استفاده از عمر و توجه به خداوند

گلشن احباب جلد نهم - جلسه صد و بیست و ششم.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

قالَ اللهُ تبارک‌وتعالی:

أَلَمْ‌یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا أَن‌تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ[۱] «آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دلهای آنان که ایمان آورده‌اند به ذکر خدا خاشع شود و در برابر آنچه از حق نازل شده است فروتن و تسلیم باشند؟»

غنیمت شمردن اوقات عمر

تا انسان در سعه و رخاء است قدر این نعمت را نمی‌داند و توجّه ندارد، ولی وقتی‌که در ضیق و تنگنا قرار گرفت آن‌وقت قدر رخاء را می‌داند و قدر سعه را می‌فهمد. تا انسان در فقر قرار نگرفته قدر غنا را نمی‌داند. تا انسان در مرض واقع نشده قدر صحّت و عافیت را نمی‌داند و تا انسان در پایان عمر قرار نگرفته و آرزو و امید بقاء عمر را دارد، قدر اوقات خود را نمی‌داند، واقعاً نمی‌داند و اوقات خود را به بطالت گذرانده و هباءً منثوراً می‌کند و از آن استفاده نمی‌نماید.

أمّا اگر به همین آقا بگویند: آقا شما یک ساعت دیگر بیشتر حیات نداری! در این یک ساعت چه می‌کند؟ اگر مؤمن بالله باشد، اگر شیعه أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام باشد، می‌گوید: یک ساعت داریم، برویم بچسبیم به آخرتمان. و اگر اهل دنیا باشد حسرت می‌خورد و ناراحتی می‌کند، ضربان قلبش بالا می‌رود، و نهایت امر این‌است‌که امور دنیائی خود را اصلاح می‌کند.

هر مؤمنی باید خودش را این‌طور ببیند، چون نمی‌داند که آیا یک ساعت دیگر زنده است یا نه؟ من الآن از کجا بدانم یک ساعت دیگر زنده باشم؟ از کجا؟ کدام تضمینی هست که یک ساعت دیگر من بقاء داشته باشم؟ فقط روی هواست، روی هوا دارد می‌رود. چطور امید بقاء دارم؟ از کجا یک ساعت دیگر سکته نکنم؟ از کجا یک ساعت دیگر تصادف نکنم؟

با خود می‌گوید: جوانم، شادابم و هنوز فرصت دارم. چون نوعاً جوانها تا پنجاه یا شصت سال با مقداری کم و زیاد عمر می‌کنند، پس بنابراین حالا ما خیلی فرصت داریم، إن‌شاءالله کارهای آخرتمان را بعداً انجام می‌دهیم.

نه، این‌طور نیست؛ به کسی ضمانت نداده‌اند تا پنجاه‌شصت سالگی زنده بماند و چه‌بسا افرادی‌که در همان جوانی از دنیا رفته‌اند. أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌فرماید: إنّ عُمْرَکَ وَقتُکَ الَّذی أَنتَ فیهِ؛ ما فاتَ مَضَی و ما سَیَأتیکَ فَأَینَ؟ قُمْ فَاغتَنِمِ الفُرْصَةَ بَینَ العَدَمَیْنِ. [۲]

«همانا عمر تو همان وقتی است که در آن به‌سر می‌بری. آنچه از دست رفته، گذشته است و آنچه بعداً می‌آید کجاست؟ پس برخیز و فرصت حال را که بین گذشته و آینده است غنیمت دان!»

مؤمن باید فرصت را غنیمت بداند؛ همان آنی را که در آن قرار دارد غنیمت بداند، قبلی‌ها که رفته و فاتحه‌اش خوانده شده است و بعدش هم که معلوم نیست بیاید. همان آنی که الآن هست، همان آن متوجّه خدا باشد، همان آن دلش را به خدا بدهد.

ذکر و توجّه قلبی

بهترین توجّه و بهترین ذکر همان توجّه قلبی است. انسان قلبش متوجّه پروردگار باشد. ذکر لسانی بسیار مطلوب است، بسیار خوب است، درصورتی‌که قلب همراهش باشد.

أمّا اگر توجّه قلبی همراه ذکر لسانی نباشد یک لقلقه لسانی بیش نیست. نمازی که بدون توجّه باشد صرف إسقاط تکلیف است. عمده آن حالت تذلّل قلب است. ذلّت، مسکنت و خشوع باید در قلب حاصل شود.

أَلَمْ‌یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا أَن‌تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ. «آیا برای افرادی‌که ایمان آورده‌اند وقت آن نرسیده که قلوبشان به یاد خدا و آنچه از حق نازل شده خاشع شود و ذلیل گردد؟» و حالت مسکنت و انکسار، به‌جهت یاد خدا، برایشان حاصل شود و همه پذیرای یاد خدا باشند؟

قلب باید خاشع به ذکر خدا باشد. نه تنها جوارح باید در نماز و در عبادت خاشع بوده و حالت ذلّت و مسکنت به خودش داشته باشد بلکه این خشوع باید در قلب هم باشد. یک وقت انسان نماز می‌خواند، ولی از روی تکبّر و بدون حضور قلب می‌خواند، ولی یک وقت نماز می‌خواند و خدا را بالای سر خود می‌بیند و عظمت پروردگار او را خاشع می‌کند.

مانند نمازی که أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌خواندند، یا نمازی که امام حسن و امام زین‌العابدین علیهماالسّلام می‌خواندند که بدنشان می‌لرزید. امام با آن عظمت وضو می‌گیرد، بدنش می‌لرزد، نماز که می‌خواند، مثل یک چوب خشک می‌شود، بدون هیچ تحرّکی. [۳]

این نهایت خضوع و ذلّت در برابر پروردگار است و هرگاه قلب خاشع شود جوارح خاشع خواهد شد؛ زیرا روایت شده است که: أنّ رَسولَ اللَهِ صَلَّی‌اللَهُ‌عَلَیهِ‌وءَالِهِ‌وسَلَّمَ رَأَی رَجُلاً یَعبَثُ فی صَلاتِهِ بِلِحْیَتِهِ، فَقالَ: لَو خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوارِحُهُ. [۴]

«رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم مشاهده کرد که مردی در نماز با ریش خود بازی می‌کند. پس فرمود: اگر دلش خاشع بود، اعضاء و جوارح او نیز خشوع داشتند.»

از حضرت رسول اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم روایت شده است که فرمودند: إذا ضَرَعَ القَلْبُ خَشَعَتِ الجَوارِحُ [۵] «اگر قلب حال تضرّع و مسکنت داشته باشد، جوارح هم به تبع قلب خاشع می‌شود.» چون مرکز، قلب است.

قلب انسان باید در مقابل پروردگار خاضع و ذلیل و منکسر شود و حالت مسکنت به خود بگیرد و تسلیم شود؛ اینها از لوازم خضوع و خشوع است.

اگر این قلب در برابر پروردگار ذلیل شد نمازها هم نمازهای دیگری می‌شود، روزه‌اش روزه دیگری می‌شود، حجّش حجّ دیگری می‌شود، عبادتش عبادت دیگری می‌شود و صبغه و رنگ دیگری به خود می‌گیرد. این‌طور که می‌شود، انسان بالا می‌رود.

علی أیّ حالٍ، از فرصت‌ها باید استفاده کرد. انسان باید این فرصتها را مغتنم بشمارد. این آنات عمر انسان دیگر به‌دست نمی‌آید.

به‌دست آوردن حکمت، با جوع و سکوت

روایت داریم که: خداوند کسی را که جوع و سکوت را مراعات کند و حرفهائی که به درد دنیا و آخرتش نمی‌خورد و حرفهای مالایعنی نزند، حکمت را در دل او جای می‌دهد، خواه مؤمن باشد و خواه کافر.

منتها اگر کافر باشد از آن حکمت حُسن استفاده نمی‌کند، چون قلب کافر ظلمانی است و حکمت در جائی قرار گرفته که ظلمت است. أمّا اگر مؤمن باشد از آن حکمت نهایت استفاده را می‌کند؛ آن قلب نورانی‌است و حکمت هم نور است.

یا أَحمَدُ! إنّ العَبْدَ إذا جاعَ بَطْنُهُ و حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکْمَةَ، و إن کانَ کافِرًا تَکونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیهِ و وَبالاً و إن کانَ مؤمنا تَکونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نورًا و بُرْهانًا و شِفآءً و رَحْمَةً؛ فیَعلَمُ ما لَم‌یَکُنْ یَعلَمُ و یُبصِرُ ما لَم‌یَکُنْ یُبصِرُ. [۶]

«ای احمد! هرگاه انسان، شکم خویش را گرسنگی دهد و زبانش را نگاه دارد، به او حکمت می‌آموزم. و اگر کافر باشد حکمت او دلیل و حجّتی بر ضدّ او می‌شود و باری بر دوش او خواهد بود. و اگر مؤمن باشد حکمتش برای او نور و برهان و شفا و رحمت می‌گردد؛ پس آنچه را نمی‌دانست می‌داند و آنچه را نمی‌دید می‌بیند.»

حیات نفس بودن توحید

أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمودند: التَّوحیدُ حَیَوةُ النَّفسِ. [۷] «توحید حیات نفس است.» یعنی این نفوس و دلهای مرده اگر بخواهد زنده شود و جان بگیرد، فقط‌وفقط راهش توحید است.

توحید به چه معنی است؟ به این معنی که انسان همه موجودات را در خدای تبارک‌وتعالی فانی ببیند و فانی بداند؛ یعنی هیچ اثری در عالم وجود فرض و تصوّر نکند که این قدرت و این اثر از ناحیه پروردگار نباشد. هرچه ببیند، خدا ببیند. در موجودات خدا را ببیند، موجودات را مستقلاًّ نبیند، زید و عمر و بکر را نبیند، فقط خدا را ببیند؛ این دل زنده است.

أمیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمود: التَّوحیدُ حَیَوةُ النَّفسِ؛ «توحید حیات جان است.» هرکس توحید دارد زنده است، نه هرکه بگوید: من مؤمنم و أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللَه و أشهَدُ أنّ مُحَمّدًا رَسولُ اللَه بگوید، گرچه هزاران هزار شبهه و شک در دلش باشد.

آن موحّدی که أمیرالمؤمنین در این روایت می‌فرماید، بر چنین شخصی صادق نیست؛ موحّد واقعی به موجودات نظر می‌کند و همه‌اش خدا می‌بیند.

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا ته وینم

در روایت داریم که: علم موجب قوّت بدن است. [۸]

کسی‌که در قلبش شک راه پیدا کرده است، بدنش هم ضعیف می‌شود. شکّ قلبی روی بدن اثر می‌گذارد؛ یعنی کسی‌که همیشه در حال وسوسه و شکّ است، بدنش هم قوّت اوّلیه خود را از دست می‌دهد و بر بدن هم اثر سوء می‌گذراد.

فرار به‌سوی خدا

پس باید سراغ خدا رفت؛ فَفِرُّوا إِلَی اللَهِ إِنِّی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ. [۹] فرار کنید به‌سوی خدا! نه اینکه پیاده و آهسته راه بروید. جای فراری غیر از خدا نداریم، لذا آیه شریفه می‌فرماید: فَفِرُّوا إِلَی اللَهِ إِنِّی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ. باید فرار کرد به‌سوی خدا هرچه هست نزد خداست. حیات می‌خواهد، آخرت می‌خواهد، زندگی می‌خواهد، باید از خدا بگیرد. زندگی یعنی زندگی واقعی، حیات واقعی، نه دنیائی؛ هرچه هست از ناحیه اوست و باید از خدا گرفت.

فَفِرُّوا إِلَی اللَهِ إِنِّی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ. ای مردم! حقّاً من بیم‌دهنده شما هستم، من نذیر مبین هستم؛ بروید سراغ خدا، فرار کنید به‌سوی خدا.

یا مَن لا مَفَرَّ إلاّ إلَیهِ[۱۰] «ای خدائی که هیچ راه فراری نیست مگر به‌سوی تو» یعنی هستی مطلق اوست؛ یعنی اوست که ما را سیر می‌کند، اوست که ما را سیراب می‌سازد، اوست که به ما جان می‌دهد، اوست که افکار پریشان را از ما می‌گیرد، اوست که ما را وارد صحنه حیات طیّبه می‌کند.

وقتی‌که انسان به آن مرحله رسید دیگر حال و حوصله ندارد با کسی صحبت کند و با اهل دنیا بنشیند. از مخلوقات فرار می‌کند، از موجودات فرار می‌کند، چرا؟ چون به جائی وصل شده که آنجا پاکی و طهارت است، طیّب است.

افرادی‌که در این عالم ظلمانی هستند به دنیا آلوده‌اند، آنهائی که در دنیا هستند و فکرشان دنیا است، متلوّث به نجاسات‌اند. هیچ‌گاه قلب شخص خدائی و طیّب میل به دنیا و اهل آن پیدا نمی‌کند؛ چرا که بوی تعفّن را استشمام می‌نماید. ما بوی تعفّن را استشمام نمی‌کنیم، أمّا اهل معنی بوی تعفّن را استشمام می‌کنند. ما غذاهای متعفّن را درک نمی‌کنیم، أمّا اهل معنی غذاهای متعفّن را از غذاهای طیّب درک می‌کنند.

پس نتیجه کلام این شد که: انسان باید از اوقات خویش استفاده کند، باید مراقبه را شدّت بخشد، باید خودش را جمع کند. راه خدا راه جمع‌کردن است؛ یعنی حالت جمعیّت خاطر باید برای انسان حاصل شود نه تفرقه.

ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع

به‌حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد[۱۱]

منظر دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید[۱۲]

حالت جمعیّت به خودش بگیرد تا بتواند پرواز کند. مرغ تا بالهایش را جمع نکند نمی‌تواند پرواز نماید.

خداوند به حقّ محمّد و آل‌محمّد به همه ما توفیق دهد که از فرصت استفاده کنیم و آن خشوع قلبی را در خودمان تحصیل نمائیم و از خدا مدد بگیریم تا اینکه إن‌شاءالله أعمالمان همه براساس ذلّت و مسکنت در مقابل پروردگار و تسلیم و عبودیّت در برابر حضرت حق باشد.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. قسمتی از آیه ۱۶، از سوره ۵۷: الحدید.

۲. غررالحکم ودررالکلم، ص۲۲۲.

۳. ابن‌أبی‌جمهور أحسائی (ره) نقل می‌کند که: أنّ عَلیًّا علَیهِ‌السّلامُ إذا حَضَرَ وَقتُ الصَّلَوةِ یَتَمَلمَلُ و یَتَزَلزَلُ و یَتَلَوَّنُ! فقیلَ لَهُ: ما لَکَ یا أمیرَالمؤمنینَ؟! فیَقولُ: جآءَ وَقتُ الصَّلَوةِ وَقتُ أمانَةٍ عَرَضَها اللهُ علَی السَّمَواتِ و الأرضِ فأَبَیْنَ أن یَحمِلْنَها و أشفَقْنَ مِنها.

و فی حدیثٍ ءَاخَرَ عَن علیِ‌بنِ‌الحسینِ علیهِ‌السّلامُ: أنّهُ کانَ إذا حَضَرَ الوُضوآءَ ]لِلوُضوآءِ[اصْفَرَّ لَوْنُهُ! فیَقولُ لَهُ أهلُهُ: ما هذا الَّذی یَعْتادُکَ عِندَ الوُضوآءِ؟! فیَقولُ: ماتَدرونَ بَینَ یَدَیْ مَن أقومُ. ( عوالی‌اللئالی، ج۱، ص۳۲۴)

شیخ صدوق (ره) درباره امام حسن مجتبی علیه‌السّلام روایت می‌کند که: و کانَ إذا قامَ فی صَلاتِهِ تَرتَعِدُ فَرآئِصُهُ بَینَ یَدَیْ رَبِّهِ عَزَّوجَلَّ و کانَ إذا ذَکَرَ الجَنَّةَ و النّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرابَ السَّلیمِ و یَسأَلُ اللهَ الجَنَّةَ و یَعوذُ بِهِ مِنَ النّار. ( الأمالی شیخ صدوق، ص۱۷۹)

شیخ کلینی (ره) نیز از امام صادق علیه‌السّلام نقل می‌کند که: کانَ أبی علَیهِ‌السّلامُ یَقولُ: کانَ عَلیُ‌بنُ‌الحُسَینِ صلواتُ‌اللهِ‌علَیهِما إذا قامَ فی الصَّلَوةِ کَأَنّهُ ساقُ شَجَرَةٍ لایَتَحَرَّکُ مِنهُ شَی‌ءٌ إلاّ ما حَرَّکَهُ الرّیحُ مِنهُ. ( الکافی، ج۳، ص۳۰۰)

۴. إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۱۵.

۵. مرءَاة‌العقول، ج۱۲، ص۱۲۵.

۶. إرشادالقلوب، ج۱، ص۲۰۵.

۷. غررالحکم‌ودررالکلم، ص۳۷.

۸. شیخ صدوق (ره) با سلسله سند خود از أصبغ‌بن‌نُباته روایت می‌کند که: أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمودند: تَعَلَّموا العِلمَ فإنّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ... لأَنّ العِلمَ حَیَوةُ القُلوبِ و نورُ الأبصارِ مِنَ العَمَی و قُوَّةُ الأبْدانِ مِنَ الضَّعفِ (الأمالی شیخ صدوق، ص۶۱۵ و ۶۱۶)

۹. آیه ۵۰، از سوره ۵۱: الذّاریات.

۱۰. البلدالأمین، ص۴۰۵. (دعای جوشن‌کبیر)

۱۱. همان‌مصدر، ص۸۴، غزل ۱۸۷.

۱۲. دیوان‌حافظ، ص۷۴، غزل ۱۶۳.

مطالب جدید