إلهیّه نمیرسند.
برای وصول به معرفت إلهی باید عشق و محبّت پروردگار وارد قلب شده و قلب از این حال مردگی بیرون بیاید و زنده شود و فقطوفقط خدا را ببیند و غیری نشناسد و مستی شراب طَهور، یعنی مستی محبّت پروردگار، آنقدر زوایای دل را بگیرد که جائی برای غیر نگذارد.
چنان مستم، چنان مستم، چنان مست
نه پا را دانم از سر، نی سر از دست
جز آنکس را که مست از جام اویم
ندانم در جهان هرگز کسی هست[۲]
هیچکدام از شؤون عالم کثرت نباید مانع از توجّه انسان به پروردگار شود؛ فرقی نمیکند کسب و کار باشد یا برای ما طلبهها درسخواندن یا درسدادن یا هر عمل دیگر. تمام اینها باید مُعدّ و مُمدّ انسان باشد و از باب مقدّمه، انسان را بهسوی خدا رهنمون گردد، نه اینکه سدّ راه انسان شود.
باید هرچه سدّ راه انسان میشود را از بین برد، هرچه باشد، کائِنًا ما کان! نه اینکه درس نخواند؛ مقتضای طلبگی درسخواندن است، یا اگر کاسب است باید به دنبال کسب برود و صبح مغازه را باز کند، «الکاسِبُ حَبیبُ الله»، [۳] أمّا باید ذهن و قلب خود را تصحیح کند، باید علاقه خود را از این عالم قطع نماید.
وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً؛ [۴] یعنی «خود را از ما سوَی الله قطع کن!» در همان حالی که مشغول شؤون خود است و حقوق خود و دیگران را به نحو أحسن انجام میدهد، نباید آنی از عالم وحدت غافل شود.
یادم هست که در زمان حیات مرحوم علاّمه والد، بعضی از دوستان و رفقا بهواسطه همین أذکاری که آقا به آنها داده بودند حالشان سنگین شده بود، بهطوریکه أصلاً نمیتوانستند به کارشان برسند؛ مثلاً سجدهای که انجام میداد آنقدر در خود مستغرق بود که از خارج منقطع میشد و دیگر کشش نداشت کارهای خود را انجام دهد؛ روزها میگذشت، یک هفته، ده روز میگذشت و او همچنان در منزل بود.
اهل بیتشان به آقا اعتراض کرده میگفتند: ایشان أصلاً به سر کار نمیرود و همیشه در خانه است. ایشان مجبورش کردند که باید سر کار برود. مرد راه آناستکه در عین اینکه به ذکر مشغول است و در عالم وحدت سیر میکند شؤون عالم کثرت را هم حفظ نماید.
بله در پایان سفر بهسوی خدا گاهی بهواسطه جذبه، خود را از دست میدهد، بهطوریکه دیگر نمیتواند کار کند و یا با افراد سر و کار داشته باشد که این عالم فناست!
مرحوم حدّاد که فانی در پروردگار بودند دیگر نمیتوانستند کار کنند. این حال از دست انسان خارج است؛ یعنی آنقدر جذبات إلهیّه قوی و شدید است که مجال نزول به عالم کثرت را نمییابد و توان إدراک دوئیّت و تشخیص غیر را ندارد.
کسیکه در دریا غرق شده نمیتواند غیر را تشخیص دهد مگر اینکه به ساحل برسد و مقام جمعالجمعی برایش حاصل شود، البتّه ما از باب ضیق تعبیر میگوئیم: به ساحل برسد، و إلاّ وقتی به عالم کثرت مراجعت نمود، با وحدت مراجعت کرده و آن وحدت را همراه خود دارد.
همه بزرگان این حالت فنا را در مراحلی داشته و کثرت را تشخیص نمیدادند. خود بنده به یاد دارم که در زمان طفولیّت حقیر مرحوم والد با اینکه خیلی در پوشیدن لباس مرتّب و منظّم بودند و حتماً قبل از خروج از منزل خود را در آئینه میدیدند که این دستور شرع است و پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیهوآله نیز همینکار را انجام میدادند، [۵] أمّا گاهی آنقدر در عشق خدا غرق بودند که وقتی در خدمتشان از منزل خارج میشدیم و شاید حدود پنجاه تا صد متر میرفتیم عرض میکردیم: عمامه بر سرتان نیست! یا بعضاً خودشان متوجّه میشدند عبا بر تنشان نیست و برمیگشتند.
این حال برای عالم فناست؛ یعنی برای وقتی است که انسان بین فناء و بقاء در تردّد است و هنوز کاملاً بازنگشته است. این حال کراراً اتّفاق میافتاد و خودشان به بنده فرمودند: وقتی به مسجد قائم میرفتم، پیاده میرفتم و پیاده برمیگشتم و گاهی از احمدیّه سرآسیاب دولاب تا خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) میرفتم بعد متوجّه میشدم که رنگ نعلینها مختلف است و نمیشد کاری کرد.
ایشان هرچه داشتند در راه خدا انفاق کرده بودند و چیزی برایشان باقی نمانده بود تا از تاکسی استفاده کنند، پای برهنه هم که نمیشد رفت، لذا بعد از نماز با همان نِعال پیاده برمیگشتند.
ولی بعدها حتّی یکبار هم این مسائل را از ایشان ندیدیم، بلکه خودشان به بنده تذکّر میدادند که: آقا دکمه یقه باید بسته باشد! عرض میکردیم: آقا این یقه تنگ شده است! میفرمودند: بدهید خانم والده آن را درست کنند که دکمه آن بسته باشد!
همیشه منظّم بودند و لباسهایشان نظیف و مرتّب بود. هیچ آثاری از عالم فناء باقی نبود، چون رجوع کرده بودند؛ یعنی سفر سوم تمام شده و وارد سفر چهارم شده بودند و در عین حالی که مستغرق در عالم وحدت بودند شوءون عالم کثرت را رعایت میکردند.
بزرگان دیگر هم در مراحلی حتّی قبل از فناء نظیر همین حالات را داشتند؛ آیةالله حاج سیّد عبدالکریم کشمیری خیلی به مرحوم حدّاد علاقه داشتند. در سفری که همراه مرحوم والد خدمت مرحوم حدّاد رسیده بودیم، وقتی ایشان رفتند، مرحوم حدّاد به بنده فرمودند: گوشهای از پرده از جلوی چشم ایشان کنار رفته است!
ایشان آنقدر مستغرق در یاد خدا بود که به عالم کثرت توجّه نمیکرد و اگر فرش را پشت و رو میانداختیم، مینشست و ملتفت نمیشد که این پشت فرش است.
تشدید محبّت ایشان به خداوند بهجهت إشراقی بود که از ناحیه مرحوم آقای حدّاد به ایشان عنایت شده بود، چون ایشان از مدرّسین بهنام حوزه نجف بودند. در سفری که به کربلا داشتند مرحوم حدّاد به ایشان میفرمایند: سیّد! اجداد تو همه اهل معنا بودند، شما هم باید همان مسیر را طی کنی. ایشان میفرمودند: همین یک جمله ما را متحوّل کرد! ایشان خیلی گرم بودند، خیلی!
علی أیّ حال، انسان بهواسطه عباداتی که انجام میدهد إجمالاً برایش صفای روحی پیدا میشود، ولی این کفایت نمیکند و تا محبّت پروردگار زوایای دلش را پر نکند نمیشود و به مقصود نمیرسد.
در ابتدای سلوک محبّت در دل وارد شده و جاری و ساری است، أمّا این کفایت نمیکند؛ سالک باید مراقبه داشته و نگذارد بهواسطه شؤون عالم کثرت این عشق کمرنگ شود؛ یعنی مراقبه باید چنان قوی باشد که این شوءون مانع راهش نشود، بلکه باید با عزم جازم این موانع را کنار بزند. با واردکردن محبّت پروردگار در قلب خود و با عمل صالح و نماز شب و بیداری و تهجّد و با عبور از علائق دنیویّه باید این موانع را کنار بزند.
سالک راه خدا باید این علائق دنیا را از دلش بکند و واقعاً بهسوی خدا منقطع شود؛ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً. تا منقطع نشود نمیشود! باید منقطع بهسوی خدا شود، باید تضرّع و ناله داشته باشد، تا خداوند فتح بابی کند و جذبه إلهی دلش را بگیرد و بهسوی خودش بکشد، و إلاّ هر چقدر زحمت بکشد خوبست، تأثیر دارد، ولی کمال تأثیر را ندارد و نمیتواند به آن عالم قدس و طهارتی که اولیاء خدا راه پیدا کردند راه پیدا کند.
باید محبّت پروردگار را در دل وارد کرد تا نفس مرده انسان زنده شود؛ بله حالت یَقظه پیدا میشود ولی این زندهشدن نیست! باید نفس زنده شود؛ نفس با چه چیزی زنده میشود؟ با سوختن در عشق خدا که با مراقبه کامل و با توجّه کامل به ساحت پروردگار حاصل میگردد، و اینکه انسان در حین اشتغال به عالم کثرت آن حالت وحدت را از دست ندهد.
إنشاءالله خداوند همه ما را به لقاء خود مُتنعّم گرداند و روزی ما بفرماید. آنچه وظیفه ماست ایناستکه کمر همّت را محکم ببندیم و آن معانی را که بیان کردند عمل کنیم؛ قِلَّةُ الکَلام و قِلَّةُ الطَّعام و قِلَّةُ المَنام. [۶] «کمخوابیدن، کمغذاخوردن و کمصحبتکردن.»
البتّه عملکردن به آنها مشکل است باید زبان در تحت اختیار انسان باشد، نه در اختیار هوای نفس. باید کم غذا بخورد، اگر کم غذا بخورد میتواند کم بخوابد، أمّا اگر زیاد غذا بخورد خوابش هم زیاد میشود و انسان را محروم میکند.
تمام اینها لازم است و اگر انسان عمل نکند دیر میرسد و ممکن است در این دنیا نرسد! لذا هرکس خدا را میخواهد باید کمر همّت را محکم ببندد؛ از دنیا و أبناء دنیا کنارهگیری کند و از علائقش به دنیا و زَخارف دنیا چشمپوشی کند، از هوای نفس، از عنوان، از مال و جاه و اعتبارات، از همه اینها باید چشم بپوشد و هیچ تعلّقی به دنیای دَنیّه نداشته باشد؛ این تعلّق است که کار را خراب میکند!
در یک کلمه: خدا را به هیچ چیزی نفروشد!
إنشاءالله خداوند ما را از أبناء خودش قرار دهد، نه از أبناء دنیا و نه از أبناء آخرت، البتّه أبناء حقیقی آخرت همان أبناء خود خداوند هستند؛ أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرمایند: کونوا مِن أَبْنآءِ الأَخِرَةِ و لاتَکونوا مِن أَبْنآءِ الدُّنْیا! [۷] «از فرزندان آخرت باشید و اهل دنیا نباشید.»
باید خدا را بهخاطر خود خدا بخواهیم نه بهخاطر آخرت؛ دراینصورت خداوند آخرت را هم نصیب ما میفرماید.
خداوند به حقّ محمّد و آلمحمّد مرحوم علاّمه والد و مرحوم حدّاد و همه أولیائش خصوصاً مرحوم قاضی را (که مرحوم علاّمه والد میفرمودند: ما هرچه داریم از مرحوم قاضی داریم.) بر درجاتشان بیفزاید و همه این بزرگواران را از ما خشنود بفرماید؛ بِجاهِ مُحَمّدٍ و ءَالِه.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. قسمتی از آیه ۲۴، از سوره ۸: الأنفال.
۲. دیوانکاملشمسمغربی، ص۸۴ و ۸۵ .
۳. شیخ حرّ عاملی (ره) روایات بسیاری را در استحباب طلب روزی و کسب و تجارت و کراهت ترک تکسّب و تجارت نقل نموده است.
مانند: روایت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در حدیث أربعمائة که فرمودند: تَعَرَّضوا لِلتِّجاراتِ؛ فإنّ لَکُم فیها غِنًی عَمّا فی أیْدی النّاسِ، و إنّ اللهَ عَزَّوجَلَّ یُحِبُّ المُحْتَرِفَ الأَمینَ. (وسآئلالشّیعة، ج۱۷، ص۱۱)
و روایت فضیلبنیسر از امام صادق علیهالسّلام که: قُلْتُ لِأَبیعَبدِاللهِ علَیهِالسّلامُ: إنّی قَدتَرَکْتُ التِّجارَةَ. قالَ: فلاتَفعَلْ؛ افْتَحْ بابَکَ و ابْسُطْ بِساطَکَ و اسْتَرْزِقِ اللهَ رَبَّکَ. (همانمصدر، ص۱۷)
۴. ذیل آیه ۸، از سوره ۷۳: المزّمّل.
۵. مکارمالأخلاق، ص۳۴.
۶. تصنیفغررالحکم، ص۲۱۱.
۷. همانمصدر، ص۱۳۷.