شرح نامه‌هایی از مرحوم حاج سیّد أحمد کربلائی؛ توجّه به خداوند و نفی غیر او

کتاب گلشن أحباب (جلد پنچم) - مجلس شصت‌وهشتم - شرح نامه‌هایی از مرحوم آیه‌الله حاج سیّد أحمد کربلائی قدّس‌سرّه؛ توجّه به خداوند و نفی غیر او.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

درباره مُنشَآت مرحوم آیة الله حاج سیّد أحمد کربلائی رضوان‌الله علیه صحبت می‌کردیم. مقداری از دستورالعملی که این بزرگوار داده بودند در جلسه گذشته خوانده شد و إن‌شاءالله بقیه آن امروز عرض می‌شود.

قسمتی از نامه مرحوم حاج سیّد أحمد کربلائی

مرحوم سیّد در این دستورالعمل‌شان می‌فرمایند که: لهذا شایسته برای عاقل چنان است که صرف نظر و همّت طلب از جمیع اشیاء غیر از او نموده و به مقتضای: قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، همّت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه [مخاطب] قرار داده بگوید:

ما از تو نداریم به غیر از تو تمنّا

حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را[۱]

در مطالب سابق گذشت که: ممکن بما هو ممکن به‌هیچ‌وجه ارزش طلب‌کردن و دنبال‌نمودن ندارد، چون همه اشیاء و موجودات غیر از حضرت حق در معرض فنا و زوال هستند و لذا انسان باید تمام توجّه و طلبش را منصرف به خود خداوند کند و به غیرخداوند هیچ توجّهی ننموده و مشغول غیر او نشود، چون همه چیز از جمیع جهات محتاج خداوند است؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. [۲] «بگو خداوند، و سپس آنها را رها کن.»

توجّه به خداوند و طلب او، در تمامی کارها

حال این سؤل پیش می‌آید که اگر هیچ‌کس نباید دنبال غیرخداوند برود، پس دیگر هیچ کاسبی نباید دنبال روزی برود، نانوا نباید در پی پختن نان باشد و طلبه‌ای که مشغول درس است نباید برای تحصیل علم تلاش نماید، چطور می‌شود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟

جواب آن‌است‌که: انسان باید دنبال کسب و کار باشد، برای تحصیل علم کوشش نماید، ولی مثلاً طلبه‌ای که دنبال درس است و همیشه درس می‌خواند، نباید همه فکرش متوجّه درس بوده و غیر از درس و بحث، هیچ چیزی نبیند؛ نه، باید دنبال خداوند باشد، برای او درس بخواند و توجّهش به او باشد؛ نباید درس برایش بت شود.

انسان به هرچیزی غیرخداوند اگر روی آورده و خود را متوجّه او سازد، همان‌چیز بت او می‌شود، هرچیز که باشد. به هرقدر که به غیرخداوند توجّه کرد، همان‌قدر بت او می‌شود. انسان دنبال کسب و کار هم باید برود، ولی نه اینکه توجّهش به کسب و کار باشد، باید توجّهش به خداوند باشد.

درس‌خواندن خیلی خوب است و خیلی ثواب دارد، کارکردن برای کسب روزی هم همین‌طور؛ الکآدُّ عَلَی عِیالِهِ کَالمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللَهِ. [۳] «کسی‌که برای به‌دست‌آوردن روزی خانواده خود زحمت بکشد، مثل کسی است که در راه خدا جهاد کند.» ولی همگی باید برای خداوند باشد و بالأخره انسان از خداوند، غیر از خودش را نباید طلب کند. حتّی فرموده‌اند: نباید سالک دنبال وصال خداوند باشد. خب ما برای چه اینجا آمده‌ایم؟ آمده‌ایم برای وصال خداوند، ولی انسان باید هدفش فقط خود خداوند باشد، نه چیز دیگر.

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب

که حیف باشد از او غیر او تمنّائی

(دیوان‌حافظ، ص۲۱۴، غزل ۴۶۷.)

انسان باید دنبال رضای خداوند باشد و غیر از او طلب نکند؛ هرچه او دوست دارد.

ما از تو نداریم به غیر از تو تمنّا

حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. «بگو فقط خداوند، و سپس آنها را رها کن.» فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلاَّ رَبَّ الْعَلَمِینَ. [۴] «همه آنها با من دشمن‌اند مگر پروردگار جهانیان.» می‌دانید چرا همه آنها با من دشمن‌اند؟ علاّمه والد می‌فرمودند: هرچیزی که در این دنیا هست دیگران را به خود دعوت می‌کند. همه اشیاء چیزهای دیگر را به خودشان دعوت می‌کنند؛ مثلاً یک گل را که نگاه می‌کنیم همه را به خودش دعوت می‌کند، زیبائی و جمالش، انسان را متوجّه به این گل می‌کند. همه موجودات این‌طوراند، پس اینها همه دشمن من هستند، چون مرا به خداوند دعوت نمی‌کنند؛ هیچ‌کس مرا به خداوند دعوت نمی‌کند مگر خود خداوند و اولیاء مخلَص او، دیگران همه به غیرخداوند و به خود دعوت می‌کنند.

دو محبّت در یک قلب

خلاصه ایشان می‌فرمایند: شایسته نیست کسی‌که طالب لقاء خداست و طالب واجب‌الوجود است، امور امکانیّه را ملحوظ نظر خود قرار دهد و به آنها محبّت ورزیده و با آنها سر و کار داشته باشد و آن واجب‌الوجود را از صفحه دل بیرون کند؛ مَاجَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. [۵] «خداوند در یک فرد دو قلب قرار نداده است.» یک دل است و محبّت یک نفر و یک معبود بیشتر نمی‌تواند در آن باشد؛ اگر محبّت غیرخدا باشد، دیگر محبّت خدا راه ندارد و اگر محبّت خدا باشد دیگر محبّت غیر راه ندارد.

اگر اشکال شود که: چرا نمی‌شود دو محبّت را با هم در دل وارد نمود؟ ما هم محبّت خداوند را داریم و هم محبّت متعلّقات خودمان را؛ یعنی اموری که در این نشئه ظاهریّه با آنها سر و کار داریم؛ مثل مال و فرزند و... چرا نمی‌شود ما طلبه‌ها هم کتاب و درس و مدرسه را دوست داشته باشیم و هم محبّت پروردگار را در دل قرار دهیم؟

در جواب گفته می‌شود:

مراد محبّتی است که قلب را إشراب کند و تمام آن را دربرگیرد، نه اینکه فقط گوشه‌ای از دل را بگیرد. محال است دو محبّت در یک دل إشراب شود. امکان ندارد دل انسان هم از محبّت پروردگار مملو باشد به‌طوری‌که جائی برای غیر نگذارد و هم محبّت غیر را داشته باشد؛ این محال است. خداوند در وجود انسان یک دل بیشتر قرار نداده و اگر آن را از محبّتی مملو نمود جائی برای محبّت دیگر باقی نمی‌ماند.

سالک اگر به غیرخدا محبّت دارد حتماً باید آن را در طول محبّت إلهی قرار دهد. برای سالک، محبّت خداوند اصل است. اگر محبت خداوند بالأصاله باشد و دیگری بالعَرَض اشکال ندارد، ولی اگر محبّت غیرخدا در عَرْض محبّت خداوند باشد شرک است.

آیه مبارکه می‌فرماید: وقتی حضرت به کوه طور رفتند و سامری گوساله درست کرد، وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ. [۶] «محبّت این عِجل (گوساله) همه قلب ایشان را إشراب کرد.» یعنی تمام قلب آنها را گرفت و دیگر جائی برای محبّت خدا و حضرت موسی وجود نداشت.

لذا مراد این‌است‌که: اگر دل از محبّت خدا إشراب شود، جائی برای غیرخدا نخواهد گذاشت.

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن

یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن

(دیوان‌حکیم‌قاآنی، ص۲۵۰.)

دورریختن غیرخدا

پس سالک باید عنان خود را منعطف به آن ذات مقدّس نماید؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. آیه عجیبی است که مرحوم سیّد در اینجا استشهاد می‌کنند! بگو خدا و مابقی را دور بریز و کنار بگذار!

همّت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه [مخاطب] قرار داده بگوید:

ما از تو نداریم به غیر از تو تمنّا

حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

اگر سالک این کار را انجام داد، یعنی أخذ پروردگار و رفض غیر او نمود، به‌واسطه طلبی که دارد، به تدریج سعه وجودی پیدا می‌کند و همین‌طور بالا می‌رود و نفس او بزرگ می‌شود تا جائی که دلش گنجایش پروردگار را پیدا می‌کند؛ لایَسَعُنی أَرْضی و لا سَمآئی، و لَکِن یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ المُؤِنِ بی. [۷] «زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد، ولی قلب بنده مؤمن من می‌تواند مرا در خود جای دهد.»

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن‌یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنْسَنُ. [۸] «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم و همگی از تحمّل آن امتناع نموده و از آن ترسیدند و انسان آن امانت را حمل کرد.»

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به‌نام من دیوانه زدند

(دیوان‌حافظ، ص۶۴، غزل ۱۴۱.)

این‌قدر به‌واسطه رفض غیرپروردگار و تمسّک به پروردگار، نفس مؤن سعه پیدا می‌کند که زمین و آسمان که هیچ، ملکوت که هیچ، جبروت که هیچ، خدا را در خود جای می‌دهد؛ یعنی خودش از میان می‌رود و خداوند در او حاکم می‌شود.

ذکر و فکر

سپس مرحوم سیّد می‌فرماید: بعد از اینکه تمام توجّه سالک و اهتمام او به طلب خدا بود که از آن به «ذکر» تعبیر می‌شود، باید معرفت نفس پیدا کند که از آن تعبیر به «فکر» می‌شود. ذکر و فکر هر دو باید مورد نظر سالک باشد تا به درجات عالیه و لقاء خدا نائل شود.

کمال اهتمام طالب بعد از توجّه به حضرت حق جَلّ‌وعَلا که تعبیر از آن به «ذکر» می‌شود، معرفت قلب و نفس است که تعبیر می‌شود به «تفکّر در نفس» که: مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدعَرَفَ رَبَّهُ. [۹] وَ فِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَتُبْصِرُونَ. [۱۰] و سَنُرِیهِمْ ءَایَتِنَا فِی الْأَفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. [۱۱] [۱۲]

کسی‌که پریشان‌حال است و افکارش متفرّق می‌باشد نمی‌تواند به مقصود برسد. کسی‌که دائماً خواطر به ذهنش خطور می‌کند و ذهنش صافی‌نیست، راه خدا را نمی‌تواند طی کند و محال است به لقاء خدا برسد.

مهمترین چیزی که در رسیدن به لقاء پروردگار مدخلیّت دارد این‌است‌که: خواطر را از ذهن دور کند. در راه خدا جمعیّت خاطر لازم است؛ یعنی سالک نباید بگذارد خواطر صفحه دل را پر کنند و إلاّ حالت جمعیّت در او حاصل نمی‌شود و اگر هزار سال پیش مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی هم زانو بزند باز هم نمی‌رسد.

سیر آفاقی و سیر أنفسی، با نفی خواطر

مرحوم علاّمه والد بزرگوار می‌فرمودند: ما دو نوع سیر داریم: سیر آفاقی و سیر أنفسی؛ سیر آفاقی این‌است‌که نظر به آفاق کند و از آن به طرف خداوند سیر نماید.

اینکه مستحبّ است انسان برای نماز شب که بلند می‌شود به آسمان و ستارگان نگاه کند و آیاتی را که فرموده‌اند بخواند؛ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَفِ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ لَأَیَتٍ لِأُولِی الْأَلْبَبِ، [۱۳]و[۱۴] برای چیست؟ برای این‌است‌که انسان راه پیدا کند به‌سوی او و حقّانیت خداوند را درک کند و برایش روشن شود که: فقط او حقّ است.

در خود سیر آفاقی نیز انسان باید نفی خواطر داشته باشد تا بتواند سیر آفاقی کند و إلاّ اگر خواطر هجوم نماید انسان نمی‌تواند سیر آفاقی داشته و توجّه به آفاق کند، گرچه توجّه به آفاق با خواطر، أسهل است از توجّه به نفس.

کسی‌که خواطر از هر طرف او را احاطه کرده است نمی‌تواند سیر أنفسی داشته باشد؛ نفی خواطر برای سیر سالک، از ضروریّات است، انسان باید تمامی خواطر را ترک کند.

شما می‌دانید که اگر هواپیما با در باز بخواهد پرواز کند چه می‌شود؟! اوّلاً بر فرض حرکت، سرعت کند می‌شود و ثانیاً تمام لوازم داخل آن، به‌واسطه فشار هوا، به بیرون پرتاب می‌شود و هیچ چیز در هواپیما باقی نمی‌ماند! با اینکه تجهیزات داخل هواپیما را خیلی محکم درست کرده‌اند. خواطر نیز چنین است؛ اگر درِ نفس باز باشد و هرچیزی وارد شود، هیچ چیزی از مکتسبات نفس باقی نمی‌ماند.

خواطر حکم شمشیرهائی را دارد که به قلب سالک می‌خورد و وقتی به سالک هجوم بیاورد، تمام چیزهائی را که زحمت کشیده و جمع کرده، از بین می‌برد و همچون کثافات و قاذورات می‌ماند که وقتی وارد نفس می‌شود تمام آن صفائی را که در اثر تهجّد به‌دست آورده بود، نابود کرده و به لجن تبدیل می‌کند.

لذا قدم اوّل، نفی خواطر است و سالک باید هرچه سبب خواطر است را از خود دور کند. اگر خواطر را از خود دور نکرد امید لقاء پروردگار نباید داشته باشد.

تحلیه پس از تخلیه

در ادامه می‌فرماید: لهذا طالب حق را به غیر از دل و دلبر کاری نیست؛ بلی من باب المقدّمه بر او لازم است تطهیر و تنظیف قلب از «أنجاس» و «أرجاس» که مقصود اخلاق رذیله بوده باشد، بلکه از ماسوای حق جَلّ‌وعَلا که تعبیر از آن می‌شود به «تخلیه». و آرایش قلب و صیقل‌دادن آن‌است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق کریمه تا قابلیّت ظهور و حضور حضرت حق جَلّ‌وعَلا را بیابد که تعبیر از آن می‌شود به «تجلیه» و «تحلیه».

ابتدا لازم است قلب خود را از رذائل اخلاقی و بلکه بالاتر، از غیرخدا پاک کند و هرچه غیر از خدا در قلب است را بیرون بریزد. باید ابتدا قلب را از نجاسات خالی کند و سپس به تحلیه بپردازد؛ یعنی خود را به اطاعات و تهجّد و صفات حسنه و اخلاق کریمه‌ای که قرآن دستور داده و ائمّه معصومین علیهم‌السّلام سیره و سنّتشان بر آن منهج بوده است، مزیّن کند، تا نفس قابلیّت ظهور و حضور خداوند را پیدا نماید؛ آن‌قدر صفا دهد، صفا دهد، تا به مقام طهارت برسد.

خدمت مرحوم والد رضوان‌الله‌علیه عرض می‌کردیم: آقا! راه خیلی زیاد است؟ می‌فرمودند: نه! یک قدم بیشتر نیست؛ از روی نفس پایتان را بلند کنید بگذارید آن طرف! پس این‌همه حجابها که می‌گویند: هفتاد تا، صد تا،... همه همان یک قدم است. می‌فرمودند: یک قدم بیشتر نیست! عمده گذشتن از نفس است.

خلاصه آنکه: بعد از توجّه به خداوند، باید فکرِ در نفس کند؛ به فکر خودتان باشید! از خودتان بیرون نیائید! آقا! وقتی به حرم می‌روید سرتان این طرف و آن طرف نباشد؛ سرتان پائین باشد تا شایستگی پیدا کنید. باید جمعیّت خاطر پیدا کنید تا مشرّف شوید و لازمه‌اش این‌است‌که انسان از خودش بیرون نیاید و به اطراف و جوانب و به دیگران نگاه نکند.

ضرورتِ اهل‌عمل‌بودن

در انتهای نامه هم می‌فرمایند: فدایت! اگر عمل کنی همین‌قدر بس است و اگر عاملی نباشد، درد و غُصّه در دل باشد بهتر از آن‌است‌که عبث اظهار کند و کسی گوش به درد دل او نکند.

یعنی اگر اهل عمل باشد و به همین دو کلمه عمل کند، همین‌قدر بس است و إلاّ نامه‌نوشتن چه فائده دارد.

دَوآؤکَ فیکَ و ما تُبصِرُ

و دآؤکَ مِنکَ و ما تَشعُرُ

«دوای تو در خود توست ولی خودت نمی‌بینی و مرض تو هم از جانب خودت است ولی نمی‌فهمی!» شعر منسوب به حضرت مولی‌الموحّدین علیه‌السّلام است.

امید چنان است که در خلوات با حبیب، این روسیاه درگاه إله را فراموش نکرده و اظهار شوق‌مندی این روسیاه را به دربار منیع او جَلّ‌وعَلا بنماید. حَرَّرَهُ الجانی أحمدُ الموسویّ. [۱۵]

این تتمّه یکی از منشآت و دستورالعمل‌هائی بود که مرحوم حاج سیّد أحمد کربلائی برای یکی از اصحابشان داده بودند که یک دنیا معرفت است.

بارپروردگارا! به حقّ خوبان عالمت و به حقّ اولیاء برگزیده‌ات و به حقّ این سیّد بزرگوار و اصحاب و شاگردانش، به ما توفیق عمل به این دستورات را عنایت بفرما! و توجّه ما را به خودت منعطف بنما! و از غیرخودت منصرف بگردان.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. تذکره‌المتّقین، ص۱۹۰.

۲. قسمتی از آیه ۹۱، از سوره ۶: الأنعام.

۳. الکافی، ج۵، ص۸۸ .

۴. آیه ۷۷، از سوره ۲۶: الشّعرآء.

۵. صدر آیه ۴، از سوره ۳۳: الأحزاب.

۶. قسمتی از آیه ۹۳، از سوره ۲: البقرة.

۷. عوالی‌اللئالی، ج۴، ص۷؛ و بحارالأنوار، ج۵۵، ص۳۹.

۸. قسمتی از آیه ۷۲، از سوره ۳۳: الأحزاب.

۹. غررالحکم ودررالکلم، ص۵۸۸.

۱۰. آیه ۲۱، از سوره ۵۱: الذّاریات؛ «و نیز در وجود شما نشانه‌هائی است، چرا نمی‌بینید؟!»

۱۱. قسمتی از آیه ۵۳، از سوره ۴۱: فُصّلت؛ «ما به زودی آیات خود را هم در آفاق و هم در نفس‌های آنها، به ایشان نشان می‌دهیم، تا برایشان روشن گردد که تنها او حقّ است.»

۱۲. تذکره‌المتّقین، ص۱۹۳.

۱۳. آیه ۱۹۰، از سوره ۳: ءَال‌عمران.

۱۴. شیخ کلینی ره از زراره روایت می‌کند که حضرت امام محمّدباقر علیه‌السّلام فرمودند: هنگامی که در شب از خواب برخاستی بگو: الحَمدُ لِلَّهِ الَّذی رَدَّ علَیَّ روحی لِأَحمَدَهُ و أعبُدَهُ.

و هنگامی که صدای خروسها را شنیدی بگو: سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلَئِکَةِ و الرّوحِ، سَبَقَتْ رَحمَتُکَ غَضَبَکَ، لا إلهَ إلاّ أنتَ وَحدَکَ لا شَریکَ لَکَ، عَمِلْتُ سُوءًا و ظَلَمْتُ نَفْسی، فاغْفِرْ لی و ارْحَمْنی إنّهُ لایَغفِرُ الذُّنوبَ إلاّ أنتَ.

و آنگاه که از بستر بلند شدی در آسمان نگاه بیانداز و بگو: اللهُمَّ إنّهُ لایُواری عَنکَ لَیلٌ ساجٍ و لا سَمآءٌ ذاتُ أبْراجٍ و لا أرضٌ ذاتُ مِهادٍ و لا ظُلُماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ و لا بَحرٌ لُجّیٌّ تُدلِجُ بَینَ یَدَیِ المُدلِجِ مِن خَلقِکَ تَعلَمُ خآئِنَةَ الأعیُنِ و ما تُخْفی الصُّدورُ، غارَتِ النُّجومُ و نامَتِ العُیونُ و أنتَ الحَیُّ القَیّومُ لاتَأخُذُکَ سِنَةٌ و لا نَومٌ سُبحانَ رَبِّ العالَمینَ و إلهِ المُرْسَلینَ و الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ.

سپس پنج آیه آخر سوره ءَال‌عمران را تلاوت کن: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ... إلی قَولِهِ: إِنَّکَ لاَتُخْلِفُ الْمِیعَادَ. الکافی، ج۳، ص۴۴۵

۱۵. تذکره‌المتّقین، ص۱۹۴.

مطالب جدید