وصال پروردگار با فناء هستی سالک

گلشن احباب جلد نهم - جلسه صدوبیست‌ویکم وصال پروردگار، با فناء هستی سالک.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

عارف عالی‌قدر شیخ محمّدبن‌یحیی‌بن‌علی جیلانی لاهیجی در شرحی که به نام: مفاتیح‌الإعجاز، بر گلشن‌راز شیخ محمود شبستری نوشته است می‌فرماید:

‎ چون با وجود هستی مجازی و تعیّن سالک مشاهده ذات مطلق محال است فرمود که:

متن:

تو را تا کوه هستی پیش باقی است

جواب لفظ أرنی، لن‌ترانی است

چون حجاب میان سالک و حق، هستی موهوم سالک است، می‌فرماید که: تا کوه هستی تو پیش تو باقی است و توئی تو با توست البتّه حق محتجب پرده اسماء و صفات خواهد بود و با وجود این حجب نورانی، او را به حقیقت نتوان دید و در روءیت البتّه رائی و مرئی ملحوظ است و در انکشاف ذاتی أصلاً غیر نمی‌ماند که: و لایَرَی اللهَ إلاّ اللهُ. [۱]

موهوم و مجازی بودن هستی سالک

می‌فرماید: تا وجود انسان که واقعاً حکم کوه را دارد باقی است، به لقاء إلهی نمی‌رسی.

چرا می‌فرماید: «کوه «؟ چون هستی است که حجاب میان ما و خداست. چه حجابی از این حجاب بالاتر که فاصله بین عبد و مولا شود؟ این از بزرگ‌ترین حجب و موانع است، لذا تعبیر به «کوه هستی» کرده است. گرچه این کوه یک امر موهوم است و وجود خارجی ندارد، وجودش وهمی است و خیال می‌کنیم که ما هستی داریم و إلاّ در متن واقع هستی و وجودی برای ما نیست و نمی‌شود باشد.

ما با این لحاظ استقلالی و بریده از خداوند همه عدم هستیم و اینکه می‌گوئیم: «من» یا خطاب می‌کنیم: «شما» همه این «من «ها و «شما «ها موهوم است و وجود خارجی ندارد و تخیّل وجود می‌شود. ما می‌پنداریم که اینها خارجیّت دارد و گمان می‌کنیم بنده خارجیّت و وجود دارم، شما خارجیّت و هستی دارید، ولی در مقابل هستی مطلق که پروردگار باشد تمام موجودات عدم محض هستند و هیچ صبغه‌ای از وجود عارضشان نشده است.

عدم آئینه هستی‌ست مطلق

کزو پیداست عکس تابش حق

عدم چون گشت هستی را مقابل

درو عکسی شد اندر حال حاصل

شد آن وحدت ازین کثرت پدیدار

یکی را چون شمردی گشت بسیار

عدد گرچه یکی دارد بدایت

ولیکن نبوَدش هرگز نهایت

عدم در ذات خود چون بود صافی

ازو در ظاهر آمد گنج مخفی

حدیث «کُنتُ کَنزًا» را فروخوان

که ناپیدا ببینی سرّ پنهان

عدم آیینه، عالم عکس و انسان

چو چشم عکس در وی شخص پنهان

تو چشم عکسی و او نور دیده‌ست

به دیده دیده‌ای را دیده دیده‌ست؟ [۲]

لقاء خدا، با ازبین رفتن هستی سالک

به هر حال، مرحوم شبستری می‌فرمایند: کوه هستی در مقابل شماست و تا این کوه باقی است جواب لفظ «أرِنی «، «لَن‌تَرانی» است. آنگاه که حضرت موسی عرضه داشت: رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ. «خدایا! خودت را به من نشان بده که من نگاهت کنم!» خطاب آمد:

لَنْ‌تَرَینِی. [۳] هیچ‌گاه من را نخواهی دید!»

مرا نمی‌بینی! چرا؟ چون با وجودی که داری جائی برای من باقی نگذاشته‌ای. این وجود، حجاب توست و تا مادامی که این مانع و حجاب هست، و لو حجاب تخیّلی، مرا نخواهی دید، چون حجاب میان سالک و حق، هستی موهوم سالک است، همان هستی که سالک تخیّل می‌کند. لذا می‌فرماید:

‎ تا کوه هستی تو پیش تو باقی است و توئیِ تو با توست، البتّه حق محتجب پرده اسماء و صفات خواهد بود و با وجود این حجب نورانی او را به حقیقت نتوان دید...

یعنی تا کوه هستی هست، ذات حق را نخواهی دید و هیچ‌وقت توفیق فنای ذات حق را پیدا نخواهی کرد و آنچه را می‌بینی أسماء و صفات است. البتّه در آغاز آن هم اسماء و صفات جزئیّه است، و سپس همین‌طور سالک ترقّی می‌کند تا به اسماء و صفات کلّیه راه می‌یابد، ولی هرچه بالا رود باز هم به لقاءالله نمی‌رسد گرچه به حجب نورانی برسد.

و تا این وجود موهوم و این کوه هستی باقی است ولو یک ذرّه از وجودش توهّماً و تخیّلاً باقی است، نمی‌تواند به فنای ذاتی نائل شود، چون در انکشاف ذاتی غیر نمی‌ماند؛ چرا؟ زیرا در انکشاف ذاتی فقط ذات حیّ قیّوم است و خودش.

در آنجا دیگر غیری نیست؛ لایَرَی اللهَ إلاّ اللهُ. «نمی‌بیند خدا را مگر خدا.» چون کسی‌که فانی در ذات أحدیّت می‌شود، دیگر از بین می‌رود و او دیگر درآنجا نیست؛ لذا خودش را به حساب نمی‌آورد.

حضرت آقای حدّاد وقتی‌که با کمک‌راننده اختلاف کردند و او می‌گفت: شش نفر هستید. آقای حدّاد می‌گفتند: پنج نفریم! او گفت: یا سیّد! أنتَ ماتُحاسِبُ نَفسَکَ[۴]؟ خودت را به حساب نمی‌آوری؟! در حال فناء انسان خودش را گم می‌کند، خودش را نمی‌بیند. جز خدا چیز دیگری نمی‌بیند.

البتّه این در ابتدای رجوع سیّدنا الحدّاد از مقام فناء بوده است، لذا بقائی مشوب به فناء است؛ یعنی دیگران را می‌بیند ولی خود را نمی‌بیند، درحالی‌که در فناء مطلق نه خود را می‌بیند و نه دیگران را؛ خُذْ فَافْهَمْ و اغْتَنِمْ فإنّهُ حَقیقٌ بِالتّأمُّلِ و الدِّقّة!

اشتیاق حضرت موسی به تجلّی ذاتی

سپس می‌فرماید:

‎ و چون موسی علیه‌السّلام مشاهده حضرت حق در ملابس اسماء و صفات نموده بود لاجرم به اسم کلیمی مخصوص بود و در مکالمه غیریّت می‌باید که باشد...

حضرت موسی مشاهده پروردگار کرده بود أمّا در لباس اسماء و صفات نه در لباس ذات، لذا حضرت «کلیم‌الله» بود؛ با خدا صحبت می‌کرد. کسی‌که کلیم‌الله است صحبت می‌کند و برای صحبت باید دو چیز باشد که این با آن صحبت کند.

من که با شما صحبت می‌کنم من هستم و شما هم هستید؛ دو چیز است: یکی متکلّم و دیگری مستمع. لذا می‌توان گفت: حضرت موسی در آن مقام که ملقّب به کلیم‌الله شدند هنوز به فنای ذاتی نرسیده بود. بعد می‌فرماید:

‎ و شوق موسی علیه‌السّلام زیاده از آن بود که به تجلیّات اسمائی قانع باشد و گفت که: رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ؛ یعنی ذات خود را به من نمای تا من در تو نظر کنم. قَالَ لَن‌تَرَینِی. حضرت جواب فرمود که: هرگز تو ما را نبینی؛ یعنی تا توئیِ تو باقیست، من در حجاب توئی از تو محجوبم.

گفتم به هوای مهر رویت

شد جان و دلم چو ذرّه شیدا

بردار ز رخ نقاب عزّت

بی‌پرده به ما جمال بنما

گفتند اگر تو مرد عشقی

بشنو سخن درست از ما

هستیّ تو پرده رخ ماست

از پرده خود به کل برون آ

از هستی خود چو نیست گشتی

از جمله حجابها گذشتی

راه شکستن بت نفس

انسان اگر از هستی خود بگذرد همه حجابها را گذرانده است. بزرگ‌ترین بت، این نفس است که در کلام بزرگان آمده است: النَّفسُ هیَ الصَّنَمُ الأکبَرُ. [۵] حقیقةً بزرگ‌ترین بت و حجاب همین است و این منیّت و خودیّت باید شکسته شود. کی این منیّت و خودیّت شکسته می‌شود؟ وقتی‌که انسان مجاهده داشته باشد و دائم بر سر نفس بزند و نسبت به حضرت حق در تواضع مطلق و ذلّت محض باشد، با مراقبه و ترک مشتهیات و اشتغال به طاعات و عبادات و طول سجود و...

سالک باید این سجده یونسیّه را که بزرگان فرموده‌اند انجام دهد. مرحوم قاضی می‌فرمودند: برای سالک لازم است در شبانه‌روز یک سجده طویله داشته باشد. بالأخره اگر کسی خدا را می‌خواهد باید این سجده طولانی را انجام دهد.

مرحوم میرزا جوادآقای ملکی تبریزی نیز می‌فرمودند: استاد ما می‌فرمود: دو چیز در نورانیّت سالک موءثّر است: یکی سجده یونسیّه و دیگری در شبهای جمعه و عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر بخواند.

کار باید کرد. مجاهده باید کرد. مراقبه باید داشت. باید نسبت به خدا تواضع داشت. زاری و بکاء داشت تا اینکه این نفس، شَیْطانی أَسْلَمَ عَلَی یَدی[۶] شود.

طریق بودن عمل برای وصول به پروردگار

تمام این کارها مقدّمه جذبه است؛ یعنی خود عمل فی نفسه مطلوب نیست، نه اینکه أصلاً مطلوب نیست، موضوعیّت ندارد؛ نفس عمل برای سالک موضوعیّت ندارد، بلکه نتیجه عمل و آنچه از عمل حاصل می‌شود موضوعیّت دارد. آن شوق و جذبه‌ای که برای سالک از عمل حاصل می‌شود موضوعیّت دارد؛ چرا که: جَذْبَةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحْمَنِ تُوازی عِبادَةَ الثَّقَلَینِ. [۷] یک جذبه از جذبات خداوند رحمن مساوی و موازی با عمل جنّ و انس است.» آن مطلوب است و موضوعیّت دارد؛ پس بنابراین عمل طریقیّت دارد، عمل راهگشا است، عمل ما را می‌رساند.

این آبی که شما به درخت سیب می‌دهید این آب موضوعیّت ندارد، بلکه طریقی است برای اینکه این درخت رشد کند و میوه دهد؛ پس آنچه موضوعیّت دارد و هدف از کاشت درخت سیب و آب‌دادن مداوم آن‌است میوه‌دادن درخت است.

این عمل ما نیز فی حدّ نفسه موضوعیّت ندارد؛ اینها طریقیّت دارد برای آن جذب و انجذاب و قرب به حضرت حق که از آن حاصل می‌شود.

مرحوم حجّة‌الإسلام‌والمسلمین حاج آقا معین، جدّ مادری ما به بنده می‌فرمودند: بنده به آقای انصاری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه عرض کردم: آقا شما رکوع و سجود که می‌روید به ذکر رکوع و سجده اکتفا می‌کنید، چرا؟ مگر مستحب نیست انسان در رکوع و سجده صلوات بفرستد؟

مستحبّ است در رکوع سه مرتبه سُبحانَ رَبّیَ العَظیمِ و بِحَمدِه و یک مرتبه صلوات بفرستد؛ و همچنین در سجده مستحبّ است سه مرتبه یا بیشتر سُبحانَ رَبّیَ الأعلَی و بِحَمدِه و یک مرتبه صلوات بفرستد؛ اینها مستحبّ است. أمّا یک مرتبه سُبحانَ رَبّیَ الأعلَی و بِحَمدِه نیز کفایت می‌کند، [۸] بلکه در بعضی روایات مطلق ذکر را کافی می‌داند. [۹]

می‌فرمودند: عرض کردم: آقا چرا شما به ذکر رکوع و سجده اکتفا می‌کنید؟ ایشان فرمودند: بنده یک حالی دارم که نمی‌توانم! لفظ ایشان این بود که: اگر بیش از این رکوع را ادامه دهم روح از بدنم مفارقت می‌کند؛ یعنی در حال نماز آن تجلّیات إلهیّه به‌قدری محکم و به‌قدری پرقدرت است که نمی‌گذارد مستحبّات را انجام بدهم.

البتّه اینکه مرحوم انصاری نمی‌توانستند چنین حالاتی را تحمّل کنند، بدین جهت است که ایشان استاد نداشتند. اگر به استادی همچون مرحوم آیة‌الله حاج میرزا علی آقای قاضی می‌رسیدند، چنین حالاتی برایشان اتّفاق نمی‌افتاد.

عمل طریق برای وصول و لقاء إلهی است و البتّه این طریقیّت به این معنی نیست که بعد از آنکه انسان واصل شد دیگر نیاز به عبادت نباشد؛ مثل برخی از دراویش که به ایشان می‌گوئی: چرا نماز نمی‌خوانی؟ می‌گوید: من واصل شده‌ام و دیگر نیازی به عبادت ندارم! یا می‌گوید: مولای ما أمیرالمؤمنین برای ما نماز خوانده و نماز امام برای ما کفایت می‌کند!

بعد از کمال هم عبادت لازم است، ولی دیگر برای رسیدن به کمال نیست، بلکه از باب شکر و إظهار عبودیّت و عشق و محبّت به پروردگار است. أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام هم بعد از وصول به لقاء پروردگار نماز می‌خواندند و تا آخرین روزی که از دنیا رفتند نماز شب‌شان ترک نشد.

علی أیّ حال، عملی که سالک انجام می‌دهد جنبه طریقیّت دارد و آن‌قدر منوِّر است و آن‌قدر نور می‌دهد تا برای سالک جذبه حاصل گردد، و از کم شروع می‌شود تا جذبه‌ای که سالک را از هستی بیندازد و او را فانی در اسماء و صفات، بعد هم فانی در ذات إلهی کند.

ارزش محبّت و وصال خداوند

سپس می‌فرماید:

‎ و در بعضی از نسخ چنین واقع است که: «صدای لفظ «أرِنی «، «لَن‌تَرانی» است» و صدا به مناسبت کوه گفته باشد و معنی آن باشد که چون صدا بازگشت آواز صاحب صوتست و صوت «أرنی» در دیدنی بود که مقرون به هستی موسی علیه‌السّلام باشد صدای بدون روءیت به «لن‌ترانی» واقع شده باشد.

عربیّة:

و جانِبْ جَنابَ الوَصلِ هَیهاتَ لَم‌یَکُنْ

و ها أنتَ حَیٌّ إن تَکُنْ صادِقًا مُتِ

هوَ الحُبُّ إن لَم‌تَقْضِ لَم‌تَقْضِ مَأْرَبًا

مِنَ الحُبِّ فَاخْتَرْ ذاکَ أو خَلِّ خُلَّتی

«از جناب وصل کناره گیری کن!» چرا تعبیر به جناب کرده است؟ چون مقام وصل مقام ارزشمند و بلندی است، می‌گوید: تو مرد این راه نیستی! آنهائی که مرد این راه بودند وقتی‌که به طرف وصل آمدند هستی خودشان را ساقط کردند و موت برآنها عارض شد و این لباس را خلع کرده و لباس حیات پوشیدند.

«خیلی دور از واقع است؛ این وصل محقّق نمی‌شود، درحالی‌که زنده هستی! اگر در عشق خود صادقی و می‌گوئی: واقعاً من عاشق پروردگار هستم، بمیر.

اگر نمیری و عمر خود را به پایان نرسانی بهره‌ای از محبّت نبرده‌ای و به نتیجه محبّت نرسیده‌ای؛ پس یا به این محبّت تمسّک کن و تا آخرش برو یا اینکه دوستی مرا واگذار.»

کسی‌که دوست دارد و دوستی او به مرحله صدق و إخلاص رسیده باشد باید هستی خود را زمین بگذارد؛ اگر نمی‌توانی پس از دوستی من صرف نظر کن!

نزدیک بودن خداوند به انسان

‎ چون حجاب تو از حق، همین هستی توست و إلاّ به حکم: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ، [۱۰] حق به تو از تو نزدیک‌تر است، فرمود که:

متن:

حقیقتْ کهربا، ذاتِ تو کاه است

اگر کوهِ توئی نبوَد، چه راه است؟

حق از تو به تو نزدیک‌تر است؛ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ. [۱۱] خداوند از رگ گردن انسان به انسان نزدیک‌تر است.» ولی هستی ما حجاب ما شده است. حق نزدیک است، پیش ماست. آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه یک‌بار می‌فرمودند: چقدر عجله می‌کنید! می‌خواهید به خدا برسید؟! خدا پیش ماست، عجله معنی ندارد!

البتّه ایشان این مطلب را در این قالب به حسب درجات روحی خودشان در آن زمان بیان می‌کردند که چقدر عجله می‌کنید؟! یعنی به نفس مبارک خودشان خطاب می‌کردند. ولی به ما می‌گفتند: در امر سلوک و مجاهدت و در گفتن أذکار و أوراد عجله کنید.

گاهی شخصی عجله می‌کند و تند ذکر می‌گوید که زودتر تمام شود و از ذکرگفتن خسته می‌شود، این عجله مطلوب نیست، ولی گاهی شخص در حال ذکر توجّه تامّ و رغبت فراوان دارد ولی زودتر می‌گوید و ذکر را به تأخیر نمی‌اندازد؛ وَ سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَ تُ وَ الأَرْض أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ. [۱۲] و بشتابید به‌سوی مغفرتی از جانب پروردگارتان و بهشتی که عرضش به اندازه آسمانها و زمین است؛ آن برای پرهیزگاران مهیّا شده است.»

این شخص مثل کسی است که در میدان مسابقه سریع‌تر می‌دود تا زودتر به مقصد برسد. این عجله مطلوب است، به شرطی که آن حالت توجّه تام و آن حالت آرامش محض در حال ذکر حاصل شود که در این صورت به مطلوب زودتر می‌رسد.

عبور از خود و ازبین بردن أنانیّت

لذا فرمود:

‎ چون حجاب تو از حق همین هستی توست و إلاّ به حکم: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ، حق به تو از تو نزدیک‌تر است فرمود که:

متن:

حقیقت کهربا، ذاتِ تو کاه است

اگر کوه توئی نبود چه راه است

ذات پروردگار در حکم کهرباست و ذات و هستی تو حکم کاه را دارد، حقیقت بالأخره این کاه را می‌رباید و می‌گیرد و این جذب و انجذاب حتماً حاصل می‌شود. حقیقت کهربا و ذات تو کاه است. فقط این میانه کوه «توئی» حجاب شده که مسافت را بین ما و خدا طولانی کرده است و إلاّ اگر این کوه «توئی» را کنار بگذاریم بین ما و خدا هیچ فاصله‌ای نیست.

کراراً مرحوم علاّمه والد می‌فرمودند: بین ما و خدا یک قدم است، فقط یک قدم است!

أمّا این قدم خیلی بزرگ است، به اندازه مابین مشرق و مغرب است و همان أنانیّت و همان خودی خود است که باید از بین برود. می‌فرماید:

حقیقت کهربا، ذاتِ تو کاه است

اگر کوه توئی نبود چه راه است

یعنی حقیقت که حق مراد است مثال کاه‌رُبا است و ذات و هستی تو همچو کاه، جذب حق مر ترا و انجذاب تو به جانب او در غایت آسانی‌است، فأمّا کوه توئی یعنی تعیّن تو سدّ راه وصول تو شده و مانع رجوع مقیّد به جانب مطلق گشته است و اگر کوه توئی نباشد میان تو و حق هیچ راه نیست.

شعر:

قرب نی بالا و پستی رفتن است

قرب حق از هستی خود رستن است

خویش را بگذار و بی‌خود شو درآ

اندرون بزم وصل جان‌فزا

نیستی از خویش عین وصل اوست

بگذر از هستی، دلت گر وصل‌جوست

راه کنده‌شدن این کوه أنانیّت، مراقبه و مجاهده و تضرّع و إنابه و تذلّل است. بزرگان دین در موضوع تضرّع و إنابه بسیار تکیه نموده‌اند. تضرّع و تذلّل در برابر پروردگار خیلی مهمّ است؛ تذلّل مانند تیشه‌ای می‌ماند که به ریشه هستی سالک می‌زند؛ اللهمَّ ارْزُقْنا بِحقِّ مُحَمّدٍ و ءالِ مُحَمّد.

خدایا! به حقّ محمّد و آل‌محمّد به ما لقاء خودت را روزی کن. خدایا! روزی بفرما که این حجاب خودی از ما با مراقبه، با توجّه، با تضرّع و تذلّل برداشته شود.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. مفاتیح‌الإعجاز، ص۵۷.

۲. گلشن‌راز، جواب سؤال سوم، ص۲۳.

۳. قسمتی از آیه ۱۴۳، از سوره ۷: الأعراف.

۴. روح‌مجرّد، ص۶۹.

۵. رساله‌سیروسلوک منسوب‌به‌بحرالعلوم، ص۱۱۳؛ و تمهیدات عین‌القضاة، ص۲۰۹.

۶. مناقب‌ءَال‌أبی‌طالب‌علیهم‌السّلام، ج۱، ص۲۳۰؛ و مجمع‌الزّوآئد، ج۸، ص۲۲۵؛ «شیطان من به دست من تسلیم شده است.»

۷. شرح‌اصول‌کافی ملاّصدرا، ج۱، ص۳۷۴؛ و بحرالمعارف، ج۱، ص۳۶۵.

۸. وسآئل‌الشّیعة، ج۶، ص۲۹۹.

۹. همان‌مصدر، ص۳۰۷.

۱۰. قسمتی از آیه ۸۵، از سوره ۵۶: الواقعة.

۱۱. ذیل آیه ۱۶، از سوره ۵۰: ق.

۱۲. آیه ۱۳۳، از سوره ۳: ءَال‌عمران.

مطالب جدید