گلشن احباب جلد دهم - جلسه صد و سی و ششم.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
مرحوم حدّاد رضواناللهتعالیعلیه در یکی از نامههای خود به مرحوم علاّمه والد مینویسند:
التَّوحیدُ هوَ الأصلُ و إلَیهِ الطَّریقُ، و هوَ القُطبُ و علَیهِ التَّحلیقُ، و هوَ تاجُ العارِفینَ و بِهِ سادوا، و بِأَخلاقِهِ تَخَلَّقوا و لَهُ انْقادوا. هوَ بِهِم بَرٌّ وَصولٌ، مِنهُ البِدایَةُ و إلَیهِ الوُصولُ.
نَوَّرَ قُلوبَهُم بِالحِکمَةِ و الإیمانِ و شَرَحَ صُدورَهُم فتَخَلَّقوا بِالقُرءَانِ؛ ففَهِموا مَعانیَهُ و بانَ لَهُمُ المُرادُ، فدامَتْ فِکرَتُهُم فیهِ فمَنَحَهُمُ السُّهادُ و ما عَرَّجوا علَی أهلٍ و لا أولادٍ، و لَمیُشرِکوا بِعِبادَةِ رَبِّهِم أحَدًا. [۱]
هوَ الضّیآءُ بِمِشْکَوةِ قَلبِ العارِفِ، عَنهُ یَنطِقُ و بِهِ یُکاشِفُ و لَمیَلتَفِتْ إلی ما هوَ سِواهُ و لَمیَدَّخِرْ سِوَی مَولاهُ. و هوَ حَیاتُهُ و نُشورُهُ و بِهِ أشرَقَتْ شَمسُهُ و نورُهُ، یَمُدُّهُ بِدَقآئِقِ المَعانی، فیُمَیِّزُ بَینَ الباقی مِنهُ و الفانی.
فیُعَبِّرُ عَنهُ بِمَعانی روحانیَّةٍ، تَقصُرُ عَن إدراکِها الصِّفاتُ البَشَریَّةُ، و یَعیها مَن هوَ بِالتَّوحیدِ حَیٌّ ذو عِیانٍ و یَعجُزُ عَنها مَن رَضیَ بِنَعیمِ الجِنانِ. فالعارِفُ لَذَّتُهُ ذِکرُهُ مَولاهُ، و هوَ کُلّیَّتُهُ و الظّاهِرُ بِعِبادَتِهِ، مُفصِحُهُ بِالعِلمِ و هادیهِ لِلبَیانِ، أُمِدَّ سِرُّهُ مِن سِرِّهِ. فأنطَقَ لِسانَهُ بِالحِکمَةِ فجَذَبَ الخَلقَ إلَیهِ و هَدَی بِهِ الأُمَّةَ، فکَشَفَ لَهُ الغِطآءَ عَن أسرارِ التَّوحیدِ، و تَجَلَّی لِقَلبِهِ مَن هوَ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبْلِ الوَریدِ. فتَأَلَّفَتْ مُتَفَرِّقاتُهُ ففَنیَ عَن رُسومِهِ و کاشَفَ بِهِ و شَرَّفَهُ بِعُلومِهِ، فاهْتَزَّتْ أرضُهُ و نَبَعَ مآؤُهُ، فوَسَّعَ قَلبَهُ و ما وَسِعَهُ أرضُهُ و لا سَمآؤُهُ.
مرحوم علاّمه والد این نامه را اینطور معنا نمودهاند: «توحید است که اصل است و بس و بهسوی اوست راه، و اوست قطب و کانون و گرداگرد اوست مدار و گردش و گردیدن و به چرخش درآمدن. اوست تاج بر تارَک عارفان و بهواسطه اوست که سیادت پیدا نمودند و سرور و سالار شدند. و به اخلاق اوست که متخلّق گشتند و برای اوست که منقاد و مطیع آمدند.
او راجع به ایشان بسیار مهربان و خوشرفتار و بسیار پیوندزننده و وصلکننده است. از اوست ابتدا و بهسوی اوست وصول.»
شریفترین و بالاترین اعضاء بدن انسان به حسب ظاهر سر اوست و توحید تاجی است که بر سر عارفان قرار دارد؛ و هوَ تاجُ العارِفینَ، و بِهِ سادوا. «و ایشان بهواسطه توحید، سیادت و آقائی و شرافت پیدا کردند.» خیلی این مسأله توحید عجیب است!
و بِأخلاقِهِ تَخَلَّقوا. «و ایشان به اخلاق پروردگار متخلّق شدند.» اخلاق پروردگار در اولیاء خدا و آنهائی که راه توحید را طی کردند متجلّی شده است؛ علم پروردگار، صبر پروردگار، نور پروردگار، و تمام صفات پروردگار به نحو أتمّ و أکمل و أوفی در ایشان تجلّی کرده است. و لَهُ انْقادوا. «و همه منقاد و مطیع او شدند.»
هوَ بِهِم بَرٌّ وَصولٌ. «توحید با اولیاء خدا به نیکی و مهربانی رفتار میکند و بسیار وصلکننده بوده و به آنها رسیدگی مینماید.» ایشان را از آنچه نیاز سالکین است سیراب میکند. آنقدر به ایشان برّ و وصول است که وقتی به خدا توجّه میکنند دیگر از غیرخدا غافل شده و پشیزی برای غیرخدا ارزش قائل نیستند، حتّی برای وجود خودشان نیز پشیزی ارزش قائل نیستند. هرچه میبینند خدا میبینند؛ یعنی مدار و حقیقت و اصل را خدا دیده و غیر او را همه فَیء و ظِلال و سایه میبینند. مِنهُ البِدایَةُ و إلَیهِ الوُصولُ.
نَوَّرَ قُلوبَهُم بِالحِکمَةِ و الإیمانِ و شَرَحَ صُدورَهُم. «توحید دلهایشان را به نور حکمت و ایمان منوّر گردانید و سینههایشان را گسترده و منشرح نمود.» به نحوی که موحّدین از حالت ضیق و تنگی بیرون آمده انشراح صدر پیدا کردند و اگر همه عالم وجود به ایشان ناسزا گویند أصلاً قلبشان تکان نمیخورد.
افرادیکه به مقام توحید نرسیدهاند به مجرّد اینکه در مجلسی به ایشان بیاعتنائی شود از ناراحتی چهبسا شب خوابشان نبرد، أمّا موحّدین اگر همه عالم به ایشان فحش و ناسزا بگویند تکان نمیخورند، سینهشان منشرح و باز شده، دلهایشان از تنگی و خفقان بیرون آمده و به عشق خدا و به نور خدا زنده شده است.
قلبی که زنده شده دیگر به غیرخدا توجّه نمیکند. انسانی که چشم و قلبش به نور ایمان منوّر شده خداوند آنقدر در قلب و درونش سرور و بهجت قرار میدهد که دیگر دنیا در برابرش به چشم نمیآید و آن نور ایمان چنان قلبش را منوّر کرده که اگر همه عالم به او پشت کنند هیچ حال کدورتی پیدا نمیکند؛ نور ایمان عجیب است !توحید دلهایشان را به نور حکمت و ایمان منوّر گردانید و سینههایشان را گسترده و منشرح نمود. أَ فَمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ. [۲] «آیا کسیکه خداوند سینه او را برای اسلام منشرح کرده و بنابراین از ناحیه پروردگارش نوری دارد مثل کسی است که قساوت قلب او را گرفته و در ظلمات به سر میبرد؟ «
فتَخَلَّقوا بِالقُرءَانِ ففَهِموا مَعانیَهُ و بانَ لَهُمُ المُرادُ. فدامَتْ فِکرَتُهُم فیهِ فمَنَحَهُمُ السُّهادُ و ماعَرَّجوا علَی أهلٍ و لا أولادٍ و لَم یُشرِکوا بِعِبادَةِ رَبِّهِم أحَدًا.
«پس به اخلاق قرآن متخلّق گشتند و معانی آن را فهم کردند، و مراد و معنای آن برای آنها واضح شد. پس فکر ایشان در قرآن به طول انجامید تا خواب خوشگوار را از چشمانشان برگرفت و دیگر نتوانستند بر روی اهل و اولادشان درنگ بنمایند و با پرستش پروردگارشان أحدی را شریک گردانند.»
آنها به اخلاق قرآن متخلّق گشتند و معانی آن را فهمیدند و مراد و معنای قرآن برای ایشان واضح و روشن شده است و در آن دائم به فکر مشغول میشوند تا به مرحلهای میرسند که دیگر خواب از چشمانشان ربوده میشود، بهنحوی که نمیتوانند در مرحله زن و فرزند توقّف نمایند بلکه عبور میکنند؛ نه اینکه با اهل و عیال نباشند، هستند و نیستند! همانطور که با مردم هستند و نیستند! یعنی با آنها هستند، میروند و میآیند و طبق امور ظاهری کار میکنند و به وظائفشان مشغولاند، ولی با آنها نیستند یعنی یک آن هم توجّهشان اینجا نیست، دلشان جای دیگر است، چون دل را به خدا داده و توجّهشان به خداست.
ایشان از عالم کثرات عبور کرده و به عالم وحدت باریافتهاند و به عالم کثرت، بمراتبِها و زخارِفها، أصلاً توجّهی ندارند، یعنی دل نمیدهند، چون در عالمی فوق عوالم کثرات سیر میکنند و دل به خدا دادهاند.
و وقتی دل به خدا دادند و او را اطاعت و عبادت کردند دیگر أحدی را با پرستش خدا شریک قرار نمیدهند و عبادت و اطاعتشان فقط مخلصاً للّه است و غیرخدا در میان نیست و هیچ موجود دیگری شریک در این عبادت نیست. محبّت خدا دلشان را بتمامِه برده و چیزی برای دل نگذاشته تا غیرخدا را شریک قرار دهد.
ما در عبادات خود همیشه برای خدا ـ نعوذ بالله ـ شریک قائل هستیم، منتها خدا روی لطف و کرم و بزرگواری خودش قبول میکند؛ مثل این بچّهدبستانیها که یک الف کجی میکشند و با اینکه کج و معوج است أمّا معلّم با عطوفت و رأفت و رحمت آنها را ملاحظه کرده و نمره بیست میدهد.
این الفی که بچّه کلاس اوّل در روز اوّل ورود به دبستان کشیده الف نیست! آیا این الف با آن الفی که جناب میر کلهر، اوّلْ استاد خطّ نستعلیق میکشد یکی است؟! این عبادات و اطاعتهای ما، نماز ما، محبّتهای ما، همه عین همان الفِ بچّه کلاس اوّلی میباشد که فقط صفحه را پُر میکند و علمش هم بیش از این نیست. ولی لطف عظیم پرورگار و ترحّم آن حضرت جلّشأنُه بهقدری است که همین عبادات را خدا از ما قبول میکند. البتّه خدا از ما میخواهد که دائم جلو برویم و بهواسطه تدبّر در قرآن و مراقبه، از کلاس اوّل عبور کنیم و سپس از کلاس دوم و همینطور بالا برویم.
اینطور نیست که عبادات ما خالصًا لِوجهِه الکریم باشد، نه آقا! هزار تا غیر در این عبادات ما هست، محبّتی که به پروردگار داریم هزار تا محبّت دیگر هم در گوشه و زوایای دلمان جا گرفته است.
آن نمازی که أمیرالمؤمنین میخوانَد، آن محبّتی که أمیرالمؤمنین نسبت به پروردگار دارد آیا ما هم داریم؟! حاشا و کلاّ! باید اعتراف کنیم، اگر اعتراف کنیم زود عبورمان میدهند و میگویند: اعتراف کرد! أمّا اگر دائم سبک و سنگین کنیم و اعتراف ننمائیم نمیشود؛ باید اعتراف کرد، باید به عجز خود اعتراف نمائیم.
اولیاء خدا خانه دل را از غیرخدا پاک کردند؛ به عشق خدا زندهاند و به عشق خدا میمیرند، نه به عشق غیر او! باید خانه دل را از غیرخدا پاک نمود. نمیشود خدا و غیرخدا را داخل کرد، این شرک است! اولیاء خدا فقط یکی دیدند، یکی را عبادت کردند و جز ذات أقدس حضرت أحدیّت را نپرستیدند.
إنشاءالله خدا همه ما را موفّق بدارد که اینطور باشیم و آنقدر محبّت خدا در دل و جان و خونمان جاری و ساری باشد که غیری نبینیم.
هوَ الضّیآءُ بِمِشْکَوةِ قَلبِ العارِفِ، عَنهُ یَنطِقُ و بِهِ یُکاشِفُ و لَمیَلتَفِتْ إلی ما هوَ سِواهُ و لَمیَدَّخِرْ سِوَی مَولاهُ. و هوَ حَیاتُهُ و نُشورُهُ و بِهِ أشرَقَتْ شَمسُهُ و نورُهُ، یَمُدُّهُ بِدَقآئِقِ المَعانی، فیُمَیِّزُ بَینَ الباقی مِنهُ و الفانی.
«توحید، روشنیبخش در مشکوة قلوب عارفان است. از او سخن میگویند و از جمال و جلال او پرده برمیدارند و إظهار میکنند. و أبداً التفاتی به ما سوای او ندارند و غیر از مولا و آقایشان در صندوقچه و خزانه دل، کسی را ذخیره نمینمایند؛ چراکه اوست حیات و زندگی نوین آنها، و بهواسطه توحید است که خورشیدشان میدرخشد و نورافشانی مینماید. توحید، ایشان را به فهمیدن و إدراککردن معانی دقیقه و رموز مخفیّه کمک میکند و إمداد مینماید، تا بدینوسیله در میان موجودِ باقی و موجود فانی فرق میگذارند و تمیز میدهند.»
اصل و اُسّ و اساس عالم کثرت و عالم وحدت همین است؛ اهل عالم کثرت برای کثرت أصالت و وجود قائلاند، ولی اهل عالم وحدت برای کثرت قائل به فنا بوده و وحدت را موجود میدانند. فرقشان همین است و لذا زندگی خود را بر این اصل منطبق میکنند.
یعنی اهل کثرت همه موجودات این عالم دنیا را اصل میدانند و به قول مرحوم علاّمه والد، خدا را امری موهوم و تخیّلی در یک زاویه مخفیّه میپندارند. برای خورشید و ماه و ستارگان و زید و عمرو و بکر وجود قائلاند، ولی برای خدا وجود ظاهر و آشکاری قائل نیستند و در لابلای ذهن و فکرشان خدائی ساختگی و تاریک میتراشند و آن خدای موهوم و تخیّلی خود را عبادت میکنند.
أمّا اهل وحدت خدا را اصل دانسته و در همه مظاهر وجودی مشاهده میکنند و این عالم را فانی میدانند؛ کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلَلِ وَ الإِکْرَامِ. [۳] «همه فانیاند و فقط وجه پروردگار توست که باقی میماند و آن وجه، صاحب جلال و إکرام است.»
کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ، یعنی همه همین الآن فانی هستند، نه اینکه بعداً فنا آنها را میگیرد؛ الآن همه بندگان فانی در ذات مقدّس پروردگارند. «زیدٌ ضارب» یعنی زید الآن زننده است نه اینکه بعداً میزند. در این آیه هم فعل مضارع «یَفنی» را بهکار نبرده، بلکه فرموده: کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ؛ تمام موجودات الآن فانی هستند.
پس بنابراین باید راه توحید را پیمود؛ هرچه انسان بیشتر راه برود امدادهای پروردگار بیشتر شامل حالش شده و نور توحید بیشتر در قلبش رسوخ مینماید و میتواند بین عالم باقی و عالم فانی بهتر تمییز دهد و بر این اساس آن اصل را که توحید باشد میگیرد و کمکم دست از کثرات بجمیعِ مراتبِها برداشته و بالکلّیه آن را رها میکند.
فیُعَبِّرُ عَنهُ بِمَعانی روحانیَّةٍ، تَقصُرُ عَن إدراکِها الصِّفاتُ البَشَریَّةُ، و یَعیها مَن هوَ بِالتَّوحیدِ حَیٌّ ذو عِیانٍ و یَعجُزُ عَنها مَن رَضیَ بِنَعیمِ الجِنانِ.
«روی این زمینه از توحید تعبیر میکنند به معانی روحانیّه و مفاهیم مجرّده و ملکوتیّهای که از فهمیدن آنها صفات بشر قاصر است، و فقط کسیکه با توحید زنده باشد و دارای مشاهده ربوبیّه باشد میتواند آن معانی را بگیرد و بفهمد و در خود نگهدارد و حفظ کند، و کسیکه به نعمتهای بهشتی قانع و راضی شده است از إدراک آن معانی عاجز است.»
یعنی حتّی اهل بهشت هم از إدراک آن معانی عاجزند، البتّه آنهائی که وارد جنّت ذات نشده و در بهشتهای مادون قرار دارند.
فالعارِفُ لَذَّتُهُ ذِکرُهُ مَولاهُ، و هوَ کُلّیَّتُهُ و الظّاهِرُ بِعِبادَتِهِ، مُفصِحُهُ بِالعِلمِ و هادیهِ لِلبَیانِ، أُمِدَّ سِرُّهُ مِن سِرِّهِ. فأنطَقَ لِسانَهُ بِالحِکمَةِ فجَذَبَ الخَلقَ إلَیهِ و هَدَی بِهِ الأُمَّةَ، فکَشَفَ لَهُ الغِطآءَ عَن أسرارِ التَّوحیدِ، و تَجَلَّی لِقَلبِهِ مَن هوَ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبْلِ الوَریدِ. فتَأَلَّفَتْ مُتَفَرِّقاتُهُ ففَنیَ عَن رُسومِهِ و کاشَفَ بِهِ و شَرَّفَهُ بِعُلومِهِ، فاهْتَزَّتْ أرضُهُ و نَبَعَ مآؤُهُ، فوَسَّعَ قَلبَهُ و ما وَسِعَهُ أرضُهُ و لا سَمآوءُهُ. [۴]
«لهذا برای عارف لذّتی نیست مگر یاد مولایش؛ زیرا که اوست کلّیت و جمعیّت او، و اوست ظاهر به عبادت او که با علمش از روی او پرده برمیدارد و او را برای بیان و دلالت هدایت مینماید، و سرّش از سرّ مولایش مدد میگیرد.
پس زبان وی را به حکمت گویا میگرداند و خلائق را بهسویش مجذوب میکند و امّت را بهوسیله او هدایت مینماید، و از جلوی دیده باصره و چشم بصیرت وی از أسرار توحید پرده برمیکشد، و بر قلبش تجلّی میکند کسیکه از رگ گردن او به او نزدیکتر است.
بر این اساس، متفرّقات و گسیختگیهای او التیام میپذیرد و تألیف میشود، پس از رسوم خود فانی میشود و برای او اظهار مخفیّات و أسرار میکند و به علوم خودش وی را تشریف میبخشد؛ پس زمینش به اهتزاز آمده سرسبز و خرّم میگردد و آب فرو رفته چشمهاش از نو میجوشد و فوران میزند و دلش را میگشاید و وسعت میدهد، وسعتی که نه زمینش و نه آسمانش بهقدر سعه و گسترش آن نخواهند بود.»
یاد خدا لذّتبخش است! کسیکه خدا را دارد چه کم دارد؟! و کسیکه خدا را ندارد چه دارد؟! هیچ ندارد! انسان باید فقط همّ و غمّش خدا باشد. سالک اگر میخواهد به آن حقیقت توحید برسد باید همّ و غمّش را یکی کند؛ دلش، قلبش، فکرش همه دور وجود او بگردد، به فکر او باشد، وجودش به او منوّر شده و قلبش به یاد او زنده باشد. در تمام ساعات شب و روزش در قیام و قعودش، در نماز و غیرنماز به یاد او باشد.
خوشا آنانکه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی[۵]
مرحوم علاّمه والد، مرحوم آقای حدّاد، مرحوم قاضی، اینها همیشه در نمازند! کسیکه به عالم توحید راه پیدا کرده نمازش با غیرنماز فرق نمیکند. برای ما فرق میکند، چرا؟ چون ما فقط در حال نماز متوجّه خدا هستیم أمّا آنها دائماً به خدا توجّه دارند و أصلاً به غیرخدا توجّه ندارند.
آیا برای پیغمبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم یا برای أمیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه نماز با غیرنماز فرق میکند؟ نه! اینها همیشه در حال نمازند، جهادشان نماز است، نمازشان نماز است، بیرونرفتنشان نماز است، در خانهنشستنشان نماز است، کنار زن و بچّه بودنشان نماز است، خوابیدن و خوردنشان نماز است؛ حَبَّذا نَوْمُ الأَکْیاسِ و إفطارُهُم. [۶] «خوشا خواب زیرکان و افطارشان!»
خوشا آنانکه دائم در نمازند؛ این کلمات، حِکَم و حقائقی است که بزرگان بیان کردهاند. واقعاً ایشان در حال نمازند، آیا نماز غیر از توجّه و دعا چیز دیگری است؟! ایشان همیشه با خدا بوده و آنی از خدا إعراض نمیکنند.
إنشاءالله خداوند به همه ما توفیق دهد که دائم با او باشیم، قلبمان همیشه منوّر به او باشد و از او مدد بگیریم و به عشق او زنده باشیم و تنها او را بپرستیم و شریکی برای او قائل نشویم، این گنجینه و صندوقچه دل را دربست در اختیار او بگذاریم و فقط خدا را ببینیم و محبّتهای دیگر را به آن ضمیمه نکنیم.
مرحوم علاّمه میفرمودند: انسانها یک گوشه از دلشان را به خدا میدهند و این دل هزار گوشه دارد که هر گوشه آن را چیزی گرفته است؛ محبّت اولاد، محبّت عیال، محبت علم، إلی ما شاء الله؛ تمام اینها میشود شریک خدا! أمّا اگر انسان محبّت خداوند جلّشأنُه را بالکلّیه وارد قلب خود کند تمام آنها بالکلّیه بیرون میرود و دراینصورت تمام اوقات این شخصِ موحّد مستغرق پروردگار شده و دیگر در صندوقچه دلش مجالی برای غیرخدا نخواهد بود.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. روحمجرّد، ص۴۷۷.
۲. صدر آیه ۲۲، از سوره ۳۹: الزّمر.
۳. آیات ۲۶ و ۲۷، از سوره ۵۵: الرّحمن.
۴. روحمجرّد، ص۴۷۸. در ادامه نامه اینچنین آمده است:
السّلامُ علَی سَیّدِنا و مَولانا السَّیّد محمّدحُسَین و علَی السَّیّد محمّدصادق و علَی السَّیّد محسن و علَی السَّیّد أبیالحسن و علَی السَّیّد عَلیّ و فاطمةَ و الزّهرآءِ و الصّدّیقةِ و البتولِ، و العَلَویَّةِ و جمیعِ الرُّفقآءِ فَردًا فَردًا؛ و نحنُ لَکم مِنَ الدّاعینَ تحتَ قُبّةِ الحُسَینِ ]علَیهِالسّلام[
۵. دیوانباباطاهر، ص۱۷.
۶. نهجالبلاغة، حکمت ۱۴۵، ص۴۹۵.