کتاب گلشن أحباب (جلد پنچم) - مجلس شصتونهم، هفتادم - شرح نامههایی از مرحوم آیهالله حاج سیّد أحمد کربلائی قدّسسرّه؛ رابطه طلب و محبّت.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
سالک إلی الله برای سیر بهسوی خدا باید طلب داشته باشد، این طلب همیشه باید همراه و ملازم با رونده بهسوی خدا و قاصد لقاء خدا باشد. یکی از شرائط مهمّ و مقتضیات سلوک همین طلب و خواست است. اگر خواستن خدا در وجود سالک و در قلب او نباشد، از حرکت باز میایستد و توقّف میکند.
اگر سالک طلب داشت، حرکت دارد و اگر طلب نداشت، از حرکت میایستد. فرقی نمیکند در کدام موقف باشد، خواه در پلّه و درجه أوّل ایمان باشد، خواه در درجه دوّم و خواه در درجه نهم ایمان؛ به محض اینکه طلب از بین رفت، سالک میایستد. لذا اساتید راه عرفان در فرمایشات و کتب خود و در نصیحت به شاگردانشان، نسبت به طلب توصیه أکید میفرمودند.
انسان باید طلب و خداجوئی را در نهاد خودش زنده نگه دارد و نگذارد این طلب بهواسطه علائق و موانع، ضعیف شود و خدای ناکرده به جائی برسد که تمام حیاتش را از دست بدهد و توقّف کند و از حرکت بماند.
در حدیث قدسی وارد شده است: مَن طَلَبَنی وَجَدَنی. [۱] «هرکه مرا طلب کند مرا مییابد.» رسیدن به خدا مرهون طلب است. این طلب و خداخواهی درجات دارد و بهواسطه مراقبه تقویت میگردد.
محبّت پروردگار که در قلب جای گرفت، طلب مضاعف میشود و طلب هم که تضاعف یافت، محبّت شدّت مییابد. لذا طلب و عشق متلازماند. این اشتداد و ازدیاد تا به جائی میرسد که محبّت پروردگار، تار و پود نفس سالک را از بین میبرد و هستی او را میگیرد، أنانیّتش را از بین برده و چیزی برای او باقی نمیگذارد.
همانطور که ذغال آتش میگیرد و زوائدش بهواسطه آتشگرفتن از بین میرود، همچنین وجود انسان بهواسطه محبّت پروردگار آتش گرفته و هستیاش که همان زائدهای است که در نفس انسان است، از بین میرود.
سائر زوائد انسان که رذائل او هستند همه به تبع وجود انسان و طفیل هستی اویند، این هستی موهومی اوست که خانه کرده و به هیچ وجه حاضر نیست از این خانه بیرون رود.
رفع أنانیّت و رذائل اخلاقی، با محبّت خداوند
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمود: آنهائی که در طریق رفع رذائل اخلاقی به روش علمای اخلاق میکوشند و زحمت میکشند، در نهایت زحماتشان به ثمر نخواهد نشست، گرچه إِنَّ اللَهَ لاَیُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ، [۲] أجر ایشان محفوظ است، ولی آن اثر مطلوب نهائی که رهائی از همه رذائل اخلاقی باشد بر این زحمات مترتّب نمیشود، زیرا در طریق علمای أخلاق سالک سالها عمر خودش را صرف میکند تا یک رذیله اخلاقی و یک صفت زشت مانند حسد را در وجودش از بین ببرد، بالأخره هم معلوم نیست که بعد از بیست سال زحمت و کوشش، ریشه حسد را بتواند بخشکاند یا نه! سپس به سراغ صفت دیگری مانند عُجب میرود و عمرش را صرف از بین بردن آن میکند.
و به این روش عمر نوح لازم است که نفس تطهیر شود. تازه در نهایت هم در مراحل سلوک، ریشه این صفات رذیله سر بر خواهند آورد، چون با این روش ریشه این صفات از بین نرفته است.
لذا عمده کار ایناستکه انسان میانبر بزند؛ میانبر ایناستکه محبّت پروردگار را در دل جای داده و با این محبّت ریشه أنانیّت و هستی خویش را از بین ببرد. وقتی که هستی سالک از بین رفت، صفات او نیز که طفیل هستی اویند از بین خواهند رفت؛ صفات که موجودیّتی غیر از موجودیّت انسان ندارند، لذا از میان رفتن هستی انسان، از بین رفتن صفات را در پی دارد.
وقتی وجود انسان و نفس او، به آتش محبّت پروردگار سوخت و از بین رفت، چیزی نمیماند تا حسد یا عجب یا صفت رذیله دیگری داشته باشد.
لذا مرحوم سیّد در یکی از نامههای خود میفرمایند: شایسته برای عاقل چناناست که صرفنظر و همّت طلب از جمیع أشیاء غیر از او نموده و به مقتضای: قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ[۳] همّت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه [مخاطب]قرار داده بگوید:
ما از تو نداریم به غیر از تو تمنّا
حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
مرحوم سیّد در اینجا مطلب بسیار راقی و عالی و ارزندهای را بیان فرمودند که فهم آن برای عوامّ و چهبسا خواصّ نیز مشکل است، میفرماید: از بهشت گذر کن، حتّی از وصل و محبّت و معرفت پروردگار نیز بگذر و فقط خدا را بخواه. بقیّه امور را استقلالاً طلب مکن و فقط نظر غیری و تبعی به آن داشته باش.
باری، هرچه طلب در نهاد انسان قویتر و محکمتر باشد، اطاعت انسان نسبت به پروردگار بیشتر خواهد شد. باید آنقدر طلب را قوی کرد که غفلت بر انسان عارض نشود و امور دنیا او را از وجود حقیقی غافل نکند. هرچیزی که غیرخداست، از امور دنیا محسوب میشود و وجودش مجازی است.
هر چقدر این طلب افزایش یابد، محبّت بیشتر میشود. محبّت و طلب ملازم هم هستند؛ طفل نسبت به مادرش چقدر دلبستگی دارد و چیزی جز مادر را نمیشناسد، سالک هم نسبت به خداوند اینگونه میشود؛ جز خدا نمیشناسد و نمیبیند. مجالسش همه مجالس خدا میشود. صحبتش همه از خداست. او أصلاً غیرخدا نمیبیند و غیرخدا را نمیخواهد. چقدر مرحوم شیخ محمود شبستری خوب بیان کرده است:
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
(گلشنراز، ص۳۸.)
میفرماید: طلب و محبّت پروردگار به جائی میرسد که دل را آتش زده و محترق میکند. همانطور که ذغال در آتش میسوزد و دود آن از آتش جدا میشود و صاف میگردد، سالک هم به محبّت پروردگار آتش میگیرد و خرمن هستیاش به باد فنا میرود و صاف میگردد. وقتی هستی از بین رفت، تمام رذائل اخلاقی هم به تبع از میان خواهند رفت.
لذا در مناجات ذاکرین میخوانیم: أَسْتَغْفِرُکَ مِن کُلِّ لَذَّةٍ بِغَیرِ ذِکْرِکَ و مِن کُلِّ راحَةٍ بِغَیرِ أُنْسِکَ و مِن کُلِّ سُرورٍ بِغَیرِ قُرْبِکَ و مِن کُلِّ شُغْلٍ بِغَیرِ طاعَتِکَ. [۴]
چقدر طلب و عشق حضرت قوی است، استغفار میکند که: «خدایا! از تو غفران میطلبم بهخاطر هر لذّتی که به غیرذکر تو باشد، و از هر راحتی و آسایشی که در آن انس با تو نبوده است، و از هر سرور و بهجتی که منشأ آن قرب و لقاء و رؤت تو نبوده، و از هر مشغولیّتی که برای من پیش آمده و و منشأ آن طاعت تو نبوده است.»
وقتی طلب شدّت یابد، هیچ کاری غیر از طاعت از سالک سر نمیزند، غیر از رؤت پروردگار نظری ندارد و لذّتی نمیبیند و غیر از انس با او، آسایشی ندارد، فقط به یاد اوست و با او مأنوس است؛ به لقاء خدا دل خوش دارد و بس.
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: شب که میخواهید بخوابید، به عشق خدا بخوابید. از خواب هم که بیدار میشوید با عشق خدا بیدار شوید؛ یعنی أوّل چیزی که بر قلبتان خطور میکند، خدا باشد، محبّت خدا باشد.
طلب که باشد حرکت میکنید. هرکجا این طلب از بین برود و لو در مرحله نهم ایمان هم باشید، از حرکت باز میایستید.
خدایا! به حقّ خوبان درگاهت و به شیفتگان طریق محبّتت، طلب را در ما زیاده بفرما. بارپروردگارا! محبّت خودت را روزبهروز در قلوب ما مضاعف بگردان. بارپروردگارا! آنقدر محبّت خودت را در قلوب ما زیاد کن که غیر از تو نبینیم و غیر از تو نشنویم و قلب ما به غیر از تو مشغول نباشد، آنچه در قلب ما باشد، تو باشی و بس.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
آنچه باید مدّ نظر سالک إلی الله باشد، فقط خدا و واجبالوجود است، باید مطلوب حقیقی و واقعی او الله جلَجلالُه وعزّمُلکُه باشد. ممکنات چون محتاج و ناقص بوده و لون امکان دارند، قابلیّت برای مطلوبیّت ندارند؛ پس نباید عنان توجّه سالک در این نشئه به غیر از پروردگار باشد.
در جمیع شؤن، در جمیع أزمنه و امکنه، در جمیع حالات و سکنات، در خواب و بیداری و قیام و قعود و حرکت و سکون، مطلوب ذاتی فقط باید خدا باشد و قلب فقط خدا را بخواهد.
نباید این طلب در وجود سالک ضعیف شود، نباید امور دنیوی، أعمّ از تحصیل برای ما طلاّب، یا امور تجاری برای آقایان کسبه، و مطلق اموری که مربوط به حیات دنیوی است، آنقدر قوّت بگیرد که سالک از مطلوب حقیقی خویش باز بماند.
وقتی انسان وارد راه خدا میشود و ابتدای سلوک است، چقدر طلب در او قوی است؟! وقتی میخواهد خدمت بزرگان برسد، خدمت مرحوم آیهالله قاضی یا مرحوم آقای حدّاد یا خدمت علاّمه والد برسد، چقدر طلب و شوق دارد؟! آن طلب باید در طول سلوک حفظ شود و مضاعف گردد.
طلب ملازم با حرکت است. طلب یعنی جمیع شراشر وجود انسان خدا را بخواهد تا اینکه قلب به نور معرفت روشن شود، خدا را بخواهد و جلو رود و نورانیّتش بیشتر شود، محبّت بیشتر شود تا جائی که رفض غیر کند؛ یعنی قلب در عالم وجود به هیچ چیزی جز خدا علقه نداشته باشد و فقط خدا بر قلب او حکومت کند.
و اجْعَلْ لِسانی بِذِکْرِکَ لَهِجًا و قَلْبی بِحُبِّکَ مُتَیَّمًا. [۵] یعنی: «کاری کن که دائماً ذکر تو بر زبان من باشد و قلب من عاشق تو شود.» آیا عاشق غیر از محبوب و معشوق خودش، چیزی را درک میکند و به چیزی توجّه میکند؟ کلاّ! أبداً. محبّت به خدا باید به اینجا برسد، لذا طلب که مستلزم محبّت است باید دائماً در وجود انسان باشد.
طلب حکم بنزین ماشین را دارد؛ مادامی که در ماشین بنزین است حرکت میکند. وقتی بنزین نداشت، میایستد. سالک هم تا وقتی طلب دارد حرکت میکند. وقتی طلب نداشت میایستد، حتّی اگر در مرحله و درجه نهم ایمان باشد و فقط یک پلّه تا کاملشدن ایمان راه مانده باشد.
در حدیث قدسی آمده است که: مَن طَلَبَنی وَجَدَنی. [۶]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید[۷]
طلب و محبّت و نورانیّت ملازم هم هستند و کلید همه طلب است. کلید محبّت، طلب است. محبّت که آمد و رو به تزاید و تضاعف گذاشت، دیگر نمیایستد؛ مانند ذغالی که آتش میگیرد. نفس انسان هم مانند آن ذغال است. باید در محبّت پروردگار بسوزد تا خلوص پیدا کند و صاف شود.
مرحوم شیخ محمود شبستری رضواناللهتعالیعلیه از عرفای بسیار بزرگ است. ایشان گلشنراز را که پر است از معارف و حِکَم در جوانی سروده است. بزرگان از اهل معرفت بر این أشعار مختصر مرحوم شیخ، تفسیرها و شرحها نوشتهاند.
سائل از ایشان درباره مسافر میپرسد:
مسافر چون بود رهرو کدام است؟
که را گویم که او مرد تمام است؟
سپس ایشان میفرماید:
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
(گلشنراز، ص۳۸.)
مسافر إلی الله کسی است که زود بار سفر خودش را ببندد و از این عالم حرکت کند و به عالم نور برسد و صاف و خالص شود.
وقتی ذغال آتش گرفت، دودش به کناری میرود و آن گل آتش باقی میماند. دود ذغال، آن زوائدی است که اگر از بین نرود، انسان را میکشد. بنده افرادی را که دود ذغال موجب از بین رفتنشان شده است را به یاد دارم.
انسان هم همین است؛ تا مادامی که از نفس نگذشته است مرکز شرور است. سالکی که از نفس نگذشته است باید با نور یقین و نور ایمان خودش را وارد عالم نور کند. از خدا تقاضا کند که شرور نفس که همان دود ذغال است و سمّی است، او را نگیرد؛ اگر گرفت، کارش تمام است، بیچاره میشود.
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: سالک همیشه باید إنابه داشته باشد، تضرّع کند، در مقابل خداوند ذلّت و خاکساری داشته باشد، این نفس یک فرعون است که باید در مقابل خداوند ذلیل شود؛ مثل حضرت موسی که در برابر پروردگار ذلیل بود.
با اینکه اکثر بنیاسرائیل فسّاق و ظلمه بودند و به نفس خود و به حضرت موسی ظلم میکردند و از آن حضرت اطاعت نمینمودند، ولی در بین ایشان عابد هم زیاد بود، أمّا خداوند به حضرت موسی خطاب کرد که تو را انتخاب کردم؛ وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ. [۸] وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی. [۹] چون بیش از همه خودت را در نزد من ذلیل میکردی. در مقابل من کدخدائی نداشتی. کسانیکه در مقام نفس هستند هر کدامشان برای خود خدائی هستند.
دلیل بر این حالت حضرت موسی علیهالسّلام این روایت شریفه است:
أَوْحَی اللَهُ عَزَّوَجَلَّ إلَی موسَی عَلَیهِالسّلامُ أَن یا موسَی! أَتَدْری لِما اصْطَفَیْتُکَ بِکَلامی دونَ خَلْقی؟ قالَ: یا رَبِّ! و لِمَ ذاکَ؟ قالَ: فَأَوْحَی اللَهُ تَبارَکَوتَعالَی إلَیهِ یا موسَی! إنّی قَلَّبْتُ عِبادی ظَهْرًا لِبَطْنٍ فَلَمأَجِدْ فیهِم أَحَدًا أَذَلَّ لی نَفْسًا مِنکَ؛ یا موسَی! إنّکَ إذا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّکَ عَلَی التُّرابِ. أَو قالَ: عَلَی الأَرْضِ. [۱۰]
«خداوند به حضرت موسی علَینبیِّناوآلِهوعلیهالسّلام وحی فرستاد که آیا میدانی چرا تو را از میان مردم برای مقام کلیماللهی برگزیدم؟ موسی عرض کرد: ای پروردگارم! چرا؟ خداوند وحی فرستاد که: ای موسی! من بندگانم را زیر و رو کردم و هیچکسی را در میانشان نیافتم که در درون نفس و قلب خود در مقابل من از تو ذلیلتر و متواضعتر باشد. ای موسی! تو هر گاه به نماز و عبادت مشغول شدی، گونه خود را از سر تواضع و عبودیت در برابر من بر خاک میگذاشتی.»
و نیز بر همین معنا دلالت میکند روایت بسیار نفیسی که ابنفهد حلّی آن را در عدّهالدّاعی نقل فرموده است:
إنّ اللَهَ سُبْحانَهُ أَوْحَی إلَی موسَی عَلَیهِالسّلامُ إذا جِئْتَ لِلمُناجاةِ فَاصْحَبْ مَعَکَ مَن تَکونُ خَیْرًا مِنهُ. فَجَعَلَ موسَی لایَعرِضُ أَحَدًا إلاّ و هُوَ لایَجتَرِئُ أَنیقولَ: إنّی خَیْرٌ مِنهُ. فَنَزَلَ عَنِ النّاسِ و شَرَعَ فی أَصْنافِ الحَیَواناتِ حَتَّی مَرَّ بِکَلْبٍ أَجْرَبَ، فَقالَ: أَصْحَبُ هَذا! فَجَعَلَ فی عُنُقِهِ حَبْلاً ثُمَّ جَرَّ بِهِ، فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ شَمَّرَ الکَلْبَ مِنَ الحَبْلِ و أَرْسَلَهُ.
فَلَمّا جآءَ إلی مُناجاةِ الرَّبِّ سُبْحانَهُ قالَ: یا موسَی! أَینَ ما أَمَرْتُکَ بِهِ؟ قالَ: یا رَبِّ لَمأَجِدْهُ. فَقالَ اللَهُ تَعالَی: وَعِزَّتی و جَلالی لَو أَتَیْتَنی بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُکَ مِن دیوانِ النُّبُوَّةِ. [۱۱]
خداوند به حضرت موسی علیهالسّلام وحی کرد این بار که به مناجات آمدی، کسیکه تو از او بهتر هستی را با خودت بیاور.
حضرت موسی علیهالسّلام که پیامبر أولوالعزم است، دارای کتاب است، به تصریح قرآن به مقام مخلَصین راه یافته است؛ وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَبِ مُوسَی إِنَّهُو کَانَ مُخْلَصًا وَ کَانَ رَسُولاً نَبِیًّا؛ [۱۲] چه کسی ممکن است در زمان او از او بهتر باشد؟
هرچه در میان مردم گشت کسی را نیافت که بتواند بگوید من از او بهتر و بالاتر هستم و جرأت نکرد خود را برتر از کسی محسوب نماید. نفرمود که فلان آقا فاسق است، فاجر است، اهل معصیت است؛ پس من از او بالاتر هستم.
بالابودن و پائینبودن در دست ما نیست؛ خدا میداند. شاید این شخص گنهکار و ظالم، در نزد خدا خصوصیّتی دارد که از من که پیغمبرم بالاتر باشد. علاوه بر آن اگر هم ما از جهتی بر کسی برتری داشتیم آن هم متعلّق به ما نیست و اگر به خودمان نسبت دادیم شرک است.
در میان مردم کسی را نیافت، به سراغ حیوانات رفت و میان حیوانات میگشت تا اینکه سگ مریضی را دید، برای امتثال امر خداوند طنابی به گردن آن سگ انداخت و او را با خود بهسوی کوه طور برد؛ سگی که نجسالعین است و اگر به کاسهای زبان بزند، با آب همه دریاها هم نمیشود آن کاسه را پاک کرد، حتماً باید خاکمالش کرد و بعد با آب شست.
در راه با خود گفت: از کجا که من بر این سگ شرف داشته باشم؟! لذا او را رها کرد و با دست خالی برای مناجات به کوه طور آمد! خداوند فرمود: مگر من امر نکردم که کسی را که از او بهتری با خودت بیاور؟
حضرت موسی علیهالسّلام عرض کرد: هرچه تفحّص کردم، موجودی را که از او بهتر باشم نیافتم. خداوند فرمود: به عزّت و جلالم قسم که اگر کسی را با خودت میآوردی نام تو را از دیوان نبوّت محو میکردم!
این مقام عبودیّت و بندگی است، مقام ذلّت است، مقام عجز و بیچارگی است.
آن سگ را چه کسی سگ کرد؟ حضرت موسی علیهالسّلام را چه کسی موسی کرد؟ خدا إراده فرمود آن سگ سگ باشد و این موسی علیهالسّلام. پس تمام خوبیها و کمالات حضرت موسی علیهالسّلام از ناحیه خداست. حضرت موسی علیهالسّلام در قلب خودش هیچ تفوّق و برتری نسبت به موجودات دیگر نمیبیند، حتّی خود را برتر از این سگ نجسالعین نمیبیند؛ چون همه چیز را از خداوند میبیند، برای خودش أنانیّتی ندارد.
سالک راه خدا باید اینطور باشد، نه اینکه نماز شب بخواند و بگوید من از تمام موجودات أرضی و سماوی بالاتر هستم و باید منتظر باشم که جبرئیل بر من وحی کند؛ این خبرها نیست، این سقوط است؛ راه خدا راه بندگی است، راه عبودیّت است.
نفس انسان شیطنت میکند، لگد میزند. باید با عبودیّت و بندگی جلویش را گرفت و مهارش کرد. تا کجا؟ تا سر منزلی که از نفس بگذرد، از نفس که گذشت، امر مقداری برایش سهل و آسان میشود. نفس که در محبّت پروردگار آتش گرفت، کم کم جلو میرود. أمّا مادامی که از نفس نگذشته این ناخالصیها و دودها ممکن است او را هلاک کند.
این همان فرمایش أمیرالمؤنین علیهالسّلام است که فرمودند: فَإنّ أَمامَکُم عَقَبَةً کَٔودًا. [۱۳] «حقّاً در برابر شما گردنهای سخت و کمرشکن است.»
بارپروردگارا! به محمّد و آل محمّد در همه أحوال و شؤن و حالات و سکنات، خودت دستگیر ما باش. این مقام عجز و ذلّت را در نفس ما در مقابل حضرتت به همه ما در تمام آنات و سکنات کرامت بفرما.
اللهُمَّ لاتَکِلْنا إلی أنفُسِنا طَرفةَ عَینٍ أبَدًا فی الدُّنیا و الأَخِرَةِ و أصلِحْ لَنا شَأنَنا کُلَّهُ بِجاهِ مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطّاهرین.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. مرحوم علاّمه مجلسی ره از مسکّنالفؤد شهید ثانی چنین نقل میکند که: فی أخبارِ داوُدَ علَیهِالسّلامُ: یا داوُدُ! أبلِغْ أهلَ أرضِی أنّی حَبیبُ مَن أحَبَّنی و جَلیسُ مَن جالَسَنی و مونِسٌ لِمَن أنِسَ بِذِکری و صاحِبٌ لِمَن صاحَبَنی و مُخْتارٌ لِمَنِ اخْتارَنی و مُطیعٌ لِمَن أطاعَنی. ما أحَبَّنی أحَدٌ أعلَمُ ذلِکَ یَقینًا مِن قَلبِهِ إلاّ قَبِلْتُهُ لِنَفسی و أحبَبْتُهُ حُبًّا لایَتَقَدَّمُهُ أحَدٌ مِن خَلقی. مَن طَلَبَنی بِالحَقِّ وَجَدَنی و مَن طَلَبَ غَیری لَمیَجِدْنی؛ فَارفُضوا یا أهلَ الأرضِ ما أنتُم علَیهِ مِن غُرورِها و هَلُمّوا إلی کَرامَتی و مُصاحَبَتی و مُجالَسَتی و مُؤنَسَتی. (بحارالأنوار، ج۶۷، ص۲۶)
و مرحوم فیض کاشانی نیز در حدیث قدسی روایت میکند که: مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی أحَبَّنی، و مَن أحَبَّنی عَشِقَنی، و مَن عَشِقَنی عَشِقْتُهُ، و مَن عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و مَن قَتَلْتُهُ فعَلَیَّ دِیَتُهُ، و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ فأنا دِیَتُهُ. (کلماتمکنونة، ص۸۰)
۲. ذیل آیه ۱۲۰، از سوره ۹: التّوبة.
۳. قسمتی از آیه ۹۱، از سوره ۶: الأنعام.
۴. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۵۱.
۵. مصباحالمتهجّد، ج۲، ص۸۵۰. دعای کمیل
۶. کلماتمکنونة، ص۸۰ .
۷. دیوانحافظ، ص۹۰، غزل ۲۰۲. در کتاب شریف اللهشناسی، ج۱، ص۳۵۲ در تعلیقه آوردهاند که: در این طبع با عبارت «یا تن رسد به جانان» آورده شده بود، لیکن چون از جهت معنی خالی از رکاکت نبود، ما از روی بعضی از نسخ دیگر دیوانحافظ، به عبارت «یا جان رسد به جانان» تصحیح نمودیم.
۸. صدر آیه ۱۳، از سوره ۲۰: طه.
۹. آیه ۴۱، از سوره ۲۰: طه؛ «و تو را فقط برای خودم قرار دادم.»
۱۰. بحارالأنوار، ج۷۲، ص۱۲۹ و ۱۳۰؛ و در ص۱۲۳ روایت میکند که: یا موسَی! إنّی اطَّلَعْتُ علَی خَلقی اطِّلاعَةً فلَمأرَ فی خَلقی شَیئًا أشَدَّ تَواضُعًا مِنکَ، فمِن ثَمَّ خَصَصْتُکَ بِوَحیی و کَلامی مِن بَینِ خَلقی.
۱۱. عدّهالدّاعی، ص۲۱۸.
۱۲. آیه ۵۱، از سوره ۱۹: مریم؛ «و در این کتاب از موسی یاد کن! حقّاً او از مخلَصین بوده و فرستادهشده و پیغمبر بود.»
۱۳. نهجالبلاغة، خطبه ۲۰۴، ص۳۲۱.