گلشن احباب جلد دهم - جلسه صد و چهل و یکم.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
قالَ أمیرُالمؤمنینَ علیهِالسّلامُ:
و إنَّما هِیَ نَفْسی أَروضُها بِالتَّقْوَی. [۱]
نفس انسان آزادیطلب است؛ یعنی از هرچه موجب تقیّدش شود دوری میکند، نمیخواهد در ضیق تقیّد باشد و در غل و زنجیر تقیّد گرفتار شود، نمیخواهد مقیّد و تحت فرمان و اطاعت باشد، بلکه آزادیطلب است و میخواهد آنچه دلش خواست انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد، فلان کار مستحبّی یا فلان ذکر را اگر تمایل داشت انجام دهد و اگر تمایل نداشت انجام ندهد.
این منطق از دیدگاه أولیاء دین و ائمّه معصومین صلواتالله علیهمأجمعین کاملاً مخدوش است؛ أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرماید: «من نفس خودم را با تقوی ریاضت میدهم و أدب میکنم.» نمیگذارم این نفس آزاد باشد و هر کاری که میخواهد انجام دهد، بلکه او را در محدوده شرع مقدّس مقیّد نموده و خودم را ادب میکنم و در وقایه و پناه إلهی درمیآورم.
این نفس میخواهد هر چقدر دلش خواست بخوابد و هروقت دلش خواست بیدار شود، أمّا من آن را مقیّد میکنم! به چه صورت؟ به اینکه هنگام خواب نیّت میکنم قبل از اذان فجر از خواب برخیزم، هنگام خواب به عشق خدا میخوابم و وقتی بیدار میشوم به عشق خدا بیدار میگردم. از أعمالی که مرا از خدا منصرف بدارد اجتناب میکنم، آنچه موجب کمال من است انجام میدهم و آنچه موجب انحطاط من شود ترک میکنم؛ یعنی خواستههای نفس خود را زیر پا گذاشته، لِه میکنم.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام این چنین بودند و بهواسطه همین تقوا بر همه اولیاء و بر همه انبیاء جز خاتم پیغمبران تَفوّق پیدا کردند.
أمیرالمؤمنین أمیر بر همه مؤمنان است! اگر بنا بود آن حضرت صلواتاللهعلیه آزاد باشد، به این معنا که دستورات دین را ترک کند و دست و چشم و گوش خود را رها کند و هرچه خواست ببیند و هرچه خواست بشنود و نسبت به لذّاتی که در شرع منع شده یا نشده داعی بر اجتناب نداشته باشد، او دیگر أمیرالمؤمنین نمیشود! او اسیر نفس است، نه أمیر مؤمنین!
اسیر نفْس نشد یک نفَس علیِّ ولیّ
نشد اسیر که بر مؤمنین امیر آمد
اسیر نفس کجا و أمیر خلق کجا
که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد
اگر بنا بود حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام آزادی نفس خود را در جمیع شؤون زندگی حفظ کند که دیگر أمیرالمؤمنین نمیشد، بلکه اسیر نفس بود. نفس مؤمن باید در تحت اختیار و کنترل خودش باشد و إلاّ ضربه میزند.
ملاّی رومی این قضیّه را نقل میکند که: مارگیری در زمستان به کوهسار رفت تا ماری بگیرد و اژدهائی مرده دید و اژدها را بهجای مار برداشت و با خود به بغداد برد و مردم را جمع کرد که بیائید برای تماشای این اژدها و ببینید که چه شکار کردهام!
جمعیّت بسیاری برای تماشا آمدند، ولی اژدها مرده نبود و فقط از سرما بیحال و افسرده شده بود و کمکم با گرمای آفتاب بیدار شد و از جا جست و طنابها را پاره کرد و مردم هراسان فرار کردند و عدّه زیادی کشته شدند و خود مارگیر هم طعمه اژدها شد. [۲]
سپس میفرماید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است؟!
از غم بیآلتی افسرده است
نفس هم همینطور است؛ اگر انسان بخواهد برای نفس دلسوزی کند و او را آزاد بگذارد که هرچه خواست انجام دهد، به انسان ضربه میزند، لگد میزند و انسان را از پا در میآورد، به نحوی که دیگر نمیتواند بلند شود.
لذا اگر روزنهای در دریچه نفس باز شود و تمایلی پیدا نماید و بخواهد عمل محرّمی انجام دهد، باید فوری آن دریچه را بست؛ مثل آب سد که اگر در آن روزنهای به وجود آید و جلوی آن گرفته نشود سد باز میگردد؛ آنقدر این آب زیاد است که دیگر نمیشود جلوی آن را گرفت!
نفس اینطور است؛ آزادیطلب است و هرچه جلوی او را باز بگذارید بیشتر قوی شده و بیشتر سیطره پیدا میکند! باید جلوی او را گرفت، باید هر روزنهای که برای تقویت نفس است را مسدود نمود و نگذاشت هوا داخلش شود که این هوا کار را خراب میکند!
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: شاگرد یکی از آقایانی که شاگردان زیادی داشت، از آن آقا سؤال کرده بود که: فرزند من میخواهد با اهل و عیالش به آمریکا برود و آنجا بماند، نظر شما چیست؟ آیا اجازه میدهید؟
گفته بود: بله خدای ایران و خدای آمریکا یکی است! فرقی نمیکند، چه در ایران باشد و چه در آمریکا فرقی نمیکند! و فرزند او سنوات عدیده، پانزده سال یا بیشتر در آنجاست.
مرحوم علاّمه والد از این حرف به شدّت متأثّر شده و میفرمودند: درست است که خدای آمریکا و خدای ایران یکی است، أمّا دستور دین چیست؟ اصل این حرف درست است که باید افراد را آزاد گذاشت تا هرکسی به نیّت خود و با صفای خودش در هرکجا که میخواهد باشد ولی ایمانش را حفظ کند، أمّا وقتی یکی از دستورات اساسی دین ما هجرت است و شارع مقدّس میفرماید: شما باید از بِلاد کفر به دارالإسلام هجرت کنید! دیگر ماندن در بلاد کفر جائز نیست، و آثار و ثمرات سوئی که بر آن مترتّب میشود نفس را از بین برده و هلاک مینماید و باید به بلاد اسلام بیاید.
چرا رسول خدا تأکید فرمودند که هجرت لازم است؟ چون اگر به بلاد کفر برود رنگ و بوی کفر میگیرد. سالیان سال در آنجا بوی اسلام به مشامش نمیرسد و در تحت ولایت کفر نفس خود را از بین میبرد.
من یادم هست که مرحوم آیةالله بروجردی به مرحوم آقای بهشتی اجازه داده بودند که برای تبلیغ به آلمان برود. مرحوم علاّمه در آن زمان میفرمودند: فقطوفقط حاکم شرع میتواند چنین دستوری بدهد و بدون اذن حاکم شرع جائز نیست انسان سرخود به بلاد کفر رفته و در آنجا اقامت نماید.
بله سفر به دیار کفر را بهصورت مقطعی اجازه میفرمودند؛ مثلاً به بعضی از دوستانشان که درسهایشان را تمام کرده و برای تکمیل دوره تعلیمی باید سه یا چهار ماه به یکی از کشورهای کفر میرفتند، یا به بعضی از أطبّا برای شرکت در کنفرانسهائی که در کشورهای خارجی برگزار میشود و همه أطبّا حاضر میشوند، اجازه داده بودند تا علوم روز که دائماً رو به گسترش است را تحصیل کرده و با یافتههای نو آشنا شوند، أمّا میفرمودند: باید سریع برگردند نه اینکه چند سال در آنجا بمانند و رحل اقامتشان را در بلد کفر بیندازند که این کار أصلاً جائز نیست.
آنوقت این آقا به شاگردش که نسبتی هم با مرحوم علاّمه والد داشت گفته بود: اشکالی ندارد، خدای ایران و خدای آمریکا یکی است! فرقی نمیکند. مرحوم علاّمه والد بسیار متأثّر شده بودند که چرا افرادیکه شأنیّت ندارند، زمام امور تربیتی افراد را به دست میگیرند.
همین آقا گفته بود: ذکر در سلوک مهم نیست؛ این افرادیکه میآیند استفاده میکنند، حالا ذکر هم نگویند مهم نیست! باید افراد را آزاد گذاشت.
در روحمجرّد متذکّر این معنا شدهاند که بعضی میگفتند: ذکر لازم نیست، چنانکه ریاضت هم لازم نیست؛ لازم نیست سالک نفسش را مؤدّب به آداب کند و این شاخ و برگهای زیادی را بزند. [۳]
این خلاف نصّ أمیرالمؤمنین و ائمّه معصومین صلواتالله علیهمأجمعین است! باید انسان نفس خود را ریاضت شرعی بدهد؛ یعنی چیزهائی را که تمایل دارد و مَرضیّ رضای پروردگار نیست ترک کرده و أصلاً به طرفش نرود، تا بتواند استفاده و بهره خود را ببرد.
این نفس میخواهد آزاد باشد، فکرش آزاد باشد، أمّا خدا میگوید: نباید در فکر و مخیّله خود غیر من را بیاوری و باید در فکر و قلبت فقط من باشم. در مناجات محبّین از مناجات خمسعشره میخوانیم: إلَهی فَاجْعَلْنا مِمَّن ... فَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّکَ. [۴] «خدایا! مرا از افرادی قرار بده که قلبشان را برای محبّت خودت فارغ نمودی.» یعنی افرادیکه غیر را از خانه قلبشان بیرون کرده و فقط محبّت خودت را در قلب آنها قرار دادی و توجّه به خودت را به ایشان عنایت فرمودی.
چرا زید و عمرو داخل قلب انسان باشد؟! چرا بچّه و مال داخل شود؟! اینها همه آثار و لوازم عالم کثرت است. اگر یک گوشه قلب اولاد باشد و یک گوشه خانه و یک گوشهاش هم خدا باشد، این که فارغنمودن قلب برای خدا نشد!
فارغنمودن قلب به ایناستکه: همه را بیرون کنی و فقط خدا را داخل قلب قرار دهی! آنهائی که خدا را دوست دارند قلب خود را برای خدا فارغ میکنند.
ده بوَد آن، نه دل که اندر وی
گاو و خر باشد و ضِیاع و عَقار
کی درآید فرشته تا نکنی
سگ ز در دور و صورت از دیوار
افسری کان نه دین نهد بر سر
خواهَش افسر شمار و خواه افسار[۵]
نفس میخواهد آزاد باشد و در قلب خود همه چیز را بریزد و یک آش شوربائی درست کند، أمّا خدا میگوید: باید قلبت را به من بدهی! و آزادی نفس را سلب میکند، و سلب این آزادی موجب یک آزادی دیگر است که أصلاً با این آزادی قابل قیاس نیست.
اگر انسان نسبت به این آزادی دندان روی جگر گذاشت و زن و فرزند و هرچه از لوازم زندگی است را از قلب خود بیرون کرد، خدا به او آزادی و اطلاقی میدهد که لذّتش قابل بیان و توصیف نیست! به او بال و پری میدهد که خود را از تقیّد به این عالم رها کرده به لقاء پروردگار برسد و آنقدر به او وسعت میدهد و نفس او را بزرگ میکند که بتواند جایگاه خدا شود.
لایَسَعُنی أَرْضی و لا سَمآئی و لَکِن یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدیَ المؤمن. [۶] خداوند میفرماید: «آسمان و زمین وسعت ندارند که جایگاه من باشند لکن قلب عبد مؤمن من این وسعت را دارد!» کدام مؤمن؟ آن مؤمنی که متحمّل این معنا شده باشد و آزادی و هوای نفس را ترک کرده باشد.
اگر کسی حال ندارد ذکر بگوید، میتواند ذکر را ترک کند؟ نه آقا! ذکر واجب است. چطور حال داری غذا بخوری؟! آیا تا بهحال در طول عمرتان شده که گرسنه باشید و بگوئید: من حال ندارم غذا بخورم؟
ذکر هم غذای روح است و باید در هر حالی ذکر خدا را گفت، باید انسان شب بیدار شود و ذکر بگوید. بیدار نمیشوید؟! به رفیقتان بگوئید: اگر بیدار شدی به من زنگ بزن! و تلفن را دم دست بگذارید.
چطور است که در ماه رمضان اگر یک شب بیدار نشود و بدون سحری روزه بگیرد و این گرسنگی بر او غلبه پیدا کند و شب دوم نیز خواب بماند، برای شب سوم نقشهای میکشد؛ یا أصلاً نمیخوابد، یا به رفیقش میگوید: هر شب زنگ بزن و مرا بیدار کن! و به رفیق دیگرش هم سفارش میکند تا دو نفر به او زنگ بزنند، چون نمیتواند بدون سحری روزه بگیرد.
نماز شب هم همینطور است؛ باید انسان إلاّ ولابد نماز شب را بخواند، حالا اگر انسان بیدار نمیشود، باید کاری کرد، باید نقشهای کشید!
والد معظّم کثیراًما میفرمودند: میآیند و میگویند: آقا! شما دعا کنید خدا به ما توفیق دهد برای نماز شب بیدار شویم! انسان باید بیدار شود و نماز شب بخواند! چرا شما نمیگوئید: آقا! شما دعا کنید خدا به ما توفیق دهد ظهرها غذایمان را بخوریم؟
همه کارها به همین منوال است و نمیشود گفت: برای ما دعا کنید خدا به ما توفیق دهد معصیت نکنیم! نه! باید با یک اراده محکم پا روی نفس بگذارید، کار با اراده محکم تمام میشود. اگر دو مرتبه آمد و وسوسه کرد باز یک سیلی محکم به او بزنید!
بله، این کار سخت است! مشکل است! فرمود: أَشجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ. [۷] «شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه کند.»
اینها در مقام عمل است! مؤمن باید در هر زمینهای توکّل به خدا کند و معصیت را ترک نماید و سپس مراقبه داشته باشد و قلب خود را برای خدا و محبّت خدا تهذیب کند تا بتواند به آن معانی و معارف إلهیّه برسد و إلاّ نمیتواند برسد! به خدا نمیرسد!
خدائی را که میخوانید و میبینید همان خدای عددی است؛ یعنی کنارش موجوات دیگر را نیز میبینید. أمّا أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمودند: واحِدٌ لا بِعَدَدٍ؛ [۸] یعنی وحدت خدا وحدت بالصّرافه بوده و وحدت عددی نیست.
همچنین میفرمایند: مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لا بِمُقارَنَةٍ و غَیرُ کُلِّ شَیْءٍ لا بِمُزایَلَةٍ. [۹]و نیز روایت شده است: هُوَ فی الأَشْیآءِ عَلَی غَیرِ مُمازَجَةٍ، خارِجٌ مِنها عَلَی غَیرِ مُبایَنَةٍ. [۱۰] «خداوند همراه و داخل در اشیاء است أمّا نه بهاینصورت که قرین و ممزوج با آنها شود؛ و خارج از اشیاء بوده و غیر آنهاست أمّا نه بهاینصورت که از آنها جدا باشد.»
مثل ممزوجشدن شیر با عسل که نمیتوان آن را جدا کرد، أمّا میگوئیم: دو چیز هست و این هم شیر دارد و هم عسل و با هم مخلوط شدهاند. خدا مخلوطشدنش با اشیاء و موجودات دخول مزجی نیست، در همه موجودات هست، أمّا نه به مقارنت و دخول مزجی؛ دخول مزجی دخول عددی است.
غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لا بِمُزایَلَةٍ. «خدا غیر از هرچیز و خارج از اشیاء است، ولی از آنها جدا نیست.» اینطور نیست که خدا یکی باشد و من و شما هم یکی باشیم، شما یک موجود و خدا هم یک موجود، نه! مزایلت و جداشدن نیست؛ خدا جداشدنی نیست! مثل جداشدن بچّه از رحم مادر نیست که مادر یکی و بچّه هم یک موجود دیگری در کنار مادر باشد، نه! این تَجافی است و در خدا تجافی و مزایلت راه ندارد.
خداوند وحدت بالصّرافه دارد؛ یعنی تمام موجودات مظاهر خدا هستند و وجودی مستقل ندارند؛ مثل خورشید که وقتی طلوع میکند نوری که در آینهها منعکس میشود از نور خورشید جدا نیست.
آیا نور آینهها همان نور خورشید نیست؟ بله این نور از خورشید است؛ البتّه نور خورشید بسیار وسیع و شدید است و نور آینه محدود است. نور خورشید دومی ندارد و هر نوری در آینهها هست همه از خود اوست.
بلا تشبیه درباره پروردگار نیز به همین منوال است؛ یعنی خداوند وحدت بالصّرافه دارد؛ یکی هست که دو ندارد و نمیتوان در مقابلش دو قرار داد و گفت: خدا یکی هست و این شمس و قمر و ملائکه هم موجودات در مقابل او هستند!
چه موقعی به این معانی میرسید و آن را درک میکنید؟ وقتی که از عالم نفس بگذرید، آن موقعی که آزادی و حرّیت را از نفس سلب کنید!
این نفس کی درست میشود و از حیوانیّت بیرون آمده و انسان میشود؟ وقتی که لجام بر دهان او بزنید! نه اینکه همینطور او را یله و آزاد رها کنید، اینطور نمیشود!
این معانی که آن آقا گفته بود که: باید افراد را آزاد گذاشت، خدای ایران و آمریکا یکی است؛ این خلاف است! آزادی انسان باید در محدوده شرع مقدّس باشد و خارج از آن محدوده همهاش ضرر است.
دستورات اسلام و دستورات پروردگار همه روی حکمت است، همه برای ایناستکه انسان، انسان شود؛ لَقَدْخَلَقْنَا الْإِنسَنَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَهُ أَسْفَلَ سَفِلِینَ. [۱۱] علی أیّ حال، مسأله نفس را جدّی بگیرید!
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است
مسأله نفس خیلی مهمّ است! باید جلوی او را گرفت، باید بر دهان او زد و نباید حرف او را گوش داد و از او متابعت نمود، تا اینکه انسان به سمت خدا حرکت کند.
خدایا! به برکت محمّد و آلمحمّد قلب ما را برای خودت و برای محبّت خود فارغ گردان! و در دل ما جز محبّت خودت و محبّت أولیاءت چیز دیگری قرار نده!
بارپروردگارا! با لطف و عنایتت این نفوس ضعیفه ما را به خودت واصل بفرما! البتّه عرض کردیم که انسان باید همّت کند و از آن طرف هم امر را به خدا سپرده و بر او توکّل کند و إلاّ با این وضع، انسان به هیچ وجه به مقصد نمیرسد؛ وَ خُلِقَ الْإِنسَنُ ضَعِیفًا. [۱۲]
باید با توکّل به خدا نفس خود را محدود کنید، اسیر کنید، باید این نفس در دست شما اسیر باشد، نه اینکه شما در دست او اسیر باشید! خدا چنین نیروئی به انسان داده که میتواند نفس خود را اسیر کند. اگر نفس خود را اسیر و رام نمود، میشود شیعه أمیرالمؤمنین علیهالسّلام! و اگر با عشق و محبّت پروردگار نفس خود را إفنا کرد، میشود شیعه مخلَص أمیرالمؤمنین علیهالسّلام!
إنشاءالله خدا به برکت محمّد و آلمحمّد و با عنایت خودش، و با توکّل به حضرتش، با إنابه و تضرّع به درگاهش نفس ما را اسیر خودش بگرداند و عشق و محبّت خود را روز به روز در دلهای ما بیشتر کند، به نحوی که أصلاً نظر ما به غیر او نیفتد و غیری نبیند.
اللهُمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی!
خدایا! همه أولیاء از گذشتگان، مرحوم علاّمه والد رضوانالله تعالیعلیه، مرحوم آقای قاضی، مرحوم آقای حدّاد، مرحوم آقای انصاری، بر درجاتشان بیفزا! واقعاً همه آنها بر گردن ما حق دارند که این مطالب را برای ما بیان کردند و ما را با خدا آشنا نمودند.
ما در عالم وجود جز خدا چه کسی را داریم؟ هیچکس را نداریم!
بعد از خدا هیچکس را نداریم! خود پیغمبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و حضرت صدّیقه و ائمّه طاهرین صلواتاللهعلیهم أجمعین همگی فرمودهاند که: شما باید دست به دامان خدا بزنید! غیر از خدا هیچکس را نداریم! وَ عَلَی اللَهِ فَتَوَکَّلُوا[۱۳] و فَفِرّوآا إِلَی اللَهِ. [۱۴]
بارپروردگارا! ما را به خودت واصل بگردان! باید همیشه در درگاه پروردگار، رسول خدا و ائمّه و صدّیقه کبری و امام زمان صلواتاللهعلیهم را شفیع خود قرار دهیم، تا إنشاءالله خدا به شفاعت ایشان کارها را درست کند و زمام امور ما را به دست گیرد.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. نهجالبلاغة، نامه ۴۵، ص۴۱۷.
۲. مثنویمعنوی، دفتر سوم، ص۳۲۸، س۹ به بعد.
۳. روحمجرّد، ص۴۳.
۴. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۴۸. (مناجاة المحبّین)
۵. دیوانسنائی، ص۱۹۹ و ۲۰۰ و ۲۰۲.
۶. عوالیاللئالی، ج۴، ص۷.
۷. منلایحضرهالفقیه، ج۴، ص۳۹۵.
۸. نهجالبلاغة، خطبه ۱۸۵، ص۲۶۹.
۹. همانمصدر، خطبه ۱، ص۴۰.
۱۰. التّوحید، ص۳۰۶.
۱۱. آیه ۴ و ۵، از سوره ۹۵: التّین؛ «حقّاً که ما انسان را در بهترین قوام و سازمان وجودی آفریدیم، سپس او را به پائینترین درجه و منزله فرود آوردیم.»
۱۲. ذیل آیه ۲۸، از سوره ۴: النّسآء؛ «و انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است.»
۱۳. قسمتی از آیه ۲۳، از سوره ۵: المآئدة.
۱۴. صدر آیه ۵۰، از سوره ۵۱: الذّاریات.