یقظه و بیداری کامل و دید توحیدی داشتن

گلشن احباب جلد نهم - جلسه صد و سی و دوم.

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم

بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ

و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم

قالَ اللهُ تبارک‌وتعالی: هُوَ الاْءَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ. [۱] «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزی عالم و داناست.»

این عمر نسبت به مسیری که به‌سوی خدا داریم اندک است. در این عمر کوتاه و این مسیر طولانی باید این راه را از جهت سرعت و کیفیّت سیر به‌گونه‌ای منطبق بر عمر کوتاهمان کنیم که بتوانیم کاملاً از این دنیا رخت بربندیم، و إلاّ اگر با این مسیر طولانی بخواهیم آهسته‌آهسته و لنگان‌لنگان حرکت کنیم، کال از دنیا می‌رویم.

معروف است که می‌گویند: از هر کجا جلوی ضرر را بگیریم منفعت است! از هر کجا و هر زمان جلوی غفلت گرفته شود و یقظه حاصل‌شود منفعت است.

معنای یقظه کامل

گرچه برای سالک راه خدا که قدم در راه سلوک گذاشته و راه پیموده است یقظه حاصل شده است، أمّا این یقظه کفایت نمی‌کند، چون یقظه ذو مراتب است. آن یقظه‌ای مورد اهتمام و نظر اولیاء خداست که هیچ غفلتی در آن راه پیدا نکند؛ یعنی در هیچ زمانی از أزمنه و هیچ حینی از أحیان برای سالک غفلت حاصل نشود. این‌چنین بیداری و این‌چنین یقظه‌ای سالک را می‌برد و به خدا می‌رساند.

أمّا چنانچه یقظه‌ای باشد و بعد از بین برود، مثل موتوری که چند صباحی روشن باشد و بعد خاموش شود، این کفایت نمی‌کند؛ مثل افرادی‌که وارد سیر و سلوک می‌شوند و در ابتدای امر حرارت خاصّی دارند، أمّا بعد از مدّتی به‌واسطه عدم توجّه و غفلت، آن حال و حرارت عشق رو به اُفول می‌گذارد.

وقتی شما زغال را آتش می‌زنید و روشن می‌کنید، باید بادبزن را برداشته و دائماً بادش بزنید تا این شعله بیشتر شود. أمّا اگر بادبزن را کنار گذاشتید این شعله رو به اُفول می‌رود. حالت یقظه نیز همین‌طور است و باید رو به ازدیاد و اشتداد باشد و این بیداری دل و محبّت پروردگار صددرصد شود و یقظه‌ای کامل حاصل گردد.

بنابراین یقظه‌ای که در آن غفلت راه پیدا کند، این یقظه مورد نظر نیست. گرچه این هم مطلوب است، أمّا آن یقظه‌ای که رنگ غفلت روی آن را نپوشاند مورد نظر است.

یقظه به معنای بیداری است؛ انسان وقتی‌که سحر از خواب بیدار می‌شود دو حالت دارد: یک وقت واقعاً شاداب از رختخواب برمی‌خیزد و یک وقت نه! بیدار می‌شود أمّا این بیداری تام نیست؛ تا سرش را بلند می‌کند دومرتبه چشمانش روی هم رفته و در رختخواب می‌افتد؛ این را یقظه نمی‌گویند. این یقظه و بیداری تام نیست.

غفلت برای سالک مضرّ است و أصلاً نباید در وجود او راه پیدا کند و هرکجا غفلت آمد باید آن را قیچی کرده جلوی آن را بگیرد؛ راه ضرر را از هرکجا و هر زمان ببندید منفعت است!

اگر بنا باشد این غفلت‌ها همین‌طور بیاید و بیاید، دیگر انسان متوقّف شده و چه‌بسا عقب‌گرد نماید. این‌طور عمل‌کردن، أصلاً با سیر إلی الله سازگار نیست و انسان نمی‌تواند این مسیر طولانی را طی کند.

علی أیّ حال، انسان باید این مسیر طولانی را بر این عمر کم خود به نحوی تطبیق دهد که بتواند برود و برسد و إلاّ اگر بنا باشد امروز او مثل دیروز و فردایش مثل امروز باشد که دیگر هیچ! از دنیا می‌رود و دستش کوتاه است! و به آن معرفت و حقیقت إلهی نرسیده است.

اصلاح دید؛ یکی‌دیدن

لذا برای سالک راه خدا اموری لازم است؛ اوّلین امر که پیش از هر چیز باید انجام شود این‌است‌که چشم دوبین خود را اصلاح کرده و فقط یکی ببیند، فقط یکی ببیند! این چشم‌های ما نه تنها دوبین که هزاربین است، میلیون‌بین است و خدا را نمی‌بیند!

یکی بین و یکی دان و یکی گوی

یکی خواه و یکی خوان و یکی جوی[۲]

چشمی تیزبین است که هر موجودی را که دید خدا ببیند، آن‌وقت می‌شود یکی‌بین! یعنی وحدت وجود را در تمام موجودات ساری و جاری ببیند، نه اینکه معرفت او به وحدت وجود فقط صرفِ خواندن باشد.

مرحوم علاّمه والد می‌فرمودند: خواندن این معارف که انسان را راه نمی‌برد. دانستن شِکَر که ذوق شیرینی نمی‌آورد! هرچه بخوانید و درس دهید، لایُغنی مِنَ الجوعِ شَیئًا! برای آدم گرسنه شما یک‌سره از چلوکباب تعریف کنید که: مزّه‌اش چنان است و این خاصّیت را دارد! آیا لذّت می‌برد یا سیر می‌شود؟!

توحید نیز همین‌طور است. سالک راه خدا باید دید خود را درست کند و یکی ببیند. بر قامت خدا که نقصی وجود ندارد؛ او خورشید تابنده‌ای است که تمام عوالم وجود از او بهره می‌گیرند و استفاده می‌کنند. چشم‌های ما ضعیف است و تاب و توان دیدن خورشید را ندارد؛ باید چشم را تصحیح نمود!

چشم‌های ما هزاربین است و موجودات را در مقابل خدا مستقل می‌بینیم و عملاً نه یک شریک که هزاران هزار شریک برای خدا قائل هستیم؛ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ؟ [۳] «آیا ارباب و حکّامی که پیوسته به تفرقه و جدائی دعوت می‌کنند، (برای اطاعت‌کردن) بهترند یا خداوند یگانه قهّار؟ «

سالک باید به اینجا برسد که دید خود را تصحیح نموده و در عالم وجود فقط یکی ببیند! شما هرچه می‌بینید خدا ببینید؛ اگر ماهیّت آن اسب را یا ماهیّت آن انسان را از او بگیرید و به اصل وجودش نگاه کنید، آیا اصل وجودش غیر از وجود پروردگار است؟!

خورشید اگر صدمیلیون سایه هم داشته باشد، باز این سایه‌ها برای کیست؟ عین ارتباط به خورشید است، برای خورشید است! اللَهُ نُورُ السَّمَوَ تِ وَ الأَرْضِ. [۴] «خداوند نور و اصل وجود آسمانها و زمین است.» حقیقت این آیه همین معنا است.

سایه و آفتاب یک چیزند

دو مپندار ای برادر من[۵]

پس باید دید را درست کرد. انسان باید دید خود را تصحیح کند که فرمود: درویشی تصحیح خیال است. باید این خیال را درست کرد!

معنای صحیح وحدت وجود

مرحوم آقای حدّاد را ملامت کرده و به ایشان اشکال می‌گرفتند که: شما می‌گوئید: این سگ هم خداست! ایشان می‌فرمودند: من کی گفتم سگ خداست؟! من گفتم: در عالم وجود غیر از خدا چیزی نیست!

سگ با این جسم و این ماهیّت محدودی که دارد چطور می‌تواند خدا باشد؟ خدا که جسم ندارد، خدا که محدود نیست! خدا آن وجود بسیطی است که: «لا اسمَ لَهُ و لا رَسمَ لَه» این سگی که اسم دارد، رسم دارد، جسم دارد و فضا اشغال می‌کند، چگونه می‌تواند خدا باشد؟!

ما می‌گوئیم: غیر از خدا موجودی نیست! شما اگر سگ بودنِ سگ و ماهیّت آن را کنار بگذارید، آیا وجودش غیر از وجود خداست؟! اگر این را بگوئید، یعنی در عالمِ وجود، غیر از خدا، خدای دیگری نیز هست، درحالی‌که: وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمَآءِ إِلَهٌ وَ فِی الأَرْضِ إِلَهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ. [۶] «فقط اوست که در آسمان و زمین إله است و غیر از او خدای دیگری نیست، و اوست حکیم و علیم.»

اگر شما موجودی غیر از او و جدا و مستقلّ از او فرض کنید، آن هم می‌شود خدا؛ آن‌وقت یک خدای دیگری هم در آسمان و زمین داریم و دو تا خدا می‌شود! مرحوم حدّاد فرمودند: من گفتم: غیر از خدا موجودی نیست، نگفتم که: سگ خداست! به قول مرحوم علاّمه در کتاب روح‌مجرّد، اینها همه به‌خاطر دوبینی و استقلال‌بینی است.

ارزش کتاب روح‌مجرّد

إن‌شاءالله کتاب روح‌مجرّد را مطالعه بفرمائید. اگر یک‌بار خوانده‌اید دوباره بخوانید، سه‌باره بخوانید، ده‌باره بخوانید، صدباره بخوانید! باز کنید بخوانید و استفاده کنید. هر دفعه معنای تازه‌ای برایتان منکشف می‌شود و استفاده می‌برید! چرا؟ چون نور است. نور سیاهی ندارد و انسان خسته نمی‌شود. سیرابی ندارد و هربار که انسان بخواند بابی از علم برایش گشوده می‌شود؛ چون قلم به دست کسی است که عوالمش را طی کرده و از عالم توحید مدد می‌گیرد، نه از عالم کثرت!

بله اگر ما برای شما چیزی بنویسیم این متعلّق به عالم کثرت است. أمّا کسی‌که چهار سفر خود را طی کرده و به آن طهارت کلّی رسیده است، از آنجا مدد گرفته و از آنجا می‌نویسد، این دست از آنجاست! لذا سیرابی ندارد و هرچه بخوانید نورتان بیشتر می‌شود. هرچه بخوانید استفاده بیشتری می‌برید.

نگوئید: من یک‌بار روح‌مجرّد را خوانده‌ام و آن را کنار بگذارید. نه آقا! بخوانید! باور بفرمائید بعضی از افراد از خارج یا از داخل کشور می‌آیند می‌گویند: أصلاً زندگی ما شده این کتاب روح‌مجرّد! و همیشه بالای سرمان است.

نه یک نفر، دو نفر، إلی‌ماشاءالله افرادی هستند که أصلاً اهل عرفان نیستند، ولی می‌گویند: ما با این کتاب عشق می‌کنیم، عشق‌بازی می‌کنیم و أصلاً حیات ما این کتاب شده است.

فقط روح‌مجرّد نیست، الله‌شناسی هم همین‌طور است، کتابهای دیگر هم همین‌طور است و فرق نمی‌کند. وقتی قلم از دست شخصی تراوش می‌کند که به مقام طهارت رسیده، همه‌اش نور است، همه‌اش عشق است! لذا انسان هرچه بیشتر بخواند بهره بیشتری می‌برد.

انقطاع إلی الله

باید استفاده کرد و از حال غفلت بیرون آمد. باید آن یقظه بالکلّیه که هیچ حال غفلتی برای انسان نباشد را تحصیل کند، نه اینکه منتظر باشد جذبه‌ای از جذبات إلهیّه و نفحه‌ای از نفحات ربوبیّه بر قلبش خطور کند، نه! باید جذبه را تحصیل کرد. تحصیل جذبه به چیست؟ به إعراض از دنیا! سالک باید خود را از دنیا قطع‌کرده و متّصل به خدا شود؛ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً. [۷]

باید از دنیا إعراض کرد! دنیا چیست؟ نسبت به افراد، مختلف است و هرکسی باید خودش ببیند که دنیای او چیست؛ دنیا یعنی غیرخدا! غیرخدا را باید کنار گذاشت. تمام این آمال و آرزوها سمومی است که به نفس سالک ضربه می‌زند؛ مانند نیش عقرب و نیش مار می‌ماند و دائماً او را می‌گزد.

سالک باید تمام آنچه سدّ راه اوست کنار گذاشته و منقطع به‌سوی خدا شود؛ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً. باید به هر نحوی شده این حال انقطاع را تحصیل نمود تا حال یقظه برای انسان حاصل شود!

یقظه یعنی بیداری کامل به‌صورتی‌که چشمان انسان کاملاً باز باشد و دیگر هیچ غفلتی قلب انسان را نگیرد؛ در بازار راه می‌رود با خدا راه می‌رود، به خانه می‌رود با خدا می‌رود، از خانه خارج می‌شود با خدا خارج می‌شود؛ در همه حال با خداست!

ذکر و توجّه محض

بعضی می‌گویند: ما ذکر می‌گوئیم ولی ذکر اثر ندارد. نه آقا! شما از خودت خارج شو! اگر ذکر تأثیر نداشت! مگر امکان دارد؟! کسی‌که غیرخدا در وجودش نیست أصلاً همه وجودش ذکر است. کسی‌که از خود خارج می‌شود و توجّه تام پیدا کرده و دائماً به یاد خداست و از خدا خارج نمی‌شود همه وجودش ذکر می‌شود.

آقای حدّاد رضوان‌الله‌تعالی‌علیه فرمودند: وقتی کسی با من صحبت می‌کند من کلام او را نمی‌فهمم؛ باید یکی دوبار بگوید و من هم خودم را جمع کنم تا متوجّه شوم که طرف چه می‌گوید.

ایشان ذکر محض بودند، توجّه محض بودند! شما چطور می‌توانید با کسی‌که چنین است صحبت کنید؟ متوجّه صحبت شما نمی‌شود! لذا واقعاً برایشان سخت است که خود را پائین آورده، ببینند شما چه می‌گوئید و متوجّه کلام شما شوند.

خلاصه کلام اینکه: عمر ما کوتاه است و راه طولانی! اگر بخواهیم با این غفلت‌ها راه را طی کنیم این راه طی نخواهد شد! تمام آن اموری که گفتیم لازم است، مضافاً به اینکه بیداری شب نیز لازم است؛ تهجّد در شب حتمی است.

خدای خیالی و خدای حقیقی

توجّه تام در همه جا لازم است و باید خیال را تصحیح نمود و چشم را درست کرد که این چشم فقط خدا را ببیند.

دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هر چیزی که دید اوّل خدا دید[۸]

خدا اصل است و اینها همه فرع‌اند. آیا هیچ عاقلی اصل را رها می‌کند و به فرع توجّه نماید؟! أمّا ما تمام موجودات را اصل گرفته و خدا را پندار می‌دانیم و همیشه در عالم خیال به دنبال خدا می‌گردیم که آن خدای خیالی را در ذهنمان بیاوریم و بگوئیم: اللَهُ أکبَر!

خدای خیالی خدائی است که ساخته و پرداخته ذهن ماست و خدای حقیقی نیست! وقتی شما خدا را در محدوده ذهن خود آورده و برای آن قد و قامت درست می‌کنید، حالا هر چقدر هم که این قد و قامت بزرگ باشد، به اندازه کره زمین باشد، بالاتر از جمیع کرات سماوی باشد، وقتی متشکّل به شکل شد، خدای ساختگی می‌شود و خدای حقیقی نیست!

وقتی نیّت می‌کنید، باید خدای حقیقی را در نظر بگیرید؛ خدایا! من به‌سوی تو نماز می‌خوانم، تو آن خدائی هستی که نه اسمی داری و نه رسمی! نه شکلی داری و نه جهتی! هیچ حدّی نداری و همه‌جا هستی؛ اللَهُ أکبَر!

پس نباید در ذهن خود خدائی خیالی و پنداری بسازیم، بلکه باید به نحو اجمال به آن خدائی که خالق آسمان و زمین است توجّه کنیم، آن خدائی که همه‌جا هست و آن خدائی که اوّل و آخر است و ظاهر و باطن است، و بگوئیم: اللَهُ أکبَر و وارد نماز شویم.

نباید نسبت به موجودات دید استقلالی داشته باشیم، بلکه باید آنها را تبعی دیده و خدا را اصل ببینیم.

جنبش جمله سوی اصل خود است

چون یکی اصلِ جمله عدد است

چون ز یک جز یکی نشد صادر

پس یکی بیش نیست آنچه صد است[۹]

این صدها و هزارها و میلیونها، اینها خدایانی شدند در مقابل خدا؛ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ؟ [۳]

باید تکانی بخوریم! و از این اعتبارات بیرون آمده و توجّه‌مان را فقط منعطف به‌سوی خدا کنیم و منقطع به‌سوی خدا شویم، تا بلکه إن‌شاءالله این مسیر طی شود.

این دستوراتی که اولیاء إلهی فرموده‌اند همه مُمدّ و مُعدّ و کمکی برای سیرمان است. صَمت و سکوت را باید رعایت کنیم. جوع و گرسنگی، سَهَر و بیداری شب، خلوت و ذکر مدام را باید ملازم باشیم! اگر نقصانی در هریک از این امور باشد سیر ما ضربه می‌بیند!

خدایا! به برکت محمّد و آل‌محمّد به همه ما توفیق بده و اوّل چشمانمان را اصلاح کن تا فقط تو را ببینیم و قلب‌های ما را اصلاح کن و به لطف و کرمت یقظه مدام را برای ما ایجاد فرما!

به لطف و کرمت ما را منقطع به‌سوی خودت بگردان تا باقیمانده عمرمان را با تو باشیم و با تو عشق‌بازی کنیم و به عشق تو زندگی کنیم. به عشق تو بخوابیم، به عشق تو بیدار شویم، به عشق تو در تهجّد باشیم، به عشق تو راه برویم و به عشق تو بنشینیم؛ همه امور را به عشق تو انجام دهیم.

خدایا! به حقّ محمّد و آل‌محمّد همه امور ظاهری و باطنی ما را با عافیت اصلاح فرما!

رَبَّنا لاتَکِلْنا إلَی أنْفُسِنا طَرْفَةَ عَینٍ أبَدًا فی الدُّنیا و الأَخِرَة و أصلِحْ لَنا شَأْنَنا کُلَّهُ.

اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم

پانویس

۱. آیه ۳، از سوره ۵۷: الحدید.

۲. مثنوی‌هفت‌اورنگ، ج۲، ص۶۰۲.

۳. قسمتی از آیه ۳۹، از سوره ۱۲: یوسف.

۴. صدر آیه ۳۵، از سوره ۲۴: النّور.

۵. دیوان‌کامل‌شمس‌مغربی، ص۷۰.

۶. آیه ۸۴، از سوره ۴۳: الزُّخرف.

۷. ذیل آیه ۸، از سوره ۷۳: المزّمّل.

۸. گلشن‌راز، ص۱۸.

۹. دیوان‌کامل‌شمس‌مغربی، ص۸۱ .

۱۰. قسمتی از آیه ۳۹، از سوره ۱۲: یوسف.

مطالب جدید