گلشن احباب جلد هشتم - جلسه صد و چهارم؛ راه بندگی و ندیدن خود (۱).
در دید إلهی، مخلوقات هیچ فرقی نمیکنند؛ هیچ فضیلتی در دید إلهی برای کسی نیست. گرچه تکویناً موجودات مراتبی داشته و برخی نسبت به برخی دیگر برتری دارند، ولی تمام فضیلت متعلّق به خداست؛ از جیب ما نیست، از جیب خداست. ما وقتی فضیلتی را به خودمان نسبت میدهیم و خود را برتر میبینیم از جیب خدا خرج میکنیم؛ اشکال کار ایناست. خدا میگوید: غلط میکنی از جیب من خرج میکنی! باید گوشمالی شوی، باید گوشَت را بگیرم بمالم!
خودش هم نمیفهمد؛ مریضش میکند، این طرف و آن طرفش میزند، به همش میزند، بالا میبرد، پائین میآورد، تا آقا آدم شود؛ بفهم دیگر که تو هیچ نیستی! تو نیست هستی! همینکه مریض شد نالهاش بلند میشود، «یا خدایش» بلند میشود، همینکه سالم شد باز به گذشته خویش برمیگردد.
فرق اولیاء و دوستان خدا با غیر همین است که آنها در رخاء و شدّت و در یسر و عسر و در خوشی و ناخوشی، همیشه «خدا» میگویند، همیشه عجز دارند، همیشه نیاز دارند. خیلیها اهل مراقبه نیستند، هروقت دردشان بیاید میگویند: «یا الله»، هروقت خوب شوند «یا الله» آنها ترک میشود. همیشه «یا الله» بگوئید! شایسته است همیشه تحمید خدا بهجا آورده شود، چه در عسر و چه در یسر! [۱]
فلذا در روایت این مضمون وارد شده است که: مؤمن که مریض میشود یا بلائی بر او وارد میشود، وقتی دعا میکند، ملائکه میگویند: این صدائی آشناست، چون در حال غیر مرض و بلا هم دعا میکند و خدا را میخواند و حمد خدا میکند. صدا صدای آشناست؛ حاجتش را زود برآورید، این با ما ارتباط دارد، با خدا ارتباط دارد. [۲]
مؤمن نباید برای خودش هستی ببیند! هستیاش را باید زیر پا خُرد کند!
پس اینکه من عرض کنم ده سال با مرحوم علاّمه بودم، چقدر بودم، چقدر با مرحوم آقای قاضی بودم، چقدر با مرحوم آقای انصاری بودم، درست نیست؛ چقدر عبودیّت کسب کردی؟ چقدر خاکساری پیدا کردی؟ درجه و میزان بندگی به چقدر رسیده است؟
فلذا بارها میفرمودند (این را بنده تکرار میکنم به جهت اینکه به جان انسان بنشیند؛ یعنی اگر انسان هر آن هم این مطلب را تکرار کند، جا دارد، تا مدّنظر و نصبالعین او باشد) میفرمودند: در میان افرادیکه در جلسه حضور دارند، آن کس از همه بیشتر فضیلت دارد و از همه بالاتر است که خود را از همه پائینتر ببیند؛ یعنی برای خودش هیچ آقائی نبیند، در قلبش خطور نکند من از او بالاترم. آقا! بالا و پائین نداریم، همه پائین هستیم، همه خاک هستیم.
مِنْهَا خَلَقْنَکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی. [۳] «از زمین شما را آفریدیم و در زمین برمیگردانیم و مرتبه دیگر از زمین بیرون میآوریم.» ما از خاک شما را خلق کردیم؛ بالائی یعنی چه؟! انسان را چه به بالابودن!
عرض کردم: اگر کسی یک ذرّه آقائی داشته باشد بهرهای از سلوک نبرده است. هزار مرتبه صبح لا إلهَ إلاّ الله بگوید، چهارصد مرتبه ذکر یونسیّه بگوید، باز بهرهای ندارد! اینجا جای عبودیّت است. سیر و سلوک إلی الله جای عبودیّت است، جای خاکساری است، جای لهکردن نفس است.
فلذا مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه و رفعَاللهُدرجتَه میفرمودند: مسیر اهل عرفان با مسیرهای نِحَل دیگر فرق میکند. آنها ریاضت میکشند، ما هم ریاضت میکشیم، ولی آنها ریاضتی که میکشند برای بزرگکردن نفس است، ما ریاضتی که میکشیم برای خردکردن نفس است، برای تهذیب نفس است. أصلاً دو مسیر متضادّ با هم است؛ آنها ریاضت میکشند، شبها بیخوابی میکشند، عبادت میکنند که بگویند: مائیم که چکار کردیم! مائیم که فلان کردیم، مائیم که مریض شفا دادیم، مائیم که جلوی بلا را گرفتیم؛ نه آقا ما کی هستیم؟ این «ما» را باید در زبالهدان تاریخ انداخت! این «ما» را باید انداخت! همه از خداست.
نسبتدادن کارها به خدا، نه به خود
حضرت عیسی چه میفرمود: أُبْرِئُ الاْءَکْمَهَ وَ الاْءَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَهِ[۴] «من به إذن خدا کور مادرزاد و مرض پیسی را شفا میدهم و مردگان را زنده میکنم.» همیشه درباره کارهائی که میکردند این «إذن خدا» را میآوردند، پشت کارهائی که میکردند «بإذن الله» را ذکر میکردند؛ بَرَص را شفا میدهم به إذن خدا، کور مادرزاد را شفا میدهم به إذن خدا؛ همیشه به إذن خدا، هیچ کاری را به خودش نسبت نمیدهد. اگر آن حضرت به خودش نسبت میداد همانجا نبوّت را از او میگرفتند.
تو چکاره هستی که به خودت نسبت میدهی! مگر از پیش خودت، خرج میکنی؟
پس ما باید خیلی استغفار کنیم که از کیسه خدا داریم خرج میکنیم و به خودمان نسبت میدهیم. آنها خرج میکردند و به خدا نسبت میدادند، ما عکسش را عمل میکنیم؛ از کیسه خدا خرج میکنیم و میگوئیم: ما داریم، ما چنین کردیم، ما چنین میکنیم! خیلی باید استغفار کنیم. تا روز قیامت باید استغفار کنیم.
پس عرائض را جمع کنم، راه سلوک عبارت است از: نیستی و فقر، فقر واقعی!
و چه خوب خواجه شیراز در این مقوله فرموده است:
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود زمن که منم[۵]
سلوک ایناستکه انسان فقر خود را ببیند، خودش را بیچاره بداند؛ یعنی در حال غنا خودش را بیچاره ببیند، در حال صحّت بیچاره ببیند، در حال خوشی بیچاره ببیند، نه اینکه فقط در حال ناخوشی یا فقر که بیچارگیاش روشن میشود، خود را فقیر ببیند.
۱. در کافی، از حضرت امام صادق علیهالسّلام روایت کرده است که: کانَ رَسولُ اللهِ صَلَّیاللهُعلَیهِوءَالِهِوسَلَّمَ إذا وَرَدَ علَیهِ أمرٌ یَسُرُّهُ قالَ: الحَمدُ لِلَّهِ علَی هذِهِ النِّعمَةِ، و إذا وَرَدَ علَیهِ أمرٌ یَغتَمُّ بِهِ قالَ: الحَمدُ لِلَّهِ علَی کُلِّ حالٍ (الکافی، ج۲، ص۹۷)
۲. همانمصدر، ج۲، ص۴۷۲.
۳. آیه ۵۵، از سوره ۲۰: طه.
۴. قسمتی از آیه ۴۹، از سوره ۳: ءَالعمران.
۵. دیوانحافظ، ص۱۴۹، غزل ۳۳۲.