إعجاب به نفس

کتاب گلشن أحباب (جلد چهارم) - مجلس پنجاه‌وششم - إعجاب به نفس.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمودند: ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ: شُحٌّ مُطاعٌ و هَوًی مُتَّبَعٌ و إعْجَابُ المَرْءِ بِنَفْسِهِ و هُوَ مُحْبِطٌ لِلعَمَلِ و هُوَ داعِیَةُ المَقْتِ مِنَ اللَهِ سُبْحانَهُ. [۱]

سه امر مُهلِک

سه چیز است که انسان را به هلاکت و نابودی می‌کشاند و آن استعدادی که خداوند متعال بالقوّه در نهاد هر انسانی قرار داده است را به‌کلّی از بین می‌برد.

حتّی اگر انسان از مرحله استعداد و قوّه به مرحله فعلیّت هم رسیده باشد و در راه خدا سیر کرده و چه‌بسا درجاتی را هم نائل شده باشد ولی یکی از این سه چیز گریبان‌گیر او شود، او را به ورطه هلاکت و سقوط کشیده و در درّه آتش می‌افکند.

اوّل: شُحٌّ مُطاعٌ؛ یعنی بخلی که انسان از آن تبعیّت و پیروی می‌کند و از دستور خداوند تبارک‌وتعالی درباره إخراج مال برای خمس و زکات و صدقات مستحبّه إبا می‌کند و نمی‌دهد.

ممکن است کسی حالت نفسانیّه بخل را داشته باشد ولی در مقام عمل از آن پیروی نکند و با خود مجاهده کند، ولی اگر بخل به حدّی برسد که از آن پیروی نماید، انسان را هلاک می‌کند.

آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه می‌فرمودند: اوّلین قدم و شرط برای سالک این‌است‌که از مال خود بگذرد. اگر سالکی نتواند از مالش بگذرد و نتواند پیش پا افتاده‌ترین مسائل که إخراج خمس باشد را انجام دهد، اصلاً به درد سلوک نمی‌خورد.

دوّم: هَوًی مُتَّبَعٌ؛ اینکه انسان دارای هوی بوده و از میل باطنی خود که مخالف أمر پروردگار است پیروی کند و آن را انجام دهد.

از هوای نفس پیروی‌کردن، یعنی هرکجا بگوید برو! برود، هرچه نفس او شائق بود، امتثال نموده و در نظر نگیرد که آیا این عملی که انجام می‌دهد مورد رضای پروردگار هست یا نیست؟ هر غذائی تناول کند، هر غذای شبهه‌ناکی بخورد، با هرکسی گفتگو کند، در هر مجلسی شرکت کند، اهمّیتی ندهد که آیا رضای پروردگار هست یا رضای او نیست؟

رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم می‌فرمایند: اتّباع هوی انسان را به هلاکت می‌رساند. کسی‌که سالک راه خداست باید پا روی هوای نفس گذاشته و هوای او کشته شود.

انسان دوست دارد که عناوین و ألقاب و چه و چه به او ضمیمه شود؛ فرض بفرمائید تاجر است، دوست دارد به او بگویند: «خیرالکسبة و التّجار» یا اگر حج مشرّف شده، دوست دارد به او بگویند: «خیرالحاجّ و العُمّار» یا اگر أهل علم است، دوست دارد از ألقابی که برای أهل علم به کار می‌برند به او بگویند. یا دوست دارد در صدر مجلس بنشیند، باید نفس خود را بکُشد و در ذیل مجلس بنشیند. اینها همه خلاف راه خداست، خلاف رضای پروردگار است. این می‌شود هَوًی مُتَّبَعٌ، این می‌شود متابعت از هوی. ما مثال‌های ساده می‌زنیم شما می‌توانید خودتان مصادیق آن را که بسیار است در زندگی بیابید و تطبیق کنید.

انسان باید نفس خود را خُرد کند و تا خُرد نکند سلطان حقیقت طلوع نخواهد کرد و لو اینکه راه بسیاری را طیّ نموده باشد.

سوّم: إعْجابُ المَرْءِ بِنَفْسِهِ؛ سوّمین از مهلکات این‌است‌که انسان به خودش معجب باشد؛ یعنی مقام خود را بالا ببیند و خودپسند باشد، خودش را کسی ببیند و به تبع برای خودش علوّ و برتری از سائرین قائل باشد.

سالک هر چقدر هم استعدادش را به فعلیّت تبدیل کرده باشد، اگر برای او این حال پیدا شود، سقوط می‌کند.

حجاب مَنیّت

بین انسان و خالق هزار حجاب است و بعضی هفت‌هزار و بعضی هفتادهزار حجاب شمرده‌اند و بعضی همه حجابها را یک حجاب شمرده‌اند که همان حجاب «مَنیّت» باشد.

بَینی و بَینَکَ إنِّیّی یُنازِعُنی

فارْفَعْ بِلُطفِکَ إنِّیّی مِنَ البَینِ

(دیوان‌الحلاّج، ص۵۷.)

یعنی آن همه حجاب به همین یک حجاب برمی‌گردد.

اگر بین انسان و خالق، هزار حجاب باشد و انسان نهصدونودونه حجاب آن را کنار زده باشد و به قلّه آسمان معرفت رسیده باشد و تنها یک حجاب مانده باشد، اگر به خودش معجب شود، از همان بالا به پائین می‌افتد!

منیّت با خداخواهی جمع نمی‌شود، زیرا در دو قطب مخالفند. لذا سالک باید از عناوین و از هرچه خوشش می‌آید پرهیز و اجتناب کند و اصلاً به‌سوی آن نرود.

اگر می‌داند به این مجلس که می‌رود به عنوانش اضافه شده و شاد می‌شود و خوشش می‌آید، در آن مجلس شرکت نکند، چون آن مجلس هوی‌ساز است، هوای او را زیاد می‌کند، دیگر مجلس خدائی و إلهی برای او نیست!

کسی‌که در راه خدا قدم برمی‌دارد، علامت خوبی سیر او این‌است‌که: هرچه بالاتر رود خود را پائین‌تر ببیند. اولیاء خدا، أنبیاء، أئمه طاهرین صلوات‌الله‌علیهم‌أجمعین این‌طور بودند؛ اولیاء إلهی هرچه بالاتر می‌روند عجز و مسکنت و نیازشان بیشتر می‌شود.

به امام رضا علیه‌السّلام اعتراض کرده گفتند: یابن رسول الله! شما با پست‌ترین غلامان سر یک سفره غذا می‌خورید؟! ای کاش سفره‌ای جدا برای ایشان می‌انداختید؟ حضرت ناراحت شدند و فرمودند: مَهْ! إنّ الرَّبَّ تَبارَکَ‌وتَعالَی واحِدٌ و الأُمَّ واحِدَةٌ و الأَبَ واحِدٌ و الجَزآءَ بِالأَعْمالِ. [۲] «بس کنید! (مگر من چه مزیّتی بر اینها دارم؟!) پروردگارمان یکی است، مادرمان یکی است، پدرمان یکی است، پدرمان آدم و مادرمان حوّاست، و پاداش در آخرت به حسب أعمال و تقواست.» یعنی هیچ فضیلتی نیست مگر به تقوا!

اینها همه درس است!

تا کم نشوی و کمتر از کم نشوی

اندر صف عاشقان تو مَحرم نشوی

وقتی انسان می‌خواهد وارد راه خدا شود باید همه عناوین را بریزد، خودش را باید بریزد، فکَیفَ بِعُنوانِه! باید خودش را بریزد.

حضرت موسی و خود را از همه پائین‌تر دیدن

روایت بسیار نفیسی است! خطاب آمد به موسی که: ای موسی! إذا جِئتَ لِلمُناجاةِ فَاصْحَبْ مَعَکَ مَن تَکونُ خَیْرًا مِنهُ. «کسی را که تو از او بهتر هستی پیدا کن و هنگامی‌که برای مناجات آمدی همراه خود بیاور.»

فَجَعَلَ موسَی لایَعتَرِضُ [یَعرِضُ] أَحَدًا إلاّ و هُوَ لایَجسُرُ [یَجتَرِئُ] أَن‌یَقولَ إنّی خَیْرٌ مِنهُ. «موسی در کوچه‌ها یا محلّه‌ها راه می‌رفت تا یک نفر را پیدا کند که خودش را از او بالاتر و او را از خودش پست‌تر بداند ولی پیدا نکرد.» حضرت موسی با آن مقامش، کلیم‌الله است، هروقت می‌خواست با خدا مناجات کند، راه مناجات و تکلّم با خدا برای او باز بود، هرچه این‌طرف و آن‌طرف را گشت یک نفر را پیدا نکرد که از خودش مقامش پائین‌تر باشد.

فَنَزَلَ عَنِ النّاسِ و شَرَعَ فی أَصْنافِ الحَیَواناتِ. «وقتی در میان مردم کسی را نیافت سراغ حیوانات رفت و شروع کرد به گشتن.» امر خداست، باید آن را اطاعت کند. رفت و گشت، گشت، گشت، حَتَّی مَرَّ بِکَلْبٍ أَجْرَبَ. «تا اینکه به سگی رسید که مرض گری داشت.» خودِ سگ چقدر پست است، حالا مرض گری هم داشته باشد!

فَقالَ: أَصحَبُ هَذا. «با خود گفت این حیوان را همراه خود به پیش پروردگار می‌برم.» و می‌گویم: خدایا تو گفتی موجودی بیاورم که از من پست‌تر باشد، این را آوردم. فَجَعَلَ فی عُنُقِهِ حَبْلاً. «یک ریسمان بر گردن این سگِ گر انداخت.» ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ. «سپس با خود کشاند تا به کوه طور ببرد.»

فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ، شَمَّرَ الکَلْبَ مِنَ الحَبْلِ و أَرسَلَهُ. «وسط راه که رسید ریسمان را شل نموده و سگ را رها کرد و سگ هم رفت.» تنها برای مناجات پروردگار آمد.

خوب دقّت کنید! فَلَمّا جآءَ إلَی مُناجاةِ الرَّبِّ سُبْحانَهُ قالَ: یا موسَی! أَیْنَ ما أَمَرْتُکَ بِهِ؟ «وقتی برای مناجات آمد خطاب رسید که: ای موسی! چرا آنچه امر کرده بودم نیاوردی؟» آن موجودی که مقام تو از او بالاتر باشد کجاست؟ قالَ: یا رَبِّ! لَم‌أَجِدْهُ! «عرضه داشت: بارپروردگارا! چنین موجودی نیافتم!» موجودی که من از او بالاتر باشم پیدا نکردم. حالا خدا جواب می‌دهد، خوب دقّت کنید!

فَقالَ اللَهُ تَعالَی: وَعِزَّتی و جَلالی! لَو أَتَیْتَنی بِأَحَدٍ، لَمَحَوْتُکَ مِن دیوانِ النُّبُوَّةِ. [۳] «خداوند فرمود: قسم به عزّت و جلال خودم! اگر أحدی از مخلوقات را می‌آوردی، تو را از دیوان نبوّت پاک می‌کردم و دیگر نبیّ نبودی.» یعنی چنین پیغمبری که مخلَص است نه مخلِص، از آن بالا، از آن مقام عالی که دارد می‌اندازد.

راه خدا، راه عبودیّت و افتادگی

حالا کلام در اینجاست؛ کسی‌که به آن مقام می‌رسد و مخلَص می‌شود، خودی نمی‌بیند، برای خود بزرگی و آقائی و سروری نمی‌بیند، تا اینکه خود را قیاس کند و بگوید: من از زید بالاتر هستم. من بیست سال یا سی سال است وارد راه شده‌ام و از آن کسی‌که یک سال است آمده بالاترم! این عین سقوط است، عین سقوط!

آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه می‌فرمودند: در جلسه آن کسی‌که خود را از همه پائین‌تر می‌بیند مقامش از همه بالاتر است؛ یعنی واقعاً خود را پائین‌تر ببیند، عملاً خود را پائین‌تر ببیند.

این راه، راه عبودیّت است، راه افتادگی است، نه راه کسب مقام و اضافه‌کردن، اینها همه خلاف است! این راه، راهی است که باید انسان خودیّتش را بیندازد، فکَیفَ به اینکه برای او إعجاب حاصل شود. خودیّت با إعجاب فرق می‌کند؛ هرکسی بالأخره یک وجود و یک شاکله و یک ماهیّتی دارد و اگر بخواهد به حریم پروردگار واصل شود، باید خود را کنار بگذارد؛ إعجاب به نفس از شؤن خودیّت است، نه نفس خودیّت.

إعجاب به نفس این‌است‌که: انسان خودپسند شود، عملی که انجام داده برایش معجب باشد، سلوکی که در راه خدا کرده برایش معجب باشد، خدمت آقا رسیده برایش معجب باشد و تا أبد فخر بفروشد. خدمت أولیاء خدا رسیدن خیلی ارزش دارد، خیلی! أمّا اینکه خودش را بزرگ ببیند و بگوید: من خدمت ولیّ خدا رسیدم، نه! خدمت ولیّ خدا رسیدن برای انسان کوچکی می‌آورد. اگر انسان حقیقةً و از سر صدق و تسلیم خدمت ولیّ خدا برسد، برای او افتادگی می‌آورد و باید علی‌الدّوام او را به نیستی نزدیک کند، نه اینکه هستی او را اضافه گرداند.

ببینید در مخیّله حضرت موسی این معنا خطور هم نمی‌کند که خودش را از انسانی بالاتر ببیند، خودش را پیغمبر ببیند، صاحب مقام ببیند؛ با اینکه پیغمبر مرسل هم هست، أولوالعزم هم هست. بین این همه انسان‌هائی که أهل گناه و فسق هستند لاأقل یک انسان معصیت‌کار پیدا کند و بیاورد. می‌داند که خودش باتقواست، این را هم می‌داند که آن انسان أهل معصیت است؛ اینهائی که از حضرت موسی تبعیّت می‌کردند مگر تمام اینها سلمان بودند؟ مگر سامری نبود؟ یا این همه متخلّف از أوامر حضرت موسی در بنی‌اسرائیل نبودند؟

در یک فترتی که حضرت موسی برای مناجات رفت سامری همه بنی‌اسرائیل را گوساله‌پرست کرد. چرا حضرت موسی دست سامری را نگرفت و با خود به بالای کوه طور نبرد؟ اینها همه برای انسان درس است؛ یعنی انسان تا عمر دارد باید این معنی را سرمشق زندگی خود قرار دهد تا روح ذلّت و مسکنت نسبت به پروردگار در او متجلّی گردد.

أَوحَی اللَهُ عَزَّوجَلَّ إلَی موسَی عَلَیهِ‌السّلامُ أَن یا موسَی! أَتَدری لِمَ اصْطَفَیْتُکَ بِکَلامی دونَ خَلْقی؟ قالَ: یا رَبِّ و لِمَ ذاکَ؟ قالَ: فَأَوحَی اللَهُ تَبارَکَ‌وتَعالَی إلَیهِ أَن یا موسَی! إنّی قَلَّبْتُ عِبادی ظَهْرًا لِبَطْنٍ فَلَم‌أَجِدْ فیهِم أَحَدًا أَذَلَّ لی نَفْسًا مِنکَ. یا موسَی! إنّکَ إذا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّکَ عَلَی التُّرابِ. أَو قالَ: عَلَی الأَرْضِ. [۴]

«خداوند وحی فرمود که: ای موسی! آیا می‌دانی چرا تو را انتخاب کردم؟ در بنی‌اسرائیل که این همه افراد بودند چرا تو را کلیم خود قرار دادم؟ عرضه داشت: ای پروردگار! من نمی‌دانم. خطاب آمد: من بندگانم را زیر و رو کردم و کسی را نیافتم که نفْسش از تو در برابر من ذلیل‌تر باشد! تو از همه نسبت به من اظهار ذلّ و مسکنتت بیشتر بود. ای موسی! وقتی نماز می‌گذاردی، برای من به خاک می‌افتادی و سجده می‌کردی.» یعنی در مقابل من برای خودت موجودیّتی قائل نبودی.

بارپروردگارا! به محمّد و آل محمّد به همه ما توفیق بده آنچه در راه تو کسب می‌کنیم و آنچه از استعدادهایمان به فعلیّت می‌رسد موجب إعجاب نفس نشود.

بارپروردگارا! ما را از هستی به نیستی بکشان تا خودیّت خود را از دست داده، وجود و شائبه وجودی، و شائبه صفتی از صفات در نفس ما بیدار نشود.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. عدّه‌الدّاعی، ص۲۳۵.

۲. الکافی، ج۸، ص۲۳۰.

۳. عدّه‌الدّاعی، ص۲۱۸.

۴. الکافی، ج۲، ص۱۲۳.

مطالب جدید