کتاب گلشن أحباب (جلد سوم) - مجلس سیونهم - تذکّراتی به دوستان سلوکی.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم[۱]
خدمت سروران مکرّم به مناسبت بعثت پیغمبر اکرم صلّیالله علیهوآلهوسلّم تبریک و تهنیت عرض میشود.
نظر بنده این بود که مصدّع آقایان نشویم که اگر کاری دارند إجبار و إلزام نشوند که از شهرستانها به مشهد مقدّس مشرّف شوند، البتّه از این جهت خوشحالیم که ماه رجب است و رفقا به خدمت حضرت علیّبنموسی الرّضا علیهالسّلام مشرّف شدند و این فیض بزرگ که با هزار حجّ و عمره برابری میکند را درک کردند، أمّا از این جهت که ممکن است در آمدنشان به ثقل و سختی افتاده باشند راضی نبودیم.
علی أیّ حال، اگر این مجلس ثمرهای نداشته باشد جز اینکه آقایان در ماه رجب آن هم در روز مبعث به زیارت علیّبنموسیالرّضا علیهالسّلام مشرّف شدند خود همین فوز عظیمی است و از این جهت بنده خوشحالم؛ چون آقا رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: دراویش آنچه در کشکولهای خود جمع میکنند آخر سر میریزند و هرچه هست با هم تقسیم میکنند. حالا هم الحمد للّه و لَه الشّکر، زیارت آقایان در این روز بزرگ برای ما همگی مغتنم است. حضرت أمیرالمؤنین علیهالسّلام فرمودند: لِقآءُ الإخْوانِ مَغْنَمٌ جَسیمٌ. [۲] «زیارت برادران دینی غنیمت بزرگی است.»
هیچ شکّ و شبههای نیست که یکایک شما که به مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه گرایش پیدا کرده و خدمت ایشان رسیدید، برای امور دنیویّه مثل رسیدن به مال یا رسیدن به جاه و منزلت یا اعتباریات دیگر نبوده است و نمیخواستید قدر و منزلتتان عالی شود یا مالی بهدست آورید؛ ایشان که مالی از دنیا نداشتند.
آنچه در وهله اوّل که خدمت آقا رسیدید مدّ نظر شما بود، خدا بود و بس! فلذا بعضی از شما خیلی جاها را گشتید این طرف و آن طرف رفتید و مجالسی که در جاهای دیگر منعقد میشد را گشتید و افرادی که ادّعاء داشتند را دیدید و مطلوب خود را پیدا نکردید، و حقّاً هم در بهترین جا رحل خود را زمین گذاشتید.
وقتی آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه به ایشان میفرمایند: «سیّدالطّائفتین» آقای دو طائفه، سرور دو طائفه، هم طائفه أولیاء و عرفاء
و هم طائفه علماء، این مطلب کمی نیست!
خداوند به مرحوم علاّمه والد رضواناللهعلیه جامعیّتی عطا نموده بود که نمونه آن کمتر دیده میشود؛ هم در علوم ظاهری از فقه و اصول و حکمت و عرفان و حدیث و تفسیر از أعاظم بودند و هم در فضائل اخلاقی و شجاعت و غیرت و سَماحت و... و هم در مقامات معنوی و رسیدن به توحید و ورود در حرم أمن إلهی.
مرحوم آیهاللهالعظمی علاّمه والد بزرگوار در این قرن أخیر از بزرگترین مدافعان حریم مکتب تشیّع بودند. نگاه کنید ببینید این کتابهائی که ایشان نوشتند؛ این معادشناسی، این امامشناسی که ایشان در هجده جلد نوشتند، این «دوره علوم و معارف اسلام» ببینید چند نفر از علماء عصر أخیر چنین زحمتی برای اسلام کشیدند؟!
ایشان یک دوره معارف حقّه شیعه را در کتابهای خود گنجاندند؛ امامشناسی، معادشناسی، اللهشناسی، نورملکوتقرآن و سائر کتابهائی که به رشته تحریر درآوردند. به قطع و یقین وفات ایشان دل امام زمان علیهالسّلام را به درد آورد و جای هیچ شکّ و شبههای در این نیست!
آقا از دنیا رفتند، ولی آثار باقیه ایشان مانده است که عبارت باشد از: کتابها و فرزندان ایشان و سوّم زحماتی که روی یکیک از نفوس شما سروران معظّم کشیدند و خودتان میدانید که چه زحماتی کشیدند و چه وقتهائی برای إحیاء نفس یکیک شما گذاشتند؛ اینها همه آثار باقیه ایشان است.
شما الآن از آثار باقیه ایشان هستید. آن مقداری که کسب کردهاید اگر بتوانید آن را خوب حفظ کنید و نگه دارید از آثار ایشان است؛ یعنی آن روح خداجوئی و خداطلبی و آن اشتیاقی که خالی از شوائب أوهام بود و دستخوش کدورتها نبود و در بدو أمر که خدمت ایشان رسیدید داشتید و به برکت نفس ایشان بیشتر و بیشتر شد، اگر آن را نگه دارید و حفظش کنید و بهواسطه نفسانیّات، آن حال را از دست ندهید بلکه آن را به صورت ملکه تبدیل کنید تا لایَتغیّر شود، این از آثار باقیه مرحوم علاّمه والد خواهد بود و إلاّ اگر خدای نکرده بهواسطه دورماندن از صراط و راه ایشان، آن حالت خداجویانه و خداطلبی در ما رو به فنا و اضمحلال برود، همه آن زحمات به باد فنا رفته است! این زحماتی که آقا کشیدند در صورتی مثمر ثمر است که تا رسیدن به خدا، آن روح خداجویانه، آن روح عبودیّت، روح ذلّت، روح مسکنت در شما باشد.
راه خدا راه ذلّت و بیچارگی و مسکنت است؛ راه فخر و بزرگی و عزّت نیست! یادم میآید که همین أواخر در زیرزمین جلسه برقرار بود و آقا مفصّل درباره تواضع صحبت کردند و بعد فرمودند: راه خدا، راه مسکنت است، راه ذلّت است، راه عبودیّت است و در این جلسه آن کس از شما به خدا نزدیکتر است که خود را از تمام افراد جلسه پائینتر ببیند، نه اینکه تصنّعاً پائینتر ببیند، نه! واقعاً خود را پائینتر و پستتر از همه ببیند؛ هرکس خود را پستتر ببیند بالاتر است.
راه خدا راه مشغولشدن به نفس است؛ یعنی راهی است که انسان باید در خودش فرو برود و از همه جا غافل شود، از غیرخدا غافل شود و اصلاً غیرخدا را نبیند.
آقا رضواناللهتعالیعلیه به رفقا میفرمودند: وقتی میخواهید به جلسه بروید یا میخواهید به حرم مشرّف شوید، اینطرف و آنطرف را نگاه نکنید.
ایشان اوّلاً توصیه میفرمودند که: پیاده به حرم مشرّف شوید و خود ایشان تا این أواخر که پایشان درد گرفته بود و دیگر قدرت نداشتند، پیاده مشرّف میشدند و میفرمودند: خدمت امام رضا علیهالسّلام که انسان میخواهد برسد باید با سر برود و ادب اقتضاء میکند که انسان پیاده به حرم مشرّف شود. بله اگر امر دائر شد که یا انسان با وسیله برود و یا اصلاً مشرّف نشود، در اینجا با هر وسیلهای شده خود را به حرم مطهّر برساند.
توصیه دوّم ایشان این بود که: وقتی به حرم مشرّف میشوید، به این مغازه و آن مغازه، به این فرد و آن فرد نظر نداشته باشید، توجّهتان به خدا باشد؛ از وقتی درِ منزل را باز میکنید و به سمت حرم حرکت میکنید باید فکر و توجّهتان به خدا باشد.
این معنا باید در وجود همه ما باشد؛ سالکین راه خدا باید مشغول خودشان باشند و از غیر فارغ شوند! خودشان باشند و خدای خودشان، نه اینکه نظر به اینطرف و آنطرف نموده و به اموری که انسان را از یاد خداوند غافل مینماید مشغول شوند؛ مثلاً عیبی از شخص دیگری، از مؤنی، از رفیقی پیدا کنند و آن را إفشاء کنند.
روایات عجیبی درباره إفشاء سرّ داریم، این روایات بسیار عجیب است! روایاتی که درباره إفشاء سرّ و حرمت تعییب و تعییر و سرزنش مؤن وجود دارد بسیار نفیس است.
از امام صادق علیهالسّلام روایت شده است که فرمودند: مَن قالَ فی مُؤمِنٍ ما رَأَتْهُ عَیْناهُ و سَمِعَتْهُ أُذُناهُ فَهُوَ مِنَ الَّذینَ قالَ اللَهُ عَزَّوجَلَّ: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنتَشِیعَ الْفَحِشَةُ فِی الَّذِینَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ. [۳]
یعنی: کسیکه درباره مؤنی چیزی بگوید که با چشمان خود دیده و با گوش خود شنیده است، یعنی اینطور نبوده که برای او نقل کرده باشند بلکه خودش دیده است که مثلاً فلانی کار خلافی انجام داده یا گناهی مرتکب شده است، اگر این مطلب را بگوید، مصداق این آیه قرار میگیرد که: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنتَشِیعَ الْفَحِشَةُ فِی الَّذِینَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْأَخِرَةِ. [۴] «کسانیکه دوست دارند امر منکری در بین مؤمنین رواج پیدا کند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت به عذابی دردناک گرفتار میکند.»
امام صادق علیهالسّلام برای کسیکه گناه برادر مؤنش را با چشمان خود دیده به این آیه شریفه تمسّک میکنند، پس هرچه انسان با چشم و گوش خود از برادر مؤنش متوجّه میشود نباید برای کسی بیان کند، چه رسد به اینکه در ملأ عام بازگو و پخش کند؛ این عمل خلاف شرع است.
پس باید چکار کند؟ باید روپوش بگذارد و کتمان نماید که در روایات به آن اشاره شده است؛ امام صادق علیهالسّلام در وصیّتی به عبداللهبنجُندَب میفرمایند:
یا ابْنَجُنْدَبٍ! إنّ عیسَیبْنَمَرْیَمَ عَلَیهِماالسَّلامُ قالَ لِأَصْحابِهِ: أَ رَأَیْتُمْ لَوْ أَنّ أَحَدَکُمْ مَرَّ بِأَخیهِ فَرَأَی ثَوْبَهُ قَدِانْکَشَفَ عَن بَعْضِ عَوْرَتِهِ أَ کانَ کاشِفًا عَنهَا کُلِّها أَمْ یَرُدُّ عَلَیها ما انْکَشَفَ مِنها؟ قالوا: بَل نَرُدُّ عَلَیها. قالَ: کَلاّ! بَل تَکْشِفونَ عَنها کُلِّها.
فَعَرَفوا أَنّهُ مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَهُمْ. فَقیلَ: یا روحَاللَهِ! و کَیْفَ ذَلِکَ؟ قالَ: الرَّجُلُ مِنکُمْ یَطَّلِعُ عَلَی العَوْرَةِ مِن أَخیهِ فَلایَسْتُرُها... لاتَنْظُروا فی عُیوبِ النّاسِ کَالأَرْبابِ و انْظُروا فی عُیوبِکُمْ کَهَیْئَةِ العَبیدِ. [۵]
«ای پسرجندب! عیسیبنمریم علیهماالسّلام روزی به اصحاب خود فرمود: ای حواریّین من! اگر شخصی از شما بر برادر مؤن خود مرور کند و ببیند لباسش کنار رفته و بخشی از عورتش پیدا شده است، آیا این لباس را بیشتر کنار میزند تا تمام عورت او پیدا شود یا اینکه همانمقدار را هم میپوشاند؟ گفتند: ای رسول خدا! ای عیسیبنمریم! در چنین شرائطی عورت او را میپوشانیم. حضرت فرمود: أبداً شما این کار را نمیکنید! بلکه مابقی لباس را هم کنار میزنید و کشف عورت میکنید!
اصحاب که میدانستند اهل کشف عورت نیستند و این کار را نمیکنند متوجّه شدند که حضرت عیسی برای آنها مثَل میزند، لذا به حضرت گفتند: برای ما منظورتان را بیان کنید. حضرت فرمود: شما بر عورت و عیب برادر مؤن خود اطّلاع پیدا میکنید و آن را مستور نکرده، نمیپوشانید.»
حضرت میخواهند بگویند: عیب برادر مؤن حکم عورت او را دارد و همانطور که پوشاندن عورت او واجب است، اگر عیبی هم از او ببینید پوشاندن آن واجب است و باید آن را بپوشانید، نه اینکه آن را بیشتر نمایان کنید، حال آنکه شما اینطور نیستید و وقتی عیبی از همدیگر میبینید آن را فاش میکنید.
سپس حضرت عیسی فرمودند: لاتَنْظُروا فی عُیوبِ النّاسِ کَالأَرْبابِ. «به عیوب مردم مانند ارباب نگاه نکنید.» اینطور نباشد که مانند اربابها با دیگران رفتار کنید که به عیوب زیردستان نگاه میکنند و با تحکّم میگویند: تو فلان عیب و فلان عیب را داری! و انْظُروا فی عُیوبِکُمْ کَهَیْئَةِ العَبیدِ. «و مثل بندگان به عیبهای خود نگاه کنید.»
چقدر عالی میفرماید! به عیوب دیگران خصوصاً برادر مؤن نگاه نکنید و نسبت به آنها اینطور نباشید که شما ارباب و حاکم باشید و آن بیچاره محکوم، بلکه به عیب خودتان نگاه کنید مثل عبید و بندگان؛ یعنی نفس خودت محکوم باشد، نفس خودت را پایین ببین!
امام صادق علیهالسّلام در روایت بسیار عجیبی میفرمایند: مَن رَوَی عَلَی مُؤمِنٍ رِوایَةً یُریدُ بِها شَیْنَهُ و هَدْمَ مُروءَتِهِ لِیَسْقُطَ مِن أَعْیُنِ النّاسِ أَخْرَجَهُ اللَهُ مِن وَلایَتِهِ إلَی وَلایَةِ الشَّیْطانِ فَلایَقْبَلُهُ الشَّیْطانُ. [۳]
«کسیکه علیه مؤمنی خبری را بگوید و قصد او این باشد که با این خبر او را خراب کند و مروّت او را ساقط نماید و او را از درجه اعتبار بیندازد تا از چشم مردم بیفتد، خداوند او را از ولایت خود خارج و داخل در ولایت شیطان میکند.» یعنی از سرپرستی خودش خارج نموده و از محدوده خود و از ضمان خود خارج میسازد و او را در دامان شیطان میاندازد، آنوقت این بیچاره آنقدر ضعیف میشود، آنقدر ضعیف میشود که: فَلایَقْبَلُهُ الشَّیْطانُ. «دیگر شیطان هم او را قبول نمیکند!»
خیلی عجیب است! ببینید که این بیچاره چقدر به ذلّت کشیده میشود! چقدر ذلیل میشود! شیطان که عاشق است بنیآدم را إغواء کند و گفته است: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. [۷] «ای خدا! به عزّت تو قسم که من تمام بنیآدم را إغواء و گمراه میکنم و هیچکس غیر از مخلَصین از چنگال من فرار نخواهد کرد.» و خداوند هم این حرف و قسم شیطان را رد نکرد و نفرمود چنین نیست، بلکه او را رها نمود که کار خودش را انجام بدهد. آنوقت این شیطان با این پستی و این ذلّت، این شخص را قبول نمیکند!
این روایت میخواهد بگوید: این شخص از درجه اعتبار ساقط شده و شیطان کسی را إغواء میکند که فیالجمله اعتباری داشته باشد و در مقابل شیطان شاخ و شانهای بکشد، أمّا وقتی خودش دارد میرود و منحطّ شده است، دیگر شیطان با او کاری ندارد؛ مثل کسیکه از بالای کوه ساقط گشته و له شده و دیگر رمقی برای او باقی نمانده است، این شخص دیگر احتیاجی به شیطان ندارد! شیطان آنهائی که میخواهند با زور به طرف بالا حرکت کنند را به پائین میکشد و با این شخص که خودش افتاده کاری ندارد.
کسیکه خبری از برادر مؤنش نقل میکند و قصد او ایناستکه او را خرد کرده ومروّت او را ساقط کند، خدا این شخص را از ولایت خود خارج کرده و داخل ولایت شیطان مینماید و شیطان هم او را قبول نمیکند.
متأسّفانه گاهی میان اهل سلوک نیز شیطان فتنه کرده و چنین گناههائی اتّفاق میافتد و سالک باید خیلی در این امر مراقبه داشته باشد. شیطان سالک را اغواء میکند و برای آن توجیهات و بهانههائی هم میسازد که درباره دیگران بدگوئی نماید و تعییبها و تعییرها و سرزنشها و إفشاء عیوبی اتّفاق میافتد که چهبسا بسیاری از آنها اصل و اساس هم ندارد؛ مثلاً فرض بفرمائید شما خبری را از شخصی نقل کردهاید، او هم از دیگری نقل کرده و در این میان کلمهای زیاد یا کم شده و خبر، صدق خود را از دست میدهد و چیز دیگری از آب در میآید.
و متأسّفانه این تعییبها همانطوری که امام صادق علیهالسّلام میفرمایند، گاهی سبب میشود خداوند انسان را از ولایت خود خارج کرده و به ولایت شیطان بیاندازد. ما که از نفس نگذشتهایم تا این امور تأثیری نکند؛ نفس کار خود را میکند!
عمده زحمتی که اولیاء خدا میکشند ایناستکه انسان از نفس عبور کند و نفسش را له و خرد کند و هیچ جنبه أنانیّت و نفسانیّت در وجودش باقی نماند. آنوقت این تعییبها و سرزنشها و این إذاعه و إفشاء مطالب موجب کدورت و ناراحتی میشود و برای انسان ثقل میآورد و دو برادری که با هم رفیق هستند و طیّ طریق میکنند و باید مقصد هر دو خدا باشد و مابهالاشتراکشان خدا باشد و در این مقصد همدیگر را تقویت و تأیید کنند، اگر چنانچه یکی در مقام تخاصم برآید و عیب دیگری را بگوید و دیگری هم عیب او را بگوید، از مقصد فاصله میگیرند و دیگر جهت اشتراک به جهت افتراق مبدّل میگردد.
بزرگان راه همیشه بر این حدیث شریف تأکید میفرمودند: الرَّفیقَ ثُمَّ الطَّریقَ. [۸] «قبل از حرکت سراغ رفیق برو!» رفیق را که پیدا کردی بعد حرکت کن!
شما که میخواهید سفر بروید اگر میبینید که نمیتوانید تنها حرکت کنید اوّل به دنبال رفیق راه میگردید و بعد سفر میکنید، چون میگوئید: من نمیتوانم بار این سفر را به تنهائی بکشم! پس اوّل رفیق را پیدا میکنید بعد به سراغ راه میروید، نه اینکه اوّل راه بیفتید بعد به دنبال رفیق بگردید؛ این اصلاً معنا ندارد و معقول نیست.
اگر چنانچه دو برادر ایمانی و دو رفیق سیر و سلوک إلی الله در مقام تعییب یکدیگر برآیند و عیب همدیگر را بیان کنند، از مقصد جدا شده و افتراق حاصل میشود؛ یعنی از هم جدا میشوند و نمیتوانند این راه را بروند! درحالیکه به شدّت احتیاج به یکدیگر دارند.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
(دیوانحافظ، ص۱۳۵، غزل ۳۰۵.)
از تعییب یکدیگر بپرهیزید، چون ما که کامل نیستیم! همه ما ناقص هستیم و هرکدام عیبی داریم. رفیق آناستکه عیب رفیق را بپوشاند؛ شما اگر عیبی از رفیقتان دیدید در گوش او بگوئید: آقا! من چنین چیزی دیدم شما چه میفرمائید؟ مگر امام صادق علیهالسّلام نفرمودند که: أَحَبُّ إخْوانی إلَیَّ مَن أَهْدَی إلَیَّ عُیوبی. [۹] «بهترینِ برادران من کسی است که عیبهایم را به من هدیه دهد.» اگر میخواهید به رفیقتان هدیه دهید لازم نیست بروید شیرینی و چه و چه بخرید، نه! عیب او را بااحترام و به قصد اصلاح به او بگوئید؛ این بهترین هدیه است!
در راه خدا انسان باید صدق داشته باشد. نقل شده است که مرحوم شیخ جعفر شوشتری که عالمی جلیلالقدر و متّقی و خطیبی معروف بوده و نفَس و موعظهاش بسیار اثرگذار بود، با عدّهای به سمتی میرفت و از شمسالعماره عبور میکرد که یکی از لوطیهای تهران جلوی او را گرفت و دشنهاش را کشید. اطرافیان مانع شدند ولی مرحوم شیخ جعفر فرمود: بگذارید بیاید جلو حرفش را بزند. گفت: «ببین آشیخ! من همینم که میگویم؛ من چاقوکشم، قماربازم، عرقخورم؛ آیا تو هم همانی هستی که میگوئی؟!»
یعنی تو که بالای منبر میروی و صحبت میکنی و دم از قال الصّادق و قال الباقر میزنی تو هم همین هستی؟! یعنی تو که لباس پیغمبر را پوشیدی، لباس امام زمان را پوشیدی، آیا در منهج امام زمان هستی؟!
مرحوم شیخ جعفر با آن عظمت و ابّهت و تقوا اشکش جاری شد و کناری ایستاد و گریه کرد.
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا: شیخا! هر آنچه گوئی هستم
آیا تو چنانکه مینمائی هستی؟! [۱۰]
ببینید یک حرف که از ته دل باشد چقدر تأثیر میکند! میگوید: من آدمکشم ولی میگویم که این هستم، نه اینکه آدم بکشم و بعد سجّاده آب بکشم، نه! آیا تو هم همینطور هستی؟!
مؤن باید ظاهر و باطنش یکی باشد. باید با برادر ایمانی یکرنگ باشد؛ قلباً باید همانطور باشد که در ظاهر هست.
مسأله دیگری که میخواستم عرض کنم، درباره استاد سلوک پس از مرحوم علاّمه والد قدّساللهنفسه بود که میان رفقا درباره آن صحبتهائی هست. درباره این مسأله چند نکته را باید مدّ نظر داشته باشند:
نکته اوّل اینکه: انسان نمیتواند به هرکسی به مجرّد اینکه کراماتی یا حال خوشی دارد یا از مطالب عرفانی سخن میگوید یا چند صباحی با یکی از بزرگان مأنوس بوده، برای شاگردی در امر سلوک مراجعه نماید.
علاّمه والد همیشه میفرمودند: استادی که سالک میخواهد به او مراجعه نموده و امر خود را به او واگذار کند، باید بیهوا باشد و مطلقاً به خود دعوت نکند؛ یا کامل باشد و بار خود را به مقصد رسانده و به حرم أمن إلهی وارد شده باشد تا بتواند بار دیگران را بکشد، یا اینکه از طرف یکی از اولیاء إلهی مأذون باشد. اگر ولیّ خدائی به کسیکه کامل نیست امر به دستگیری کند یا إذن دهد، بار او و شاگردانش را پس از رحلتش میکشد؛ چنانکه برای مرحوم آیهالله حاج شیخ عبّاس قوچانی و مرحوم علاّمه طباطبائی نسبت به مرحوم حضرت آیهالله قاضی قدّسسرّهم بود.
اینکه رفقا به چه کسی مراجعه کنند، برمیگردد به اینکه نزد خود و خدایشان در قلبشان نسبت به چه کسی وثوق پیدا کنند و حجّت داشته باشند؛ ولی اگر انسان این معانی را در شخصی احراز نکرد نمیتواند خود را بهطور کامل به او بسپارد، بله مانعی ندارد که از نَفَس او استفاده کند و از حالات یا مواعظ و سخنانش بهره ببرد.
نکته دوّم که مرحوم علاّمه والد بر آن تأکید داشتند این بود که: در راه خدا اطاعت باید از یک نفر باشد و نمیشود از دو نفر اطاعت کرد! به هرکس که حجّت داشتید مراجعه کنید و استفاده نمائید، ولی در خاطرتان باشد که نمیشود در آنِ واحد به دو نفر رجوع کرد؛ تبعیّت باید از یک نفر باشد، چرا که: الطُّرُقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أَنْفاسِ الخَلآئِقِ. «راههای بهسوی خدا به عدد نَفَسهای خلائق است.» و هرکسی به نحوی خاص راه خدا را طی میکند و هرکسی هم از راهی سیر میدهد و میبرد، لذا انسان نمیتواند در سیر إلی الله به دو نفر بپیوندد؛ نمیتواند! نمیشود! محال است!
سیر در راه خدا نیاز به آرامش و اطمینان دارد و اگر کسی در طریقی شک داشته باشد و متزلزل باشد، بهرهای را که باید ببرد نمیبرد. اینسو و آنسو رفتن و در دو مسیر در آنِ واحد بودن صحیح نیست و باید انسان یک راه را انتخاب کند و از یک مسیر حرکت کند، البتّه اگر از دیگران استفاده معنوی و اخلاقی ببرد منعی ندارد، ولی در هر حال اطاعت از یک نفر باید باشد.
مگر اینکه انسان به امر استادی به محضر دیگری برود؛ مرحوم والد بزرگوار که خدمت آقای انصاری رسیدند به دستور آقای حدّاد بود و چون به دستور ایشان بود، در حقیقت تبعیّت از یک نفر یعنی آقای حدّاد بود و تبعیّت از دو نفر محسوب نمیشود.
آقای بیاتی میگفتند: در سفری که از کربلا به نجف میرفتیم سوار وسیله دوطبقهای شدیم و آقای انصاری و رفقا طبقه پائین بودند و من چون جا نبود به طبقه بالا رفتم، در آنجا پهلوی یک سیّدی که محاسن خود را خضاب کرده بود نشستم، خیلی جلیلالقدر و بزرگوار و نورانی بود. من از ایشان خیلی خوشم آمد، ایشان برای من مطالبی بیان کرد و آن مجلس خیلی شیرین بود، بعد هم به من گفت: پسر جان! این دستورات را که میگویم انجام بده: صبحها بعد از نماز صبح سوره یس بخوان و چند دستور دیگر.
وقتی رسیدیم و پیاده شدیم و خداحافظی کردیم، آمدم خدمت آقای انصاری، ایشان فرمودند: آقا محمّدحسن! این همه نور از کجا آوردی؟! گفتم: سیّدی نورانی بود که در کنارش نشسته بودم. فرمودند: آن سیّد را شناختی؟ عرض کردم: نه آقا! ولی خیلی سیّد جذّاب و پاک و خوبی بود. فرمودند: ایشان آقای قاضی بودند، به شما چه گفتند؟ عرض کردم: به من این دستورات را دادند. فرمودند: آیا این دستورات را انجام میدهی؟ عرض کردم: نه آقا! من در تحت تبعیّت شما هستم. فرمودند: آفرین پسرم! آفرین پسرم!
این تعبیر خود آقای بیاتی بود که آقای انصاری فرمودند: آفرین پسرم! آفرین پسرم!
تبعیّت از دو استاد در سیر و سلوک محال است؛ راههای بهسوی خدا به عدد نفوس خلائق است و هر نفسی به یک نحو مسیر خود را طی میکند و در بعضی مسائل تعارض حاصل میگردد و نمیشود از دو استاد تبعیّت نمود.
نکته دیگر اینکه: متابعت در سلوک، فقط متابعت در ذکر نیست که کسی از دیگری بپرسد چند تا لا إلهَ إلاّ الله یا یونسیّه بگوئیم؟ نه! متابعت به معنای تسلیم است؛ سالک باید در جمیع شؤن تسلیم استاد باشد، نه اینکه من بدون اجازه بروم هزار کار فردی یا اجتماعی انجام دهم و أعمالی که نمیدانم مورد رضای خداست یا نه مرتکب شوم و بعد از کسی هم دستور ذکر بگیرم؛ این متابعت نیست، این خلاف است.
انسان باید محبّت داشته باشد تا ذکر تأثیر کند و آقا از این بالاتر میفرمودند و میگفتند: باید انسان ارادت داشته باشد تا ذکر تأثیر بگذارد.
این ماجرا را میگویم چون میخواهم عرض کنم که متابعت، تنها در ذکر نیست. یک بنده خدائی که جزء رفقا بود، مکرّر میآمد و میگفت: شما واسطه شوید تا آقا ما را بپذیرند. آقا فرمودند: حالا یکی دو ماهی صبر کند! دو ماه شد باز ما را در حرم دید و گفت: آقا! به آقا بگوئید که من را بپذیرند. آقا به من فرمودند: به ایشان بگوئید کت بلند تا زیر زانو تهیّه کنند و بپوشند و یک شبکلاه هم بر سرشان بگذارند. با اینکه ایشان طلبه هم نبود!
ما به ایشان گفتیم، او گفت: چشم! میدهم بدوزند. آقا به من فرمودند: اگر ایشان را دیدید که کت بلند تا یک وجب زیر زانو پوشیده است و شبکلاه هم بر سر گذاشته، به من بگوئید! بعد از سه ماه ایشان را در حرم با شبکلاه و کت بلند دیدم ولی کت ایشان باز تا پائین زانو نبود. ترسیدم خدمت آقا عرض کنم، ترسیدم که آن شمشیر آقا بیاید و به این شخص بخورد! لذا وقتی پرسیدند، گفتم: آقاجان ایشان کت بلند پوشیدند. آقا تأمّلی کردند و فرمودند: حالا شما صبر کنید! مدّتی بعد دوباره تقاضای خود را تکرار کرد، علاّمه والد فرمودند: به ایشان بگوئید در سلوک ارادت شرط است و شما به حقیر ارادت ندارید.
البتّه این مسأله لباس بلند را از باب مثال عرض کردم و ناگفته نماند که آقا در این باب دستور عمومی نداشتند، بلکه نسبت به بعضی از آقایان میفرمودند: شما صلاح نیست لباس بلند بپوشید. یادم هست یکی از آقایان اطبّاء معروف از ایشان اجازه گرفت که کت بلند بپوشد و آقا فرمودند: نه شما نپوشید! افراد فرق میکنند و موقعیّتها متفاوت است!
انسان که در سیر و سلوک وارد میشود شرط ورود ارادت است. شرط تأثیرِ ذکر، ارادت است؛ انسان باید ارادت داشته باشد تا ذکر اثر کند. اگر از پوشیدن یک لباس، ولیّ خدا ناراحت شود، این امر مانع سیر انسان میگردد!
انسان باید تسلیم باشد. حکایتی را نقل میکنند که: ولیّ خدائی تُرک بود. به شاگرد خود برای حلّ مشکلی ذکر میدهد و میگوید: شما این تعداد بگوئید: «یا هَیُّ یا گَیّوم»! شاگرد میرود و با خود میگوید: «یا هَیُّ یا گَیّوم» که اشتباه است! و مدّتی ذکر «یا حَیُّ یا قَیّوم» میگوید و اثر نمیکند و به حاجتش نمیرسد. دوباره میآید و عرض می کند: آقا درست نشد! آقا میگوید: شما چه گفتی؟ عرض میکند: گفتم «یا حَیُّ یا قَیّوم». میگوید: نه! بگو: «یا هَیُّ یا گَیّوم»، همانطور که من گفتم بگو؛ این حساب است!
این یک مَثَل و داستان است و غرض این نیست که انسان ذکری را که اشتباه است بگوید؛ غرض ایناستکه وقتی در قلبش استادش را خطاکار و بیاعتبار دانست ذکرش اثر نمیکند.
لذا انسان به هرکس که میخواهد مراجعه کند، باید قلباً به او ارادت داشته و به او دل بدهد وگرنه از نفس استاد منتفع نمیشود.
ارادت و مراقبه شرط ذکر است. ما خیال میکنیم همه چیز ذکر است، نه! اینطور نیست که ذکر بگوئیم و برویم هر کار خواستیم بکنیم؛ عیب همدیگر را بگوئیم، خدای ناکرده نسبت به إخوان دینی جسارت کنیم، بعد بگوئیم سالک إلی الله هم هستیم! این حرفها نیست! ما شرط اوّلیه سلوک را دارا نیستیم!
راه خدا راه سِلم است، راه رفق است، راه مداراست.
محصّل غرض اینکه: إنشاءالله سعی کنید آنچه مرضیّ رضای خداست مدّ نظرتان باشد و همیشه آن نقطه حسّاس یعنی خداجوئی که از آن نقطه شروع کردیم را تقویت کنید و همیشه در دلتان خدا باشد و بس! آن را تقویت کنید و بهسوی خدا حرکت نمائید. در مقام تعییب کسی بر نیائید.
إنشاءالله خدا همه ما را موفّق بدارد که أقداممان، نیّاتمان، همه در مسیر او واقع شده و برای او باشد.
إنشاءالله خدا به برکت این روز مبارک اگر أنانیّتی در ما هست ولو یک سر سوزن خدا از همه ما بگیرد و خودش را به ما کرامت فرماید که بهترین تحفه و بهترین هدیه در این روز توحید است؛ چه چیزی بالاتر از توحید هست؟! امام سجّاد علیهالسّلام میفرمایند: و وَصْلُکَ مُنَی نَفْسی. [۱۱] «وصل تو و رسیدن به تو آرزوی من است!»
إنشاءالله خدا همه ما را موفّق بدارد که در مسیر علاّمه والد قدم برداریم و در آن راه سیر کنیم و آنی ما را به خودمان وا نگذارد!
جهت شادی روح طاهر و مطهّر علاّمه والد و مرحوم آقای حدّاد و علاّمه طباطبائی، مرحوم حاج سیّد احمد کربلائی و مرحوم قاضی، پدرشان، آخوند ملاّحسینقلی همدانی، مرحوم سیّد علی شوشتری و مرحوم جولا و جمیع أولیاء از گذشتگان، رَحِمَ اللهُ مَن یَقرَأُ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. این جلسه در ۲۷ رجبالمرّجب ۱۴۱۸ هجری قمری، روز مبعث رسول اکرم صلّیاللهعلیهوآله برگزار گردیده است.
۲. الکافی، ج۲، ص۱۷۹.
۳. الکافی، ج۲، ص۳۵۷.
۴. قسمتی از آیه ۱۹، از سوره ۲۴: النّور.
۵. تحفالعقول، ص۳۰۵.
۶. الکافی، ج۲، ص۳۵۷.
۷. قسمتی از آیه ۸۲ و آیه ۸۳، از سوره ۳۸: ص.
۸. المحاسن، ج۲، ص۳۵۷.
۹. الکافی، ج۲، ص۶۳۹.
۱۰. در أمثالوحکم دهخدا، ج۳، ص۱۳۱۳ این دو بیت را از خیّام نقل نموده است.
۱۱. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۴۸. (مناجات المریدین)