کتاب گلشن أحباب (جلد چهارم) - مجلس پنجاهویکم - عشق و محبّت به پروردگار.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
تا محبّت و آتش عشق پروردگار در قلب سالک شعلهور نشود حیات أبدی و کمال سرمدی پیدا نخواهد کرد و ناقص از دنیا میرود. این محبّت پروردگار باید آناً فَآناً در دل سالک رو به ازدیاد و اشتداد باشد، تا بتواند این راه طولانی را با این عمر کم طی کند و إلاّ عمر بسر میرسد، چراکه تا وصول به لقاء حضرتش فاصله بسیار زیاد است.
نوع افرادیکه در راه خدا آمده و چهبسا از سرِ صدق در این راه قدم برداشتند نتوانستند بیش از عالم مثال را طی کنند، آن هم عالم مثال أصغر، یعنی مثال خودشان را، نه مثال أکبر که مثال عالم باشد؛ و در همین عالم مثال، یعنی اوّلین عالم، مانده و سرگرم مکاشفات و خوابها شدند و چهبسا برای بعضیها همین مکاشفات بت شده، به هوای اینکه به مقصود رسیدهاند در همین منزل مثال، اطراق کرده و بارشان را به زمین گذاشتند، درصورتیکه تا مقصود فاصله بسیار است. حتّی انسان به فنا هم که برسد ـ چون فنا دارای مراتبی است ـ باز هزاران خطر سالک را تهدید میکند؛ همانطور که آن عارف بلندمرتبه فرموده است:
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم بسر آمد رستم
(دیوانحافظ، غزل ۳۱۴.)
این راه را با چه مرکبی باید برود؟ جز مرکب عشق مرکب دیگری نیست که این راه را طی کند. فاصله خیلی زیاد است! اگر بخواهیم به صرف عبادات، به صرف ذکری که میگوئیم دلخوش باشیم نخواهیم رسید! باید محبّت پروردگار را در قلب خود بیاوریم.
به چه نحو میتوان محبّت پروردگار را وارد قلب نمود؟ راههائی دارد که اوّلین و بهترین راه، همان مراقبه است. انسان همیشه به یاد خدا باشد؛ چه در حال انجام عبادت و چه در غیرعبادت، در حال قیام و قعود، در حال کار، در حال سفر و حضر. همیشه به یاد او باشد، خورد و خوراکش به عشق او باشد، نه اینکه تنها در حال نماز و روزه به یاد او باشد.
در حدیث است که: لِیَکُنْ لَکَ فی کُلِّ شَیْءٍ نیَّةٌ صالِحَةٌ حَتَّی فی النَّوْمِ و الأَکْلِ. [۱] «سعی کن در هر چیزی نیّت صحیح و قصد تقرّبی داشته باشی، حتّی در خوابیدن و خوردن.» غذا هم که میخورید برای خدا غذا بخورید، وقتی هم که میخوابید به قصد قربت بخوابید، با اینکه خواب عمل عبادی نیست ولی به قصد قربت بخوابید.
حاج هادی ابهری رحمهاللهعلیه ایشان بیسواد صرف بود،
میگفت: همین یک لقمه غذائی که میخوری برای خدا بخور! حاج هادی چپق میکشید و میگفت: این چپق هم که میکشی برای خدا بکش! ایشان نمیدانست که شرب تتن و سیگارکشیدن ضرر دارد و حرام است. پیرمرد مینشست چپق میکشید و میگفت: همین یک چپقی را هم که میکشی برای خدا بکش؛ خیلی حرف است!
حاج هادی ابهری کسی بود که دلش به نور معرفت روشن شده بود، البتّه مقامات توحیدی را طی نکرده بود و همانطور که آقا میفرمودند، به توحید نرسیده بود ولی بهواسطه اخلاصی که داشت یک مقدار پرده از جلوی چشمش کنار رفته و میدید و چشم او به عالم مثالش باز شده بود.
میگفت: همین یک چپقی را هم که میکشی برای خدا بکش. این کلام، همان متن روایت است که میفرماید: یک لقمه غذا هم که میخورید برای خدا بخورید. با اینکه غذاخوردن عمل عبادی نیست؛ ببینید روح کلام معصوم در وجود و در نفس حاج هادی پیاده شده است. با اینکه این مطالب را اصلاً نشنیده ولی نفس او، روح آن فرمایشات را گرفته است.
ایشان خیلی با أهل علم حشر و نشر داشت. خود ایشان میگفت: پیش أهل علم (البتّه غیرمتّقی) که میرفتم تمام را محکوم میکردم. نوعاً نزد عالمنماها که میرفت میگفت: شما أعمالتان برای خدا نیست. میگفت: این کارهائی که میکنید این أعمال برای خدا نیست.
در آن زمان از علاّمه طباطبائی قدّسسرّه تعریف میکرد و همینطور از بعضی آقایان دیگر؛ مثلاً مرحوم آیهاللهعلاّمه والد بزرگوار رحمهاللهعلیه را تأیید میکرد و میگفت کارشان برای خداست.
نور باطن آنقدر اثر گذاشته بود که میفهمید و وقتی مرحوم حاج هادی ابهری وارد مجلس میشد نوعاً أهل علم از ایشان میترسیدند؛ مثلاً چند نفر از اهل علم بودند که از ایشان خوف داشتند، چون نقشههای درونشان را رو میکرد. ایشان اصلاً سواد نداشت و من امضایش را دارم؛ مینوشت: «هادی» ولی طوری بود که اصلاً خوانده نمیشد!
خداوند بهواسطه قدم صدقی که در راه خدا داشت اجرش را داد و بهرههای معنوی بسیاری بُرد. خداوند اجر هرکسی را به مقداری که مایه میگذارد خواهد داد؛ إِنَّ اللَهَ لاَیُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. [۲] «خداوند أجر و مزد نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.» شما یک «لا إلهَ إلاّ الله» از سر صدق بگوئید اجر دارید، یک «لا إلهَ إلاّ الله».
این راه را باید با محبّت طی نمود. بزرگان مثال زده و گفتهاند که: شاکله نفسانی انسان حکم همان چوبی را دارد که به صورت زغال درآمده است. این زغال درصورتی به کمال میرسد که تمام وجودش آتش شود، نه اینکه ظاهرش سرخ شود و باطنش زغال باشد، نه! باید آتش تمام شراشر وجود این زغال را بگیرد و آن را یکپارچه آتش کند و این کمال زغال است و إلاّ ارزشی ندارد.
شما کی میتوانید از گرما و حرارت زغال استفاده کنید؟ آن موقعی که تماماً آتش شود. نفس انسان هم همین حکم را دارد و درصورتی به کمال میرسد که تمام نفس انسان از عشق و محبّت پروردگار یکپارچه آتش شود، آتش عشق پروردگار! آنوقت به کمال میرسد.
تمام این عباداتی که انسان انجام میدهد، این ذکری که میگوید، بیداری شبی که دارد، مراقباتی که دارد، تمام و تمام بهخاطر ایناستکه نفس از عشق پروردگار بسوزد، و إلاّ تا محترق نشده این راه را نمیتواند طی کند. هواپیما تا موتورش روشن و گرم نشود نمیتواند حرکت کند. بله، حرکتهای جزئی که با یک وسیلهای آن را بکشند و در باند حرکت دهند میشود، ولی حرکتی که بخواهد مسافتهای طولانی را با سرعت هزار کیلومتر یا هشتصد کیلومتر در ساعت طی کند بدون موتور نمیشود، باید کاملاً گرم و روشن شود؛ راه خدا هم همینطور است؛ قلب باید آتش بگیرد.
یکی از دستوراتی که آقا رضواناللهتعالیعلیه میدادند این بود که: هنگام خواب بعد از اینکه با وضو به رختخواب رفتید و دستورات عام را انجام دادید مثل قرائت سه مرتبه سوره توحید و قرائت آیهالکرسی یا بعضی از سوَر خاص که به بعضی از افراد دستور میدادند، میفرمودند: به عشق خدا به رختخواب بروید؛ یعنی محبّت خدا را در دل خود مرور دهید، وقتی هم که بیدار میشوید با عشق خدا بیدار شوید؛ یعنی باز محبّت پروردگار را در دل خود بیاورید.
البتّه این محبّت پروردگار إجمالاً در دل وجود دارد؛ آیا میشود سالک راه خدا محبّت پروردگار را نداشته باشد؟! بالأخره چند درصدی محبّت پروردگار در دل سالک جای گرفته، أمّا اینکه میفرمایند: محبّت خدا را در قلب خود مرور دهید، برای ایناستکه این محبّت رو به ازدیاد گذاشته و قوی گردد، تا جائی که این محبّت در نفس انسان متمرکز شده و در قلب خانه کرده و جای بگیرد و مملوّ از محبّت پروردگار گردد بهطوریکه جائی برای محبّت غیر نگذارد.
پس یکی از مصادیق مراقبه ایناستکه: انسان با اختیار خود محبّت پروردگار را در دل جای دهد. انسان اراده دارد و میتواند هر شخصی را که بخواهد در ذهن خود وارد کند؛ الآن که شما اینجا نشستهاید فرزندتان، برادر یا پدرتان را یاد کنید، میشود یا نمیشود؟ انسان میتواند با اختیار خود هر چیزی را وارد قلب کند؛ حال شما محبّت خدا را وارد قلبتان کنید و خدا را دوست داشته باشید و به او عشق بورزید.
خداوند به حضرت عیسی میفرماید: یا عیسَی! أَحْیِ ذِکْری بِلِسانِکَ. «ای عیسی! یاد و ذکر مرا با زبانت إحیا کن و زنده بدار!» «لا إلهَ إلاّ الله» و «سُبحانَ الله» بگو تا همیشه زبانت زنده باشد. و لْیَکُنْ وُدّی فی قَلْبِکَ. [۳] «و مودّت و محبّت مرا در قلب خودت داشته باش!»
پس نگوئید: محبّت و مودّت به عنایت پروردگار است و باید خدا محبّت خودش را در قلب ما بیندازد و دست ما نیست. نخیر! دست ما هم هست. بله، همه چیز به عنایت پروردگار است، ولی اگر انسان محبّت پروردگار را در قلب خود مرور دهد، این محبّت در دل جای گرفته و مستقر میشود، سرقفلی باز میکند و دیگر نمیرود و رها نمیکند.
لذا در دعاها خیلی بر محبّت پروردگار تأکید شده است؛ أَسأَلُکَ حُبَّکَ و حُبَّ مَن یُحِبُّکَ و حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یوصِلُنی إلَی قُرْبِکَ و أَنتَجعَلَکَ أَحَبَّ إلَیَّ مِمّا سِواک و أَنتَجعَلَ حُبّی إیّاکَ قآئِدًا إلَی رِضْوانِکَ و شَوْقی إلَیکَ ذآئِدًا عَن عِصْیانِکَ. [۴]
«خدایا! محبّت خودت و محبّت آنهائی که تو را دوست دارند و محبّت هر کاری که موجب نزدیکی و قرب به تو میشود را از تو مسألت میکنم.»
و أَنتَجعَلَکَ أَحَبَّ إلَیَّ مِمّا سِواک. «و از تو میخواهم به من توفیق دهی که تو را بیشتر از غیر تو دوست بدارم.»
یعنی تو را دوست داشته باشم، افرادیکه تو را دوست دارند را نیز دوست داشته باشم و هر عملی که با انجام آن به قرب تو میرسم، آن عمل را هم دوست داشته و تو را هم از همه بیشتر دوست داشته باشم.
و أَنتَجْعلَ حُبّی إیّاکَ قآئِدًا إلَی رِضْوانِکَ. «خدایا! محبّت من به خودت را به نحوی قرار بده که مرا به رضوان و خشنودی تو رهبری کند.» یعنی این محبّت جلودار من باشد و مرا به رضوان تو بکشد. و شَوْقی إلَیکَ ذآئِدًا عَن عِصْیانِکَ. «و شوق و وَلَه من بهسوی خودت را بهگونهای قراربده که مرا از معصیت تو منع کرده، گرداگرد معصیت و نافرمانی تو نگردم.»
آقا رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: اگر کسی بخواهد اصلاً معصیت نکند تنها راه اجتناب از معاصی، شوق بهسوی خداست، تنها راه! و إلاّ پای او لنگ میزند.
ما که معصوم نیستیم، گاهی برای انسان پیش میآید، ولی چه چیز باعث میشود که بالکل معصیت از وجود سالک رخت ببندد؟ شوق إلهی! شوق لقاء او!
علماء علم اخلاق رضواناللهتعالیعلیهم مثل مرحوم فیض کتابها نوشتند. همین کتاب المحجّهالبیضآء مرحوم فیض که بسیار کتاب اخلاقی نفیس و خوبی است را ببینید، چقدر درباره رذائل اخلاقی نوشته است! برای حسد، عُجب، کذب که با چه دستورالعملی این رذائل را زائل کنیم.
آقا قدّسسرّه میفرمودند: اگر بخواهیم رذائل اخلاقی را تبدیل به فضائل اخلاقی کنیم، برطرفکردن هرکدام از این رذائل یک عمر تمام مجاهده لازم دارد؛ مثلاً کسی در وجودش عُجب است و خود را خوب میبیند، اگر بخواهد این را از وجودش ریشهکن کند یک عمر مجاهده لازم است، تازه معلوم نیست ریشهکن بشود یا نشود. حال فرض کنید کسی دو یا سه خصلت زشت دارد، عمرش به سر میآید!
بله، مجاهده کرده، زحمت کشیده، أمّا نتوانسته است آن را ریشهکن کند، چون نفس است؛ اگر آن را از این طرف بکوبی از طرف دیگر سر برمیآورد. میفرمودند: تنها راه ازبینبردن نفس، محبّت پروردگار است، تنها راهش عشق به خداست.
شوق به لقاء پروردگار معصیت را میسوزاند و ازبین میبرد و شخص سالک بهواسطه شوق بهسوی لقاء پروردگار چیز دیگری را متوجّه نمیشود.
امام صادق علیهالسّلام فرمودند: المُشْتاقُ لایَشْتَهی طَعامًا و لایَلتَذُّ شَرابًا و لایَسْتَطیبُ رُقادًا. [۵]
«شخص مشتاق به هیچ غذائی اشتها پیدا نمیکند و از هیچ نوشیدنیای لذّت نمیبرد، تشنگی احساس نمیکند و هیچ خواب و استراحتی برای او شیرین و دلپذیر نیست.»
و لایَأنَسُ حَمیمًا و لایَأوی دارًا و لایَسکُنُ عُمْرانًا و لایَلبَسُ ثِیابًا لَیِّنَةً و لایَقِرُّ قَرارًا. «دوست و رفیقی نمیگیرد و با کسی انس و الفتی پیدا نمیکند و در خانهای ساکن نمیشود و مأوی نمیکند و در آبادی منزل نمیگیرد و لباس نرم نمیپوشد و اصلاً آرام و قرار ندارد.»
و یَعبُدُ اللَهَ لَیْلاً و نَهارًا. «کسیکه مشتاق خداست، شب و روز، خدا را عبادت میکند تا به او برسد.» افرادیکه عاشق هستند و عشقهای مجازی دارند را ببینید، اینها یک نمونه کوچک هستند؛ حال شما آن را بر مصداق عالی و حقیقی که عشق پروردگار باشد تطبیق کنید.
راجِیًا بِأَنیَصِلَ إلَی ما یَشْتاقُ إلَیهِ و یُناجیهِ بِلِسانِ الشَّوْقِ مُعَبِّرًا عَمّا فی سَریرَتِهِ. «تمام امید شخص مشتاق ایناستکه به معشوق خود برسد و با زبان شوق با معشوق خود مناجات میکند و سرّ درون خود را اظهار میدارد.»
حضرت رسول اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم در تفسیر آیه: وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی[۶] که در بیان حال حضرت موسی است، میفرمایند: ماأَکَلَ و لاشَرِبَ و لانامَ و لااشْتَهَی شَیْئًا مِن ذَلِکَ فی ذَهابِهِ و مَجیئِهِ أَرْبَعینَ یَوْمًا. «چهل روز حضرت موسی به کوه طور آمد و با خدا خلوت نمود و با پروردگار انس داشت. در آن چهل روز، حضرت موسی چیزی نخورد و نیاشامید و هیچ نخوابید، چه در رفتن به میقات و چه در برگشت از میقات؛ تا چهل روز اصلاً اشتها پیدا نکرد که چیزی بخورد یا بیاشامد.»
چرا؟ شَوْقًا إلَی رَبِّهِ. «بهخاطر اشتیاقی که به پروردگار داشت!» عاشق خدا بود، عاشق ملاقات با خدا بود. کسیکه عاشق است دیگر غذا نمیفهمد، خواب و خوراک نمیداند.
بعد حضرت امام صادق علیهالسّلام فرمودند: فَإذا دَخَلْتَ مَیْدانَ الشَّوْقِ، «وقتی به میدان شوق قدم گذاشتی،» و إنشاءالله محبّت خدا در دلت آمد و شعلهور شد و اشتیاق به لقاء پروردگار پیدا کردی، فَکَبِّرْ عَلَی نَفْسِکَ و مُرادِکَ مِنَ الدُّنْیا. «بر نفس خود تکبیر بگو و یک تکبیر هم بر مراد و مقصود خود از دنیا بگو و آن را رها کن.» یعنی خودت و دنیا را رها کن.
و وَدِّعْ جَمیعَ المَأْلوفاتِ و اجْزِمْ عَن سِوَی مَعشوقِکَ و لَبِّ بَینَ حَیاتِکَ و مَوْتِکَ: لَبَّیْکَ اللهُمَّ لَبَّیْکَ. «و خداحافظی کن با هر چیزی که به آن الفت داشتی و از غیر معشوق خود ببُر و اکنون که ملازمت مألوفات و مأنوسات و خواب و خوراک را ترک کرده و در حالتی بین زندگی و مرگ به سر میبری، دعوت حق را اجابت کن و با تمام وجود ذکر شریف لَبَّیْکَ اللهُمَّ لَبَّیْک را زمزمه کن و سرا پا در خدمت و اطاعت خدا باش.»
و همانطور که در روایت میفرماید: موتوا قَبلَ أَنتَموتوا، [۷] خودت را جزء أموات قرار بده و بگو: خدایا! من بهسوی تو آمدم. خدایا! من نفس خودم را، تعلّقات خودم را، علاقهای که به خود داشتم و علاقهای که به دنیا داشتم، همه را رها کردم. هرکسی خودش را میخواهد، وجود خودش را میخواهد و عزیزترین چیز نزد هر شخصی وجود و حیات خودش است، لذا امام صادق علیهالسّلام فرمودند: وقتی به میدان شوق قدم گذاشتی، یک تکبیر بر نفس خود بگو؛ یعنی نفس خود را رها کن.
سپس فرمودند: و مَثَلُ المُشْتاقِ مَثَلُ الغَریقِ؛ لَیْسَ لَهُ هِمَّةٌ إلاّ خَلاصُهُ. «شخصی که مشتاق پروردگار است مثل شخصی میماند که در حال غرقشدن است؛ هیچ همّی ندارد جز اینکه از این دریا خلاص شود و خود را به ساحل برساند.»
عاشق هیچ همّی ندارد جز اینکه معشوق خود را زیارت نماید؛ نه همّ خوردن و نوشیدن دارد، نه همّ ازدواجکردن. هیچ همّی جز خدا ندارد، نه مَلبس، نه مسکن، نه متجر، نه هیچ چیز دیگری از این قبیل.
لذا مرحوم آقای حدّاد رضوانالله تعالیعلیه از مرحوم قاضی رحمهاللهعلیهرحمهًواسعةً نقل میفرمود که: مرحوم قاضی به طلاّبی که در راه سیر و سلوک و در خدمت ایشان بودند کراراً میفرمودند: «تا مادامی که عشق پروردگار در قلبتان نیامده درس بخوانید! که وقتی آن عشق کلّی و محبّت کلّی بیاید دیگر قادر بر خواندن درس نخواهید بود، درس را نمیفهمید.» آدم عاشق درس نمیفهمد؛ غذا و خوراک نمیفهمد که چیست، چه برسد به درس که احتیاج به تدبّر و تعمّق دارد.
و قَدنَسِیَ کُلَّ شَیْءٍ دونَهُ. [۸] یعنی «مشتاق پروردگار همه چیز غیر از خدا را فراموش کرده است.» کسیکه اشتیاق و محبّت پروردگار در دلش شعلهور شده نمیتواند مطالعه کند، مگر اینکه به لقاء پروردگار مشرّف شود بعد به این عالم نزول کرده برگردد تا بتواند نگاه کند و مطالعه نماید.
بنابراین، خلاصه عرائض این شد که: راه بهسوی پروردگار بسیار طولانی است و یک منزل و دو منزل نیست. بعضی آن را هزار منزل ذکر کردهاند، هزار حجاب بین ما و پروردگار ذکر کردهاند که رفع این حجابها و حرکت بهسوی خدا مستلزم روشنشدن موتور وجودی انسان است و موتور وجودی انسان با عباداتی که بدون محبّت باشد روشن نخواهد شد!
البتّه انسان راه میرود، سیر میکند، ولی سیر سریعی که انسان را از این عالم عبور دهد و از عالم مثال نیز عبور دهد و وارد عالم ملکوت کند، از آنجا هم به عالم جبروت برود و از عالم جبروت نیز تعالی حاصل کند و به عالم لاهوت برساند و در آنجا فنای در ذات حضرت أحدیّت شامل حال این فقیر سالک شود، اینچنین سیری با محبّت تامّه پروردگار میسور میگردد، محبّت تامّه!
باید تمام وجود سالک مشتعل شود و آتش شوق تمام وجودش را بگیرد و نفسش یکپارچه آتش محبّت گردد، بهطوریکه نه زنی، نه فرزندی، نه أولادی، نه کسبی و تجارتی، نه منزلی و مأوایی، نه لباسی، نه خورد و خوراک و نه شرابی، هیچکدام را درک نکند.
لذا فرمودند: وقتی سالک به این مقام میرسد بر إخوان سلوکی است که به داد او برسند؛ برای او کباب درست کرده به او بدهند تا قالب تهی نکند، چون او دیگر واجدِ خود نیست؛ تمام محبوب است و بس! لذا به لوازم عالمِ تن نمیپردازد.
استاد سلوکی مرحوم والد بزرگوار، مرحوم أنصاری رضوانالله تعالیعلیه خیلی مقیّد به انجام جمیع مستحبّات بودند و جمیع مکروهات را ترک میکردند، بلکه یک ترک أولی هم نمینمودند.
مرحوم جدّ ما حاج آقا معین رحمهاللهعلیه برای بنده میگفتند: در بعضی از أحیان میدیدم مرحوم أنصاری به ذکر رکوع و سجده اکتفا میکنند و صلوات نمیفرستند. خدمت ایشان عرض کردم: آقا مگر ذکر صلوات در سجده و رکوع مستحبّ نیست؟! ایشان فرمودند: بله مستحبّ است. عرض کردم: پس چرا نمیگوئید؟ فرمودند: نمیتوانم بگویم، چون حالم طوری است که چنانچه نمازم را مقداری بیشتر طول بدهم قبض روح میشوم؛ یعنی بدن من میافتد و دیگر نمیتوانم نماز بخوانم.
ببینید چقدر توجّه زیاد است! چقدر عشق زیاد است! چقدر شور زیاد است! البتّه این از خصائص مرحوم أنصاری است، چون ایشان استاد نداشتند و إلاّ اگر استاد داشتند چنین نمیشد. مرحوم قاضی نمازشان را طول هم میدادند ولی این حالات پیش نمیآمد؛ فرق میکند.
آقا همیشه میفرمودند: این ضربات پیدرپی که بر قلب ایشان وارد شد و ایشان را از پا انداخت، همه بهواسطه عدم استاد است، زیرا فشار بیش از حدّ روحی به ایشان وارد شد و إلاّ از جهت کمال میفرمودند: مرحوم آقای أنصاری رضواناللهتعالیعلیه کامل بودند.
علی أیّ حالٍ، باید از خدا بخواهیم، از خدا مدد بگیریم و خودمان هم زحمت بکشیم و با عنایت پروردگار کار کنیم تا این ایّام و ساعات که میگذرد، ساعات غفلت ما نباشد.
بارپروردگارا! از آن جرعههائی که أولیاء خدا نوشیدند، اگر چنانچه جرعه کوچکی هم به ما مرحمت کنی کار ما را یکسره میکند! امیدواریم این آتش محبّت پروردگار در دلمان زبانه کشد! باید از او بخواهیم، از خدا مدد بگیریم و مراقبه را تشدید کنیم و دائم به یاد او باشیم، محبّت او را در دلمان جا دهیم، تا إنشاءالله آن محبّت کلّی شعلهور شود و در دل ما متمکّن و مستقر گردد.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. مکارمالأخلاق، ص۴۶۴.
۲. ذیل آیه ۱۲۰، از سوره ۹: التّوبة.
۳. الکافی، ج۸، ص۱۳۲.
۴. بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۴۹. مناجاة المحبّین
۵. مصباحالشّریعة، ص۱۹۶ و ۱۹۷.
۶. قسمتی از آیه ۸۴، از سوره ۲۰: طه؛ «و برای تحصیل رضایت و خشنودی تو شتابان به سویت آمدم.»
۷. روضهالمتّقین، ج۱، ص۳۴۷.
۸. مصباحالشّریعة طبع مصطفوی، ص۴۴۶ و ۴۴۷.