گلشن احباب جلد هفتم - مجلس نودوسوم؛ مراقبه و جهاد با نفس (۲) - از بین بردن آرزوهای دنیوی.
انسان باید أمل و آرزوی خود را به کمترین حد برساند! مؤمن نباید آرزو داشته باشد! مراد از آرزو، آرزوی دنیوی است، نه آرزوهای خدائی که منتهای آمال سالک راه خدا و انسان مؤمن، خداست!
انسان نباید آرزوی دنیوی داشته باشد؛ نباید آرزو کند من یک باغی داشته باشم و بعد برود کار کند و زحمت بکشد که باغ را بهدست بیاورد! وقتی هم که بهدست آورد متوقّف نمیشود، چون آرزو مراتبی دارد. بعد به دنبال چه و چه برود و با این آرزوها همینطور زندگی کند و عمر خود را سپری نماید؛ این درست نیست! انسان باید عمر خود را با آرزوی خدا سپری کند. عمر انسان باید با آرزوی خدا سپری شود، نه با غیرخدا! أمل و آرزو، دشمن عمل است
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرماید: إنّی مُحارِبٌ أَمَلی و مُنْتَظِرٌ أَجَلی[۱]. «من با آرزو و أمل خودم جنگ میکنم و منتظر أجلم هستم!»
همانطور که فرمود: با نفس خودتان جنگ کنید، اینجا میفرمایند: با آرزوی خودم جنگ میکنم. چرا با آرزو جنگ کنیم؟
این آرزو عمر انسان را میگیرد و همیشه انسان را در خیالات و توهّمات قرار میدهد! همیشه عالم وهمش زنده است؛ عالم وهم یعنی سراب! عالم وهم آب نیست، انسان را سیراب نمیکند. با توهّمِ آب، انسان سیراب نمیشود، همهاش سراب است!
لذا أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرمایند: الأَمَلُ کَالسَّرابِ. [۲] «أمل و آرزو مانند سراب است.» این آرزوها سراب است، آب نیست و انسان آنقدر به دنبال این سراب میرود تا اینکه أجل او فرا میرسد. الأَمَلُ حِجابُ الأَجَل[۳]. «أمل و آرزو حجاب أجل است.» و انسان را از مرگ غافل مینماید. الأَمالُ تُدْنی الأَجالَ. [۴] «آرزوها مرگها را زود میرساند.»
معنای روایت چیست؟ آیا اگر کسی هفتاد سال عمر دارد عمرش بهواسطه آرزوهایش پنجاه سال میشود؟ نه! اینکه فرمودند: آمال، آجال را زود میرساند، یعنی عمرش در این آرزوها میگذرد. همینطور در آرزوهایش هست تا اینکه أجل او میرسد و این آرزوها منتهی و متّصل به أجل میشود؛ یعنی آنقدر غرق در اوهام شده و خود را با آنها مشغول نموده که گذر عمر را نمیفهمد و عمرش به سرعت سپری میشود؛ یا اینکه این عمر که باید صرف خدا شود صرف سراب میشود، پس حقیقت عمر با سراب گرفته شد نه با آب. و این عمر به حدّأقل رسید و پوچ شد! عمر هفتاد ساله که باید صرف در لقاء خدا شود آمد و در أمل و آرزو نشست، در سراب نشست و عمر هفتاد ساله هیچ شد! صفر شد!
هردو معنی درست است. مرحوم علاّمه والد رحمهاللهعلیه در وصف اهل دنیا این اشعار را مکرّر میخواندند:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرمایند: إنّکَ لَنتَبلُغَ أَمَلَکَ و لَنتَعدُوَ أَجَلَکَ؛ فَاتَّقِ اللَهَ و أَجمِلْ فی الطَّلَبِ[۵]. «ای انسان هیچگاه به آرزوی خودت نخواهی رسید.» آرزوی انسان تمامی ندارد و اگر چنانچه به خواستهاش برسد فردا آرزوی دیگری دارد و همینطور عمر خود را در آرزو طی میکند. و لَنتَعدُوَ أَجَلَکَ. «و هیچگاه از مدّت عمری که برای شما قرار داده شده است تجاوز نخواهی کرد.» هفتاد سال باشد یا شصت سال یا... فَاتَّقِ اللَهَ و أَجمِلْ فی الطَّلَبِ. «پس تقوای إلهی پیشه کن و در طلب روزی إجمال کن!» یعنی در تحصیل روزی بهقدر کفاف اکتفاء کن!
وقتی دستور دادهاند در غیر از نیاز، یک ثلث روز را برای کار و یک ثلث هم برای خواب و یک ثلث هم برای عبادت قرار دهید[۶]، نباید بهجای هشت ساعت شانزده ساعت کار کنیم؛ این آمال است!
ضِیاعُ العُمُرِ بَینَ الأَمالِ و المُنَی[۷]. «ازبینرفتن عمرها بین آمال و رزوها و تقاضاها و تمنّیات است.» این روایت به نحو مطلق است؛ تقاضا و آرزو أعمّ از تقاضا و آرزوی حلال و حرام است. مثلاً انسان میخواهد منزلش را توسعه دهد یا مرکبی سوار شود که مثل آن مرکب در عالم نیست، این آرزو فی نفسه حلال است و اشکالی هم ندارد که اگر خداوند به مؤمن مرکب خوب یا منزل وسیعی داد انسان استفاده کند. مِن سَعادَة المُسْلِمِ سَعَة المَسکَنِ و الجارُ الصّالِحُ و المَرکَبُ الهَنیءُ. [۸] «از سعادت مرد ایناستکه خانه وسیع و همسایه صالح و مرکب خوب داشته باشد.» و زن و فرزندان او راحت باشند، ولی نباید آرزوی اینها را داشته باشد و همینطور سی سال، چهل سال در این آرزو باشد؛ اینها سراب است!
اینها آرزوی حلال است. خدا نکند که انسان آرزوی حرام داشته باشد! عمَرسعد لعنهاللهعلیه دائماً در هوا و خیال ملک ری بود. در بعضی از تواریخ آمده است که: بعد از اینکه عبیداللهبنزیاد بزرگان را دعوت کرد و از ایشان پرسید چه کسی متولّی جنگ با حسین میشود؟ و همه طفره رفته و پاسخی ندادند، عبیدالله، عمرسعد را خواست و گفت: یا عُمَرُ! أُریدُ أنتَتوَلّی حَربَ الحُسَینِ بِنَفسِکَ. «میخواهم جنگ با امام حسین را خودت تصدّی و تولّی کنی و إمارت لشکر را بر عهده داشته باشی!»
عمرسعد گفت: اعْفُنی عَن ذلِکَ. «مرا معاف بدار!» عمرسعد شخص وجیهی بود. پسر سعد أبیوقّاص بود و همه او را میشناختند، گفت مرا معاف بدار! عبیدالله گفت: قَدأعفَیْتُکَ یا عُمَرُ! فارْدُدْ علَینا عَهدَنا الَّذی کَتَبْنا إلَیکَ بِوَلایة الرَّیّ. «من تو را معاف داشتم ولی باید آن نامهای که برای ولایت و إمارت ری برای تو نوشتم را برگردانی.»
این را که گفت عمرسعد گفت: أمهِلْنی اللَیلَة. «امشب را به من مهلت بده!» عمربنسعد به خانه برگشت و با برادران و خویشان و دوستان معتمد خود مشورت کرد که آیا این کار را انجام دهم یا نه؟ فلَمیُشِر علَیهِ أحَدٌ بِذلِکَ. «هیچکس او را در این کار تأیید و تشویق نکرد.»
شخصی به نام کامل که از دوستان پدر عمرسعد بود به عمرسعد رو کرد و گفت: ای عمر! چه شده من تو را به هیئت و حرکت خاصّی میبینم، حال و هوایت عوض شده، طور دیگری شدی؟ فما الَّذی أنتَ عازِم علَیهِ؟ «چه کار میخواهی بکنی؟» و کانَ کاملٌ کَاسمِهِ ذا رَأیٍ و عَقلٍ و دینٍ کامِلٍ. «کامل همانطور که نامش کامل بود، هم دارای رأی و عقل و
دین کامل بود.» عمرسعد لعنهاللهعلیه گفت: به من پیشنهاد شده که إمارت این لشکر را در جنگ با حسین به عهده بگیرم، و إنّما قَتلُهُ عِندی و أهلِ بَیتِهِ کَأَکلَة ءَاکِلٍ أو کَشَربَة مآءٍ. «و کشتن حسین و اهل بیتش در نزد من مانند خوردن یک لقمه یا نوشیدن یک جرعه آب است.» اینقدر آسان و سهل است! و إذا قَتَلتُهُ خَرَجْتُ إلی مُلکِ الرَّیِّ. «و اگر او را بکشم راهی ملک و ولایت ری میشوم.»
کامل به او گفت: أُفٍّ لَکَ یا عُمَرَبنَسَعدٍ! تُریدُ أنتَقتُلَ الحُسَینَ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللهِ؟ «وای بر تو ای عمرسعد! آیا میخواهی حسین فرزند دختر رسول خدا را بکشی؟» أُفٍّ لَکَ و لِدینِکَ یا عُمَرُ! «وای بر تو و بر دین تو ای عمر!» أ سَفِهْتَ الحَقَّ و ضَلَلْتَ الهُدَی؟ «آیا اینقدر سفیه و کمعقل شده و حق را تشخیص نمیدهی و از طریق هدایت گمراه شدهای؟» أما تَعلَمُ إلی حَرْبِ مَن تَخرُجُ؟ و لِمَن تُقاتِلَ؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَجِعُونَ! «آیا نمیدانی که به جنگ چه کسی میروی؟ و با چه کسی قتال میکنی؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَجِعُونَ!»
سپس کامل گفت: قسم به خدا اگر دنیا و ما فیها را به من دهند تا یک نفر از امّت محمّد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم را بکشم هرگز چنین کاری نمیکنم! تو چگونه میخواهی به قتل حسین بروی؟ حسینی که فرزند دختر رسول خدا است! فردا چه جوابی به رسول خدا خواهی داد هنگامیکه وارد بر آن حضرت میشوی درحالیکه فرزند او و نور چشم و میوه دل او را کشتهای؟ درحالیکه پسر سیّده نساء عالمین و پسر سیّدالوصیّین و سیّد شباب اهل الجنّة را کشتهای؟
إنّهُ فی زَمانِنا هذا بِمَنزِلة جَدِّهِ فی زَمانِه. «حسین در زمان ما به منزله رسول خدا در زمان حیات پیامبر است!» و طاعَتُه فَرضٌ عَلَینا کَطاعَتِه. «اطاعت او بر ما واجب است همانطور که اطاعت رسول خدا بر ما واجب بود!» فرقی نمیکند حسین را کشتی مانند ایناستکه رسول خدا را کشتی!
بعد از اینکه مطلب را خوب برای عمر بیان کرد میگوید: فاخْتَرْ لِنَفسِکَ ما أنتَ مُختارٌ و إنّی أشهَدُ بِاللَهِ إن حارَبْتَهُ أو قَتَلْتَهُ أو أعَنْتَ علَیهِ أو علَی قَتلِهِ لاتَلبَثُ فی الدُّنیا بَعدَهُ إلاّ قَلیلاً. «اکنون هر تصمیمی که داری بگیر! من خدا را شاهد میگیرم که اگر تو با حسین محاربه کنی، یا او را شهید نمائی، یا علیه وی به هر نحوی، یا در قتل او کمک کنی، بعد از او جز اندک زمانی در این دنیا درنگ نخواهی کرد.» عمربنسعد فوری گفت: فبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی؟ «آیا مرا از مرگ میترسانی؟» و إنّی إذا فَرَغْتُ مِن قَتلِهِ أکونُ أمیرًا عَلی سبعینَ ألفِ فارِسٍ و أتَوَلَّی مُلکَ الرَّیِّ. «من پس از کشتن حسین رئیس هفتادهزار سوار
خواهم بود و ملک ری را بهدست میآورم.»
کامل به عمرسعد گفت: من حدیثی برای تو نقل میکنم که اگر موفّق شدی و قبول کردی امید نجات تو را دارم. روزی من با پدرت سعد بهسوی شام مسافرت کردم. اسبم خسته شد و من از دوستانم عقب ماندم و سرگردان و عطشان شدم! فلاحَ لی دَیرُ راهِبٍ فمِلْتُ إلَیهِ و نَزَلْتُ عَن فَرَسی و أتَیْتُ إلی بابِ الدَّیرِ لِأَشرِبَ مآءً. «دیر راهبی از دور برای من نمایان شد، به طرف آن رفتم، از اسبم پیاده شدم و به در دیر رفتم تا آبی بیاشامم.» فأَشرَفَ عَلیَّ راهِبٌ مِن ذلِکَ الدَّیرِ. «راهبی از بالا متوجّه من شد.» و گفت: چه میخواهی؟ گفتم: إنّی عَطشانُ. «من تشنه هستم!»
گفت: تو از امّت این پیغمبر هستی که با یکدیگر جدال میکنند و یکدیگر را برای مال دنیا میکشند؟! گفتم: من از امّت مرحومه، امّت حضرت محمّد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم میباشم. در جوابم گفت: شما بدترین امّت هستید در روز قیامت؛ وای بر شما! و قَدغَدَوْتُم إلی عِترَة نَبیِّکُم و تَسْبونَ نِسآءَهُ و تَنهبونَ أموالَهُ. «شمائید که عترت پیامبر خود را میکشید، زنان او را اسیر میکنید و اموال او را غارت میکنید.» گفتم: ای راهب! آیا ما یک چنین عملی را انجام میدهیم؟!
گفت: بله! و إنّکُم إذا فَعَلْتُم ذلِکَ عَجَّتِ السَّمَواتُ و الأرَضونُ و البِحارُ و الجِبالُ و البَراری و القِفارُ و الوُحوشُ و الأطیارُ بِاللَعنَة عَلی قاتِلِه. «هنگامیکه این جنایت را کردید، آسمانها، زمینها، دریاها، کوهها، بیابانهای بیآب و علف، وحوش و پرندگان ضجّه و ناله میزنند و قاتل حسین را لعنت خواهند کرد.» سپس قاتل حسین جز اندک زمانی در این دنیا زنده نخواهد بود. ثُمّ یَظهَرُ رَجُلٌ یَطلُبُ بِثَأرِهِ فلایَدَعُ أحَدًا شَرِکَ فی دَمِهِ إلاّ قَتَلَهُ و عَجَّلَ اللهُ بِروحِهِ إلی النّارِ. «سپس مردی برای خونخواهی حسین ظهور مینماید و هرکسی را که در قتل حسین شرکت کرده باشد به قتل میرساند و خدا روح او را به تعجیل به دوزخ میفرستد.»
سپس آن راهب به من گفت: تو یک قرابت و نزدیکی با قاتل پسر پیغمبر داری. وَاللهِ إنّی لو أدرَکْتُ أیّامَهُ لَوَقَیْتُهُ بِنَفْسی مِن حَرِّ السُّیوفِ. «به خدا قسم! اگر من ایّام فرزند پیغمبر را درک میکردم آتش و حرارت شمشیرها را به جان خریده و او را حفظ میکردم.» گفتم: ای راهب! من به خدا پناه میبرم از آن افرادی باشم که با پسر دختر پیامبر اسلام صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم قتال نمایم.
گفت: اگر تو این عمل را انجام ندهی پس شخصی از نزدیکان تو انجام خواهد داد و نصف عذاب اهل جهنّم بر قاتل حسین خواهد بود. عذاب قاتل حسین از عذاب فرعون و هامان شدیدتر خواهد بود. ثُمّ رَدَم البابَ فی وَجهی و دَخَل یَعبُد اللهَ تَعالَی. «آن راهب پس از این سخنان در را به روی من بست و داخل دیر شده مشغول عبادت گردید.» و أبَی أنیُسقِیَنی المآءَ. «و اباء کرد به من شربت آبی بدهد.» وقتی من بر اسب خود سوار شدم و به رفقای خویش پیوستم، پدرت سعد به من گفت: برای چه از ما عقب ماندی؟ من داستان راهب را برایش شرح دادم. وی به من گفت: راست میگوئی.
سپس پدرت سعد برای من گفت: یک مرتبه هم وی قبل از من نزد دیر آن راهب رفته و آن راهب به وی گفته است: او همان شخصی است که قاتل پسر پیغمبر خدا میباشد! پدر تو از این موضوع خائف شد و ترسید که مبادا تو کشنده امام حسین باشی، لذا از آن پس تو را از خود دور کرد. ای عمر! از این موضوع بر حذر باش که بر امام حسین خروج کنی و به عذاب نصف اهل جهنّم دچار شوی. [۹] انسان باید از خدا بخواهد که خدایا! بارپروردگارا! ما را عاقبت به خیر بگردان. خیلی عاقبتبهخیرشدن مهمّ است.
مرحوم علاّمه والد همیشه میفرمودند: شُریح قاضی که برخی میگویند فتوی به قتل امام حسین علیهالسّلام داد، فکر میکنید به ظاهر انسان پست و فاجر و فاسقی بود؟ نه! هیچکس غیر از شریح نمیتوانست مردم را تهییج به این کار کند و فتوی به جواز قتل امام حسین علیهالسّلام بدهد. شمر هم همینطور بود. عمرسعد هم همینطور بود. تمام افرادیکه در سرزمین کربلا بودند از افراد همین عالم بودند. از عالم دیگری آنها را نیاورده بودند. از جنّیان نبودند؛ منتها آمال و آرزوها قلوب و چشمانشان را کور، گوشهایشان را کر کرده بود، حرف حق را نمیشنیدند.
حرف امام حسین علیهالسّلام حرف حقّ است. از نفَس حقّ و طیّب و طاهر ایشان است که به سنگ بخورد آن را تکان میدهد، ولی عمرسعد را تکان نداد! چرا؟ چون آمال و آرزو قلب عمرسعد را کور و گوشهای او را کر کرده بود! کلام امام حسین علیهالسّلام را نمیشنید.
أمّا این کلمات، زهیر را که عثمانی مذهب بود تکان داد؛ جذبه إلهی امام حسین علیهالسّلام بود که زهیر را متحوّل کرد.
خدایا! به برکت حضرت أباعبدالله الحسین علیهالسّلام همه ما را عاقبت به خیر بگردان! بارپروردگارا! ریشه آمال و آرزو را در وجود ما بهطور کامل بخشکان! بارپروردگارا! ما را در محاربه با نفس أمّاره همیشه غالب بفرما!
بارپروردگارا! این نفس ما را به لطف و کرمت، با عنایت و قدرت خودت، با توکّل بر خودت، بارپروردگارا! دائماً فرمانبر و مطیع خود بگردان! بارپروردگارا! به لطف و کرمت ما را با عافیت از تمام این مراحل گذرانده و به سر منزل مقصود برسان! بارپروردگارا! ما را به لقاء خودت در همین دنیا مشرّف بفرما!
مرحوم علاّمه رضواناللهتعالیعلیه، مرحوم حدّاد، تمام افرادیکه به گردن ما حق دارند، بارپروردگارا! به حقّ این ایّام درجاتشان متعالی بفرما! آنها را از همه ما راضی و خشنود بگردان!
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. همانمصدر، ص۲۶۳.
۲. همانمصدر، ص۱۰۳.
۳. همانمصدر، ص۵۵.
۴. همانمصدر، ص۴۰.
۵. همانمصدر، ص۲۶۵.
۶. حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام میفرمایند: لِلمُؤءمِنِ ثَلاثُ ساعاتٍ: فساعَةٌ یُناجی فیها رَبَّهُ، و ساعَةٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ، و ساعَةٌ یُخَلّی فیها بَینَ نَفسِهِ و بَینَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ و یَجمُلُ (نهجالبلاغة، حکمت ۳۹۰، ص۵۴۵)
در منهاجالبراعة، ذیل شرح این حکمت آورده است که:
السّاعةُ: مقیاسٌ و مُقسِّمٌ للزّمانِ و العمرِ، و قدِاهتَمّ البشَرُ بتقسیمِ الیومِ و اللیلةِ علی ساعاتٍ لنظمِ أُمورِه و إصلاحِ أحوالِه، فاشتَغلَ بصُنعِ السّاعةِ بوسیلةِ شعاعِ الشّمسِ و المآءِ و غیرِها، و قدِارتقَی فی هذا العصرِ صَنعةُ السّاعاتِ مِن الفلزّاتِ إلی درجاتٍ راقیة.
و أشارَ علیهالسّلامُ فی هذه الحکمةِ إلی تقسیمِ الیومِ و اللیلةِ بِمقیاس الحالِ و العمل؛ فلِلیومِ مع لیلتِه ثلاثُ ساعاتٍ: ساعةٌ لِلعبادةِ، و ساعةٌ لِلإعاشةِ، و ساعةٌ لِلاستراحةِ و اللذّة.
و یدلُّ بِاعتبارِ التّثلیثِ علی أنّ وقتَ العملِ لِلمعاشِ ثمانی ساعاتٍ کما استقَرّ علیه دأبُ کلِّ الشّعوبِ فی هذه العصورِ و سَنّوهُ قانونًا للعملِ و العمّالِ، و وقتُ الاستراحةِ ثمانی ساعاتٍ فإنّه مقرَّرٌ للنّومِ فی نظرِ الأطبّاءِ، فیبقَی ثمانٌ للمناجاةِ و العبادةِ بِما لَها مِن المقدّماتِ و التّهَیُّؤ (منهاجالبراعة فیشرحنهجالبلاغة، ج۲۱، ص۴۷۸ و ۴۷۹)
أقول: البتّه مراد از تقسیم به سه قسمت در این روایت، تقسیم شبانهروز به سه قسمت مساوی و معیّن نیست، بلکه منظور ایناستکه برای هریک از نیازهای مادّی و معنوی، زمانی مناسب برای رفع آن نیاز باید قرار داده شود و نباید موءمن بیش از حدّ لازم به کار و استراحت بپردازد و وقتی برای خلوت با خدا و تأمین نیازهای معنوی باقی نگذارد، بلکه رفع نیازهای مادّی مقدّمهای برای حصول توجّه و حال لازم جهت خلوت و عبادت پروردگار است.
لذا در برخی روایات، سفارش به تقسیم ساعات موءمن به چهار قسمت شده است؛ حضرت موسیبنجعفر علیهماالسّلام فرمودند: اجْتَهِدوا فی أنیَکونَ زَمانُکُم أربَعَ ساعاتٍ: ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ و ساعَةً لأمرِ المَعاشِ و ساعَةً لِمُعاشَرَةِ الإخْوانِ و الثِّقاتِ الَّذینَ یُعَرِّفونَکُم عُیوبَکُم و یُخلِصونَ لَکُم فی الباطِنِ و ساعَةً تَخْلونَ فیها لِلَذّاتِکُم فی غَیرِ مُحَرَّمٍ و بِهَذِهِ السّاعَةِ تَقدِرونَ علَی الثَّلاثِ ساعات. (تحفالعقول، ص۴۰۹ و ۴۱۰)
همچنین در روایات دیگر، غیر از عبادت و کار و استراحت و لذّت حلال، اموری همچون محاسبه نفس، معاشرت با إخوان دینی، تفکّر در صنع إلهی و مراوده با اهل علم و استفاده از آنان هم شمرده شده است که موءمن باید زمانی را برای آنها اختصاص دهد. (رجوع شود به: معانیالأخبار، ص۳۳۴؛ و بحارالأنوار، ج۱، ص۱۳۱)
۷. غررالحکم ودررالکلم، ص۴۲۶.
۸. وسآئلالشّیعة، ج۵، ص۳۰۱.
۹. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۰۶ و ۳۰۷.