کتاب گلشن أحباب (جلد پنچم) - مجلس شصتوسوّم - شرح نامههایی از مرحوم آیهالله حاج سیّد أحمد کربلائی قدّسسرّه؛ عشق و محبّت خداوند.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
اللهُمَّ إنّی... أَسْأَلُک حُبَّکَ و حُبَّ مَن یُحِبُّکَ و حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یوصِلُنی إلَی قُرْبِکَ و أَنتَجعَلَکَ أَحَبَّ إلَیَّ مِمّا سِواک و أَنتَجعَلَ حُبّی إیّاکَ قآئِدًا إلَی رِضْوانِکَ و شَوْقی إلَیْکَ ذآئِدًا عَن عِصْیانِکَ. [۱]
«خدایا! محبّت خودت و محبّت آنها که تو را دوست دارند و محبّت هر عملی که مرا به قرب تو میرساند را نصیب و روزی من بفرما؛ تا موفّق شوم آن عمل را انجام دهم و به قرب تو برسم و خودت را در نزد من از همه مخلوقات محبوبتر قرار بده که تو را از همه بیشتر دوست داشته باشم. این محبّت من به خودت را به گونهای قرار بده که مرا بهسوی بهشت رضوان تو بکشاند و شوقی که به تو دارم نیز آنگونه باشد که مرا از معاصی باز دارد.»
هرکس به هرچه محبّت دارد، آن محبّت در رفتار و کردار و أقوالش ظاهر و متجلّی میشود و خود را نشان میدهد؛ محال است کسی به خدا محبّت داشته باشد أمّا گفتار و مجالسش حول غیرخدا بچرخد؛ چنین چیزی محال است.
محال است کسی خدا را حقیقةً و واقعاً دوست داشته باشد و محبّت خدا دلش را إشراب کرده باشد و درباره غیرخدا گفتگو کند؛ آن غیرخدا أعمّ است از اینکه دنیا یا آخرت باشد.
کسیکه فکر و ذکرش غیرخداست، ممکن است در برههای از زمان درباره خدا صحبت کند، أمّا محال است که تمام مجالس و أقوالش را خدا و توحید پروردگار استیعاب کند.
روزی در محضر علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه و أعلیالله درجته به دیدار یکی از بزرگان از مشاهیر رفتیم. در طیّ یک ساعت یا یک ساعت و نیم که آنجا بودیم، آن آقا تمام مدّت را درباره حضرت امام زمان علیهالسّلام صحبت کرد، مباحثی مانند علائم ظهور، زمان ظهور و اصحاب حضرت.
بعد از آنکه آن مجلس تمام شد و علاّمه والد رضوانالله تعالیعلیه تشریف آوردند بیرون، به بنده فرمودند: ببینید! ایشان به عالم توحید راه پیدا نکردهاند! زیرا یک کلمه توحیدی هم بر زبان جاری نمیکنند. اگر به عالم توحید راه یافته و متمکّن شده بودند، از توحید هم سخن میگفتند.
و البتّه این امر منحصر در آن مجلس نبود و حقیر بارها در مجلس آن بزرگ حاضر بودم و همیشه محور سخن ایشان غیرتوحید بود. و غالباً به ذکر و یاد حضرت صاحبالأمر أرواحنافداه مشغول بودند.
گرچه امام زمان علیهالسّلام حجّهاللهالأعظم و ولیّاللهالأعظم است، قطب عالم وجود است و مؤن باید به یاد آن حضرت باشد و فکر و ذکرش ایشان باشد، بلکه به تعبیر مرحوم آقای حدّاد: «کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اوّلین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد.»[۲] أمّا مؤن باید ولایت را تحتالشّعاع توحید ببیند. ائمّه علیهمالسّلام تمام عوالم توحید را طیّ کردهاند تا ولیّ شدهاند و به ولایت رسیدهاند و به همه ما دستور دادهاند که به توحید برسیم، به حقیقت وجود برسیم، به جان عالم هستی که پروردگار و ربّ ماست برسیم.
کسیکه خدا را دوست دارد، خدا بر زبانش جاری میشود، و اگر نام خلیفه و ولیّ او حضرت بقیهاللهالأعظم أرواحنافداه بر زبانش آید، با خدا میآید، نه تنها و جدا از خدا.
بنابراین هرکسی محبّت هرچه را در دل دارد، همان را در أقوال و کردار و نشست و برخاستش بروز میدهد؛ «از کوزه همان برون تراود که در اوست» اگر دنیاست، دنیاست. اگر آخرت است، آخرت است. اگر امام زمان است، امام زمان است و اگر خود خداست، خود خداست.
این کلام والد علاّمه رضواناللهتعالیعلیه اختصاص به مجلس آن شخص نداشت، کراراً در مجالس و ملاقاتها همین مسأله تکرار میشد که حتّی یک کلام توحیدی شنیده نمیشد و ایشان هم آن را کاشف از نرسیدن سخنگو به مقام توحید میدانستند.
مرحوم آیهالله قاضی راجع به مرحوم حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد رضواناللهتعالیعلیهما فرموده بودند که: «سیّد هاشم در توحید مثل سنّیهای متعصّب است»[۳] یعنی هیچگاه از توحید تنزّل نمیکند؛ سنّیهای متعصّب چقدر به خلفای غاصب تعصّب دارند؟! دیده شده که گاهی مطلبی را از شیعهای شنیدهاند و او را در خفا کشتهاند! سنّیهای متعصّب اصلاً از عقیده خود به هیچ قیمت تنزّل نمیکنند؛ سیّد هاشم هم در توحید مثل آنها متعصّب است و چنان توحید به جانش نشسته که چیزی را با آن عوض نمیکند و هیچ چیزی موجب خلل در عقیده او نمیشود.
نشست و برخاست با ایشان انسان را به یاد توحید میانداخت، صحبتهای ایشان همیشه از توحید بود، از خدا بود. در همه محافل از توحید میگفتند و أشعار توحیدی میخواندند.
کسیکه خانه قلب را از غیرخدا پرداخته و محبّت پروردگار تمام شراشر وجودش را گرفته و در قلبش خانه کرده، نمیتواند از غیرخدا صحبت کند، همانطور که کسیکه محبّت دنیا در قلبش خانه کرده، نمیتواند از غیردنیا سخن بگوید.
در جوابهائی که مرحوم آقاسیّد أحمد کربلائی رضوانالله تعالیعلیه برای نامهها مینوشتند، مسأله توحید کاملاً ظاهر و بارز است؛ وجود آن نازنین را توحید گرفته بود بهطوریکه غیر از توحید، به چیز دیگری فکر نمیکرد، غیر از توحید، چیز دیگری نمیدید و غیر از توحید، از چیز دیگری نمیگفت.
ایشان در جواب نامهای که برای یکی از دوستانشان نوشتهاند چنین مرقوم فرمودند:[۴]
باسمه تعالی
زنده باد حضرت دوست و مرده باد هرچه غیر اوست
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طائری چو تو در خاکدان دهر
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
ای غائب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
(دیوانحافظ، ص۱۹، غزل ۳۶.)
فدای حقیقتت شوم که از او خبر نداری.
انسان، بدنی دارد و روحی، به بدنش میگویند: «تن» و به روحش میگویند «جان» و حقیقتی دارد که از آن به «جانان» تعبیر میکنند که جانِ جان است. آن حقیقت همان پروردگار است که این جان و روح عین ربط به اوست و اوست حقیقت همه چیز و حقّ مطلق؛ ذَ لِکَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. [۵]
فدای حقیقتت شوم، یعنی: فدای خدایت شوم که از او خبر نداری.
دستورالعمل آناستکه از خود و خودرأیی دست برداری! جان من به لب آمد از گفتن اینکه راه نجات و خلاص، در استغراق[۶] به ذکر إلهی و تفکّر در معرفت نفس و خودشناسی است. ذکر و فکر، خودْ
رهنمای تو خواهد شد.
یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ و ذِکْرُهُ شِفآءٌ. [۷]
دَوآؤُکَ فیکَ و لاتُبصِرُ
و دآؤُکَ مِنکَ و لاتَشعُرُ[۸]
تا سالک راه خدا به درد هجران مبتلا نشود به مقصد نخواهد رسید، تا درد عشق تمام استخوانهایش را نسوزاند، راه به این دوری طی نخواهد شد.
ما با این عبادات ناقص و دست و پا شکسته، اگر چنانچه عمر حضرت نوح علیهالسّلام که بیش از نهصد و پنجاه سال بود را هم داشته باشیم، باز به مقصد نخواهیم رسید.
سیر بهسوی خداوند با این عبادات و أعمال ناقصه مثل ایناستکه بخواهیم دور کره زمین را با پای پیاده بگردیم، بلکه راه خیلی بیشتر از اینهاست.
تنها چیزی که موجب سرعت سیر میشود عشق و محبّت پروردگار است که جَذَبات را در پی دارد؛ جذباتی که انسان را از این عالم میکَند و موجب وصول به عوالم فوق میشود.
جَذْبَةٌ مِن جَذَباتِ الحَقِّ تُوازی عَمَلَ الثّقَلَیْنِ. [۹] «یک جذبه از جذبات حضرت حق معادل عمل ثقلین (جنّ و إنس) است.»
چیزی که انسان را از این عالم میکَند جذبه است. سالک تا خودش باشد و عمل خودش و تا جذبات إلهی وی را نگیرد و به مرحلهای نرسد که بهرهاش معادل عمل جنّ و انس است، به مقصود نخواهد رسید؛ عمل خود سالک او را به خدا نمیرساند.
پس باید درد هجران پیدا شود تا آن حقیقت بر انسان تجلّی کند.
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه این شعر را همیشه میخواندند:
آب کم جو تشنگی آور بهدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
(مثنویمعنوی، دفتر سوّم، ص۴۲۹.)
راه تحصیل عشق و محبّت خداوند
مهمترین راه تحصیل این عشق و محبّت و آتش هجران، مراقبه و ذکر و فکر است. باید همه وجود انسان یاد خدا شود و در همه حال با او باشد و برای این جهت باید خود را جمع کند و از تفرقه بیرون آید و در خود فرو رود. ذکر و فکر مُمِدّ یکدیگرند و شرط هر دو مراقبه است. لذا فرمود: «راه نجات و خلاص، در استغراق به ذکر إلهی و تفکّر در معرفت نفس و خودشناسی است.»
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آید
(دیوانحافظ، ص۷۴، غزل ۱۶۳.)
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. [۱۰]
جنابعالی در همه چیز اهتمام دارید مگر در همین یک کلمه، پس حالا که چنین است:
تو و تسبیح و مصلّی و ره زهد و ورع
من و میخانه و ناقوس و ره دیر و کِنشت۶۰
(دیوانحافظ، ص۲۳۴، غزل ۵۰۷.)
باری جناب میرزا حاجی فلان سلّمهالله، إنشاءالله از آب و گل بیرون آمده و رشته معرفت نفس بهدست آورده، و آقا میرزا فلان هم ماشاءالله خوب مشغول است. به حسب ظاهر امید پیش آمد به زودی إنشاءالله در او هست.
باری نوشته بودی در تضرّع و ابتهال هم چیزی بنویس، تا اینکه نوشتجات ناقص نماند. نمیدانم بر این حرف خنده کنم یا گریه! ای کاش بر دل مبارکت زده میشد و نوشته میشد، و إلاّ بر کاغذ خیلی زدهاند و نوشتهاند!
فدایت، این مسأله و باقی مسائل راه آخرت آموختنی نیست، بلکه نوشیدنی است؛ تضرّع و ابتهال از درد و سوز دل برمیخیزد؛ درد پیدا کن، آن خود تضرّع و ابتهال میآورد.
آب کم جو تشنگی آور بهدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
(مثنویمعنوی، دفتر سوّم، ص۴۲۹.)
هرگز شنیده شده که زن بچهمرده را گریه تعلیم کنند؟ یا زن آبستن را زائیدن بیاموزند؟ بلی نائحهای[۱۱] را که اجاره کنند یا بازی زائیدن بخواهند درآورند، محتاج به تعلیم و آموختن خواهد بود.
و از این فرمایش سرکار علاوه بر سائر مطالب، معلوم میشود که به ذکر و فکر نپرداختهای تا آتش فراق مشتعل گردد.
سائل برای مرحوم آیهالله حاج سیّد أحمد کربلائی رضواناللهتعالیعلیه نوشته است که در باب تضرّع و ابتهال هم چیزی بنویسید. ایشان در جواب فرمودهاند که: تضرّع و ابتهال نوشتنی نیست،
خیلیها راجع به تضرّع و ابتهال نوشتهاند، أمّا نه مسأله تضرّع و زاری و نالهکردن به محضر پروردگار و نه باقی مسائل آخرت آموختنی نیست؛ نوشیدنی است.
شما میپرسی: چگونه تضرّع کنم؟! تو باید درد عشق داشته باشی، تضرّع خودش خواهد آمد.
کسی را که اجیر میکنند تا نوحهخوانی کند و تصنّعاً نوحه میخواند با کسیکه بچّهاش را از دست داده و میگرید، زمین تا آسمان فرق میکند.
بعضی میگویند: آقا عشق چطور بهدست میآید؟ اگر انسان در گوشهای در خلوتش به یاد او بنشیند و به او توجّه کند و بهترین ساعاتش را به عبادت او اختصاص دهد، عشق پروردگار کم کم در دلش جا میگیرد.
اگر انسان مراقبه تامّه و صددرصد داشته باشد؛ یعنی حضور قلب دائمی داشته باشد و در هیچ آنی توجّهش از خداوند قطع نشود، نه در درسخواندنش و نه در درسدادنش، نه در سرکاررفتنش و نه در روابطش با عیال و رفیقش، در هیچکدام توجّهش به خداوند قطع نشود؛ اگر اینگونه مراقبت داشت، آن آتش فراق و عشق پروردگار در قلبش شعلهور میشود.
مثل أمیرالمؤنین که میفرمود: إنّما کُنْتُ جارًا جَاوَرَکُم بَدَنی أَیّامًا. [۱۲] یعنی من با شما همسایه بودم، أمّا بدنم همسایه بود و روحم با شما نبود. انسان هم میتواند همانطور باشد، زندگی روزمره خودش را به نحو أحسن داشته باشد، أمّا فکرش با خدا باشد حتّی در بیع و شرائش هم به یاد خدا باشد.
آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه به یکی ازسالکین راه خدا که به ایشان عرض کرد: وقتی به بازار میروم روحم کسل میشود، فرمود: «وقتی در بازار میروی و بیع و شراء میکنی، با خدا معامله کن؛ یعنی از خدا بخر و به خدا بفروش.» یعنی در بازار هم خدا را ببین؛ نه تنها در مجالس ذکر که فقط برای یاد خدا مهیّا شده است خدا را ببین، بلکه در همه کثرات هم خدا را ببین.
مرحوم آقا سیّد أحمد در ادامه نوشتهاند:
و همچنین در مجاهده هم کوتاهی نموده و مغرور شدهای و إلاّ مجاهده صادقه، علم وجدانی به قبائح أعمال و أفعال و سکنات و اخلاق و ملکات میآورد و اینها از دنائت مرتبه ذات نفس است که حقیقةً جهنّم روحانی است. اگر کسی خود را فعلاً و حقیقةً در جهنّم دید، محتاج به آموختن تضرّع و ابتهال نخواهد بود؛ و هُم و النّارُ کَمَن قَد رَءَاها فَهُم فیها مُعَذَّبونَ. [۱۳]
اگر کسی مراقبه و مجاهده نفسانی داشته باشد به جمیع قبائح أعمال و سکناتش پی میبرد و پستی ذات خود را وجدان میکند، نیستی خویش را میبیند، نیستی و زشتی أعمالش را میبیند، خداوند او را به عیوبش و به فقرش واقف میکند. کسیکه خود را اینگونه ببیند حقیقةً خود را در جهنّم دیده، او دیگر محتاج آموختن تضرّع و ابتهال نیست، نالهاش بلند و اشکش سرازیر میشود.
این اشکریختن از چشم بسیار مطلوب است. حضرت رسول أکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرماید: اللَهُمَّ ارْزُقْنی عَیْنَیْنِ هَطّالَتَیْنِ. [۱۴] «خدایا! دو چشم به من عنایت کن که دائم اشک بریزند.»
ایشان در انتهای نامه عبارتی دارند که شکستهنفسی فرمودند و صحیح نیست که بنده آن را بخوانم. [۱۵]
شما ببینید در یک جواب نامهای که نوشتند و با «زنده باد حضرت دوست و مرده باد هرچه غیر اوست» آغاز نمودند، چقدر ظرائف را بیان کردند. این نامه موجب تنبّه و حرکت انسان میشود.
انسان باید درد محبّت پروردگار را پیدا کند، این درد را که یافت، دوایش هم در وجود خود او نهفته است.
بارپروردگارا! به عظمت دلسوختگان راه خودت، به عظمت أولیای خودت، آنها که به لقای تو مشرّف شدند، این خوبان و نازنینان عالم، دست همه ما را بگیر و با جذبات پیدرپی و با عشق خودت، ما را در این راه طولانی بهسوی خودت به لطف و کرم خودت، راهبری کن. اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی و جَنِّبْنا عَمّا یُسخِطُکَ و تَنهَی.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۴۹. مناجاة المحبّین
همچنین شیخ طوسی در دعای صباح امام صادق علیهالسّلام، این فقرات را نقل کرده است: و ارْزُقنی حُبَّکَ و حُبَّ کُلِّ مَن أحَبَّکَ و حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُقَرِّبُنی إلی حُبِّکَ. (مصباحالمتهجّد، ج۱، ص۲۳۴)
۲. روحمجرّد، ص۵۱۳؛ و امامشناسی، ج۳، ص۳۴.
۳. روحمجرّد، ص۱۳.
۴. این نامه در أواخر کتاب شریف تذکرهالمتّقین، ص۱۸۵ نقل شده است.
۵. آیه ۶۲، از سوره ۲۲: الحجّ.
۶. استغراق: فرورفتن، غرقشدن.
۷. مصباحالمتهجّد، ج۲، ص۸۵۰. دعای کمیل
۸. دیوانأمیرالمؤمنین علیهالسّلام، ص۱۷۸؛ «داروی تو در خودت است ولی نمیبینی. مرض تو از خود توست ولی نمیفهمی.»این شعر به همراه دو بیت ذیل، در بسیاری از کتب عرفانی از جمله مرءَاهالعارفین صدرالدّین قونوی، ص۳۸، به أمیرالمؤنین علیهالسّلام نسبت داده شده است:أتَزعَمُ أنّکَ جِرمٌ صَغیرُ
به یاد خداوند باش و توجّه به خودت داشته باش و در خود فرو برو تا خودت را از این کثرات جمع کنی و به عالم وحدت برسانی؛ خود این ذکر حقّ و توجّه به نفس راهنمای تو خواهد شد.
ذکر خود و خدا ملازم یکدیگر است و هرکس از خودش غافل شود از خدا هم غافل میشود و بالعکس. لذا فرمود: نَسُوا اللَهَ فَأَنسَیهُمْ أَنفُسَهُمْ. [پانویس]قسمتی از آیه ۱۹، از سوره ۵۹: الحشر.
۹. از روایات مشهور نبوی در لسان اهل معرفت است. تفسیر المحیطالأعظم سیّد حیدر آملی، ج۱، ص۲۶۶؛ و شرحاصولکافی صدرالمتألّهین، ج۱ ص۳۷۴.
۱۰. مصرع اوّل آن اینچنین است: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست» همانمصدر، ص۱۱۸، غزل ۲۶۵
۱۱. نائحه: زن نوحهخوان.
۱۲. نهجالبلاغة، خطبه ۱۴۹، ص۲۰۷.
۱۳. نهجالبلاغة، خطبه ۱۹۳، ص۳۰۳ خطبه متّقین؛ «حال ایشان نسبت به آتش دوزخ مانند حال کسی است که آن را دیده و گوئی در این آتش عذاب میشوند.»
۱۴. نهجالفصاحة، ص۲۵۰.
۱۵. در پایان نامه آمده است: و طُرفه اینکه با این همه بیالتفاتی، تعجّبم که از کجا یک مطلب را خوب فهمیدهای و آن ایناستکه خریّت این حقیر را خوب فهمیدهای و به رشوه ناقصنماندن نوشتجات، دل مرا شاد فرمودهای، با وجود این باز میگوئی کشف و شهودی برایم نشده و علمی به حقائق أشیاء نیافتهام؛ در این خیال بوده باشید. و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (تذکرهالمتّقین، ص۱۸۷) ـ لجنه تحقیق.