اخلاص، طهارت نفس و مصاحبت با غیر

گلشن احباب (جلد دوم) - مجلس نوزدهم - اخلاص، طهارت نفس و مصاحبت با غیر.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

یک روز با افرادی که قرآن و احکام درس می‌دهند، جلسه‌ای داشتیم و برای آنها درباره فضیلت تعلّم قرآن صحبت کردیم و اینکه قرآن چه کتاب مبارکی است؛ نور است، شفاست! و روایات دالّ بر این معنا را ذکر کردیم.

شرح حال و زندگانی کربلائی کاظم

مِن‌جمله قضیّه کربلائی کاظم که به او «کل کاظم» می‌گفتند را نقل کردیم.[۱] کربلائی کاظم از اهالی روستائی در اطراف اراک بود و از نظر ذهن و حافظه انسان بسیار ضعیفی بود، به‌طوری‌که آیه‌الله حاج شیخ اسماعیل ملایری نقل می‌کردند: یک ماه تمام در ماه رمضان تلاش کردیم که ایشان حمد و سوره را درست یاد بگیرد، نتوانست! خیلی ضعیف بود، ولی انسان مخلصی بود و نسبت به زکات مال که یکی از احکام إلهی است خیلی پابرجا بود.

أهالی روستا زکات مالشان را نمی‌دادند، یک روز وارد منزل می‌شود و با پدرش دعوا می‌کند که چرا زکات مالت را نمی‌دهی؟ پدر می‌گوید: چه کسی گفته زکات بدهیم؟ می‌گوید: از طرف آقای حائری: مؤسّس حوزه علمیّه قم آمدند و گفتند: این اموال شما، این گندم و جو زکات دارد! پدر می‌گوید: این حرفها چیست که می‌گویند؟ این حرفها را آخوندها از خودشان درآوردند.

کربلائی کاظم از منزل قهر کرده به شهر قم می‌رود، بعد از سه ماه پدرش به دنبال او می‌فرستد و او را می‌آورد. دومرتبه می‌گوید: باید زکات مالت را بدهی! پدر می‌گوید: چرا؟ ایشان می‌گوید: حکم خداست! او هم می‌گوید: اینها همه مزخرفات است!

دومرتبه قهر کرده و این‌بار به شهر تهران می‌رود. پدر این طرف و آن طرف می‌زند تا بالأخره او را پیدا کرده و به منزل می‌آورد. این دفعه با کمک کدخدا و ریش‌سفیدان ده، این پدر و پسر با هم صلح می‌کنند، به این‌صورت که به پدر می‌گویند: تو به این پسر یک زمین بده که خودش جداگانه کار کند و زکات بدهد! و همین کار را می‌کنند.

پدر یک زمین با هشت بار گندم به او می‌دهد، او هم به مجرّد اینکه گندمها را می‌گیرد، چهار بارش را به عنوان زکات به فقراء روستا می‌دهد و چهار بار دیگر را در زمین می‌کارد.

به برکت پرداخت زکات، این زمین محصولی می‌دهد که تا به حال در این ده سابقه نداشته است. محصول را که برداشت می‌کند باز نصفش را به فقراء می‌دهد.

یک روز بعدازظهر که مشغول جداکردن گندم از سبوس بود و با بیل گندمها را برمی‌داشت تا با وزیدن باد سبوس آن جدا شود، باد قطع می‌شود و دیگر نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد! گندم را رها می‌کند و با خود می‌گوید: بهتر است به زیارت امام‌زاده بروم.

چگونگی إفاضه قرآن بر کربلائی کاظم

در میان راه با دو سیّد برخورد می‌کند. به او می‌گویند: کل کاظم! کجا می‌روی؟ کربلائی کاظم می‌گوید: به زیارت امام‌زاده می‌روم! آنها هم می‌گویند: ما نیز همراه تو می‌آئیم!

حرکت کردند، کربلائی کاظم به هوای اینکه آنها راه را بلد نیستند جلوتر راه می‌رفت، ولی بعد متوجّه شد که ایشان نیز راه را خوب بلدند.

علی أیّ حال، به امام‌زاده رسیدند. کربلائی کاظم دست خود را به مزار می‌مالید و دور می‌زد، أمّا آن دو سیّد ایستاده بودند و همین‌طور مؤدّبانه فاتحه می‌خواندند. بعد از زیارت حرکت‌کرده از آنجا خارج می‌شوند. آن دو سیّد می‌گویند: بهتر است برویم و امام‌زاده دیگری را در آنجا نیز زیارت کنیم، کربلائی کاظم قبول می‌کند. با هم به سمت زیارت امام‌زاده حرکت می‌کنند.

در آنجا بارگاهی بود و صحنی داشت. وارد صحن شده و سپس به داخل می‌روند در اینجا نیز کربلائی کاظم مشغول بوسیدن و دورزدن می‌شود و آن دو سیّد همین‌طور ایستاده و فاتحه می‌خواندند. بعد از اتمام فاتحه وقتی وارد صحن می‌شوند یکی از این سادات می‌گوید: کربلائی کاظم این کتیبه‌ای که دور صحن قرار دارد و آیه سُخره: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی الَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُو حَثِیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَ تِ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَهُ رَبُّ الْعَلَمِینَ،[۲] بر آن نوشته شده را بخوان! گفت: من سواد ندارم و نمی‌توانم قرآن بخوانم. می‌گویند: بخوان! باز می‌گوید: من بلد نیستم!

سپس یکی از این سادات دست خود را بر روی پیشانی او گذاشته و مشغول قرائت سوره حمد می‌شود و همین‌طور دست خود را پائین می‌آورد، کربلائی کاظم می‌گوید: وقتی دست او به سینه‌ام رسید من حافظ قرآن بودم!

کربلائی کاظم مدّتی بیهوش می‌افتد و شب به هوش می‌آید.

خیلی‌ها کربلائی کاظم را دیده بودند. آقا خودشان می‌فرمودند: من کراراً ایشان را دیده بودم. حاج آقا معین، جدّ ما می‌فرمودند: یک روز ایشان را به همین منزلی که در خیابان امام حسین علیه‌السّلام است آوردم، ایشان غیر از نان و ماست چیز دیگری نمی‌خورد و من او را با نان و ماست پذیرایی کردم.

علی أیّ حال، حافظ قرآن شده و به ده برمی‌گردد. وقتی وارد ده می‌شود برای یکی از أهالی ده ماجرا را نقل می‌کند، ولی چون همه او را به کودنی می‌شناختند، حرف او را باور نمی‌کند و می‌گوید: این حرفها چیست که می‌زنی؟!

خبر در ده می‌پیچد. مردم ده او را پیش آخوند ده می‌برند. آخوندِ ده قرآن را باز می‌کند، سوره مدّثّر می‌آید، می‌گوید: کربلائی کاظم بخوان!

کربلائی کاظم سوره مدّثّر را از حفظ می‌خواند، بعد سوره إبراهیم را می‌پرسد و او از اوّل تا آخر سوره را می‌خواند، سوره حجّ و سوره بقره را نیز به این‌صورت می‌خواند.

مردم ده متوجّه می‌شوند که خدا به او عنایتی کرده و همه می‌ریزند و لباسهای او را از باب تیمّن و تبرّک پاره‌پاره می‌کنند. نقل می‌کنند: چنان مردم حمله کردند که اگر آخوند ده او را به داخل اتاق نبرده بود گوشتهای او را نیز تکّه‌تکّه می‌کردند! به هر حال به زور مردم را بیرون می‌کند و به کربلائی کاظم می‌گوید: همین امشب از این روستا برو و إلاّ فردا جان سالم بدر نخواهی برد! می‌گوید: آخر، زمینم را چه کنم؟! زراعتم را چکار کنم؟! می‌گوید: من یک نفر را معیّن می‌کنم که عهده‌دار این زراعت باشد.

این ماجرا همه‌جا پخش می‌شود؛ در مدرسه فیضیّه طلبه‌ها دور او جمع شدند و برای امتحان کتاب مغنی را در مقابل او گذاشتند. کتاب مغنی پر از استشهاد به آیات قرآن است! او دست می‌گذاشت و می‌گفت: این جمله قرآن است و آن جمله قرآن نیست! گفتند: از کجا متوجّه می‌شوی؟ می‌گفت: آیات قرآن نور دارد و با سائر جملات فرق می‌کند.

إخلاص کربلائی کاظم

اینها همه به‌خاطر إخلاص است! إخلاص، کربلائی کاظم و غیر کربلائی کاظم نمی‌شناسد، أعلم علماء دهر باشد یا نه! کربلائی کاظم باشد یا رفتگر محلّه باشد؛ فرقی نمی‌کند، این حرفها نیست!

مرحوم آیه‌الله سیّد محمّدتقی خوانساری که صلاة استسقاء را در آن ماجرا خواندند،[۳] با آن مقامی که دارد می‌گوید: عجیب است! من که این‌قدر درس خوانده‌ام اگر یک ماه هم تمرین کنم نمی‌توانم سوره توحید را برعکس بخوانم؛ یعنی از «کفواً أحَد» شروع کنم و تا کلمه «قُلْ» بخوانم، أمّا این کربلائی کاظم سوره بقره را از آخر تا به اوّل بدون توقّف می‌خواند، هر کجای قرآن را به او بگوئید می‌تواند به صورت معکوس بدون توقّف بخواند.

شما به او می‌گفتید: آقا آیه سخره کجاست؟ می‌گفت: فلان سوره، فلان آیه! این‌طور نبود که فقط حفظ باشد؛ سریع نشانی آن را نیز می‌گفت که: فلان سوره، فلان آیه!

خب آن را نشان بده! خیلی عجیب است هر قرآنی که به دستش می‌دادی؛ قطور، غیر قطور! کبیر، صغیر! هر قرآنی که دست او می‌دادی یک قبضه می‌گرفت و روی آیه دست می‌گذاشت، این خیلی عجیب است! ممکن است انسان قرآنی را که با آن ممارست دارد دست بگذارد و مثلاً بگوید سوره نور کجاست! سوره أنبیاء کجاست! أمّا ایشان هر قرآنی که به او می‌دادند یک قبضه می‌گرفت و آیه را می‌آورد.

نقل است که: یکی از طلبه‌ها سه آیه را با هم مخلوط کرده بود؛ یعنی یک قسمت از این آیه و یک جمله از آیه دیگر و یک کلمه از آیه سوّم برداشته بود و از کربلائی کاظم می‌پرسد: این آیه کجاست؟ می‌گوید: ای ناقلا! این یک آیه نیست! یک قسمت آن از فلان آیه و قسمت دیگر از فلان آیه است.

اینکه مرحوم آیه‌الله سیّد محمّدتقی خوانساری بیان می‌کند: عجیب است، من با اینکه این‌قدر عالم هستم أمّا آنچه کربلائی کاظم دارد را ندارم.

این مطلب جای تعجّب ندارد؛ این مسائل به علم ظاهر نیست، به مراتبِ طهارت نفس برمی‌گردد و هرکس به حسب خودش بهره‌ای دارد. مرحوم کربلائی کاظم برای این جهت أهلیّت داشت و به او دادند، آیه‌الله خوانساری برای این جهت أهلیّت نداشتند، به ایشان ندادند. ایشان انسان خوب و خوش‌نفسی بودند و به این مقدار به ایشان دادند که وقتی در قم قحطی شده بود و آب نبود، نماز استسقاء خواندند و باران آمد؛ به هرکسی به مقداری که أهلیّت دارد می‌دهند.

رسیدن به این مطالب به تحصیل علوم ظاهری نیست و به میزان طهارت و تهذیب نفس بستگی دارد. یک روز در خدمت مرحوم علاّمه والد رحمه‌الله‌علیه در مشهد به دیدن مرحوم آیه‌الله حاج شیخ مرتضی حائری رضوان‌الله‌علیه که برای زیارت مشرّف شده بودند رفتیم. ایشان گفتند: خانمی هست از شهرستان به زیارت می‌آید و امام رضا علیه‌السّلام را می‌بیند و با حضرت شفاهاً صحبت می‌کند و حاجاتش را می‌گیرد.

بعد ایشان رو کردند به مرحوم والد و گفتند: یعنی ما از یک زن عامی کمتریم؟ بلافاصله مرحوم علاّمه والد فرمودند: بله کمتریم، بله کمتریم؛ به‌طوری‌که مرحوم آیه‌الله حائری جا خوردند و تکانی خوردند.

مرحوم علاّمه والد شاگرد مرحوم آیه‌الله حائری بودند و بسیار به ایشان احترام می‌گذاشتند و متقابلاً خیلی مورد احترام آیه‌الله حائری بودند، با این وجود بعد از کلام استادشان بلافاصله این‌طور فرمودند؛ یعنی به سواد و علم ظاهری نیست و به طهارت نفس مربوط است و تعجّبی هم ندارد که کسی از این علوم بهره‌ای نداشته باشد و این‌چنین مورد عنایت قرار گیرد.

غرض از بیان این قضیّه این بود که آقا می‌فرمودند: همین مرحوم کربلائی کاظم که مورد عنایت قرار گرفته بود، به‌واسطه شهرت، آن نورانیّت و آن صفای ابتدائی خود را از دست داد.

چون از این طرف و آن طرف می‌آمدند و او را می‌بردند؛ هم أهل علم و متدیّنین او را می‌بردند، هم آدمی که ریش‌تراش بود و اهل دین نبود او را می‌برد. آقا می‌فرمودند: بر أثر همین شهرت و این‌طرف و آن‌طرف رفتن و خوردن غذای افراد، نورانیّت خود را از دست داد، نه اینکه کلاًّ از دست بدهد، ولی دیگر آن کربلائی کاظم اوّل نبود.

مضرّات مصاحبت با غیر

این برای سالکین راه خدا، خیلی مهمّ است! مصاحبت و مؤانست با افرادی که در راه سیر و سلوک نیستند و قصدشان خدا نیست و در مقام و مسیر توحید قرار نداشته و راه دیگری را طی می‌کنند، از أضرّ اشیاء است! هر چند که به ظاهر متشرّع بوده و ظاهراً در راه باشند.

کسی‌که این‌قدر به او عنایت شده و ظاهر قرآن به او داده شده است، (حقیقت قرآن را که به او ندادند، همین ظاهر قرآن و حفظ قرآن و برخی از أسرار کلمات و حروف را به او دادند) این شخص چون به مقام طهارت نرسیده بود، مصاحبت با این افراد نورانیّت او را از بین برد.

کسی‌که به مقام طهارت نرسیده است هر چقدر هم در مراتب عالیه بوده و به او عنایت شده باشد، مصاحبت و مؤانست با افرادی که در راه خدا نیستند روح او را کثیف و آلوده نموده و به هر مقدار که این مصاحبت بیشتر باشد بیشتر آلوده می‌شود؛ یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ.[۴] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، بدانید که حقّاً مشرکین نجس هستند.»

شرک بر دو قسم است: یکی شرک جلی، و دیگری شرک خفی! پیغمبر أکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمودند: شرک در أمّت من سریان و جریان دارد و از حرکت مورچه بر صخره سیاه مخفی‌تر است![۵] شرک خفی نیز موجب نجاست است و در هرکس به هر مقدار باشد او را آلوده می‌کند. این شرک خفی در نفوسی که به آن مبتلایند و بهره‌شان از توحید کم است، تأثیر خود را خواهد گذاشت و آن نورانیّت سالک را کم‌کم می‌گیرد و آن صفای باطن را تدریجاً از بین می‌برد.

لذا سالک راه خدا، تا به مقام طهارت نرسیده، باید قسمتی از عمر خود را در غربت بگذراند؛ یعنی به مقدار ضرورت و تکلیف شرعی با دیگران مرتبط باشد (کما اینکه أنبیاء این کار را می‌کردند) و إلاّ به مقام طهارت نمی‌رسد و دائم دور می‌شود، یا لاأقل توقّف می‌کند، یا اینکه باید خیلی زحمت بکشد و خود را به رنج و تعب اندازد تا این نجاست‌هائی را که دیگران به او زده‌اند از خود دور کند.

شیخ صدوق از حضرت امام صادق علیه‌السّلام روایت می‌کند که: إنّ اللَهَ عَزَّوجَلَّ أَوْحَی إلَی نَبیٍّ مِن أَنْبیآءِ بَنی‌إسْرآئیلَ: إن أحْبَبْتَ أَن‌تَلْقانی غَدًا فی حَظیرَةِ القُدْسِ، فَکُنْ فی الدُّنْیا وَحیدًا غَریبًا مَهْومًا مَحزونًا مُسْتَوْحِشًا مِنَ النّاسِ؛ بِمَنْزِلَةِ الطَّیْرِ الواحِدِ الَّذی یَطیرُ فی الأَرْضِ القِفارِ و یَأْکُلُ مِن رُءُوسِ الأَشْجارِ و یَشرَبُ مِن مآءِ العُیونِ، فَإذا کانَ اللَیْلُ أَوَی وَحْدَهُ و لَم‌یَأْوِ مَعَ الطُّیورِ، اسْتَأْنَسَ بِرَبِّهِ و اسْتَوْحَشَ مِنَ الطُّیورِ.[۶]

«خداوند عزّوجل به یکی از پیامبران بنی‌إسرائیل وحی فرمود که: اگر می‌خواهی در قیامت مرا در بارگاه قدس ملاقات نمائی، در دنیا تنها و غریب و غمگین و دور از مردم باش و با ایشان مأنوس نباش؛ مانند پرنده‌ای تنها که در زمینی بی‌آب و علف پرواز می‌کند و بر بالای درختان می‌نشیند و غذا می‌خورد و از آب چشمه‌ها می‌نوشد و چون شب می‌شود به تنهائی در منزلگاه خود جای می‌گیرد و به جمع پرندگان نمی‌پیوندد، انسش با پروردگارش است و با پرندگان بیگانه می‌باشد.»

می‌فرمودند: سالک راه خدا باید به مقدار ضرورت با مردم حشر و نشر داشته باشد؛ حتّی اگر گوشت یا نانی می‌خواهد بخرد باید ارتباط و تکلّمش به مقدار ضرورت باشد و مازاد بر آن، ضرر داشته و اثر خود را می‌گذارد.

امیدواریم خداوند تبارک‌وتعالی قلب ما را نورانی کند و دل ما را با اخلاص همراه و قرین و عجین گرداند و إن‌شاءالله همان‌طور که خدا به پیغمبر أکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم و به أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام و به اولیاء و شیعیان خاصّ ایشان عنایت کرده و حقیقت قرآن را به ایشان داده، (نه فقط همین ظاهر و الفاظ قرآن که البتّه آن هم نور و برکت دارد)، إن‌شاءالله خدا حقیقت قرآن را در دل ما نیز جای دهد! اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی و جَنِّبْنا عَمّا یُسخِطُکَ و تَنهَی.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم.

پانویس

۱. قضیّه مرحوم کربلائی کاظم ساروقی به صورتهای مختلفی نقل شده است. مطالبی که در این مجلس نقل شده، بیشتر از قول مرحوم آیه‌الله حاج شیخ اسماعیل ملایری ره بیان گردیده و با نقل مرحوم حاج شیخ محمد شریف رازی در گنجینه‌دانشمندان، ج۶، ص۸۶ تا ۹۳ که خود ایشان از کربلائی کاظم سؤال کرده و مطالب را ضبط نموده و در کتاب نگاشته‌اند، مطابقت زیادی دارد.

۲. آیه ۵۴، از سوره ۷: الأعراف؛ «تحقیقاً پرودگار شما خداوند است، آنکه آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد، سپس بر عرش فرمانروائی عالم استیلاء یافت. شب روز را می‌پوشاند درحالی‌که شتابان به دنبال اوست، و نیز خورشید و ماه و ستارگان را پدید آورد درحالی‌که آنها را تسلیم و مسخّر امر خود نمود. بدانید آفرینش و تقدیر نظام خلقت اختصاص به خدا دارد؛ پس پر خیر و برکت است خدائی که پروردگار عالمیان است.»

۳. مرحوم شریف رازی در ءَاثارالحجّة این جریان را به تفصیل نقل می کنند که ملخّص آن چنین است:

«در بهار سال ۱۳۶۳ هجری قمری، شهر قم و حومه آن هیچ بارانی را به خود ندید و این وضع در آن منطقه خشک، خطرناک بود و بیم قحطی و غَلا می‌رفت، لذا مرحوم آیه‌الله خونساری اعلام نمودند که یک ساعت بعد از طلوع، در روز جمعه قصد به‌جاآوردن نماز استسقاء دارند.

عدّه‌ای از روی بی‌ایمانی این کار را نمی‌پسندیدند و بی‌فایده می‌شمردند و عدّه‌ای از سر خیرخواهی به ایشان گفتند: ممکن است این نماز بلااثر بماند و از مقام شما در دید عموم کاسته شود. ایشان در جواب گفته بودند: من به دستوری که از شرع اسلام رسیده عمل می‌کنم و وظیفه خود را انجام می‌دهم و بیمی از گفت این و آن ندارم و آنچه صلاح باشد واقع خواهد شد.

ایشان صبح جمعه از منزل خود استغفارگویان و با حالت تضرّع، پیاده به سمت بیرون «خاک‌فرج» حرکت کردند. اتّفاقاً در همان نواحی خارج قم، قوای متّفقین اردوگاه زده بودند و شاهد ماجرا بودند. ایشان با عدّه بسیاری نماز استسقا را به‌جاآورده و با خطبه و دعا مراسم پایان یافت. متخصّصین اروپائی که در لشگر متّفقین بودند اوضاع جوّی را به دقّت بررسی کردند و هیچ علامتی از بارش باران مشاهده نشد. فردای آن روز ایشان با عدّه‌ای از خواص به بیرون شهر رفته و استغاثه را زیادتر کردند و با حالت بکاء دست به دعا برداشتند و در سجده تضرّع زیادی نمودند. پس از نماز آثار رحمت إلهی نمایان شد و ابرهای متراکم آسمان قم را پوشانید و باران رحمت سرازیر شد. این واقعه اثر عجیبی گذاشت، به‌طوری‌که فرماندهان لشگر متّفقین از آن بزرگوار خواستند که برای رفع غائله جنگ جهانی دعا کنند.»)برگرفته از: ءَاثارالحجّة، ج۱، ص۱۴۶ تا ۱۴۹ (

۴. صدر آیه ۲۸، از سوره ۹: التّوبة.

۵. مرحوم ملاّمحسن فیض کاشانی ره در کتاب وافی آورده است که: و فی الحدیث: الشِّرکُ أخفَی فی هذِهِ الأُمَّةِ مِن دَبیبِ النَّمْلَةِ السَّوْدآءِ عَلَی الصَّخْرَةِ الصَّمّآءِ فی اللَیلَةِ الظَّلْمآءِ. (الوافی، ج۸، ص۱۰۸۴)

همچنین در تفسیرقمّی از رسول اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم روایت شده است که: إنّ الشِّرکَ أخفَی مِن دَبیبِ النَّملِ عَلَی صَفاةٍ سَوْدآءَ فی لَیلَةٍ ظَلْمآءَ. (تفسیرالقمّی، ج۱، ص۲۱۳)

۶. الأمالی شیخ‌صدوق، مجلس۳۶، ح۴، ص۱۹۸.

مطالب جدید