گلشن احباب جلد هشتم - جلسه صد و هشفتم؛ راه بندگی و ندیدن خود (۵).
این نفس خیلی خیلی حجاب تاریکی است. أظلم الحُجُب است! أوحش الحُجُب است! هیچ حجابی بالاتر از این نفس نیست! خیلیها در راه خدا میآیند، کار میکنند، زحمت میکشند، عمرشان صرف میشود و خیال میکنند از نفس گذشتهاند، ولی از نفس نگذشتهاند! خیلی کارها هم انجام میدهند، طیّالأرض دارند، کیمیا دارند، مریض شفا میدهند، چهها میکنند! ولی در این حجاب نفس مدفون گشته و قبرشان در همینجاست. در نفس باقیند و وقتی هم که محشور میشوند همینطور در حجاب نفس محشور میشوند.
در خدمت مرحوم علاّمه والد رفتیم منزل یکی از آقایان که از رفقای سابق مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه بود. آنجا که نشستیم آن آقا شروع کرد صحبتکردن که بله من فلان مریض را در کجا با یک قند شفا دادم، فلان کس را شفا دادم و چه کردم و چه کردم.
وقتی آمدیم بیرون آقا به بنده فرمودند: ایشان در این مجلس همهاش گفت: من این کار را کردم، ما اینکار را کردیم. أمّا یک کلام توحیدی نگفت که اینها همه از ناحیه خداست؛ همه را از خود دید. یک کلام توحیدی به زبان این آقا جاری نشد! (أواخر عمر این آقا بود و این هم آخرین ملاقات مرحوم والد با ایشان بود و دیگر به دیدنشان نرفتند.)
خب، مقبره این آقا همین است و همینجا مدفون میشود. بهره ایشان از سیر و سلوک إلی الله همین میشود که ما چنین کردیم، ما چنان کردیم. در راه خدا ما و من نیست، ما و من باید قلع و قمع شود، در راه خدا باید قلع و قمع شود! عمده همین است!
لذا مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه میفرمودند: راه خدا، راه تهذیب نفس است و طرق دیگر، مثل راههای برخی از دراویش و برخی مکاتب دیگر، راه تقویت نفس است و راه تقویت نفس با تهذیب نفس در دو قطب مخالف هم قرار دارد.
و بدین جهت در مدّت عمرشان با افرادیکه در مقام تقویت نفس بودند و آدمهای خوبی هم بودند، اهل تهجّد و نماز شب بودند، اهل زهد بودند، اهل ایثار بودند، اگرچه ایشان را میشناختند و قبلاً هم با ایشان حشر و نشر داشتند ولی دیده نشد که بعد از ارتباطشان با مرحوم آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه ارتباطشان با این افراد ادامه داشته و باقی باشد! با این افرادیکه اهل تهجّد و ایثار بودند و واقعاً بهواسطه مجاهده و زهد چیزهائی گیرشان آمده بود ارتباط برقرار نمینمودند؛ بگذریم از آنهائی که اهل صِرف ادّعا بودند.
أصلاً و بالکلّ با این افراد ملاقات نمیکردند و ارتباط نداشتند! میفرمودند: راه ما جداست؛ ما طریقی میرویم و اینها طریق دیگری میروند؛ راه جداست.
مرحوم علاّمه میفرمودند: اگر انسان در این راه برخورد کرد با افرادیکه طیّالأرض دارند، کیمیا دارند، مریض شفا میدهند، إخبار از مَغیبات میدهند، نباید گول بخورد! اینها همه تقویت نفس است، نفسشان بزرگ میشود که یک مریض را حمد میخوانند و شفا پیدا میکند. این نفس الآن اینقدر است، بعد بزرگتر میشود، بعد میشود به اندازه اطاق. بعد در مقابل پروردگار واقع میشود، در مقابل خدا خدائی میکند! این کجا با راه عبودیّت سازگاری دارد؟! با عبودیّت أصلاً سازگار نیست.
آن کسیکه در مقام عبودیّت و در مقام تهذیب است أصلاً نمیتواند در مجلسی حضور پیدا کند که چنین افرادی در آن مجالس حضور داشته باشند. چرا؟! چون بدترین حجابها، ظلمانیترین حجابها، وحشتناکترین حجابها، همین حجاب نفس است؛ من اینکار را کردم! من آنکار را کردم! این «منها» باید همه ریخته شود! خدایا! تو کردی! این مریض را تو شفا دادی! ما کسی نبودیم.
مریضی سرطانی را آورده بودند، مثل اینکه آقا یک حبّه قند داده بودند، بنده هم مطّلع نبودم. فردای آن روز یا پسفردا یکی دیگر را آورده بودند. آمده بود درب منزل. بنده در را باز کردم، آقائی که آمده بود گفت: به آن نشانی که دیروز یا پریروز آن مریض سرطانی را آقا یک حبّه قند دادند و شفا پیدا کرد، شما از آقا یک حبّه قند بگیرید و بیاورید!
آقا فرمودند: آقا بگوئید ما اینجا که در برابر حضرت امام رضا علیهالسّلام دکّان باز نکردهایم بروند خدمت امام رضا علیهالسّلام؛ ما که شفاخانه نداریم! بروند پیش امام رضا علیهالسّلام ازآنجا بگیرند، از حضرت بگیرند؛ ما کسی نیستیم که حمد بخوانیم.
با اینکه نوبت قبل خود آقا به قند حمد خوانده بودند و شفا پیدا کرده بود. این برای ایناستکه از نفس گذشتهاند و حمدی را که خواندهاند از خودشان نمیدانند.
یک بنده خدائی خدمت آقا میگفت: من فلان مریض را شفا دادم. فرمودند: اگر خودت هم مریض شوی، میتوانی خودت را شفا بدهی یا نه؟! گفت: نه! فرمودند: گیر کار همین است که تو در نفس هستی! و إلاّ چه فرق میکند؟ انسان خودش مریض شود و به یک حبّه قند حمد بخواند و بخورد و شفا پیدا کند، یا اینکه این حبّه قند را بدهد به دیگری و او شفا پیدا کند؛ فرق نمیکند.