برنامه‌ریزی برای رسیدن به توحید و فناء

گلشن احباب (جلد دوم) - مجلس سیزدهم - برنامه‌ریزی برای رسیدن به توحید و فناء.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

قال الله تبارک‌وتعالی: وَ إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.[۱] «(روزهای قیامتی با روزهای دنیا خیلی فرق می‌کند؛) یک روز نزد پروردگار تو مثل هزارسال از این سالهائی است که شما در دنیا شمارش می‌کنید.»

چرا روزهای آخرت این‌قدر طولانی بوده و با روزهای دنیا سنخیّتی ندارد؟ مگر این نشئه دنیا، نشانه‌ای از نشئه آخرت نیست؟ مگر نشئه دنیا پرتوئی از نشئه ملکوت نیست؟ پس باید سنخیّتی بین این روز و آن روز باشد، چرا روزهای دنیا این‌قدر کوتاه و روزهای آخرت این قدر طولانی است؟ وَ إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. یک روز مطابق با هزار سال است، چرا در نشئه آخرت و عالم مثال این‌قدر زمان کند می‌گذرد؟

البتّه برای آنهائی که از عالم نفس گذشته‌اند این عوالم با همه عظمتش یک چشم‌به‌هم‌زدن است!

عبور از نفس در همین دنیا

آنچه سالک باید به آن توجّه و عنایت داشته و تمام همّ و غمّ خود را صرف آن کند این‌است‌که در این نشئه، خود را از عالم نفس بگذراند و نجات دهد. اگر چنانچه نتواند در این نشئه خود را از عالم نفس نجات دهد و همچنان در عالم نفس باقی باشد، گذشتن از عالم نفس در عالم برزخ خیلی طول می‌کشد، خیلی به طول می‌انجامد، و چه سختی‌ها و مرارتهائی را باید متحمّل شود؛ حالا آیا بگذرد یا نگذرد؟

وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ.[۲] «هرکس از خانه خود هجرت کرده به‌سوی خدا و پیغمبر بیاید سپس در میانه راه مرگ او را فرا گرفته از دنیا برود، خداوند أجر و پاداش او را می‌دهد.»

اختلاف شده است که اگر سالکی در راه خدا آمد ولی قبل از رسیدن به کمال از دنیا رفت، آیا این آیه دلالت بر این دارد که در عالم برزخ مراحل نفسانی خود را به‌سوی پروردگار طی کرده و به کمال می‌رسد؟ چون می‌فرماید: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ، یا دلالت بر این معنا ندارد؟ چون وقتی انسان از دنیا می‌رود نامه أعمالش بسته می‌شود؛ هرچه بود و هرچه کار کرد همه تا همان زمانی است که از دنیا می‌رود و بعد از آن دیگر نامه عمل بسته می‌شود. و عبادات انسان: نماز، روزه،

تهجّد همه محدود است، همه رنگ خودیّت دارد و رنگ خودیّت با رنگ إلهی متفاوت است؛ در صورتی این عبادات مطلوب حضرت حق واقع می‌شود که صبغه‌الله شده رنگ إلهی بگیرد، و تا مادامی که صبغه إلهی نگرفته اسیر نفس خواهد بود، اگرچه هزاران هزار سال عبادت کند.

بر باد فنا تا ندهی گرد خودی را

هرگز نتوان دید جمال أحدی را

رؤیت جمال ذات ربوبی پروردگار منوط به این‌است‌که انسان گرد خودیّت و نفسانیّت را بر باد فنا داده و هیچ وجود و خودیّت و منیّتی برای او باقی نماند. باید در عمل برای خود وجودی نبیند، نه اینکه فقط بگوید: من خودیّت ندارم. نه! اصلاً وجودی برای خود نبیند و اگر چنانچه وجودی برای خود دید، هیچ‌گاه پروردگار را زیارت نخواهد کرد؛ نه در این دنیا و نه در آن دنیا!

آقا می‌فرمودند: کسی‌که در این دنیا پروردگار را زیارت نکرده است در آن دنیا به طریق أولی نمی‌تواند زیارت کند، مگر اینکه تفضّلی نصیب او شود! در این دنیا که ابزار کار داشت؛ چشم داشت، دست داشت، پا داشت، گوش داشت، قلب داشت، می‌توانست محبّت خدا را در قلب خود جاری کند و نکرد، می‌توانست از آن شرابهای بهشتی نوش جان کند و نخورد، حالا که این اعضاء و جوارح و این ابزار را از او گرفتند به طریق أولی نمی‌تواند خدا را زیارت کند؛ مثل نجّاری می‌ماند که با ابزاری که داشت می‌توانست یک میز تحریر خوبی درست کند و

نکرد، حالا که این ابزار، این تیشه و رنده را از او گرفتند چطور می‌تواند درست کند؟!

گذشتن از خود و رسیدن به فناء

گذشتن از خود، احتیاج به مجاهده دارد، احتیاج به مراقبه دارد، مراقبه شدید لازم دارد. سالک راه خدا باید تمام اموری که انسان را به خودیّتِ خود نزدیک می‌کند، تمام این امور را بالمرّه از خود دفع کند و ریشه‌های آن را قطع نماید و این تنها قطع ظاهری ریشه‌های خودیّت است، أمّا قطع باطنی آن با دعا و توسّل به‌سوی پروردگار و گریه و انابه حاصل خواهد شد؛ سالک باید با گریه و زاری و مجاهده کامله و مراقبه شدیده از خدا بخواهد: خدایا! ما را به مقام فناء خودت برسان.

بَینی و بَینَکَ إنّیّی یُنازِعُنی

فارفَعْ بِلُطفِکَ إنّیّی مِنَ البَینِ

در مقام عجز و لابه از خدا بخواهد: «خدایا! به لطف خودت إنّیّت و هستی مرا از جلوی پای من بردار! آنچه با من دعوا و نزاع دارد همین وجود من است و تا این وجود باقی است نمی‌توانم تو را ببینم!» فارفَعْ بِلُطفِکَ إنّیّی مِنَ البَینِ؛ «با لطف و مرحمت خودت این إنّیّت مرا بردار!»

نمی‌فرماید: خدایا با قهر خود این إنّیّت را بردار! اصلاً صحبت از قهر نیست، باید لطف خدا شامل شود. انسان باید مقدّمات را انجام دهد و مابقی را به خدا بسپارد، همه را باید به خدا بسپارد. منتهی مقدّماتش وظیفه بوده و باید انجام دهد؛ هرچه باعث خودیّت شده و خودیّت را در او قوی می‌کند باید آن را قطع کرده و از دلش ببرد تا آن شرابهای داغ که آتش از آن می‌جوشد نصیبش شود و حرارت آن جگر را بسوزاند، خودیّت را بسوزاند و از بین ببرد.

این شرابهای دنیائی هرچه درصد الکلش بیشتر باشد إحراق و سوزشش نیز بیشتر می‌شود و آنهائی که حرفه‌ای هستند خود الکل را می‌خورند؛ اینها همه تشبیه است. این افرادی که با این شرابها یک آن از خود بیرون می‌شوند، اگر از شرابهای بهشتی بخورند، بلکه اگر فقط آن را بو کنند و یا از کنار میخانه عبور کنند، خودیّت خود را یک‌باره از دست می‌دهند.

ساقی آتش‌پرستِ آتش‌دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

این ساقی هم آتش‌پرست است و هم آتش دست؛ مراد از آتش‌پرست نه این‌است‌که آتش می‌پرستد، نه! موحّد و خداجوست، بلکه مراد خداپرست است. عاشق خداست و قلبش از اشتیاق جمال حضرت حق آتش گرفته و از محبّت او سر از پا نمی‌شناسد و هرکس از ساغر او بنوشد عاشق حضرت حق گشته و واله و حیران و سرگردان و آواره کوه و بیابان و دشت و صحرا شده و او را طلب می‌کند.

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر از آن و هم ایمان

وقتی این شراب سوزان را من سر کشیدم عقل و هوشم از بین رفت و دیگر عقلی نماند. سوختن کفر و ایمان نیز به این معناست که: عشق حقیقی به حضرت أحدیّت، بساط کفر و ایمان مجازی و صوری را برهم می‌زند و چون به‌واسطه عشق پرودگار وحدت حق طلوع می‌کند، ایمانی حقیقی که فقط خداوند دیده شود و عبادت گردد حاصل می‌شود.

ناگهان از صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت بجان:

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا إله إلاّ هو

تا آن شراب سوزان بهشتی را انسان نخورد خودیّت خود را از دست نداده و عالم توحید برای او منکشف نخواهد شد، حتّی اگر آن‌قدر عبادت کند که بدنش مثل مَشک پوسیده و نحیف شود و از بین برود. عبادات در صورتی برای انسان مفید خواهد بود که انسان را از خودیّت بیرون آورد.

باید نماز شب بخواند و لازم است که برای وصول به کمال نماز شب را ترک نکند، أمّا باید نماز شب را در مسیر صحیحش قرار داد؛ نماز شبی که فردا صبح به خود ننازد که من دیشب نماز شب خواندم، نماز شبی که بار او را کم کند. فرق نماز شب أهل سلوک با دیگران در این‌است‌که سالک که نماز شب می‌خواند بارش کم می‌شود، خودیّتش کم می‌شود، دیگران که نماز شب می‌خوانند بارشان رو به افزایش است.

کم‌شدن بار به معنای ازبین‌رفتن خودیّت است؛ انسان خود را موجودی تلقّی نکند و خود را انسان نشمارد و حتّی از روایت استفاده می‌شود که انسان باید خود را از حیوانات نیز پائین‌تر ببیند،[۳] چرا؟ برای اینکه خودش را از دست بدهد.

هرکسی این شرابهای بهشتی را می‌خواهد باید مراقبه‌اش را دقیق کند، باید یک تکانی به خود بدهد، باید در أعمال و رفتار خود تفکّر کند، باید محاسبه کند، باید دومرتبه أعمال خود را از سر بگیرد؛ این همه نماز خواندیم، فرض کنید الآن در محکمه عدل إلهی حاضر هستیم، کدامش قبول است؟ کدامش قبول است؟ آیا شما جرأت دارید بگوئید: نمازهای من قبول است؟ بنده که جرأت ندارم! انسان حتّی جرأت نمی‌کند بگوید: یک نماز من، مورد قبول حضرت حق قرار گرفته است! از کجا؟!

آنجا أعمال انسان را خوب وارسی می‌کنند؛ ممکن است در نظر ما این عمل پاک و صاف و خالص باشد، أمّا ناخالصی آن را حتّی اگر به مقدار یک ذرّه باشد، خدا می‌گیرد. وَ مَا یَعْزُبُ عَن رَبِّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاَ فِی السَّمَآءِ.[۴] «و وزن هیچ ذرّه‌ای در زمین و در آسمان از علم خداوند مخفی و پوشیده نمی‌باشد.» یَوْمَنءِذٍ تُعْرَضُونَ لاَتَخْفَی مِنکُمْ خَافِیَةٌ.[۵] «در روز قیامت در پیشگاه پروردگار حاضر می‌شوید، درحالی‌که هیچ‌یک از امور پنهانی و باطنی شما نیز بر خداوند مخفی و پنهان نمی‌باشد.» آن‌وقت انسان چکار کند؟ چکار کند؟!

کراراً بنده شنیدم که حضرت آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه در این أواخر می‌فرمودند: آقا من الآن دارم حساب أعمال صالحه‌ای که قبلاً انجام داده‌ام را پس می‌دهم! نزدیک رحلتشان این را می‌گفتند که: الآن دارم حساب أعمال صالحه (که واقعاً صالح بود، واقعاً أعمال خوبی بود که انجام داده بودند) را پس می‌دهم.

حساب دقیق است؛ یک نَفَس‌کشیدن حساب دارد! سالک باید مراقبه‌اش خوب باشد، صحبت کردنش، نشست و برخاستش، قیام و قعودش، تماماً در میزان حق باشد.

اشتغال به عیوب خود، نه عیوب دیگران

در چند جلسه قبل عرض کردیم که: سالک باید سرش به کار خودش بوده و به خود مشغول باشد؛ کاری به کار زید و عمرو نداشته باشد که فلانی چه کرد و فلان آقا چه گفت! فلان رفیق چه عیبی دارد و فلانی چطور است! طوبَی لِمَن شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَن عُیوبِ النّاسِ.[۶] «خوشا به حال آن کس که عیبش او را از عیب دیگران مشغول کرده است.»

شما چکار به عیب دیگران دارید؟! شما خودت سرتاپا عیب هستی! مگر شما نکیر و منکر هستی که بازخواست می‌کنی؟! بازخواست، کار کس دیگری است! ما اگر عیب نداشتیم که کامل بودیم، ما خودمان سر تاپا عیبیم.

این یک جهت، دوّم اینکه: حالا فرض کنید فلان رفیق عیب دارد.

کسی‌که به عیوب دیگران مشغول شود از عیوب خود غافل می‌شود و خیال می‌کند که خودش یک موجود عُلوی و پاک و منزّه و مطهّر و طاهر از هر عیبی است، نه! این‌طور نیست! حضرت امام سجاد علیه‌السّلام فرمودند: کَفَی بِالمَرْءِ عَیْبًا أَن‌یَنْظُرَ فی عُیوبِ غَیْرِهِ و یَعْمَی عَن عُیوبِ نَفْسِهِ.[۷] «برای عیب انسان همین‌قدر بس است که به عیوب دیگران نظر کند و از عیوب خودش غافل و کور باشد.»

ایشان به رفقا می‌فرمودند: وقتی می‌خواهید به حرم مشرّف شوید این طرف و آن طرف را نگاه نکنید. چرا؟ چون نگاه‌کردن، آن حالت توجّه را از انسان می‌گیرد. هر نگاه، انسان را به یک عالمی می‌برد؛ نگاه به فلان مغازه، نگاه به فلان جنس، انسان را همراه خود می‌برد.

انسان باید درون خودش باشد و به خودش توجّه داشته و خود را از این گرداب و مهلکه نفس بیرون کشد و إلاّ اگر در عالم بعد از مرگ بخواهد از مهلکه نفس نجات پیدا کند برای هر روزش باید هزار سال توقّف کند؛ وَ إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. آن‌وقت انسان از دنیا می‌رود خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الْأَخِرَةَ.[۸] گرفتاری و حسرت ما بیشتر است، چون حق به مارسید، حقّانیّت راه به ما رسید ولی تساهل کردیم، تکاهل و تنبلی کردیم؛ یَحَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَهِ.[۹] «ای حسرت و ندامت بر من! به‌خاطر کوتاهی‌هائی که در ارتباط با خدا انجام دادم!»

لذا سالک باید همیشه به خود مشغول باشد؛ آن‌قدر انسان خودش بدبختی دارد که نوبت به این و آن نمی‌رسد! آقا کراراً می‌فرمودند: به جلسه که می‌آئید، در جلسه مشغول خودتان باشید؛ به این و آن کاری نداشته باشید، به این طرف و آن طرف کاری نداشته باشید، به زید و عمرو کاری نداشته باشید.

انسانی که در حال غرق‌شدن است یا کسی‌که دیوار روی او خراب شده و مرگ خود را دارد می‌بیند، آیا در این فکر نیست که خود را نجات دهد؟! پس باید از اشتغال به امور دیگران و دیدن عیوب آنها و صحبت‌کردن درباره آن جدّاً پرهیز کنید و إلاّ بدون شک به سر منزل مقصود نخواهید رسید!

این یک مطلب بود که باید رفقاء این معنا را خوب مدّ نظر داشته باشند و تا آخر نصب‌العین خود قرارداده به آن عمل کنند. إن‌شاءالله امیدواریم همه عزیزان موفّق و مؤیّد باشند و خدا به بنده که گوینده هستم و به شما که می‌شنوید، خدا به همه ما توفیق دهد که از عمرمان حدّأکثر استفاده را ببریم و در راه کمال و رسیدن به مقام فناء سعی و کوشش بنمائیم.

عدم توجیه و تأویل کلام اولیاء إلهی

مطلب دیگری که می‌خواستم عرض کنم و در زمان حیات مرحوم آیه‌الله علاّمه والد بزرگوار رضوان‌الله‌تعالی‌علیه نیز این مشکل بود، این‌است‌که: گاهی وقتها مطالبی را که ایشان می‌فرمودند بعضی پیش خودشان توجیه و تحلیلی کرده می‌گفتند: این کلام یک ظاهری دارد و یک باطنی، ما به باطن آن رسیدیم ولی فلان آقا فقط به ظاهرش دست پیدا کرده است. آن‌وقت با این توجیهات خیلی اشتباهات پیش آمده و بعضاً مسیرها به انحراف کشیده می‌شد.

مگر ولیّ خدا خودش نمی‌تواند بگوید که آقا این مطلبی که من گفتم دو جنبه دارد: یکی جنبه ظاهری و دیگر جنبه باطنی؟! وقتی امر کردند این کار را بکنید، انجام بدهید، تحلیل‌کردن اوامر آقا که کار افراد سالک نیست! اگر قرار باشد کلام آقا تحلیل شود باید آقای حدّاد کلام ایشان را تحلیل کند و همچنین اگر قرار باشد کلام آقای حدّاد تحلیل شود باید آقا کلام ایشان را تحلیل کند. کسی‌که تازه به مدرسه آمده که نمی‌تواند کلام استاد را تجزیه و تحلیل کند. آقا می‌فرمایند: این کار را انجام بدهید؛ چشم!

اصلاً بیان این مطلب که این کلام، ظاهری دارد و باطنی و ما به باطن آن پی بردیم، درست نیست و باعث خیلی از اختلافات شده است. بله! کلام ظاهری دارد و ظواهر حجّت هستند و بایست طبق ظواهر عمل کرد و اگر باطنی هم داشته باشد، ما در مقامی نیستیم که بتوانیم باطن آن را تشخیص دهیم، لذا فقط به ظواهر همین أمر عمل می‌کنیم.

مقصود واحد؛ توحید

مطلب دیگری که مدّتها در ذهن هست و می‌خواستم عرض کنم این‌است‌که: تمام ما یک خواست و یک مقصد داریم، یک مقصود و یک مرام داریم، تمام ما یک ممشا داریم که همان ممشای توحید و کمال است و در این جهت که همه به دنبال توحید و رسیدن به کمال هستیم با یکدیگر اختلافی نداریم؛ این‌طور نیست که بنده یک طریقی داشته باشم و إخوان سلوکی طریق دیگری طی کنند، نه! ما یک هدف و یک مقصد داریم و به‌سوی یک مقصود حرکت می‌کنیم و آن خداست و بس!

اینکه شنیده می‌شود که بعضی از رفقا به بعضی دیگر گفته‌اند که شما با کدام جانبید؟! این غلط محض است! اشتباه محض است! چون ما همه یک هدف و یک مسیر داریم. ما که به دنبال این نیستیم که افراد را پیش خودمان جمع کنیم و بگوئیم: همه بیائید دور ما و سینه بزنید! نه این‌طور نیست! چه یک نفر باشد و چه هزار نفر باشد و چه هیچ‌کس نباشد، برای ما هیچ فرقی نمی‌کند. بله، از این جهت که همه دوستان و عزیزان ما طالب حق بوده و خدا را می‌خواهند و برای خدا آمده و قصدشان خدا بوده است و می‌خواهند به کمال برسند از این جهت محترمند! وَ لاَتَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ.[۱۰] «و کسانی را که سحرگاه و شب هنگام پروردگارشان را می‌خوانند (دائماً به یاد خداوند هستند) و قصد رسیدن به ملاقات وی را دارند از خودت دور مکن.» وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُو وَ لاَتَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا.[۱۱] «با صبر و شکیبائی، خودت را در کنار کسانی‌که پیوسته پروردگارشان را می‌خوانند و وصال وی را می‌جویند، نگاه دار! و مبادا به‌خاطر رسیدن به زینت‌های زندگانی دنیا از آنان چشم برداشته و آنان را رها کنی!»

أمّا از این جهت که ما دوست داشته باشیم تعداد رفقا زیاد شود، أبداً! اینها همه مسائل نفسانی است؛ چه یک نفر باشد و چه هزار نفر و چه هیچ کس نباشد برای کسی‌که محبّ خداست هیچ فرقی نمی‌کند. غرض و مقصود و مقصد همه ما یکی بوده و آن خداست و بس!

إن‌شاءالله امیدواریم که خدا همه ما را موفّق بدارد، آنچه مرضیّ رضای خداست را مدّ نظر داشته و آنی در راه خدا از او غافل نشویم و بار سفر خودمان را همین الآن ببندیم؛ همان‌طور که تاجر بارش را می‌بندد، هم برای خودش و هم برای اهل و عیالش، حتّی برای بعد از مردنش هم ذخیره می‌کند که این بچّه‌ها در رفاه و آسایش باشند، زحمت می‌کشد، جان می‌کَند، شب و روزِ خود را در تجارت می‌گذراند، همین‌طور کسی‌که در راه خدا قرار دارد نیز باید این‌طور باشد، باید جان بکند تا خلاصه این بارش به مقصد برسد و إلاّ دست خالی از دنیا می‌رود.

آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه می‌فرمودند: خدا با هیچ‌کس قوم و خویشی ندارد، هرکس أوامر او را اطاعت کرد او را به بهشت می‌برد و هرکس نکرد وارد جهنّم می‌شود، حتّی اگر مقدار زیادی از راه را هم طی کرده باشد و چه و چه باشد! باید بار سفر آخرت را بست؛ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی.[۱۲] «و برای سفر آخرت خود زاد و توشه بردارید و تقوی بهترین توشه این راه است.»

إن‌شاءالله امیدواریم که خدا به همه ما توفیق دهد در همین نشئه به کمال برسیم. البتّه باید خودمان إنابه کنیم، گریه و زاری کرده بگوئیم: خدایا ما گدا هستیم! ما فقیریم! لجاجت کنیم و از عنایات پروردگار بخواهیم، چون در گدایی لجاجت به معنای پافشاری و اصرار مطلوب است، تا لجاجت نباشد نمی‌شود.

پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمودند: مَن قَرَعَ بابًا و لَجَّ وَلَجَ.[۱۳] «کسی‌که دری را بکوبد و لجاجت کند وارد خانه می‌شود.» أمّا مثلاً اگر یک زنگ بزند انسان خوابیده و حال ندارد می‌گوید: بگذار ببینم دومرتبه زنگ می‌زند یا نه؟ أمّا اگر زنگ دوّم را زد، زنگ سوّم را هم زد، دیگر نمی‌گذارد طرف بخوابد، بگذار برویم در را باز کنیم ببینیم کیست؟ امانمان را برید! در راه خدا، انسان باید این‌طوری برود و بگیرد؛ یک زنگ کفایت نمی‌کند! اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی و جَنِّبْنا عَمّا یُسخِطُکَ و تَنهَی.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. ذیل آیه ۴۷، از سوره ۲۲: الحجّ.

۲. قسمتی از آیه ۱۰۰، از سوره ۴: النّسآء.

۳. ابن‌فهد حلّی در عدّه‌الدّاعی، روایت می‌کند که: أنّ اللهَ سُبحانَهُ أوحَی إلی موسی عَلَیهِ‌السَّلامُ إذا جِئْتَ لِلْمُناجاةِ فاصْحَبْ مَعَکَ مَن تَکونُ خَیرًا مِنهُ. فجَعَلَ موسی لاَیَعتَرِضُ أحَدًا إِلاّ و هُوَ لایَجسُرُ أن‌یَقولَ: إِنّی خَیرٌ مِنهُ. فنَزَلَ عن النّاسِ و شَرَعَ فی أصْنافِ الحَیَواناتِ حَتّی مَرَّ بِکَلبٍ أَجْرَبَ فقالَ: أصحَبُ هذا. فجَعَلَ فی عُنُقِهِ حَبْلاً ثُمَّ مَرَّ بِهِ فلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ شَمَّرَ الکَلْبَ مِنَ الحَبْلِ و أرسَلَهُ.

فلَمّا جآءَ إلی مُناجاةِ الرَّبِّ سُبحانَهُ قالَ: یا موسی! أیْنَ ما أمَرْتُکَ بِهِ؟ قالَ: یا رَبِّ لَم‌أجِدْهُ. فقالَ اللهُ تَعالَی: و عِزَّتی و جَلالی لَو أتَیتَنی بِأحَدٍ لَمَحَوْتُکَ مِن دیوانِ الْنُّبُوّةِ. )عدّه‌الدّاعی، ص۲۱۸ (

۴. قسمتی از آیه ۶۱، از سوره ۱۰: یونس.

۵. آیه ۱۸، از سوره ۶۹: الحآقّة.

۶. نهج‌البلاغة، خطبه ۱۷۶، ص۲۵۵.

۷. إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۸۳.

۸. قسمتی از آیه ۱۱، از سوره ۲۲: الحجّ.

۹. قسمتی از آیه ۵۶، از سوره ۳۹: الزّمر.

۱۰. صدر آیه ۵۲، از سوره ۶: الأنعام.

۱۱. قسمتی از آیه ۲۸، از سوره ۱۸: الکهف.

۱۲. قسمتی از آیه ۱۹۷، از سوره ۲: البقرة.

۱۳. أحادیث‌مثنوی، ص۲۹؛ و در نهج‌الفصاحة آورده است که آن حضرت فرمودند: مَن یُدِم قَرْعَ البابِ یوشِکُ أن‌یُفتَحَ لَهُ. )نهج‌الفصاحة، ح۳۰۶۵، ص۷۷۶ (

همچنین از حضرت أمیرالمؤنین علیه‌السّلام با این لفظ روایت شده است: مَنِ اسْتَدامَ قَرْعَ البابِ و لَجَّ، وَلَجَ. (تصنیف‌غررالحکم ودررالکلم، ص۱۹۳)

مطالب جدید