شرح نامه‌هایی از مرحوم حاج سیّد أحمد کربلائی؛ یاد خدا و إظهار عجز و نیاز به او

کتاب گلشن أحباب (جلد پنچم) - مجلس شصت‌وپنجم - شرح نامه‌هایی از مرحوم آیه‌الله حاج سیّد أحمد کربلائی قدّس‌سرّه؛ یاد خدا و إظهار عجز و نیاز به او.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

یاد و صحبت از خداوند

در جلسات گذشته عرض کردیم که دوستان خدا چون به یاد او هستند و محبّت او را در دل دارند، لاجرم صحبت‌ها و مجالسشان و مؤنستشان هم با اوست. اگر می‌نشینند خلوت می‌کنند از خدا صحبت می‌کنند. اگر جائی پیدا می‌کنند دور از أغیار، از خدا گفت‌وگو می‌کنند. اُنسشان با خداست؛ همان‌طوری که اهل دنیا اگر یک فرصت مناسبی پیدا کنند با رفیقشان می‌نشینند، با عیالشان می‌نشینند، با بچه‌هایشان می‌نشینند، با اقوامشان می‌نشینند، غذا می‌خورند، چطور صحبت‌هایشان درباره دنیاست و از دنیا تجاوز نمی‌کند!

یا اگر کسی فقیه است، سر وکارش با مسائل شرعیّه است، هرکجا می‌نشیند یک فرعی را عنوان می‌کند و درباره‌اش صحبت می‌کند.

بسیار دیده شده آقایانِ علمائی که در مقام تدریس و تدرّس بوده‌اند ـ این سیره مستمرّه است ـ هرکجا می‌نشینند پیش رفقای خودشان، مباحثی را از مسائل فقهیّه که اشکال دارند عنوان نموده و بحث می‌کنند.

کسی‌که کوزه‌گر است، همه‌اش راجع به سفال صحبت می‌کند. کسی‌که زارع است گفتگویش راجع به زراعت است، خواب هم که می‌بیند خواب زراعت می‌بیند! چون دائماً با کشت و کار سرو کار دارد، فکر و همّ و غمّش روی کشت و کار است، لذا صحبتش هم از اوست.

اهل دنیا که نماز می‌خوانند، چون تمام وجودشان را دنیا گرفته، داخل نماز هم مشغول دنیا هستند، از دنیا بیرون نمی‌آیند! اگر بخواهد در راه خدا قرار بگیرد باید مجاهده کند و کم‌کم آنچه در صُقع نفسش متحجّر شده و جای گرفته است را با تیشه مراقبه بکند و خدا را بیاورد.

آنهائی هم که اهل خدا هستند چون ذاتشان و حقیقتشان خدا زده شده، اصلاً از غیر نمی‌توانند صحبت کنند، متأذّی می‌شوند، اهل دنیا را وقتی می‌بینند متأذّی می‌شوند، نمی‌توانند ببینند. آنها انسشان با خداست و با دوستان خدا، با کسانی است که در مسیر همراهشان هستند، انسشان با آنهاست، صحبت‌هایشان هم همه‌اش از خداست.

آقا کراراً می‌فرمودند: افرادی‌که طالب غیرپروردگار و غیرتوحید هستند، مجالسشان نه ابتدایش به توحید باز می‌شود و نه انتهایش به توحید بسته می‌شود، غیرتوحید است؛ غیرتوحید هم هرچیزی است که مادون مقام ذات است، هرچه که شما از آن بالا پائین بیائید ولو اینکه ملأ أعلی باشد، ملائکه باشد. گاهی کسی عشق به عالم مجرّدات دارد، محبّت به عالم مجرّدات دارد، چون افکارش در همان‌جا متمرکز شده است، أقوالش نیز در مقام ظاهر، طلوع و ظهورش از همان‌جاست؛ یعنی از عالم مجرّدات و غیرپروردگار صحبت می‌کند.

علی أیّ حال، هرکس در هر عالمی زندگی می‌کند و معیشت دارد، خواه در أسفل‌السّافلین باشد خواه در أعلی‌علیّین، از همان‌جا گفتگو دارد و صحبت‌هایش از همان‌جاست.

توحید و محبّت پروردگار، در نامه‌های آقا سیّد أحمد کربلائی

عرض کردیم: یکی از بزرگان راه حقّ و حقیقت مرحوم آیه‌الله آقا حاج سیّد أحمد کربلائی است که نامه‌ها و جواب نامه‌هائی را که ایشان نوشته‌اند همه‌اش مشحون است از توحید و محبّت پروردگار، به‌طوری‌که اگر شما یک نامه مرحوم آیه‌الله حاج سیّد أحمد را نگاه کنید این را درمی‌یابید؛ شما را تکان می‌دهد به‌سوی توحید، دعوت می‌کند به توحید و به عشق پروردگار و عبودیّت.

یکی از نامه‌هایشان را در هفته گذشته شروع کردیم و نصفش خوانده شد و نصف دیگرش ماند. اصل نامه در این‌باره بود که فرمود:

اگر کسی بعد از دخول در کار و تنبّه و استبصار دست از طلب بردارد و به‌حال سابق خود برگردد، یا سبب وسیله تحصیل دنیای خود العیاذبالله قرار دهد، حال او به‌مراتب بدتر خواهد بود از کسی‌که بالمرّة داخل در این راه نشده باشد.

تبدیل نورانیّت به ظلمت، در اثر شکست در امتحان

مثال‌هایش را برای سروران معظّم ذکر کردیم که اگر کسی در این راه داخل نشده باشد، او قابلیّت محض است، أمّا اگر آمد و در امتحان سربلند بیرون نیامد، این به مراتب حالش بدتر می‌شود و آن نورانیّتی را هم که به‌دست آورده بود بالکلّ از او گرفته می‌شود؛ سابقاً مؤن بود حالا می‌شود منافق، سابقاً نور داشت حالا ظلمت دارد، چه‌بسا خودش هم این معنا را ادراک نکند و نفهمد. سابقاً به‌یاد خدا بود حالا به‌یاد خدا نیست، سابقاً موفّق به‌نماز شب می‌شد حالا از او گرفته شده است، خودش هم نمی‌فهمد چرا از او گرفته شده است. ولی اگر مراقبه داشته باشد بالأخره سر نخ را باید پیدا بکند و بفهمد که این ظلمت از کجا آمد، آن نورانیّت چرا تبدیل شد به ظلمات؟! این چراغ الآن روشن است و اتاق نور دارد، شما دست به کلید بزنید این چراغ خاموش می‌شود، ظلمات می‌شود.

یکی از رفقای مرحوم حدّاد رضوان‌الله‌تعالی‌علیه که در امتحان شکست خورد و سرپیچی کرد و تاریک شد، این‌طور که بعضی نقل کردند، بعد از جدائی از آقای حدّاد به‌قدری تاریک شده بود که می‌خواست مفاتیح را در حرم حضرت امام رضا علیه‌السّلام آتش بزند؛ کسی قرآن و مفاتیح را آتش بزند! چه ظلمتی بالاتر از این هست؟

این شخص کسی بود که وقتی می‌شنیدیم جلسه منزل این آقاست واقعاً لذّت می‌بردیم و خوشحال و مسرور می‌شدیم. آن‌قدر نورانیّت پیدا کرده بود که از رفتن به منزلش خوشحال می‌شدیم.

آقای حدّاد رضوان‌الله‌علیه وقتی ایشان را دیدند فرمودند: «من در ایشان چیزی می‌بینم!» این نور گرفته شد، ظلمات آمد. تا به‌حال مؤن بود حالا می‌شود کافر، کافر می‌شود! کافر کسی است که عقیده‌اش این باشد که باید قرآن را آتش بزند؛ این مسلمان است یا مسلمان نیست آقا؟! اگر عقیده‌اش این باشد. انسان باید پناه به‌خدا ببرد! چون نفس خبیث است.

نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی‌آلتی افسرده است

(مثنوی‌معنوی، دفتر سوّم، ص۳۴۳.)

در اصحاب حضرت رسول اکرم و ائمّه علیهم‌السّلام نمونه اینها را مکرّر می‌بینید که زمانی از خواصّ بودند و نورانیّتی داشتند و بعداً آن‌قدر تاریک شدند که حتّی گاهی مورد لعن ائمّه علیهم‌السّلام قرار گرفتند. واقفیّه از أصحاب حضرت موسی‌بن‌جعفر علیهماالسّلام بودند و برخی از ایشان مثل علیّ‌بن‌أبی‌حمزه بطائنی از بزرگان شیعه و روات بودند، ولی بعد از آن حضرت در برابر حضرت امام رضا علیه‌السّلام تسلیم نشدند و مورد لعن و طرد ائمّه و شیعیان قرار گرفتند تا جائیکه در میان أصحاب به کلاب مَمطوره (سگهای خیس و باران‌خورده!) نامیده می‌شدند؛ [۱] یعنی حال اینها مانند سگی است که خیس و مرطوب است که چقدر مشمئزکننده است! و باید انسان از آن دوری کند و گرنه آلوده می‌شود.

انسان اگر در مقام تهذیب برنیاید و در مقام تمکین نباشد و حالت انکسار نسبت به پروردگار نداشته باشد و خود را ببیند، کار او درست نمی‌شود. عبارت مرحوم حاج سیّد أحمد کربلائی این بود که:

اگر کسی بعد از دخول در کار و تنبّه و استبصار دست از طلب بردارد و به‌حال سابق خود برگردد یا سبب و وسیله تحصیل دنیای خود العیاذبالله قرار دهد، حال او به‌مراتب بدتر خواهد بود از کسی‌که بالمرّة داخل در این‌راه نشده باشد، زیراکه مقوله کفر بعد الإیمان است. و این مطلب به‌مقتضای وعده إلهی و تجربه اهل الله سبب خذلان در دنیا و خسران در آخرت، هردو خواهد بود.

عرض کردیم که: الآن اتاق نورانی است اگر شما کلید را بزنید تاریک می‌شود، کفر و ایمان هم همین‌طور است. اتّصال به منبع نور که قطع شد جز ظلمت چیزی نمی‌ماند. انسان که از خودش نوری ندارد و هرچه هست از برکت اتّصال به توحید و ولایت است و وقتی پشت کرد نورش گرفته می‌شود.

هم به‌مقتضای وعده خدا، هم تجربه اهل‌الله این مطلب سبب خذلان در دنیا و خسران در آخرت هر دو خواهد بود. افرادی‌که در امتحان شکست بخورند، اینها هم در دنیا مخذول هستند و هم در آخرت زیان‌کارند.

التجاء به پروردگار و إظهار عجز و نیاز

بعد می‌فرمایند:

پس امید از آن بزرگوار چنان‌است که بعد از التفات به خرابی و عیوب نفس خویش، دست از اشتغال برنداشته و از التجاء به حضرت حق جَلّ‌وعَلا سستی و تکاهل نورزد، إن‌شاءالله‌تعالی. و حضرت حق جَلّ‌وعَلا خلاصی و نجات مرحمت فرماید در دنیا قبل از آخرت و حاشا از کرم او که مأیوس و ناامید فرماید.

الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْأَخِرَةِ لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَتِ اللَهِ.

هرکه دری کوبید و دست برنداشت، عاقبت آن در را به روی او باز نمایند؛ مَن دَقَّ بابًا و لَجَّ وَلَجَ.

م

و طالب حق جَلّ‌وعَلا را از مرگ خسرانی نرسد که: وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْوَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ، [۲] بلکه زودتر رسیدن به مطلوب است، کما لایخفی.

مرحوم آقا سیّد أحمد می‌فرماید:

پس امید از آن بزرگوار چنان‌است که بعد از التفات به خرابی و عیوب نفس خویش، دست از اشتغال برنداشته و از التجاء به‌حضرت حق جَلّ‌وعَلا سستی و تکاهل نورزد.

وقتی فهمیدی آقاجان نفست خراب است و این یک حیوان موذی و اذیّت رسانی است که اوّل به‌خودت آسیب می‌رساند بعداً به دیگران؛ مشغول إصلاح نفس خودت باش، مشغول ترمیم نفس خودت شو. یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ. [۳] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، خودتان و اهل و عیال خود را از آتش جهنّم حفظ کنید، آتشی که آتشگیرانه آن، مردم و سنگ است.»

از زاری‌کردن و ملتجی‌شدن به خداوند تبارک‌وتعالی هیچ سستی به خودش راه ندهد إن‌شاءالله‌تعالی. و حضرت حق جَلّ‌وعَلا خلاصی و نجات مرحمت فرماید در دنیا قبل از آخرت.

اگر انسان در مقام تهذیب نفس خودش برآمد و خرابی نفس خودش را دید و مشغول اصلاح خود گردید و به خودش مشغول شد، اگر چنین شد، بعد به درگاه پروردگار هم التجا کرد و راز ونیاز نمود و تضرّع و گریه و ناله و إظهار عجز و نیاز کرد و از زاری‌کردن و ملتجی‌شدن به خداوند تبارک‌وتعالی هیچ‌سستی به‌خودش راه نداد، خداوند جَلّ‌وعَلا خلاصی مرحمت می‌فرماید و نجاتش می‌دهد، نمی‌گذارد از این عقبات نفس زیان ببیند.

و گرنه سالها در نفس خودش همین‌طور محبوس می‌شود و متوقّف می‌گردد؛ مثل آنچه أمیرالمؤنین علیه‌السّلام مثال می‌زنند: کَحِمارِ الطّاحونَةِ یَدورُ و لایَبرَحُ، [۴] مثل این درازگوشی که دور آسیاب می‌گردانند و چشمش را هم می‌بندند و دور آسیاب می‌گردد و با خود می‌گوید: اوه چقدر راه رفتم! می‌بیند از صبح تا شب مدام راه رفته، عصر که چشمش را باز می‌کنند می‌بیند در همان آسیابی که بوده در همان‌جاست؛ هیچ تکانی نخورده است!

فردا که پیش‌گاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

(دیوان‌حافظ، ص۵۲، غزل ۱۱۴.)

آنجا مجازبودنش ظاهر می‌شود و معلوم می‌شود که عمری متوقّف و دستش خالی بوده است.

ولی اگر به درگاه خداوند تضرّع و ناله داشت و بارش را در خانه خداوند انداخت و با گریه وزاری خود را به او سپرد، حاشا از کرم او که مأیوس و ناامید فرماید؛ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْأَخِرَةِ لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَتِ اللَهِ.

پس باید انسان امیدوار باشد؛ زیرا در صورتی که در مقام عمل و در مقام إصلاح نفس خود باشد، التجاء و زاری به‌درگاه خدا بکند، دیگر نباید حالت یأس به دل راه دهد.

الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ، آنهائی که ایمان آورده و تقوای خدا پیش گرفته‌اند، لَهُمُ الْبُشْرَی، بشارت در حیات دنیا و در آخرت اختصاص به آنها دارد. مَن دَقَّ بابًا و لَجَّ وَلَجَ، هرکه دری را کوبید و إصرار و لجاجت کرد آن در باز می‌شود.

پس بنابراین اگر درب خانه خدا را کوبیدیم و دست برنداشتیم بالأخره این درب باز می‌شود، اگر در مقام إصلاح نفس برآمدیم و نهایت کوشش را کردیم بالأخره فتح برای نفس انسان خواهد شد، از این ظلمات انسان بیرون خواهد رفت، این عقبات وکریوه های نفس طی خواهد شد.

کیفیّت تأثیر مرگ، در سلوک إلی الله

و طالب حق جَلّ‌وعَلا را از مرگ خسرانی نرسد که: وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْوَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ. کسی‌که طالب خداست از مرگ زیان نمی‌بیند؛ مرگ، با عمر طولانی او را بگیرد یا اینکه نه، عمرش کم باشد، چهل سال است در راه خدا آمده یا نه، یک‌سال، یا نه یک‌روز است یا نه، یک‌ساعت؛ همین‌که وارد راه خدا شد، می‌شود مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ، دیگر أجرش با خداوند است و خداوند او را رها نمی‌کند و امید است که او را به أعلی درجه قرب برساند.

أمثله آن را در هفته پیش عرض کردیم؛ از جمله قضیّه آن راهب را که در کنار آن چشمه‌ای بود و لشکر أمیرالمؤنین علیه‌السّلام به دستور حضرت زمین را کندند به سنگ رسیدند. هر کار کردند نتوانستند سنگ را بردارند، و آن سنگ به دست مبارک أمیرالمؤنین علیه‌السّلام برداشته شد. این قضیّه در امام‌شناسی مرحوم علاّمه والد بزرگوار طَیِّب‌الله‌نفسَه و أعلی‌الله‌مقامَه ذکر شده، ودر آنجا ذکر شده که این راهب وقتی این منظره را می‌بیند از دیرش پائین می‌آید و ایمان می‌آورد و می‌گوید: این سنگ را جز پیغمبر یا وصیّ پیغمبر کسی نمی‌تواند حرکت دهد.

بعد از اینکه شهادتین خود را جاری کرد ملازم حضرت شد. حضرت به او فرمودند: الْزَمْنی و کُنْ قَریبًا مِنّی. [۵] «در این سفر ملازم و نزدیک به من باش!» عنایت أمیرالمؤنین را ببینید چقدر است! یک شخصی که راهب بوده و عمرش را در نصرانیّت و دور از پیغمبر و دور از سنّت پیغمبر گذرانده، ایمان می‌آورد و حضرت می‌فرمایند: ملازم من باش! این چند صباحی که با ما هستی، ملازم من باش!

و در جنگ صفّین که در رکاب حضرت بود به شهادت رسید و حضرت بر او نماز گزاردند و با دست مبارک خود دفنش کردند و برایش فراوان استغفار نمودند و فرمودند: گویا که من به او و به منزل او در بهشت و زوجه‌ای که خداوند به او عطا فرموده نظر می‌کنم. و وقتی ذکر او به میان می‌آمد می‌فرمودند: ذاکَ مَوْلایَ. «او مولای من است، ولایت و قرب ما را دارد.»

حضرت با این بیان و کار خود دیگران را نسبت به این‌راه بشارت داده‌اند. چقدر ملازم حضرت بود؟ چقدر بعد از ایمان در خدمت حضرت بود؟ عمده ایمان و طلب بعد الایمان است که با طلب در راه خدا بیاید؛ حالا می‌خواهد ساعت أوّل، موت او را بگیرد، می‌خواهد دو سال بعد، می‌خواهد بیست سال بعد، می‌خواهد چهل سال بعد؛ وَ مَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْوَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ. هرکس از خانه خود خارج شود و هجرت کند به‌سوی خدا و رسولش و مرگ او را فرا بگیرد، أجر او با خداست.

مرحوم آقا سیّد أحمد کربلائی می‌فرمایند: بلکه زودتر رسیدن به مطلوب است، کما لایخفی.

قصدش خدا بوده و زودتر به خدا رسیده است؛ گرچه اگر سالک بیشتر عمر کند بهره‌اش بیشتر می‌شود و هرچه در این عالم باشد سیرش سریعتر می‌شود و اگر از دنیا رحلت کند معلوم نیست تا چه درجاتی را خداوند به او تفضّل نماید، و لذا سالک مجاز نیست از خدا طلب مرگ کند و باید همیشه طول عمر و عافیت بطلبد، ولی باز هم اگر رفت از رفتن نباید ناراضی باشد؛ محبوبش برایش مرگ را خواسته و او را به نزد خود زودتر خوانده است و به لقاء إلهی مشرّف می‌شود، گرچه با آن سعه و درجه نهائی نباشد.

مراقبت از نفس و تسلّط شیطان بر نفس

و اگر العِیاذبالله دست برداشتی، أمّا در دنیا چنان شیطان مسلّط می‌شود که دردت دیگر چاره و مرهم‌پذیر نمی‌شود؛ و أمّا بعد از مردن چنان حسرت و ندامت و غصّه و افسوس دل و جانت را بسوزاند که آتش جهنّم به گردش نمی‌رسد. خسران. پس در دنیا خذلان و در آخرت خسران، آن هم چه خسرانی!

نَارُ اللَهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْٔدَةِ * إِنَّهَا عَلَیْهِم مُؤصَدَةٌ * فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ. [۶]

من آنچه شرط بلاغست باتو می‌گویم

تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملال

(کلّیات سعدی، ص۴۹۲.)

این چند کلمه به مقتضای: «المأمور معذور» به‌عنوان یادبود قلمی شد، استدعا از آن بزرگوار چنان‌است که در مظانّ استجابت دعوات و خَلَوات با حضرت قاضی‌الحاجات این روسیاه درگاه إله را فراموش نفرموده و ترحّم بر این مسکین و محتاج را در حیات و بعد از ممات مضایقه نفرمایند.

حَرَّرَهُ أحمدُ الموسویُّ الحائریّ فی شهرِ رمضانَ‌المبارکِ سنة ۱۳۲۶

از این نامه کریمه مبارکه نکات بسیاری استفاده می‌شود. یکی از این نکات این‌است‌که: شیطان دست از سر انسان برنمی‌دارد و انسان برای رسیدن به مقصود، باید مراقبت را به نهایت برساند و به أهواء و عیوب نفس خودش التفات و توجّه بیشتر بکند و همّ و غمّ خود را روی نفس خود بگذارد که از این عقبات و کریوه‌ها گذر کند، البتّه نه با اتّکاء به خود، بلکه بعد از التجاء به حضرت حق جَلّ‌وعَلا.

اختصاص علم و قدرت، به خداوند

این التجا خیلی مهمّ است که سالک در تمام حالات و أحوال خودش باید نظر به خدا داشته باشد و بیچارگی خودش را ببیند و از خدا مدد بگیرد و بگوید: خدایا! ما فقیریم، ما بیچاره‌ایم، ما بی‌چیزیم، ما چیزی نداریم! نه فهمی داریم، نه شعوری داریم، نه علمی داریم! پس این علمی که یاد گرفتیم و رفتیم در مدارس تحصیل کردیم، و اینکه به ما فاضل می‌گویند، عالم می‌گویند، چه هست؟! آنچه داریم در صورتی علم است که نور بیاورد؛ العِلْمُ نورٌ یَقذِفُهُ اللَهُ فی قَلْبِ مَن یَشآءُ. و هرچه هم داشته باشیم، هرچه داشته باشیم، همه‌اش عاریه است، عاریه است!

مرحوم میرزا حبیب‌الله رشتی که می‌گویند بحث مقدمّه واجب را ـ که کوتاه است و شاید چند ماهی بیشتر نشود ـ چندین سال درس می‌دادند؛ یعنی این‌قدر ذهن ایشان جولان و دقت داشته و این فهم دقیق و عمیق ایشان را می‌رساند. علاّمه والد می‌فرمودند: ایشان آخر عمر، راه منزل خودشان را هم فراموش می‌کردند؛ از حرم که برمی‌گردد، منزل خودش راهم پیدا نمی‌کند. یک انگشتش را می‌زند در ماست، آن انگشت دیگرش را می‌خورد و می‌گوید: به‌به! چقدر شیرین است!

اینها که افسانه نیست! اینها برای این‌است‌که آقاجان! این علمی را که تحصیل کرده‌اید و هرچه گیرتان آمده اینها مال ما نیست، به خودت نبند! نگو من عالم هستم. نخیر! تو جاهل هستی! علم همین‌طور است، حیات هم همین‌طور است، نگو من زنده‌ام، نخیر! آقا تو مرده‌ای! تو مرده‌ای و حیات مال خداست. نگو من قوّه دارم. نگو من غنی هستم.

إلَهی أَنَا الجاهِلُ فی عِلْمی فَکَیفَ لاأکونُ جَهولاً فی جَهْلی. [۷] «خدایا! من در این علمی که دارم جاهل هستم، در جهل خودم چطور جاهل نباشم؟!» ائمّه علیهم‌السّلام فهمیده‌اند. آنها این حقیقت توحید را إدراک کرده‌اند و عرض می‌کنند: أَنتَ الحَیُّ و أَنَا المَیِّتُ، و أَنتَ القَویُّ و أَنَا الضَّعیفُ، و أنتَ الغَنیُّ و أَنَا الفَقیرُ... و أَنتَ المَوْلَی و أَنَا العَبْدُ، و أَنتَ العالِمُ و أَنَا الجاهِلُ. [۸]

لذا در روز جزاء که همه بال و پرها ریخته می‌شود، آنجا خدا می‌گوید: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ. [۹] می‌فرماید: هرکس عالم است بیاید اینجا! هرکس قدرت دارد بیاید اینجا! هرکس حیات دارد بیاید! هرکس در این دنیا منم‌منم می‌کرده است بیاید! این گوی و این میدان، بیاید منم‌منم بکند!

هرکس می‌گوید: من عالم هستم، من قدرت دارم، من چه دارم، من غنی هستم، من پول‌دار هستم؛ بیاید اینجا آقا، بیاید! أَینَ الجَبّارونَ؟ أَینَ الَّذینَ ادَّعَوْا مَعی إلَهًا؟ أَینَ المُتَکَبِّرونَ؟ [۱۰] «کجایند جبّاران؟ کجایند کسانی‌که خدائی را با من می‌خواندند؟ کجایند أهل تکبّر؟»

اعتراف به عجز و جهل

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ. چقدر عالی فرموده است! امروز پادشاهی مال کیست؟ اختصاص به کی دارد؟ هیچ‌کس صدایش بیرون نمی‌آید؛ فَلایُجیبُهُ مُجیبٌ. [۱۱] آن‌وقت خودش می‌گوید: لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ. امروز پادشاهی مال من است. نمی‌گوید: للّه الواحد الرّحیم، للّه الواحد الرئوف، للّه الواحد العطوف، نه! لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ؛ با قهرش زده است و حیات‌ها را گرفته است. هیچ موجودی نمی‌ماند، حتّی ملک‌الموت را هم قبض روح کرده است. هیچ موجودی نیست؛ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ. خدا می‌فرماید: در همین نشئه شما اعتراف بکن! در همین عالم؛ اگر نکردی آنجا از آدم اعتراف می‌گیرند.

آقای حدّاد می‌فرمودند: اگر در همین دنیا با اختیار اعتراف کردی، کردی! و گرنه در آنجا با زور اعتراف را از آدم می‌گیرند؛ در این عالم اعتراف بکن، نگذار به آن عالم کشیده شود. در همین‌جا دست از خودیّتت بردار. آخر آدم که برای خدا شاخ و شانه نمی‌تواند بکشد.

آقای حدّاد این أشعار را خیلی می‌خواندند؛ هردفعه که خدمتشان می‌رفتیم این أشعار مولوی را می‌خواندند:

روستائی گاو در آخور ببست

شیر گاوش خورد و بر جایش نشست

یک روستائی گاوی را در آخور بسته بود، شیری گاوش را خورد و بر جای او نشست. شب بود، روستائی هم به آخور آمد و به هوای گاو خودش، هی روی این شیر دست می‌کشید. بعد از آن، زبان حال شیر را بیان می‌کند؛ مرحوم ملاّی رومی می‌گوید:

گفت شیر ار روشنی افزون بُدی

زهره‌اش بدریدی و دل‌خون شدی

(مثنوی‌معنوی، دفتر دوّم، ص۱۸۱.)

اگر تو می‌دانستی، علم پیدا می‌کردی که روی چه موجودی داری دست می‌گذاری، اگر می‌دانستی روی شیر داری دست می‌کشی، زهره‌ات الآن ترکیده بود و از بین رفته بود و جان به جان‌آفرین تسلیم کرده بودی!

حالا ما هم اگر علم پیدا کرده بودیم که این ادّعاها را در مقابل چه موجودی داریم انجام می‌دهیم و برای چه کسی داریم کبر و نخوت و ناز می‌کنیم، زهره‌مان آب شده بود. منتهی چون خدا را نمی‌شناسیم، الآن نمی‌فهمیم، آن‌وقت ظاهر می‌شود که: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ.

خدایا! به برکت رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم و أمیرالمؤنین که صاحب لوایان پرچم توحید هستند و حضرت صدّیقه أطهر و ائمّه طاهرین صلوات‌الله‌علیهم‌أجمعین و به برکت خوبان عالم و أولیائت، شیعیان خالص و مطیعشان، به برکت مرحوم آیه‌الله حاج سیّد أحمد کربلائی و مرحوم آیه‌الله قاضی و جمیع أولیائت از ماضین، خدایا! بصیرت ما را در امر نفس خودمان بیش از پیش بگردان و ما را به نفس کوچک خویش واقف بگردان و مراقبه ما را در أمر خود بیش از پیش قرار بده و آنی و کمتر از آنی ما را به خود وامگذار.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. مستدرک‌الوسآئل، الخاتمة، ج۴، ص۳۴۹.

۲. قسمتی از آیه ۱۰۰، از سوره ۴: النّسآء.

۳. قسمتی از آیه ۶، از سوره ۶۶: التّحریم.

۴. بحارالأنوار، ج۱، ص۲۰۸.

۵. بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۶۵.

۶. آیات ۶ تا ۹، از سوره ۱۰۴: الهُمزة؛ «آتشی که از خشم و غضب خداوند بر افروخته شده است؛ همان که بر قلوب مسلّط شده و جان افراد را از درون می‌سوزاند. حقّاً که این آتش از هر جهت آنها را إحاطه کرده و در ستونهائی بلند و کشیده، استوار و ثابت شده است.»

۷. بحارالأنوار، ج۹۵، ص۲۲۵.

۸. الصّحیفه‌العلویّة، ص۲۷؛ و ص۵۶۷ و ۵۶۸.

۹. قسمتی از آیه ۱۶، از سوره ۴۰: غافر المؤمن؛ «امروز قدرت و سلطنت از آنِ کیست؟ فقط و فقط از آنِ خداوند واحد قهّار است.»

۱۰. بحارالأنوار، ج۶، ص۳۲۶ و ۳۲۷.

۱۱. همان‌مصدر، ص۳۲۵.

مطالب جدید