کتاب گلشن أحباب (جلد سوم) - مجلس سیوهشتم , سیوسوّم - شرح کلام أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در پاسخ به سؤال کمیل.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم[۱]
کمیلبنزیاد از اصحاب سرّ أمیرالمؤنین علیهالسّلام و از خواصّ آن حضرت به شمار میرود. ایشان بسیار بزرگوار بوده است!
مرحوم علاّمه آیهالله والدِ بزرگوار در جلد سوّم اللهشناسی از کمیلبنزیاد یاد میکنند و روایت شریفی را از ایشان نقل میفرمایند.
اللهشناسی را خواندهاید؟ إنشاءالله بخوانید! آقایانی که نخواندهاند حتماً بخوانند! در توحید مطالبی بسیار عالی و راقی دارد، خیلی عالی! ولی افسوس که عمرشان کفاف نداد که آن را به اتمام برسانند!
همیشه میفرمودند: شما این معادشناسی را میبینید که چقدر خوب و عالی است و چه مطالب ارزندهای در باب معاد وجود دارد؟! اگر
اللهشناسی نوشته شود و آن را ببینید متوجّه میشوید که در آن چه خبر است! توحید از معاد هم شریفتر و شیرینتر است.
در سفر أخیری که در محضر آقای حدّاد و حضرت آقای والد رضواناللهتعالیعلیهما بودیم، آقای حدّاد فرمودند: چقدر برخی از اصحاب أمیرالمؤنین علیهالسّلام با ایشان معیّت داشتند؛ یعنی یکی بودند و هیچ جدائی و انفکاکی بین ایشان نبود. آنقدر فانی در نفس مطهّر امام علیهالسّلام شده بودند که اصلاً نفسی و خودیّتی نداشتند؛ مثل میثم تمّار که خرمافروش بود و أمیرالمؤنین علیهالسّلام به دکّان او رفته، مینشستند و با او صحبت میکردند، با یک شخص خرمافروش! و چه مطالب و اسراری میگفتند! و بهواسطه همین اتّحاد روحی به درجات و مقامات عالی راه یافتند.
کمیل هم از صاحبان سرّ أمیرالمؤنین علیهالسّلام است. در کتاب اللهشناسی از مرحوم سیّد حیدر آملی نقل میکنند که ایشان میفرماید: و أمّا آن أقوال مولانا أمیرالمؤنین علیهالسّلام که در نهجالبلاغة موجود نمیباشد و مشهور است، پس گفتار اوست که در مقدّمه ما ذکر شده است که بدان کُمَیلبنزیاد نَخَعی رَضیاللهعنه را مخاطب قرار داده است:
کمیل چون در اوّل پرسشش از حضرت پرسید: ما الحَقیقَةُ؟!
قالَ: ما لَکَ و الحَقیقَةَ؟!
قالَ: أَوَ لَسْتُ صاحِبَ سِرِّکَ؟!
قالَ: بَلَی! و لَکِنْ یَرْشَحُ عَلَیکَ ما یَطْفَحُ مِنّی!
قالَ: أَوَ مِثْلُکَ یُخَیِّبُ سآئِلاً؟!
قالَ: الحَقیقَةُ کَشْفُ سُبُحاتِ الجَلالِ مِن غَیْرِ إشارَةٍ.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
قالَ: مَحْوُ المَوْهومِ مَعَ صَحْوِ المَعلومِ.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
قالَ: هَتْکُ السِّتْرِ لِغَلَبَةِ السِّرِّ.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
قالَ: جَذْبُ الأَحَدیَّةِ بِصِفَةِ التَّوْحیدِ.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
قالَ: نورٌ یَشْرُقُ مِن صُبْحِ الأَزَلِ، فَتَلوحُ عَلَی هَیاکِلِ التَّوْحیدِ ءَاثارُهُ.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
قالَ: أَطْفِ السِّراجَ فَقَدطَلَعَ الصُّبْحُ! [۲]
کمیل از أمیرالمؤنین علیهالسّلام سؤال کرده و عرضه میدارد: ما الحَقیقَةُ؟! «حقیقت چیست؟» یعنی واقعیّت چیست؟ خدا چیست؟ ولی کمیل لفظ خدا را نمیبرد، بلکه میگوید: حقیقت چیست؟ این عالم همه مجاز است، همه اعتبار است. آنچه أصالت و حقیقت دارد، آنچه قدمت دارد و أزلیّت و أبدیّت دارد، آن خداست! نمیگوید: «خدا چیست؟» میگوید «حقیقت چیست؟» ذَ لِکَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَطِلُ. [۳] «این به سبب آناستکه فقط خدا حقّ است و آنچه را جز او میخوانند باطل میباشد.»
البتّه وقتی حضرت پاسخ میفرمایند، هم حقیقت که خداوند است و هم راه وصول به حقیقت و طریق معرفهالله را برای او بیان مینمایند که چه باید بکند تا به لقاء إلهی مشرّف گردد. ولیکن در ابتدا حضرت در جواب میفرمایند: ما لَکَ و الحَقیقَةَ؟! «تو را با آن حقیقت چکار؟!»
عرضه میدارد: أَوَ لَسْتُ صاحِبَ سِرِّکَ؟! «یا علی! آیا من صاحب سرّ تو نیستم؟!» أمیرالمؤنین علیهالسّلام آنقدر کریم است که هرکس هرچه از ایشان تقاضا کند، به قدر ظرفیّتش به او عنایت میکنند؛ صاحب سرّ هم درجاتی دارد. حالا کمیل از آن أسرار نهانی از حضرت سؤل میکند؛ از خدا، از حقیقت پروردگار سؤل میکند.
حضرت فرمودند: بَلَی! و لَکِنْ یَرْشَحُ عَلَیکَ ما یَطْفَحُ مِنّی! «آری! ولیکن بر تو میتراود و ترشّح میکند آنچه از فوران وجود من لبریز میگردد!» یعنی تمام آن معارفی که در وجودم هست و از خدا میدانم را برای تو بیان نمیکنم، بلکه آن مقدار که فوران نموده از وجود من لبریز میشود به تو میرسد.
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
(دیوانحافظ، ص۱۳۷، غزل ۳۰۷.)
نمیشود که آن دریای معارف: أمیرالمؤنین علیهالسّلام، همه معارف را یکدفعه به صاحب سرّ خود بدهد؛ طاقت نمیآورد! مگر همّام نبود که به أمیرالمؤنین علیهالسّلام عرضه داشت: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! صِفْ لیَ المُتَّقینَ. [۴] «یا أمیرالمؤنین! متّقین را برای من توصیف کن!» و وقتی حضرت مقداری بیان نمودند، همّام نتوانست تحمّل نماید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
کمیل عرضه داشت: أَوَ مِثْلُکَ یُخَیِّبُ سآئِلاً؟! «یا أمیرالمؤنین! آیا شخصی مثل تو سائلی مثل من را محروم و ناامید میکند؟!»
در اینجا حضرت شروع به پاسخ نموده میفرمایند: الحَقیقَةُ کَشْفُ سُبُحاتِ الجَلالِ مِن غَیْرِ إشارَةٍ. «آن حقیقت عبارت است از کناررفتن أنوار و تقدیسات جلال خداوند بدون هیچگونه اشارتی.»
اوّلین مرحله در وصول به حقیقت و خروج از تعیّن ایناستکه: پردهها و حجابهای أسماء کنار رود. نور أسماء إلهی مانند پردهای بر روی ذات خداوند متعال است که فرمود: یا مَنِ احْتَجَبَ بِشُعاعِ نورِهِ عَن نَواظِرِ خَلْقِهِ. [۵] «ای خدائی که بهواسطه پرتو نورش از مقابل دیدگان مخلوقاتش پنهان شده است.» و این أنوار را «سُبُحات» مینامند، چون وقتی آن أنوار تجلّی مینماید آنقدر عظمت دارد که آن کس که مشاهده مینماید، به تسبیح و تقدیس خداوند متعال مشغول میشود و از آن به عظمت خداوند پی میبرد. سالک باید از این حجُب نوریّه عبور کند تا به ذات إلهی راه یابد. ذات حضرت حق، مطلق و بیحدّ و تعیّن است و از هر اشارهای مبرّاست، چون هر اشارهای ملازم با محدودیّت و تعیّن است.
کمیل عرضه داشت: زِدْنی فیهِ بَیانًا! «برای من بیشتر توضیح دهید!»
حضرت فرمودند: مَحْوُ المَوْهومِ مَعَ صَحْوِ المَعلومِ. «ازبینرفتن و نیستشدن موهومات و روشنشدن چیزی که معلوم است.» این حقیقت میباشد.
این عالمِ مادّهای که ما در آن زندگی میکنیم، این دنیائی که در آن زندگی میکنیم و أظلم عوالم است، آنچه در این عالم میبینیم همهاش موهومات است! توهّمی است که خیال میکنیم حقیقت و واقعیّت دارد، خیال میکنیم خارجیّت دارد، نه! خارجیّت ندارد.
ممکن است بگوئید: مگر این آقا که اینجا نشسته وجود خارجی ندارد؟! مگر شما که اینجا نشستهاید وجود خارجی ندارید؟! این کرهای که در آن زندگی میکنیم مگر وجود خارجی ندارد؟ مگر ثقل و سنگینی ندارد؟
چرا! اگر ما این موجودات را فی حدّ ذاته و بدون ارتباط با پروردگار مستقلاًّ لحاظ کنیم وجود خارجی دارد، أمّا این توهّمی بیش نیست؛ چرا که موجودات، استقلالی از پروردگار ندارند، این موجودات اینطور که ما آنها را بریده از خداوند میبینیم هیچ وجودی ندارند و پندار محض هستند. أمّا اگر این موجودات را به پروردگار ربط دهیم و آنها را از دریچه پروردگار ببینیم، در مقابل عظمت پروردگار و وجود او صفر هستند و اصلاً استقلال و وجودی ندارند!
به این مثال دقّت کنید تا کاملاً روشن شود: فرض کنید شب که میخوابید در خواب ببینید وارد باغی بزرگ و زیبا شده و از میوههای آن باغ استفاده میکنید. در این باغِ زیبا پرندگان با چه شور و شعفی میخوانند و شما لذّت میبرید. وقتی بیدار میشوید تمام آن لذّت خواب و مناظری که دیدهاید را احساس میکنید، ولی با خودتان میگوئید: ای کاش تمام آنها در بیداری بود و در خواب نبود!
آنچه شما در خواب دیدید آیا غیر از عالم خیال و توهّم چیز دیگری بوده است؟! نه! نبوده است. این دنیا هم بالنّسبه به آن عالم همینطور است و تمام آن خیال است؛ ما همیشه در خیال زندگی میکنیم و وقتی به عالم توحید وارد میشویم این معنا را به وضوح میفهمیم که تمام عمر با خیال و سراب، دل خوش کرده بودیم.
لذا حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمودند: النّاسُ نِیامٌ فَإذا ماتوا انْتَبَهوا. [۶] «مردم در خوابند، هنگامیکه بمیرند و از این دار دنیا به آخرت رحلت نمایند، بیدار میگردند.»
در سفر أخیری که به زیارت حضرت زینب سلاماللهعلیها مشرّف شدیم و توفیق زیارت مرحوم آقای حدّاد نصیب شد، قبل از اینکه مرحوم علاّمه والد تشریف بیاورند، یکی از سؤلاتی که از محضرشان پرسیدم این بود که: حقیقت این عالم و ربطش را با خدا بیان بفرمائید؟ ایشان فرمودند: «عالم، نیستِ هستنماست و خدا، هستِ نیستنماست.»
عالم نیست است ولی هستنماست؛ یعنی نمای هستی دارد و شما خیال میکنید موجودیّت دارد، مثل همان خوابی که میبینید و خیال میکنید باغی دیدهاید سپس بلند شده میبینید که هیچ نیست و فقط نمای هستی داشته و هیچ بوده است و اصلاً باغی در خارج موجود نبوده و همه در خواب بوده است.
خدا، هستِ نیستنماست! بروید سراغ خدا و پیدایش کنید! مگر انسان میتواند به خدا برسد؟ رسیدن به خدا مساوی با اندکاک انسان است، مساوی با فانیشدن انسان است، اگر خودی نباشد آنوقت همهاش خداست!
بعد از آنکه خدمت مرحوم علاّمه والد به طهران آمدیم، برای ایشان سؤل خود و پاسخ مرحوم حدّاد را نقل کردم، ایشان فرمودند: این جمله خودش کتابی از معارف است؛ عالم، نیستِ هستنماست و خدا، هستِ نیستنماست.
تو در خوابی و این دیدن خیال است
هر آنچه دیدهای از وی مثال است
به صبح حشر چون گردی تو بیدار
بدانی کان همه وهم است و پندار
(گلشنراز، جواب از سؤال سوّم، ص۲۶.)
همه توهّم است! ما باید از این توهّمات عبور کنیم! [۷] لذا بعد از اینکه کمیلبنزیاد درباره حقیقت از أمیرالمؤنین علیهالسّلام سؤل کرده و درخواست توضیح از حضرت میکند، امام علیهالسّلام به صاحب سرّ خود میفرمایند: مَحْوُ المَوْهومِ مَعَ صَحْوِ المَعلومِ. «محو و نابودشدن امور توهّمی و صحو و روشنشدن امور معلوم و حقیقی.»
این حقیقت است! این توحید است! یعنی خدا هست و بس؛ یعنی حقیقت، روشنشدن امر پروردگار و شناخت خداست که انسان با چشم دل خدا را ببیند و یک موجود واحد أحد صمد ببیند، فردی ببیند که در مقابل وجود آن هیچ موجودی تاب مقاومت ندارد، اصلاً در مقابل آن موجودی نیست؛ معنای لا إلهَ إلاّ الله همین است، معنای لا إلهَ إلاّ هو همین است؛ یعنی موجودی جز پروردگار در این عالم نیست.
سپس کمیل عرضه میدارد: زِدْنی فیهِ بَیانًا! «یا أمیرالمؤنین! بیشتر توضیح دهید!»
حضرت فرمودند: هَتْکُ السِّتْرِ لِغَلَبَةِ السِّرِّ. «پارهشدن پرده مجاز و اعتبار، به علّت طغیان و غلبه اسرار حقیقیّه أزلیّه.» یعنی حقیقت ایناستکه آن اسرار بر قلب انسان طلوع کند و تمام این امور توهّمی و اعتباری را از بین ببرد؛ همانطور که وقتی انسان بیدار میشود متوجّه میشود که آنچه در خواب دیده همه خواب بوده است و تا وقتی بیدار نشده متوجّه نمیشود.
دل انسان کی بیدار میشود؟ وقتی که در قلب انسان آن اسرار حقیقیّه أزلیّه بر امور موهومه اعتباریّه غلبه پیدا کند. تا وقتی این غلبه حاصل نشود انسان همینطور در خواب است. لذا نوع مردم در خواب هستند و بیدار نمیشوند، در آن عالم هم بیدار نمیشوند، مگر پس از نفخ صور که توحید برای آنها روشن و برایشان منکشف میشود که در خسران بودهاند. البتّه بیداری ایشان مانند بیداری سالکین راه خدا نبوده و آن معارفی که سالکین راه خدا کسب نمودهاند را ابداً کسب نمیکنند؛ لذا در وصفشان فرمود: أُولَنءِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَکَانِ بَعِیدٍ. [۸] «به ایشان از مکانی دوری ندا داده میشود.»
باز کمیل عرضه میدارد که: «یا أمیرالمؤنین! بیشتر توضیح دهید!»
حضرت میفرمایند: جَذْبُ الأَحَدیَّةِ بِصِفَةِ التَّوْحیدِ. «اینکه مقام أحدیّت خداوند جمیع کائنات و ما سوی را با صفت یکیکردن و وحدتبخشیدن بهسوی خودش جذب نماید.»
وقتی سالک به این درجه میرسد میبیند که خداوند متعال، به مقام أحدیّتش او را در خود میکشد و در آنجا همه کثرات جمع شده و در مقام وحدت مندکّ و فانی میگردد و این مقامِ «فناء» و «محو محض» است.
کثرت کَونَین را در خود کشد
بحر وحدت چونکه گردد موج زن
کس نماند غیر ذات مغربی
نی زمین ماند در آن دم نی زَمن
(دیوانکاملشمسمغربی، ص۱۷۵، غزل ۱۴۲.)
باز عرض کرد: زِدْنی فیهِ بَیانًا!
حضرت فرمودند: نورٌ یَشْرُقُ مِن صُبْحِ الأَزَلِ، فَتَلوحُ عَلَی هَیاکِلِ التَّوْحیدِ ءَاثارُهُ. «نوری است که از سپیدهدم أزل و تجرّد، إشراق میکند و آثارش که توحید و یکیکردن است، بر تمامی مظاهر وجود و شؤون وحدت ظاهر میگردد.»
وقتی سالک به مقام «فناء» رسید دوباره باز میگردد و واجد مقام «جمع الجمعی» شده و اینبار کثرت را إدراک میکند، ولی کثرتی که منوّر به نور وحدت است و میبیند که نور خداوند از صبح أزل درخشیده و إشراق نموده و همه کثرات را دربرگرفته و همه چیز به نور او موجود است، و مظاهر، وجودی مستقلّ و جدا از حضرت حق ندارد.
قالَ: زِدْنی فیهِ بَیانًا! «عرض کرد: در اینباره، توضیح و بیانی را برای من بیفزا!»
قالَ: أَطْفِ السِّراجَ فَقَدطَلَعَ الصُّبْحُ! «فرمودند: چراغ اندیشه و فکر را خاموشکن که تحقیقاً صبح حقیقت و شهود و مشاهده طلوع نموده است.»
چون عقل مانند چراغ است و مقداری انسان را به حقیقت نزدیک مینماید، ولی شهود چون خورشیدی است که وقتی طلوع میکند دیگر جائی برای چراغ باقی نمیگذارد. حضرت میفرمایند: وقتی حقیقت آشکار شد و نور توحید همه جا را فراگرفت، دیگر باید چراغ فکر و عقل را کنار بگذاری! گویا حضرت میخواهند بفرمایند: باید به دنبال شهود قدم برداری و این مطالب با بحث و مجادله و تفکّر، بیش از این قابل دستیافتن نیست.
این مطالب را که میفرمایند کمیل میفهمد؛ و واقعاً صاحب سرّ حضرت بوده که توان فهم این مطالب را دارد. ولی با این وجود، انسان تا به مقصد نرسد حقیقت این امور برایش حل نمیشود و لذا برای ایشان هم از جهاتی ابهام وجود داشته و به عمق فرمایش حضرت راه نمییافته است. به همین جهت، هر بار خدمت حضرت عرض میکند: زِدْنی فیهِ بَیانًا، تا اینکه حضرت میفرمایند: دیگر کافی است.
روزی یکی از آقایان علماء در همینجا به دیدار آقا آمده بود و آقا فقراتی از خُطَب نهجالبلاغه أمیرالمؤنین علیهالسّلام را بیان کردند. او گفت: آقا ما این خطبهها را نمیفهمیم!
و واقعاً هم نمیدانند و نمیتوانند درک کنند! برخی میگویند: اینها وحدت وجودی هستند و وحدت وجودیها هم نجس هستند و اگر از استکانی آبی بنوشند باید استکان و نعلبکی ایشان را هم آب کشید.
خود أمیرالمؤنین علیهالسّلام رئیس وحدتوجودیها و إمامالموحّدین است. این عبارتها همه دلالت بر وحدت وجود میکند. این فرمایشی که حضرت به کمیل دارند آیا جز وحدت وجود چیز دیگری را میخواهد بیان کند؟! آیا مطلب دیگری را میرساند؟! میفرماید: در این عالم یک حقیقت بیشتر نیست و آن طلوع نور خورشید پروردگار است و تمام موجودات اگر در برابر او و جدای از او دیده شوند (اینطور که دیده أحول ما میبیند)، خیال و پندار و عدمند، نیستند و وجودی ندارند! آیا وحدت وجود غیر از این است؟!
در خدمت مرحوم علاّمه طباطبائی رضواناللهتعالیعلیه بودیم که شخصی نام یکی از مدرّسین بسیار معروف را برد و از او نقل کرد که میگوید: نهجالبلاغة سند ندارد.
ایشان فرمودند: اوّل دلیل بر صحّت نهجالبلاغة خود همین فرمایشات حضرت است! چه کسی غیر از أمیرالمؤنین علیهالسّلام میتواند مثل این فرمایشات را بیان کند؟! ما که نباید به دنبال سند نهجالبلاغة بگردیم؛ کَلامُ المُلوکِ مُلوکُ الکَلامِ. خودِ کلام میرساند که این فرمایش، فرمایش امام است و غیر امام نمیتواند اینچنین بیانی داشته باشد.
بعد این آیه را تلاوت نمودند که: وَ مَن لَمْیَجْعَلِ اللَهُ لَهُو نُورًا فَمَا لَهُو مِن نُورٍ. [۹] «کسیکه خداوند برای او نوری قرار نداده باشد، او هیچ نوری نخواهد داشت.» نور ندارد پس تشخیص هم ندارد و نمیتواند تشخیص دهد که این فرمایش، فرمایش أمیرالمؤنین علیهالسّلام است یا فرمایش ایشان نیست.
إنشاءالله خداوند به همه ما توفیق دهد تا ما عملاً و شهوداً مسیر خدا را طی کنیم و با جمالش برویم نه با جلال او! با خوبی و خوشی و عافیت این مسیر را طی کنیم و خدا ما را از اصحاب سرّ خودش قرار دهد.
ماه رجب ماه بسیار معظّمی است. و هُوَ شَهْرٌ مَسْموعٌ فیهِ الدُّعآءُ. [۱۰] «این ماه، ماهی است که دعا در آن شنیده شده مستجاب میشود.» در این ماه از خدا بخواهیم که خدا این پردههائی که روی چشمان ما افتاده را کنار بزند تا ببینیم.
آقا در مسجد قائم میفرمودند: آقا تقصیر خدا چیست؟! خدا نورافشانی میکند، چشمان ما ضعیف است، خوب باید چشم را مداوا نمود تا ضعفش از بین رفته قدرت پیدا کند و إلاّ خورشید وجود پروردگار دائماً در إفاضه است.
دائماً او پادشاه مطلق است
در کمال عزّ خود مستغرق است
(منطقالطّیر، ص۵۹.)
لذا أمیرالمؤنین علیهالسّلام که صاحب سرّ پروردگار است و علوم اوّلین و آخرین در وجود حضرت است، همینطور فیضان میکند؛ به کمیل میفرمایند: و لَکِنْ یَرْشَحُ عَلَیکَ ما یَطْفَحُ مِنّی! «بر تو میتراود و ترشّح مینماید آنچه از فوران وجود من لبریز میگردد!»
إنشاءالله خدا ما را موفّق بدارد که ماه رجب را بحقیقته درک کنیم و استفاده کافی و شافی از این ماه عزیز ببریم و خدا ما را در این ماه عزیز به مقام توحید خودش مشرّف گرداند.
بارپروردگارا! أعمال ما را مورد رضای خودت قرار بده! امام زمان علیهالسّلام را از ما راضی و خوشنود بفرما! أولیاء خودت را از همه ما راضی بگردان؛ مرحوم علاّمه والد معظّم رضواناللهتعالیعلیه را از همه ما راضی و خوشنود بفرما! بارپروردگارا! درجات ایشان را متعالی بفرما! رَحِمَ اللهُ مَن یَقرَأُ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. این جلسه، در ۱۳ رجبالمرّجب ۱۴۱۸ هجری قمری، روز میلاد حضرت أمیرالمؤمنین علیهأفضلصلواتالمصلّین برگزار گردیده است.
۲. اللهشناسی، ج۳، ص۳۱.
۳. قسمتی از آیه ۶۲، از سوره ۲۲: الحجّ.
۴. نهجالبلاغة، خطبه ۱۹۳، ص۳۰۳.
۵. مُهَجالدّعوات، ص۷۶.
۶. بحارالأنوار، ج۴، ص۴۴۳؛ و ج۵۰، ص۱۳۴.
۷. توضیح بیشتر این مطلب در نورمجرّد، ج۱، ص۳۱۰ تا ۳۱۶ آمده است.
۸. ذیل آیه ۴۴، از سوره ۴۱: فُصّلت.
۹. ذیل آیه ۴۰، از سوره ۲۴: النّور.
۱۰. إقبالالأعمال، ج۳، ص۲۴۱.