عبادت عبودیت آور

گلشن احباب جلد هشتم - جلسه صد و پنجم؛ راه بندگی و ندیدن خود (۲) - عبادتِ عبودیّت‌آور.

هر فکر و اراده و ذکری که موجب تقویت نفس شود انسان را از عبودیّت جدا نموده و وارد طریقی ضدّ طریق عبودیّت می‌کند. هر نمازی که انسان بخواند و نفسش قوی شود ضدّ عبودیّت است.

اصحاب نهروان چقدر نماز می‌خواندند؟ چقدر این نمازشان آنها را به خدا نزدیک کرد؟! این نمازها أصلاً نماز نبود! این نماز آنها را از خدا دور کرد. نمازی انسان را به خدا نزدیک می‌کند که نماز حقیقی باشد، نه نمازی که اینها می‌خواندند؛ چراکه نمازی که اینها می‌خواندند نفسشان را بزرگ می‌کرد، عبودیّت برایشان نمی‌آورد، اینها را از هستی ساقط نمی‌کرد، بلکه هستی‌شان را اضافه می‌کرد، و «منم منم» آنها اضافه می‌شد.

به أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌گفتند: تو یکی، ماهم یکی! تو حکم داری، ما هم حکم داریم، بلکه بالاتر، حکم تو محکوم حکم ما است. ما حکممان أعلی و أشرف از حکم توست، چون حکم ما حکم خداست و حکم تو نعوذ بالله حکم شیطان است.

اصحاب نهروان چقدر نماز می‌خواندند؟ چقدر عبادت می‌کردند؟ چقدر روزه می‌گرفتند؟ چقدر بیداری شب داشتند؟ چقدر قرائت قرآن در لیل داشتند؟ خیلی از آنها حافظ قرآن بودند، ولی این عبادات، لَم‌تَزِدْهُم مِنَ اللَهِ إلاّ بُعْدًا. «چیزی جز دوری از خدا به آنها اضافه نکرد.»

عباداتی موجب قرب می‌شود که انسان را از هستی برهاند، نه اینکه بر نفس انسان ضمیمه شود و هستی موهومی او را بیشتر کند و تکبّر بیاورد؛ پس هر فکری، بلکه هر ذکری (ذکر از فکر برتر است) و هر توجّهی به حضرت حق که انسان را از طریق حق دور کند، آن فکر و ذکر برای او نه تنها مفید نیست بلکه مضرّ است، ولو ذکر لا إلهَ إلاّ الله باشد که بهترین أذکار است.

ذکر لا إلهَ إلاّ الله در صورتی مفید است که در طریق حق گفته شود. نماز در صورتی مفید است که در طریق حق انجام گردد. قرآن در صورتی مفید است که در طریق حق خوانده شود، نه در طریق باطل.

رُبَّ تالِ القُرْءَانِ و القُرْءَانُ یَلعَنُهُ. [۱] «چه‌بسا قاریان قرآنی که قرآن را تلاوت می‌کنند و قرآن آنها را لعن می‌نماید!» این سوره یس و مزّمّل همان سوره یاسین و مزّمّلی است که أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌خواندند و امام زمان علیه‌السّلام می‌خوانند، أمّا أمیرالمؤمنین و امام زمان علیهماالسّلام که می‌خوانند همه‌اش نور است، ولی آن فاسق یا کافری که قاری قرآن است و می‌خواند، همه‌اش ظلمت و تاریکی است.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمؤمنینَ وَ لاَیَزِیدُ الظَّلِمِینَ إِلاَّ خَسَارًا. [۲] «و ما از قرآن آنچه برای مؤمنین شفا و رحمت است فرود می‌آوریم ولی بر ستمگران چیزی جز زیان و خسران نمی‌افزاید.»

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس[۳]

بناءً علَی هذا، باید فکر و ذهن را تصحیح کرد، باید نیّت‌ها را خالص نمود. فکرها و خواطری که می‌آید اینها همه را باید درست کرد و إلاّ انسان به مقصود نمی‌رسد، محال است برسد.

در آن روایت، امام صادق علیه‌السّلام فرمود: و مَن ذَهَبَ یَرَی أَنّ لَهُ عَلَی الأَخَرِ فَضْلاً فهُوَ مِنَ المُستَکْبِرِین. [۴] «هرکس این‌طور فکر کند و حالش چنین باشد که بر دیگری فضیلتی دارد، این شخص از افراد مستکبر است.»

ما چه فضیلتی بر دیگران داریم؟! چه فضیلتی داریم؟! عرض شد راوی سؤال می‌کند و عرضه می‌دارد که: گاهی می‌بیند دیگری اهل معصیت است و می‌بیند خودش اهل تقواست و مقایسه می‌کند و نتیجه می‌گیرد که من که اهل تقوی هستم، بر آن کسی‌که معصیت می‌کند فضیلت دارم.

حضرت فرمودند: هیهات، هیهات! این معنی خیلی دور از واقع است! لعلّ آن کسی‌که در حال معصیت است موفّق به توبه شده و بخشیده شود و شمائی که طاعت می‌کنی، مورد بازخواست قرار گیری و در قیامت تو را متوقّف نموده و حساب بکشند و شاید موفّق به ثبات در طریق حق نشوی و برگردی. [۵]

این روایت انسان را تکان می‌دهد، چون بالأخره هرکس در وجود خود این معنا را حس می‌کند که وقتی افرادی را در خیابان، در محلّ کار، در رفت‌وآمدها می‌بیند که اهل معصیت‌اند، با خود می‌گوید: الحمد للّه ما بهتر هستیم، کار و معصیتی را که آنها انجام می‌دهند ما انجام نمی‌دهیم.

البتّه شکر خدا را به‌جای‌آوردن، امر دیگری است و ایرادی ندارد، بلکه ممدوح است؛ مثلاً انسان بگوید: خدایا! الحمد للّه ما را موفّق کردی که اطاعت تو را به‌جای آورده و معصیت نکنیم. أمّا مضافاً بر این معنا، اینکه من خودم را از کسی‌که اهل معصیت است بالاتر ببینم، امام صادق علیه‌السّلام می‌فرمایند: هرکس این حالت برتری را در خودش ببیند، از مستکبرین است و در بهشت راه ندارد.

لایَدخُلُ الجَنَّةَ مَن کانَ فی قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّةٍ مِن خَرْدَلٍ مِنَ الکِبْرِ. [۶] «هرکس به‌اندازه یک ذرّه کبر در وجودش باشد داخل بهشت نمی‌شود.»

بین جناب سلمان و مردی گفتگوئی درگرفت و آن شخص به سلمان جسارت کرد و گفت: تو که هستی و چه هستی؟!

حضرت سلمان در جواب به او فرمود: أَمّا أَوَّلی و أَوَّلُکَ فَنُطْفَةٌ قَذِرَةٌ، و أَمّا ءَاخِری و ءَاخِرُکَ فَجیفَةٌ مُنْتِنَةٌ، فَإذا کانَ یَوْمُ القِیَمَةِ و نُصِبَتِ المَوازینُ فَمَن ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَهُوَ الکَریمُ و مَن خَفَّتْ مَوازینُهُ فَهُوَ اللَئیمُ. [۷]

«أمّا آن مرحله اوّلیّه خلقت من و تو، ذرّه‌ای ناچیز و نطفه‌ای پلید و کثیف بود! و أمّا آخر امر من و تو هم، مرداری بدبو و متعفّن خواهد بود! پس هرگاه روز قیامت گردد و موازین قرار داده شود، هرکس میزان او سنگین باشد او کریم و شریف است و هرکس میزانش سبک باشد او لئیم و پست است.»

یعنی: عمده این‌است‌که از پل بگذریم، هرکدام از جسر گذشتیم کریم شده‌ایم و هرکدام‌مان از جسر نگذشتیم لئیم و پست هستیم.

عمده آنجاست؛ از آنجا که کسی خبر ندارد؟ در این عالم ما همه با هم در یک حرکت هستیم، چه در مرحله اُولی و چه در مرحله آخر. سیری است که داریم انجام می‌دهیم، أمّا بعداً معلوم می‌شود که کجا هستیم! آنجا معلوم می‌شود.

علی أیّ حال باید این معنا در قلب انسان باشد و انسان این معنا را در وجود خود پیاده کند، نه اینکه تنها آن را در ذهن داشته باشد.

خلاصه باید از مرتبه نفس خود را پائین بکشد و پیاده کند، زیرا این مانع انسان می‌شود؛ اگر این حالت در وجود انسان باشد که در خود فضیلتی نسبت به دیگری ببیند یا احساس کند، مانع سیر انسان می‌شود، زیرا کبر است و کبر مانع سیر انسان به‌سوی خداوند متعال می‌شود.

منتها گاهی کبر خفی است و گاهی جلی. در روایت مذکور مُراد امام صادق علیه‌السّلام کبر خفی است که نوع افراد مبتلا به آن هستند درحالی‌که به آن توجّه ندارند.

پانویس

۱. بحارالأنوار، ج۸۹، ص۱۸۴.

۲. آیه ۸۲، از سوره ۱۷: الإسرآء (بنی‌إسرآئیل).

۳. کلّیات‌سعدی (گلستان)، ص۸۱ .

۴. بحارالأنوار، ج۷۵، ص۲۲۵.

۵. الکافی، ج۸، ص۱۲۸.

۶. همان‌مصدر، ج۲، ص۳۱۰.

۷. من‌لایحضره‌الفقیه، ج۴، ص۴۰۴

مطالب جدید