کتاب گلشن أحباب (جلد سوم) - مجلس سیودوّم , سیوسوّم - عبور از نفس.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
قال اللهُ تبارکَوتعالَی: وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. [۱] «و هرکس بر خدا توکّل کند پس خدا برای او کافی است.»
مقام نفس منزلی بس خطرناک و بس صعبالعبور است و تا انسان از نفس عبور نکرده أعمالی که انجام میدهد، چه أعمال عبادی و چه أعمال غیرعبادی، همه طبق مشتهیات نفسانی بوده و چهبسا خودش خیال میکند أعمالی که انجام میدهد مقرِّب بهسوی پروردگار است.
آقا کراراً این مثال را میزدند که کسیکه از نفس بیرون نیامده مثل چهارپائی میماند که او را با چشمِ بسته به سنگ آسیا میبندند و صبح تا شب همینطور دور این آسیا میگردد و خیال میکند فرسنگها راه رفته است، أمّا شب که دستمال را از دور چشمش برمیدارند میبیند که در همان جای اوّل قرار دارد.
میفرمودند: أعمالی که انسان انجام میدهد نوعاً مثل راهرفتن همان چهارپا و درازگوشی است که او را به سنگ آسیا بستهاند و او خیال میکند که کار کرده و راه رفته است. صبح فلان کار و ظهر فلان کار را انجام داده است و چهبسا این أعمال پر سر و صدا و به قول معروف پر طمطراق هم هست، ولی بعد میبیند هیچ سودی نکرده، بلکه سرمایه زندگی که همان عمر گرانمایه و عزیزترین شیء نزد او بوده را نیز از دست داده و مصداق این آیه کریمه شده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّیٔکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَلاً؟ «آیا به شما خبر دهم که کدامیک از شما زیانکارترین افراد هستید؟» الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا. «آنهایی که کوشش و زحمت ایشان در حیات دنیا گم شده و به نتیجه نرسیده است.» یعنی مثل همان حمار طاحونه که همینطور دور آسیاب میگردد، دویدند و دویدند، ولی وقتی در آخر امر پرده برداشته شد، فهمیدند که همان جائی هستند که بودند و ای کاش همانجا بوده و عقبگرد نکرده بودند؛ وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا. [۲] «و اینها خیال میکنند کار خوبی انجام میدهند، درحالیکه در ضلالت قرار دارند.»
یک شب در خدمتشان از مسجد میآمدیم، وقتی به منزل رسیدیم فرمودند: آقاجان! نوع افراد که عبادت میکنند، نماز میخوانند، روزه میگیرند، اینها خودشان را عبادت میکنند؛ چون روزه و نمازی که میگیرند طبق مشتهیات نفسانی بوده و نتیجةً به این برمیگردد که خودشان و مشتهیات نفسانی خود را عبادت کردند نه خدا را! در ظاهر حجّ انجام میدهد، عمره انجام میدهد، دور خانه خدا میگردد. أمّا در واقع دور خودش میگردد! بلند شده نماز شب میخواند ولی در واقع خودش را عبادت کرده و نفس او از این عبادت لذّت میبرد و صِبغه خدائی ندارد.
پس سالک تا از نفس عبور نکرده است هر کاری که انجام میدهد برای نفس است؛ پس چه خاکی باید بر سر کند که أعمال او برای خدا باشد؟! باید چکار کند؟!
باید در عین اینکه در نفس بوده و نفس او لذّت میبرد، (منظور لذّت از عبادت است، نه لذّت امور شهوانی) در عین اینکه میل و رغبت به خود عبادت دارد، باید میل خود را تعدیل کرده و صبغه خدائی به او بزند تا رنگ خدائی بگیرد و اخلاص بورزد. لاأقل بخشی از کار را برای خود خداوند انجام دهد و به همان مقدار از نفس بیرون بیاید تا به سمت کمال حرکت کند و إلاّ پیش نخواهد رفت! تا رنگ خدائی نگیرد، اگر صد سال هم عبادت کند، نماز بخواند، روزه بگیرد، از جای خود تکان نمیخورد و قدمی برنخواهد داشت.
و لذاست که انسان باید بر خدا توکّل کند و از خدا مدد بگیرد و استعانت بجوید که او را و أعمال و نیّات و افکارش را از این مرحله عبور دهد. صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً. [۳] «رنگ خدا به خود بگیرید و کدام رنگ از رنگ خدا زیباتر است.» باید رنگ خدائی بگیرد، به هر مقدار که رنگ خدائی بگیرد و اخلاص بورزد و از نفس بیرون بیاید، به همان مقدار بالا میرود. وقتی رنگ خدائی گرفت و لو اینکه از عالم نفس هم عبور نکرده باشد، همینکه عمل و فکر وخاطر او رنگ خدائی گرفت همین او را میکشد و تدریجاً از عالم نفس عبور میدهد و بیرون میآید و بهواسطه اینکه أعمال او رنگ خدائی گرفته پیوسته جلو میرود تا از این کریوه نفسانی عبور کرده و از این منزل خطرناک میگذرد.
علی أیّ حالٍ، عمده همان رنگخدائیگرفتن است که اثربخش است و این امر محتاج تحصیل محبّت است. ابنفارض خیلی عالی فرموده که:
عَلَی نَفسِهِ فلْیَبْکِ مَن ضاعَ عُمرُهُ
و لَیسَ لَهُ فیها نَصیبٌ و لا سَهمُ
(دیوانابنالفارض، قصیده خمریّة، ص۱۸۵.)
«آن کسیکه عمرش ضایع گشته و از شراب محبّت آن محبوب أزلی و أبدی که ذات ذوالجلال باشد بهره و نصیبی ندارد، باید به حال زار خود گریه کند.»
پس انسان نباید به عبادت خود دلخوش باشد، همیشه آن مثال «حمار طاحونه» را باید در خاطرش داشته باشد که نکند ما هم مثل آن حمار بهرهای نداشته باشیم. در صورتی انسان از این مرحله عبور میکند که ذکر و فکر و عبادتش همه صبغه خدائی گرفته و از التذاذ نفسانی بیرون بیاید و عبادتش برای خدا باشد.
آقا میفرمودند: شبها که میخوابید با عشق خدا بخوابید، بیدار که میشوید با عشق خدا بیدار شوید. انسان در خواب که عبادت نمیکند ولی همین خواب برای سالکی که به عشق و محبّت خدا میخوابد، عبادت نوشته میشود. به طریق أولی باید سالک در بیداری نیز با عشق خدا باشد؛ با عشق خدا راه برود، با عشق خدا بنشیند، با عشق خدا عبادت کند.
میفرمایند: حتّی هنگامیکه میخواهید به خواب بروید با عشق خدا به خواب بروید؛ یعنی محبّت خدا را در قلب خود مرور بدهید که همین مروردادن محبّت، اثربخش است، و انسان را به خدا نزدیک میکند. همین یاد پروردگار، آرامبخش دل است و انسان را بهسوی خدا حرکت میدهد. با یاد خدا بخوابید و با یاد خدا بیدار شوید. وقتی با یاد خدا بخوابید دیگر خواب شیطانی نمیبیند، کسیکه با یاد خدا بخوابد و فکر و توجّهش به یاد محبوب است، اگر خواب هم ببیند خواب محبوب را میبیند، به یاد اوست و خواب او را میبیند.
این دو روز عمر و این فرصتی که خدا داده را باید انسان مغتنم بشمارد و گرنه میرود. أمیرالمؤنین علیهالسّلام فرمودند: الفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزوا فُرَصَ الخَیْرِ. [۴] «فرصت مثل ابر عبور میکند پس فرصت کارهای خیر را غنیمت بشمارید و از این فرصتها استفادهکنید.» این مجالس همیشه نیست! این جوانی همیشه نیست!
همیشه انسان برای عبادت و بیداری شب شوق ندارد، همیشه سلامتی نیست، همیشه عمر نیست، میآید و میرود! آقا میفرمودند: اگر کسی بخواهد صبر کند که یک وقت مناسبی برای عبادت پیدا کند، بداند که این وقت را تا آخر عمر پیدا نخواهد کرد! أولیاء خدا که أولیاء خدا شدند در همین شرائط و در همین گرفتاریها و مشکلات بودند.
إنشاءالله خدا به همه ما توفیق دهد و به أعمال و رفتار و فکر و ذکرمان صبغه إلهی بدهد تا جز او کسی را نبینیم و جز او در دل ما نباشد؛ اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی و جَنِّبْنا عَمّا یُسخِطُکَ و تَنهَی.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
هفته قبل عرض شد که انسان تا از نفس نگذشته هر کاری که انجام دهد بر طبق خواست و مشتهیات نفسانی بوده و حتّی عباداتی که انجام میدهد نیز بر طبق نفس خود انجام میدهد.
و عرض کردیم که مرحوم علاّمه والد معظّم رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: سالک تا از نفس نگذشته جمیع عباداتی که انجام میدهد، برای خود و میل نفسانی خود انجام میدهد؛ در نمازی که میخواند و روزهای که میگیرد و حجّی که به جای میآورد همه بر محور نفسانیّات خود میچرخد.
کراراً این مطلب را میفرمودند که: چنین شخصی مانند آن چهارپائی میماند که او را به سنگ آسیا بسته و همینطور حرکت میکند و خیال میکند فرسنگها راه رفته است، ولی شب که میشود و این دستمال را از جلوی دیدگان او بر میدارند مشاهده میکند که در همانجا توقّف کرده است. نوع افرادی که عبادت میکنند و أعمال صالحه به جای میآورند همه در نفس خود بوده و از آن خارج نمیشوند و دائماً دور نفس خود حرکت میکنند.
آنهائی گوی سبقت را میبرند که دلشان را به خدا بدهند و از خدا مدد بگیرند و اخلاص بورزند و عمل را برای خود خداوند بهجای آورند و به همان مقدار از نفس بیرون بیایند، اینها گرچه از عالم نفس نگذشتهاند و قصد و اهتمام دارند که از آن بگذرند، ولی دلشان را به خدا میدهند و در مقام تضرّع و زاری بوده و با ناله و زاری از خدا استمداد میکنند که خدا دستشان را بگیرد و آنها را در مهالک نیندازد که مهالک نفس مهالکی است که اگر کسی در آن بیافتد بیرون آمدنش بسیار سخت و دشوار است.
أمیرالمؤنین علیهالسّلام میفرمایند: الإخْلاصُ خَطَرٌ عَظیمٌ حَتَّی یُنْظَرُ بِما یُخْتَمُ لَهُ. [۵] «آنهائی که به مرحله إخلاص رسیده و سعی میکنند خود را خالص نمایند در خطر عظیمی هستند تا معلوم شود که خاتمه و عاقبت آنها چه میشود.»
در تعبیر دیگری روایت شده است که: اهل اخلاص همه هلاک میشوند مگر متّقیان، و متّقیان همگی هلاک میشوند مگر اهل یقین. و إنّ الموقِنینَ لَعَلَی خَطَرٍ عَظیمٍ. [۶] «اهل یقین در خطر عظیمی هستند.» نمیفرماید: در خطرند، میفرماید: در خطر عظیم هستند.
عبداللهبنعبّاس از خِصّیصین أمیرالمؤنین علیهالسّلام و صاحب تفسیر است و علم تفسیر را از أمیرالمؤنین علیهالسّلام آموخته و چه مقاماتی دارد! خودش میگوید: در یک شب مهتابی در بیابان خدمت أمیرالمؤنین علیهالسّلام رسیدم و آقا به من رو کردند و فرمودند: میدانی معنا و تفسیر «ألفِ» الْحَمْدُ لِلَّهِ[۷] چیست؟ من ماندم که به حضرت چه بگویم و خود حضرت شروع کرده و یک ساعت درباره «ألف» الْحَمْدُ لِلَّهِ صحبت نمودند، سپس یک ساعت درباره «لام» و سپس یک ساعت درباره «حاء» و یک ساعت درباره «میم» صحبت کردند و سپس در تفسیر «دال» صحبت فرمودند تا فجر کاذب طلوع کرد و فرمودند: قُمْ أَباعَبّاسٍ إلَی مَنْزِلِکَ و تَأَهَّبْ لِفَرْضِکَ. [۸] «بلند شو به منزلت برو و برای نماز فریضهات آماده شو!» یعنی دیگر فرصت نیست و إلاّ اگر من بخواهم برای تو در تفسیر صحبت کنم آنقدر هست که نمازت قضا میشود؛ برو و نماز صبحت را بجای آور.
ما میگوئیم: «ألف» یک حرف است و حروف که معنی ندارند، چگونه أمیرالمؤنین علیهالسّلام یک ساعت درباره «ألف» و یک ساعت درباره «لام» و یک ساعت درباره «حاء» و... صحبت کردند؟ این حروف برای ما معنا ندارد ولی کسیکه صاحب علم اوّلین و آخرین بوده و باطن قرآن را میداند که در روایت داریم: إنّ القُرْءَانَ ظاهِرُهُ أَنیقٌ و باطِنُهُ عَمیقٌ، [۹] برای چنین کسی این حروف معنا دارد.
ابنعبّاس از خصّیصین حضرت بود و بدین جهت أمیرالمؤنین علیهالسّلام او را لائق این دانستند که از مکنون علمشان قسمتی به او بیاموزند؛ چه علمی؟ آن علمی که حضرت میفرماید: لَوْ شِئْتُ لَأَوْقَرْتُ سَبْعینَ بَعیرًا مِن تَفْسیرِ فاتِحَةِ الکِتابِ. [۱۰] «اگر من بخواهم، هفتاد بارِ شتر را از تفسیر سوره حمد پر میکنم.»
این تفسیری که برای کلمه «الحَمد» در یک شب بیان فرمودند، به صورت مجمل بوده است، نه به نحو مفصّل؛ چون کلمه «الحَمد» قسمت کوچکی از سوره حمد است، اگر بخواهند تفسیر سوره حمد را به شکل مفصّل و به مقدار هفتاد بار شتر بیان بفرمایند، شاید سهچهار بار شتر فقط تفسیر «الحَمد» باشد، با اینکه حضرت در اینجا درباره کلمه حمد به اندازه یک کتاب هم صحبت نکردند! چون شما اگر بخواهید به اندازه یک کتاب صحبت کنید حدّأقل دوازدهسیزده ساعت طول میکشد؛ پس تفسیر کلمه «الحَمد» را در آن شب به صورت مجمل بیان کردند، ولی همین مطالب را هم برای هرکسی بیان نمیفرمودند و حضرت، ابنعبّاس را از خصّیصین خود شمردند و در آن شب تفسیر کلمه «الحمد» را به همین مقدار به او آموختند.
أمیرالمؤنین علیهالسّلام میفرمودند: إنّ هَهُنا لَعِلْمًا جَمًّا لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً. [۱۱] «در این سینه من علمی انبوه و فراوان است، ای کاش برای آن حاملانی مییافتم.» ولی حضرت کسی را نمییافتند و با چاه گفتگو میکردند و علم خود را در آن به ودیعت مینهادند؛ همانطور که امام باقر علیهالسّلام میفرمایند: لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمیَ الَّذی ءَاتانیَ اللَهُ عَزَّوجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحیدَ و الإسْلامَ و الإیمانَ و الدّینَ و الشَّرآئِعَ مِنَ الصَّمَدِ. [۱۲] «اگر من افرادی را بیابم که آن علمی که خدا در نهاد من گذاشته را به آنها بیاموزم و ایشان بتوانند تحمّل کنند، از همین کلمه «الصَّمَد» که در سوره توحید است، توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع انبیاء، همه را نشر میدادم و إظهار میکردم ولی من چنین افرادی را نمییابم.»
علی أیّ حالٍ، ابنعبّاس با این مقام خود که شاگرد أمیرالمؤنین علیهالسّلام و از خصّیصین حضرت بود و حضرت علم خود را مخفی میداشتند مگر از أوحدی از مردم مثل ابنعبّاس و میثم و یا دیگران، این ابنعبّاس وقتی از طرف أمیرالمؤنین علیهالسّلام حاکم بصره میشود، به حضرت خیانت میکند و اموال بیتالمال را برمیدارد و در مکّه جَواری میخرد و أمیرالمؤنین علیهالسّلام نامه تندی برای او مینویسند که: اگر اموال را برنگردانی اگر دستم به تو برسد، لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفی الَّذی ما ضَرَبْتُ بِهِ أَحَدًا إلاّ دَخَلَ النّارَ. [۱۳] «با شمشیرم تو را خواهم زد، شمشیری
که با آن کسی را نزدم مگر اینکه داخل آتش شد.» این نامه درباره همین ابنعبّاس است که از خصّیصین حضرت بود!
درک این معنا برای علماء اسلام مشکل بوده است، لذا استبعاد کرده و گفتهاند: این ماجرا درباره عبداللهبنعبّاس نیست بلکه درباره عبیداللهبنعبّاس است و مَحاملی برای آن تراشیدند. یک روز بنده خدمت آقا عرض کردم که: این روایت درباره عبداللهبنعبّاس است و این محاملی که برای روایت میگویند قابل حمل نیست و قابل تطبیق بر روایت نیست. آقا فرمودند: بله! این روایات درباره عبداللهبنعبّاس است.
این ابنعبّاس با این مقامی که دارد و با اخلاصی که نسبت به أمیرالمؤنین دارد، وقتی که حکومت به او میرسد برخلاف مسیر أمیرالمؤنین علیهالسّلام حرکت میکند.
اخلاص ابنعبّاس نسبت به حضرت در جملاتی که به معاویه میگوید، کاملاً روشن است؛ وقتی معاویه به او گفت: ما به همه جا نوشتهایم که مناقب علی را بیان نکنند، تو نیز مناقب علی را بر زبان نیاور! ابنعبّاس گفت: آیا ما را از قرائت قرآن منع میکنی؟ گفت: نه! پرسید: آیا ما را از تأویل و معنای آن نهی میکنی؟ گفت: آری! ابنعبّاس گفت: قرآن بخوانیم و از معنایش سؤل نکنیم؟ گفت: سؤل کن ولی از اهل بیت و خاندان خود سؤل نکن. (یعنی تفسیر بکن ولی از خودت یا دیگران تفسیر کن ولی کلام اهل بیت را نقل نکن) ابنعبّاس گفت: قرآن بر اهل بیت نازل شده است، من تفسیر آن را از غیر ایشان سؤل کنم؟! (اگر قرآن بر اهل بیت نازل شده باید تفسیر را از آنها بگیریم و از همان لسان اهل بیت تفسیر کنیم.)[۱۴]
این ابنعبّاس که معرفتش به حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام به قدری بوده است که در زمان حکومت معاویه در مقابل او میایستد و از أمیرالمؤنین علیهالسّلام حمایت میکند، در امتحان شکست میخورد، چون هنوز از نفس نگذشته است و حضرت فرمودند: الإخْلاصُ خَطَرٌ عَظیمٌ. آنهائی که به مرتبه اخلاص رسیدهاند آنها در خطر عظیم هستند!
پس اینکه انسان بگوید: آقا فلانی بیست سال یا سی سال در راه خدا بود یا پیرِ راه خداست، چطور شد که برگشت؟ اینها ملاک نیست! ملاکِ حقّانیت نیست؛ ملاکِ حقّانیت، گذشتن از نفس است.
لذا انسان باید دست زاری و توسّلش به دامن پروردگار همیشه بلند بوده و همیشه از خدا بخواهد که حفظش نماید و درجه و مقامش را ترفیع دهد. ترفیع درجه به بیشترشدن ذلّت و عبودیّت و انکسار است، نه اینکه برای خودش درجهای ببیند، ترفیع درجه کجاست؟! باید آنچه را برای خودش میپندارد، همه را دور بریزد. این توهّم که الآن مقداری جلو رفته یا مقداری نورانیّت پیدا کرده، اینها را کلاًّ باید دور بریزد و خودش را هیچ نبیند. اگر خودش را چیزی دید کارش خراب بوده و بیچاره است و باید حسرت بخورد.
باید قدردان نعمت خدا باشد و گرنه بعداً حسرت میخورد، همانطور که ابنعبّاس حسرت خورد. ابنعبّاس آن مجالس
أمیرالمؤنین را قدر ندانست، قدر آن مجلس أمیرالمؤنین که شب تا صبح با او بودند و کلمه «الحَمد» را تفسیر کردند ندانست؛ اگر قدر میدانست به بیتالمال تجاوز نمیکرد و این تخلّفات را انجام نمیداد.
لذا انسان همیشه باید از خدا بخواهد و دست نیازش بلند باشد و به خودش مغرور نشود و عُجب او را نگیرد و نگوید ما کسی هستیم، نه! هروقت هیچ شد آنوقت کسی است! این مطلب حقیقت است که اگر انسان خودش را ببیند و برای خودش موجودیّتی بپندارد، خدا به او پسگردنی میزند ولو اینکه کسی متوجّه نشود؛ پسگردنیهای خدا صدا ندارد!
پس انسان باید همیشه وظیفهاش را انجام دهد. آقا میفرمودند: باید همیشه دست إنابهاش بهسوی پروردگار بلند باشد؛ نه به عملش بنازد، نه به قدرتش بنازد، نه به نماز شبش بنازد! نه به قرآنش بنازد! آخر ما چه چیزی داریم که به آن بنازیم؟! کاری نمیکنیم! کارهای ما در مقابل کارهائی که أئمّه علیهمالسّلام انجام میدادند هیچ است؛ بیداریهای شبی که داشتند، عبادتهائی که داشتند، نماز و روزههائی که داشتند، گرسنگیهائی که داشتند، آیا آنها برای خدا به أعمال خود نازیدند؟! ناز نکردند! همهاش نیاز بود، با اینکه از پل گذشته بودند.
در سفر آخری که خدمت آقای حدّاد رسیدیم به ایشان عرض کردم: آقا شما که از پل گذشتید یک فکری به حال زار ما بکنید! ایشان به من فرمودند: من از پل گذشتم؟! من از پل گذشتم؟! عرض کردم: بله، شما از پل گذشتید! دیگر هیچ نفرمودند! از مقام فنا عبور کرده و به مقام بقا رسیدهاند، أمّا حاضر نیستند اقرار کنند که از پل گذشتهاند، این تواضع ایشان را میرساند که نمیتوانند اقرار کنند و نمیکنند.
إنشاءالله خدا دست ما را بگیرد و به همه ما توفیق دهد، به این حقیر و همه رفقا توفیق دهد و در همین دنیا ما را به خودش برساند و به لقاء خودش مشرّف و نائل گرداند و در همین نشئه لقاء خود را بر ما مبارک گرداند و إنشاءالله ما را از نفس بگذراند که ما طاقت مهالک نفس را نداریم.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. قسمتی از آیه ۳، از سوره ۶۵: الطّلاق.
۲. آیه ۱۰۳ و ۱۰۴، از سوره ۱۸: الکهف.
۳. قسمتی از آیه ۱۳۸، از سوره ۲: البقرة.
۴. نهجالبلاغة، حکمت ۲۱، ص۴۷۱.
۵. غررالحکم ودررالکلم، ص۸۳ .
۶. بحارالأنوار، ج۶۷، ص۲۴۵، از مصباحالشّریعة.
۷. قسمتی از آیه ۲، از سوره ۱: الفاتحة.
۸. بحارالأنوار، ج۸۹، ص۱۰۴.
۹. نهجالبلاغة، خطبه ۱۸، ص۶۱؛ «همانا قرآن ظاهرش زیبا و معجب است و باطنش عمیق و پر محتواست.»
۱۰. بحارالأنوار، ج۸۹، ص۱۰۳.
۱۱. نهجالبلاغة، حکمت ۱۴۷، ص۴۹۶.
۱۲. التّوحید شیخ صدوق، ص۹۲.
۱۳. نهجالبلاغة، نامه ۴۱، ص۴۱۳.
۱۴. الاحتجاج، ج۲، ص۲۹۴.