أعوذُ بِاللَهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسـمِ اللَهِ الـرَّحمَنِ الـرَّحيم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمينَ بارِئِ الخَلآئِقِ أجمَعينَ و باعِثِ الأنبيآءِ و المُرسَلينَ و الصّلَوةُ و السّلامُ علَى حَبيبِ إلَهِ العالَمينَ أبىالقاسِمِ المُصطَفى مُحمّدٍ و علَى أخيهِ و ابنِعَمِّهِ و وَصيِّهِ و وَزيرِهِ و خَليفَتِهِ فى أُمّتِهِ مِن بَعدِهِ و وارِثِ عِلمِهِ عَلىِبنِأبىطالِبٍ أميرِالمُؤمِنينَ و سَيّدِ الوَصيّينَ و قآئِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ و إمامِ المُتَّقينَ و يَعسوبِ المُؤمِنينَ و علَى الصِّدّيقَةِ الطّاهِرَةِ فاطِمةَ الزَّهرآءِ سَيّدَةِ نِسآءِ العالَمينَ مِنَ الأوّلينَ و الأَخِرينَ و علَى الأحَدَعَشَرَ مِن وُلْدِها حُماةِ الدّينِ و أئِمّةِ المُؤِنينَ و لَعنَةُ اللَهِ علَى أعدآئِهِم أجمَعينَ مِنَ الأَنَ إلَى قيامِ يَومِ الدّين [۱]
قالَ أميرُالمؤنينَ عليهِالسّلامُ: بَقيَّةُ عُمْرِ المُؤِنِ لا قيمَةَ لَها، يُدرِكُ بِها ما قَدفاتَ و يُحْيى ما ماتَ.[۲] «باقيمانده عمر مؤن قيمت ندارد، نمىشود براى آن قيمتى معيّن نمود؛ چراكه در باقيمانده عمر مىتواند آنچه در طول عمر از او فوت شده را تدارك نمايد و آنچه از دست رفته را زنده كند.»
طلا و جواهرات معمولاً هركدام قيمتى دارد ولى بعضى جواهرات قيمت ندارد؛ مانند الماس «درياى نور» يا الماس «كوه نور» كه نادرشاه آن را به ايران آورد و بعداً دوباره از ايران خارج شد و درباره آنها اين تعبير را بكار مىبرند كه: قيمت ندارد. باقيمانده عمر مؤن هم همينطور است، اصلاً نمىشود براى آن قيمت گذاشت.
چرا نمىشود براى آن قيمت گذاشت؟ چون انسان در باقيمانده عمرش مىتواند آنچه در طول عمر از او فوت شده را تدارك و جبران كند و آنچه مرده و از دست رفته را زنده كند؛ يُدرِكُ بِها ما قَدفاتَ و يُحْيى ما ماتَ.
در اينجا حضرت عمرى كه در غفلت گذشته و در غير اطاعت خدا صرف شده را عمر مرده به حساب مىآورند كه انسان مىتواند بهواسطه اطاعت از دستورات پروردگار و رسول اكرم صلّىاللهعليه وآلهوسلّم در باقيمانده عمرش، اين ساعات مرده را زنده كند، چون با اطاعت پروردگار خودش زنده مىشود و وقتى خودش زنده شد ساعاتى كه از او به غفلت گذشته نيز به تَبَع، زنده خواهد شد و اين درخت مرده بىجان سبز شده و جان خواهد گرفت؛ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ.[۳] «اى كسانىكه ايمان آورديد، دعوت خدا و رسول را به آنچه شما را زنده مىكند و حيات مىبخشد اجابت نمائيد.»
لذا أميرالمؤنين عليهالسّلام امر به تدارك مافات كردند (امر هم دلالت بر وجوب مىكند و اگر وجوب شرعى هم نباشد لزوم و وجوب عقلى است) و فرمودند: تَدارَكْ فى ءَاخِرِ عُمْرِكَ ما أَضَعْتَهُ فى أَوَّلِهِ تَسعَدْ بِمُنقَلَبِكَ.[۴] «آنچه از عمرتان گذشته و ضايع شده، در آخر عمر تدارك كنيد، تا در آخرت سعادتمند شويد.»
اين دستورات براى همه ما بيدارباش است و مانند شوك الكترونيكى كه به مريض مىزنند و مريض تكان مىخورد، بايد اين روايات ما را تكان داده و قلوب مرده و يا نيمهجان ما را جاندار كند. با اين روايات بايد درخت جان سبز شده و إحيا گردد.
اگر اين روايات انسان را تكان ندهد و به ما شوك وارد نكند معلوم مىشود كه خيلى خواب هستيم! شوك به ايننيستكه چند ساعت يا چهار پنج روز اين مطلب در خاطر ما باشد و بعد فراموش شود؛ بايد بهنحوى انسان را تكان دهد كه در باقيمانده عمرش به دنبال اطاعت پروردگار برود و مافات را تدارك كند.
در شب نوزدهم برخى از دُرَر فرمايشات أميرالمؤنين عليهالسّلام را درباره إحياء و اصلاح نفس بيان كرديم و گفتيم كه: يكى از اسباب مهمّه در تربيت و رياضت و إحياء نفس «مجاهده با نفس» است. اين نفس بايد رام شود، عمده رامشدن نفس است، چون اگر نفس رام نشود او ما را به دنبال خود مىبرد، درحالىكه براى اطاعت پروردگار ما بايد نفس را به آنجا كه مىخواهيم بكشيم. اين نفس مَطِيّه و مركب ماست.
مجاهده با نفس، يعنى هرچه نفس تمايل دارد و مورد رضايت پروردگار نيست، انسان خلافش را انجام دهد.
عرض شد: يكى از اسباب تملّك نفس و اصلاح آن «قناعت» است؛ أميرالمؤنين عليهالسّلام فرمودند: أَعوَنُ شَىْءٍ عَلَى صَلاحِ النَّفْسِ القَناعَةُ.[۵] «كمككنندهترين امور براى صلاح نفس، قناعت است.»
مؤن بايد اين حال قناعت را هميشه داشته باشد؛ نفس بلندپرواز هيچگاه به سعادت نمىرسد، چون بايد نفس در تحت كنترل انسان باشد و اين امر با بلندپروازى جمع نمىشود.
يكى ديگر از امورى كه در لسان أميرالمؤنين عليهالسّلام بيان شده «مذمّتنمودن نفس» است. خيلى مهمّ است كه انسان هميشه خود را مذمّت كند و هيچوقت از خود مدح ننمايد؛ مَن ذَمَّ نَفْسَهُ أَصلَحَها و مَن مَدَحَ نَفْسَهُ فَقَدذَبَحَها.[۶] «هركس نفس خود را مذمّت كند آن را اصلاح كرده است، و هركس نفسش را مدح كند آن را ذبح كرده و از بين برده است.»
مدح و ستايشكردن به چيست؟ به اينكه بگوييم: من هستم كه داراى چنين مقام و منزلتى مىباشم! من هستم كه داراى علمم! من هستم كه داراى بيانم! من هستم كه داراى جاه و اعتبارم! من هستم كه كسى مثل من پيدا نمىشود!
«من» چه ارزشى دارد؟! براى شخص موحّد جز خدا چيز ديگرى نيست، «من» با خدا ضدّيت داشته و در دو قطب مخالف قرار دارد، «من» نفسانيّت است و با اُلوهيّت پروردگار جمع نمىشود.
چرا اگر انسان خود را مدح كند مذموم است؟ چون مدحكردن نفس براى انسان عُجب مىآورد و منشأ آن نيز عجب و خودبينى است و در روايات خودبينى و «إعجابُ المَرْءِ بِنَفسِهِ» از مهالك شمرده شده است.[۷] اينكه انسان به خودش مُعجِب باشد و خودش را كسى بداند و صاحب مقام و منزلت ببيند و فهم و إدراك خود را از ديگران بالاتر بشمرد، اين انسان را در درّه هلاكت ساقط مىكند.
در روايات تأكيد شده است كه از عُجب اجتناب كنيد؛ العُجْبُ هَلاكٌ.[۸] «عُجب موجب هلاكت انسان است.» العُجْبُ بِالحَسَنَةِ يُحبِطُها.[۹] «عجبِ به أعمال حسنه، عمل را نابود مىكند.» اگر انسان كار خيرى انجام دهد ولى به نفس خود معجب شود، عملش از درجه اعتبار ساقط مىگردد، بلكه خودش به هلاك و سقوط دچار مىشود.
در نزد مؤن و موحّد هيچگاه «من» راه ندارد و نمىگويد! من چنين و چنان كردم! بله كسىكه از عالم نفس گذشته و به خدا پيوسته اگر بگويد: «من»، اين عُجب محسوب نمىشود، ولى با اين حال نيز اولياء خدا هيچگاه در حال عادى «منم منم» نمىگويند. حتّى وقتى حضرت أميرالمؤنين عليهالسّلام مجبور بودند فضائل خود را كه ولىّ أعظم پروردگارند بيان كنند تا حق روشن شود، فرمودند: اينكه كسى خودش را مدح كند پسنديده نيست. و سپس از باب بيان حق برخى از فضائل خود را بيان كردند.[۱۰]
أميرالمؤنين عليهالسّلام وقتى خود را مدح مىكنند و مثلاً ماجراى غدير[۱۱] يا ماجراى «طير مَشوى»[۱۲] را نقل مىفرمايند از باب بيان
حقّ است و «إعجاب به نفس» محسوب نمىشود؛ أمّا انسانىكه از نفس نگذشته اگر از خود تعريف كند خود را ذبح كرده و در معرض هلاكت قرار داده است.
در روايت ديگرى أميرالمومنين عليهالسّلام فرمودند: دَوآءُ النَّفْسِ الصَّوْمُ عَنِ الهَوَى و الحِمْيَةُ عَن لَذّاتِ الدُّنْيا.[۱۳] با چه داروئى اين نفس درست شده و شفا پيدا مى كند؟ الصَّوْمُ عَنِ الهَوَى. «درمان نفس انسان، إمساككردن است، أمّا نه إمساك از خوردن و آشاميدن بلكه إمساك از تمايلات نفسانى و پرهيز از لذّات دنيا.» اين است دوائى كه نفس انسان را درمان مىكند.
هرجا پاى نفس به ميان مىآيد، كار را خراب مىكند. اگر كسى مسجد درست كند و بگويد: اسم من را بالاى در مسجد بزنيد، و قصدش اين باشد كه بگويند: فلانى مسجد ساخته است، عمل او ضايع مىشود و خودش را نيز ضايع كرده است.
يكى از اصحاب امام صادق عليهالسّلام هنگام رفتن به مكّه در هر منزلى گوسفندى ذبح كرد و همراهان خود را ميهمان نمود، أمّا وقتى خدمت حضرت رسيد تا امام صادق عليهالسّلام چشمشان به او افتاد فرمودند: أَتُذِلُّ المُؤِنينَ؟ «آيا مؤنين را ذليل مىكنى؟» عرضه داشت: به خدا پناه مىبرم از اينكه مؤنين را ذليل كنم.
حضرت فرمودند: بَلَغَنى أَنّكَ كُنْتَ تَذبَحُ لَهُم فى كُلِّ مَنزِلٍ شاةً. «به من خبر رسيده كه در هر منزلى يك گوسفند براى همسفران ذبح مىكردى» آيا درست است؟ عرضه داشت: من اين كار را فقط براى خدا انجام دادم.
حضرت فرمودند: أَما كُنْتَ تَرَى أَنّ فيهِم مَن يُحِبُّ أَنيَفعَلَ مِثْلَ فَعالِكَ فلايَبلُغُ مَقدُرَتُهُ ذَلِكَ فَتَتَقاصَرُ إلَيهِ نَفْسُهُ؟ «آيا نمىديدى كه در بين همراهيانت افرادى بودند كه دوست داشتند مانند تو عمل كنند ولى قدرت اين كار را نداشتند و احساس شرمندگى و كوچكى مىكردند؟!» عرضه داشت: توبه و استغفار مىكنم و ديگر اين كار را تكرار نمىنمايم.[۱۴]
چقدر دقيق است! كار خير انجام داده و براى خدا مؤنين را إطعام كرده ولى چون پاى نفس در ميان است كار گير مىكند. مىديده است كه اين عمل موجب شكستهشدن قلب ديگران و ذلّت ايشان مىشود، ولى باز هم انجام مىداده و مىپنداشته كه براىخدا كار مى كند، چون نفس براى انسان تسويل مىنمايد. از اين رو وقتى متنبّه شد فوراً عرض كرد: استغفار مىنمايم.
اگر حساب نفس را وسط بكشيم أعمال تمام افراد زير سؤل مىرود، مگر افرادىكه داراى مراقبه هستند. انسان درس مىخواند، درس مىدهد، نماز مىخواند، آيا اينها براى خداست يا براى نفس؟ وقتى خدا ترازوى أعمال را بياورد آنوقت معلوم مىشود كه أعمال انسان نوعاً براى غيرخدا و بهجهت تمايلات نفسانى بوده است.
يك روز كه از مسجد قائم به منزل مىآمديم مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالىعليه فرمودند: نوع عبادتهائى كه افراد انجام مىدهند، براى خودشان انجام مىدهند و در أعمال حسنه آنها چون نماز و... پاى ميل نفس در ميان است.
عمل اين افراد، همانطور كه در روايت آمده است، مثل راهرفتن حمار طاحونه (الاغ آسياب) است كه دائم دور خود مىچرخد ولى مسافتى را طى نمىكند.[۱۵] انسان فاقد اخلاص ممكن است شب تا صبح نماز بخواند ولى چون از روى ميل نفسانى بوده و براى خدا نيست ارزشى ندارد.
چنين شخصى اگر ولىّ خدا به او بگويد: برو فلانعمل را انجام بده و فلانكار را انجام نده، به سختى قبول مىكند. اگر امام زمان عليهالسّلام به او بفرمايند: نماز نخوان و فلانكار را انجام بده، برايش سخت است و مىگويد: اجازه بدهيد نماز شبم را بخوانم! مانند آنچه برخى از خواجهربيع نقل كردهاند كه: وقتى امام مردم كوفه را به جهاد با معاويه دعوت فرمود، عدّهاى كه خواجهربيع هم در ميانشان بود عرضه داشتند كه: ما را به يكى از مرزها بفرستيد تا آنجا قتال كنيم![۱۶]
خواجهربيع يكى از زهّاد ثمانيه (هشتگانه)[۱۷] و داراى مقام و منزلتى است، ولى اينجا به خطا رفته است. وقتى ولىّ خدا مىگويد: به جنگ صفّين برو! نبايد بگويد: مرا به سرحدّات بفرست تا با كفّار جنگ كنيم. البتّه شايد هنگام نبودن جنگ مىخواسته به عبادت مشغول شود؛ حال آنكه عبادت آن چيزى است كه ولىّ خدا بگويد. اگر به اندازه عمر حضرت نوح در آن مرزها عبادت كند ارزشى ندارد و اگر همانجا دستور أميرالمؤنين عليهالسّلام را عمل مىكرد فضيلتش بيشتر بود، حتّى اگر حضرت مىفرمودند: برو فلانجا را جارو بزن!
اگر انسان كمى دقّت كند متوجّه مىشود كه: بيشتر عباداتش بهخاطر خواهشهاى نفسانى بوده و دور نفس خود حركت مىكند و حال آنكه عبادت را بايد براى خدا انجام داد و حتّى اگر تمايل هم نداشت چون خدا فرموده بايد بگويد: سمعاً و طاعةً؛ چشم حتماً انجام مىدهم.
لذا اگر خدا بخواهد در حساب أعمال مداقّه كند معلوم نيست در طول عمرمان دو ركعت نماز مقبول و يا يك روزه مقبول داشته باشيم؛ هيچ معلوم نيست! بله، لطف خداست كه إنشاءالله شامل ما مىشود و خدا از باب كرم و لطف و جودش أعمال دستوپاشكسته ما را قبول مىفرمايد. ولى اگر ميزان را بياورند و أعمال ما را با أعمال أميرالمؤنين عليهالسّلام كه ميزان أعمال بوده و در زيارت آن حضرت وارد است: السّلامُ عَلَى ميزانِ الأَعْمالِ[۱۸] بسنجند، هيچچيزى باقى نمىماند.
دَوآءُ النَّفْسِ الصَّوْمُ عَنِ الهَوَى و الحِمْيَةُ عَن لَذّاتِ الدُّنْيا. «دواى نفس ايناستكه انسان از تمايلات نفسانى إمساك كرده و دنبال لذّات دنيا نرود.»
مثال ذبح گوسفتند در حج را براى آقايان بيان كرديم، حالا يك مثال هم براى مخدّرات بزنيم. آيا پوشيدن لباسهاى مختلف در مجالس اشكال دارد؟ خير، شرعاً اشكال ندارد. أمّا فرض كنيد مخدّرهاى چندين دست لباس دارد و در هر مجلسى يك لباس جديد مىپوشد و وقتى نگاه مىكند مىبيند كه در بين هم سنّ و سالهاى او افرادى هستند كه يك دست لباس بيشتر ندارند، اين مخدّره اگر براى خدا جلوى تمايلات نفس را بگيرد و به يك يا دو لباس اكتفا كند، خدا به او وسعت و انشراح صدر مىدهد، خدا به او قوّت عطا مىكند و او را بالا آورده، ترفيع مقام مىدهد. چون ميل دارد لباسهاى مختلف بپوشد ولى وقتى مىبيند رفيقش يك لباس بيشتر ندارد، دندان روى جگر گذاشته و به يك لباس اكتفا مىكند.
اين فقط يك مثال بود و إلاّ در جميع شؤن زندگى، اين هواى نفس بر انسان حاكم است و انسان اگر به هر نحوى جلوى آن را بگيرد نفس خود را اصلاح كرده و زنده نموده و از مردگى بيرون آورده است. پس هركس مىخواهد نفسش إحيا شود بايد پا در اين ميدان گذاشته و از أميرالمؤنين عليهالسّلام تبعيّت كند، البتّه كسى نمىتواند مثل أميرالمؤنين عليهالسّلام رفتار كند، ولى به هر مقدارى كه مىتواند بايد عمل نمايد.
مسأله نفس خيلى مهمّ است! آن نفسى پيش خدا ارزش دارد كه خود را هيچ ببيند و اصلاً وجودى براى خود قائل نشود؛ مانند أميرالمؤنين عليهالسّلام كه خود را در كنار رسول خدا صلّىاللهعليه وآلهوسلّم هيچ مىديد و در اينباره فرمودند: لَقَدكُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصيلِ أَثَرَ أُمِّهِ.[۱۹] «همانطور كه بچّه شتر دنبال مادرش مىرود، من هم به دنبال رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم مىرفتم.» يعنى در برابر رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم ارادهاى از خود نداشتند؛ اين كار را انجام بده، چشم! آن كار را انجام بده، چشم! آيا يكبار شد كه أميرالمؤنين از هواى نفس تبعيّت كنند؟ أبداً أبداً.
اسير نفْس نشد يك نفَس علىِّ ولى
نشد اسير كه بر مؤنين أمير آمد
اسير نفس كجا و امير خلق كجا
كه سربلند نشد آنكه سر به زير آمد
در قضيّه عمروبنعبدود وقتى حضرت مىخواستند سر او را جدا كنند، به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان بر أميرالمؤنين عليهالسّلام انداخت. تا اينكار را انجام داد حضرت به كنار رفتند و بعد از مدّتى آمدند و سر او را جدا كردند. از حضرت پرسيدند: يا أميرالمؤنين! چرا همان موقع سر او را جدا نكرديد؟ فرمودند: ترسيدم كه عمل من بهجهت آب دهانى باشد كه بر صورتم انداخت؛ من مىخواهم عمل را براى خدا انجام دهم، نه بهخاطر اين كه آب دهان بر من انداخت.[۲۰]
إنشاءالله خدا به همه ما توفيق دهد كه أعمالمان را بر اساس حق تنظيم كرده و بر اساس حق عمل كنيم و از هواى نفس تبعيّت نكنيم. هرجا هواى نفس باشد به حول و قوّه إلهى جلوى آن را بگيريم، البتّه عنايت حضرت حق لازم است و بايد به خدا توكّل كرد و از خدا مدد گرفت كه در باقيمانده عمر غفلتها و تقصيرهائى كه در گذشته انجام داديم را جبران كرده و نفس را إحيا نمائيم.
اللهمّ صَلّ على محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. مطالب بيانشده در شب بيستويكم رمضانالمبارك ۱۴۲۵ هجرى قمرى.
۲. دعوات راوندى، ص۱۲۲؛ بحارالأنوار، ج۶، ص۱۳۸.
۳. قسمتى از آيه ۲۴، از سوره ۸ : الأنفال.
۴. غررالحكم ودررالكلم، ص۳۲۴.
۵. همانمصدر، ص۲۰۴.
۶. همانمصدر، ص۶۶۱.
۷. شيخ صدوق ره در روايت مفصّلى، در ضمن وصاياى رسول اكرم صلّىاللهعليهوآلهوسلّم به أميرالمؤنين عليهالسّلام، نقل مىكند كه: أمّا المُهلِكاتُ فشُحٌّ مُطاعٌ و هَوًى مُتَّبَعٌ و إعجابُ المَرْءِ بِنَفسِهِ. ( منلايحضرهالفقيه، ج۴، ص۳۶۱)
در كافى نيز از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه: مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ. ( الكافى، ج۲، ص۳۱۳)
۸. غررالحكم ودررالكلم، ص۱۹.
۹. همانمصدر، ص۵۰.
۱۰. آن حضرت در ضمن نامه خود به معاويه مىفرمايند: و لَولا ما نَهَى اللهُ عَنهُ مِن تَزكِيَةِ المَرْءِ نَفسَهُ لَذَكَرَ ذاكِرٌ فَضآئِلَ جَمَّةً تَعرِفُها قُلوبُ المُؤِنينَ و لاتَمُجُّها ءَاذانُ السّامِعينَ. فدَع عَنكَ مَن مالَت بِهِ الرَّمِيَّةُ؛ فإنّا صَنآئِعُ رَبِّنا و النّاسُ بَعدُ صَنآئِعُ لَنا... نهجالبلاغة، نامه ۲۸، ص۳۸۶
۱۱. شيخ طوسى ره در ضمن مناشده حضرت در روز شورا، نقل مىكند كه فرمودند: فأنشُدُكُم بِاللهِ! هَل فيكُم أحَدٌ قالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلَّىاللهُعلَيهِوءَالِهِ: مَن كُنْتُ مَولاهُ فعَلىٌّ مَولاهُ، اللهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ غَيرى؟ قالوا: اللهُمَّ لا.
قالَ: فأنشُدُكُم بِاللهِ! هَل فيكُم أحَدٌ قالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلَّىاللهُعلَيهِوءَالِهِ: أنتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسَى غَيرى؟ قالوا: اللهُمَّ لا.
قالَ: أنشُدُكُم بِاللهِ هَل فيكُم أحَدٌ أُتِىَ النَّبىُّ صلَّىاللهُعلَيهِوءَالِهِ بِطَيرٍ فقالَ: اللهُمَّ ائتِنى بِأحَبِّ خَلقِكَ إلَيكَ يَأكُلْ مَعى مِن هذا الطّآئِرِ فدَخَلتُ علَيهِ فقالَ: اللهُمَّ و إلَىَّ، فلَميَأكُلْ مَعَهُ أحَدٌ غَيرى؟ قالوا: اللهُمَّ لا. قالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ. ( الأمالى شيخ طوسى، ص۳۳۳)
۱۲. «طير مشوى» به معناى مرغ بريان است؛ روزى رسول خدا صلّىاللهعليه وآلهوسلّم هنگامىكه ديدند غذا مرغ است، به خدا عرضه داشتند: اللهُمَّ ائْتِنى بِأَحَبِّ خَلقِكَ إلَيكَ يَأكُلُ مَعى مِن هذا الطّآئِر. «خدايا! محبوبترين خَلقت را بياور تا با من همغذا شود.»
در اين هنگام أميرالمؤنين عليهالسّلام آمدند أمّا خادم رسول خدا گفت: حضرت مشغول هستند. دومرتبه رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم اين دعا را تكرار كردند، براى بار دوّم أميرالمؤنين عليهالسّلام آمدند ولى باز خادم رسول خدا حضرت را برگرداند. براى بار سوّم رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم دعا را تكرار كردند و أميرالمؤنين عليهالسّلام آمدند أمّا اينبار وقتى خادم مانع شد، حضرت صداى خود را بلند كردند كه چه چيزى رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم را مشغول نموده است؟
در اين هنگام رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم صداى أميرالمؤنين را شنيدند و به خادم گفتند: اجازه بده وارد شوند! وقتى أميرالمؤنين عليهالسّلام وارد شدند رسول خدا صلّىاللهعليهوآلهوسلّم فرمودند: لَو لَمتَجِئْنى فى الثّالِثَةِ لَدَعَوْتُ اللهَ بِاسمِكَ أنيَأتِيَنى بِكَ. «اگر پس از دعاى سوّم نمىآمدى، در دعايم نام تو را مىبردم و از خدا مىخواستم كه تو را به اينجا بياورد تا با من همغذا شوى.» الأمالى شيخ صدوق، ص۶۵۵ و ۶۵۶
۱۳. غررالحكم ودررالكلم، ص۸۱۹ .
۱۴. عدّهالدّاعى، ص۱۹۱.
۱۵. حضرت أميرالمؤنين عليهالسّلام مىفرمايند: المُتَعَبِّدُ بِغَيرِ عِلمٍ كَحِمارِ الطّاحونَةِ يَدورُ و لايَبرَحُ مِن مَكانِهِ. «كسىكه خدا را بدون معرفت عبادت كند، مَثَل او مَثَل الاغ آسياب است كه دائم دور مىزند و از جاى خود خارج نمىشود.» غررالحكم ودررالكلم، ص۱۱۶ يعنى هرچه تلاش مىكند هيچ رشد و پيشرفتى ندارد.
۱۶. و أتاهُ ءَاخَرونَ مِن أصحابِ عبدِاللهِبنِمَسعودٍ فيهم رَبيعُبنُخُثَيمٍ و هم يومَئذٍ أربعُمائةِ رجلٍ فقالوا: يا أميرَالمؤنينَ! إنّا شَكَكنا فى هذا القتالِ على معرفتِنا بفضلِك و لا غَنآءَ بنا و لا بك و لا المسلمينَ عمّن يقاتِلُ العدوَّ، فوَلِّنا بعضَ الثُّغورِ نكونُ به ثمّ نقاتِلُ عن أهلِه. فوَجّهه علىٌّ علَى ثَغْرِ الرَّىِّ؛ فكانَ أوّلُ لِوآءٍ عقَده بالكوفةِ لِوآءَ ربيعِبنِخُثَيمٍ. ( وقعهصفّين، ص۱۱۵)
براى اطّلاع بيشتر از شخصيّت خواجهربيع، رجوع شود به: نورمجرّد، ج۲، ص۴۳۰ تا ۴۳۲.
۱۷. سفينهالبحار، ج۳، ص۲۹۱.
۱۸. بحارالأنوار، ج۹۷، ص۳۳۰.
۱۹. نهجالبلاغة، خطبه ۱۹۲، ص۳۰۰. خطبه قاصعه
۲۰. مناقبءَالأبىطالب عليهمالسّلام، ج۲، ص۱۱۵.