گلشن احباب جلد دهم - جلسه صد و سی و پنجم.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم
الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلّی اللَهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمّدٍ و ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعنَةُ اللَهِ عَلی أعدآئِهِم أجمَعینَ مِنَ الأَنَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ
و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم
حقیقت زندگانی و حیات دنیا و آخرت را فقط أهل توحید و أهل معرفت دریافتند و عیش هنیء و گوارا را فقط ایشان بهدست آوردند؛ چون با خدا هستند، چون خدا را دریافتند و قلبشان به حالت طمأنینه و آرامش رسیده و از دنیای دون گذشته و به حقیقت واصل شدند و آن حقیقت را بهدست آوردند؛ یعنی به ملجأ و پناه خودشان راه پیدا کردند و به کهف حصین رسیدند.
تمام افرادیکه به این مرحله راه پیدا نکردند، سردرگم بوده و غرق در تحیّر و حیرت و زندگانی پست بهیمی هستند.
وصول اهل توحید، به حقیقت قرآن
فقط اهل توحیدند که با کلمات اولیاء خدا آشنا هستند و آنها را درک کرده و میفهمند و فقط ایشانند که به حقیقت قرآن رسیدهاند؛ لاَیَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ. [۱] «قرآن را مَس نمیکنند و بدان دست نمییابند مگر آنهائی که به مقام طهارت رسیدهاند.»
برای مسّ ظاهری و دستزدن به قرآن انسان باید با وضو باشد، أمّا برای مسّ حقیقی و درک معنوی قرآن باید حتماً انسان به مقام طهارت رسیده باشد. یکی از معانی آیه ایناستکه: آنهائی که به مقام طهارت نرسیدهاند أصلاً نمیتوانند قرآن را درک کرده و بفهمند و دست آنها به حقیقت قرآن نمیرسد و قلوب آنها حقیقت قرآن را درک نمیکند.
انسان حتماً باید به مقام طهارت برسد تا بتواند قرآن را درک کند. البتّه ممکن است تفسیر بنویسند و قرآن را از جهت أبحاث روائی و فلسفی و کلامی بررسی کنند، ولی همهاش ظاهر قرآن است و به حقیقت قرآن راه ندارند؛ خود قرآن میفرماید: لاَیَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ. برای فهم حقیقت قرآن رسیدن به مقام طهارت ضروری است. آن وقت، زندگی کسیکه به حقیقت قرآن رسیده چقدر شیرین است!
حقیقت قرآن همان حقیقت توحید است. این افراد به حقیقت توحید رسیده و آیات توحیدی را دیده و لمسکرده و خدا را در همه عَرَصات وجودی واحد دانستهاند، تمام اشیاء را عین ارتباط با خدا دیده و یکی میدانند، و یک موجود حقیقی در عالم وجود قائل شدهاند.
محییالدّین میفرماید: سُبحانَ مَن أظهَرَ الأشیآءَ و هوَ عَینُها. [۲] «منزّه است آن خدائی که اشیاء را آفرید و خودش عین آن اشیاء است.»
أَوَلاَیَذْکُرُ الإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْیَکُ شَیْئًا. [۳] «آیا انسان متذکّر این معنی نمیشود که ما او را قبل از این خلقکردیم درحالیکه هیچ چیزی نبود!» یعنی انسان وقتی نگاهی به گذشتهاش نموده و فکر میکند و گذشته را مرور مینماید به عدم و نیستی خود واقف میشود.
آیات شریفه میفرماید: ما به او چشم و گوش و قلب دادیم درحالیکه او اینها را نداشت؛ نه بینائی داشت، نه شنوائی داشت؛ یعنی خدا ما را از عدم خلق کرده است. أَوَلاَیَذْکُرُ الْإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْیَکُ شَیْئًا. ما هیچ چیز نبودیم؛ نه قدرتی داشتیم، نه ارادهای داشتیم، نه وجودی داشتیم!
این تأمّلات و تفکّرات، انسان را به عالم توحید نزدیک میکند أمّا فقط فکراً نزدیک میکند، نه قلباً، لذا باید عمل هم به دنبال او بیاید؛ یعنی این علم مقدّمه عمل شود و عمل نیز مقدّمه علم بالاتر گردد و آن علم بالاتر نیز مقدّمه عمل بالاتر شود و همینطور نوری بعد از نور، تا اینکه انسان به حقیقت نور که همان توحید پروردگار باشد برسد.
خوشی دنیا نیز مترتّب بر همین است که انسان با خدا باشد، با او زندگی کند، با او حشر و نشر و انس داشته باشد و از او جدا نشود، با عشق او زندگی خود را منطبق کند و فکر و همّ و غمّ او فقط خدا باشد.
مرحوم بیدآبادی از عرفاء مشهور است، صاحب درجات و مقامات بوده و بسیار بزرگوار است و در تخت فولاد اصفهان مدفون میباشد. ایشان در عبارتی میفرماید:
یا أخی و حَبیبی! إن کُنتَ عَبدَ اللهِ فارفَعْ هِمَّتک، و کِلْ علَی اللهِ أمرَ ما یُهِمُّکَ! تا توانی همّت خود را عالی نما، لاِءنّ المَرءَ یَطیرُ بِهِمَّتِهِ کَما أنّ الطَّیرَ یَطیرُ بِجَناحَیهِ.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزاد است
هرچه در این خانه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند
یعنی به تأمّلات صحیحه و کثرت ذکر موت، خانه دل را از غیر حق خالی گردان! یک دل داری؛ یک دوست بس است تو را! أَ لَیْسَ اللَهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟ [۴] و مَاجَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. [۵]
در دو عالم گر تو آگاهی از او
زو چه بد دیدی که در خواهی از او
إلهی زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین
به جنّت میگریزد از درت یا رب شعورش بین
ما عَبَدْتُکَ خَوْفًا مِن نارِکَ و لا طَمَعًا فی جَنَّتِکَ، بَل وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ.
هر دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
و تحصیل این کار به هوس نمیشود؛ بلکه تا نگذری از هوس نمیشود! أبَی اللهُ أنیُجریَ الأُمورَ إلاّ بِأسبابِها. و الأسبابُ لابُدَّ مِنِ اتِّصالِها بِمُسَبِّباتِها. و الأُمورُ العِظامُ لاتُنالُ بِالمُنَی، و لاتُدرَکُ بِالهَوَی؛ و استَعینوا فی کُلِّ صَنْعَةٍ بِأربابِها، وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَبِهَا؛ [۶] التَّمَنّی بِضاعَةُ الهَلْکَی.
جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب
آئینه شو جمال پریطلعتان طلب
که جام جم نکند سود وقت بیبصری
چو مستعدّ نظر نیستی وصال مجوی
باید اوّل از مرشد کل و هادی سبل هدایت جسته، دست تولّی به دامن متابعت ائمّه هدی علیهمالسّلام زده، پشت پا به علائق دنیا زنی و تحصیل عشق نمائی؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. [۷]
عشق مولی کِی کم از لیلی بود
محوگشتن بهر او أولی بود
حاصل عشق همان بس که اسیر غم او
دل به جائی ندهد میل به جائی نکند
پس هموم خود را همّ واحد ساخته، با جدّ و جهدِ تمام، پا به جادّه شریعت گذارد و تحصیل ملکه تقوی نماید؛ یعنی پیرامون حرام و شبهه و مباح قولاً و فعلاً و حالاً و خیالاً و اعتقاداً نگردد، تا طهارت صوری و معنوی حاصل شود که شرط عبادت است، و اثری از عبادت مترتّب شود و محض صورت نباشد؛ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[۸]. [۹]
میفرماید: «اگر خودت را بنده خدا میدانی همّتت را بالا ببر! و در آنچه نزد تو مهمّ است به خدا توکّل کن و آن را به خدا واگذار. تا توانی همّت خود را عالی نما!»
تا توانی همّت خود را عالی نما، یعنی چه؟ یعنی همّت خود را خدا قرار بده و همیشه با خدا باش! کسب و کار میکنی، درس میخوانی، تدریس میکنی، هر کاری انجام میدهی، در منزل هستی، در خیابان هستی، در مسجد هستی، پیش رفیق هستی، پیش عیال هستی؛ همهاش با خدا باش! با خدا باش!
نگوئید: آقا نمیشود جمع کرد! مگر اولیاء خدا جمع نکردند؟! مگر با مردم نبودند؟! در ظاهر با مردم بودند، بدنشان با مردم بود، أمّا خودشان با خدا بودند، خودشان را که به مردم نفروختند، با خدا بودند.
باید برای سالک راه خدا این معنا تقویت شود و همیشه با او باشد و إلاّ عمر میگذرد و انسان دست خالی از دنیا میرود و خدا را به ثمن بخس میفروشد. انسان نباید خدا را به هیچ چیزی بفروشد، به هیچ چیزی!
لذا فرمود: تا توانی همّت خود را عالی نما، لِأنّ المَرءَ یَطیرُ بِهِمَّتِهِ کَما أنّ الطَّیرَ یَطیرُ بِجَناحَیهِ. «چون انسان، با همّت خود پرواز میکند همانطور که پرندگان با دو بال خود پرواز میکنند.»
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
من غلام همّت آن شخصی هستم (غلام همّت او، نه غلام خودش) که زیر این آسمان از هرچه رنگ تعلّق میپذیرد آزاد است؛ یعنی من چاکر آن همّتی هستم که اینقدر بزرگ است که هیچ تعلّقی ندارد. این قلب چه قلب واسعی است؛ نه دنیا، نه زن، نه فرزند، نه مال، نه جاه، نه اعتبار، به هیچ چیزی تعلّق ندارد، آزادِ مطلق است؛ چراکه دلش را به آزاد مطلق و خدای مطلق داده است.
سپس این شعر را میآورد:
هرچه در این خانه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند
انسان وارد این خانه دنیا شده و دائماً به او چیزهائی نشان میدهند، اعمّ از این عالم طبع و بعد عالم مثال که به مراتب از این عالم قویتر است و بعد عالم مثال کلّی و سپس عالم عقل، عقل مستفاد و دیگر مراتبی که انسان طی میکند، همه اینها را به انسان نشان میدهند.
اگر انسان بخواهد در هر مرحلهای توقّف کرده و جمال آن را تماشا کند و با آن عشقبازی کند همانجا مقبره او شده و توقّف میکند و دیگر نمیتواند خدا را بهدست آورد. لذا باید همّت انسان عالی باشد تا بتواند از همه اینها عبور کند.
مشکل است، خیلی مشکل است! ولی وقتی همّت عالی شد انسان عبور میکند؛ کسیکه همّتش خداست توقّف نمیکند و دائم در حال عبور است.
بعد فرمود: یعنی به تأمّلات صحیحه و کثرت ذکر موت، خانه دل را از غیر حق خالی گردان. سالک راه خدا باید ساعت تفکّر داشته باشد و با تفکّرات و تأمّلات صحیحه که از فطرت صحیح نشأت گرفته باشد و با کثرت ذکر موت، این خانه دل را از غیر خدا خالی نماید. این خانه دل فقط خانه حق باشد، خانه خدا باشد.
یک دل داری؛ یک دوست بس است تو را! أَ لَیْسَ اللَهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟ [۴] «آیا خدا بندهاش را کفایت نمیکند؟!» خانه را از غیر خالی کنید و آن را فقط برای خدا گذاشته و غیرخدا را در قلب خود نیاورید و برای خدا شریک قرار ندهید.
مَاجَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. [۵] «خدا برای هیچکس در درونش دو قلب قرار نداده است.» که شما یک قلب را دربست برای خدا قرار دهید و یک قلب را برای غیرخدا بگذارید. نه! یک قلب قرار داده و در این یک قلب، انسان یا باید خدا را بیاورد یا غیرخدا را، چون خدا و غیرخدا با هم جمع نمیشوند و نمیشود برای خدا شریک قرار داد.
در دو عالم گر تو آگاهی از او
زو چه بد دیدی که در خواهی از او
اگر از خدا آگاه هستی، چه بدیای از او دیدهای که میخواهی از خدا رد شده به غیرخدا بپردازی؟!
إلهی زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین
به جنّت میگریزد از درت یا رب شعورش بین
ماعَبَدْتُکَ خَوْفًا مِن نارِکَ و لا طَمَعًا فی جَنَّتِکَ، بَل وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ. [۱۲]
هر دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
به به! چه قلب طاهر و مطهّری! چه همّت و اراده عالیای! میفرمایند: هر دو عالم را به یکبار از دل تنگ بیرون کردیم تا جای تو باشد.
گاهی انسان بدون تأمّل این حرفها را بر زبان جاری میکند، ولی باید ببیند و تأمّل کند که چه میگوید؛ چون واقعیّت این مطالب به ندرت در کسی یافت میشود، خیلی سخت است که کسی واقعاً چنین باشد!
بعد میفرماید: و تحصیل این کار به هوس نمیشود؛ بلکه تا نگذری از هوس نمیشود .اینکه انسان دو عالم را، این عالم و عالم ملکوت که مسیطر بر این عالم است را به یکبار از دل بیرون کند این کار با هوس نمیشود بلکه تا انسان از هوس نگذرد نمیشود.
هرچیزی سببی دارد؛ ما همینطور بنشینیم و بگوئیم: خدایا! این محبّت دنیا را از قلب ما بیرون کن! این نمیشود. باید یک جارو به دست بگیریم و محبّت غیر را از دل بیرون کنیم، بعد محبّت خدا میآید.
أبَی اللهُ أنیُجریَ الأُمورَ إلاّ بِأسبابِها، و الأسبابُ لابُدَّ مِنِ اتِّصالِها بمُسَبَّباتِها. «خداوند امتناع دارد که امور عالم را بدون اسباب ظاهری آن انجام داده و محقّق نماید، و مسبَّبات و معلولها (برای تحقّق) حتماً باید به اسباب و علل خود متّصل باشند.»
هرچیزی سببی دارد؛ بچّه مریض شده است آیا میشود بنشینم دعا کنیم: خدایا! شفایش بده! و به طبیب مراجعه نکنیم؟ نه! دعا جای خود؛ أمّا باید بچّه را دکتر ببریم، خدا اینطور اراده کرده است. این عالم، عالم اسباب و مسبّبات است!
در راه خدا نیز همینطور است؛ نمیشود شب را تا به صبح بخوابیم و بعد دعا کنیم که: خدایا! ما را از مخلَصین قرار بده! نمیشود؛ سبب میخواهد و باید خودمان اسباب آن را فراهم کنیم، مقدّمات آن را باید خودمان بهدست آوریم، طهارتی که مقتضی بیدارشدن شب است را باید خود تحصیل کنیم، باید غیر خدا را از دل بیرون کنیم.
ما برای بیداری شب ساعت کوک میکردیم، آقا میفرمودند: آقا! عاشق احتیاج به ساعت ندارد، عاشق خودش بیدار میشود! أمّا اگر عشق هنوز نیامده، باید ساعت گذاشت و بالأخره به هر نحوی شده باید بیدار شد، باید شب را به راز و نیاز با خدا مشغول بود.
و الأُمورُ العِظامُ لاتُنالُ بِالمُنَی. «انسان نمیتواند با آرزو به امور بزرگ برسد.» آرزو دارد که به خدا برسد ولی فقط با این آرزو نمیشود، باید قدم بردارد و خانه دلش را جارو بزند. و لاتُدرَکُ بالهَوی. «و همچنین با هوا نمیتوان به آن امور دست یافت.»
اینکه ما خدا را دوست داریم، کفایت نمیکند! و استَعینوا فی کُلِّ صَنْعَةٍ بِأربابِها. «باید در هر کاری به صاحب آن کار استعانت کرده از آن کمک بگیرید.» وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَبِهَا. [۶] «باید از در وارد خانه شوید، از دری که خدا قرار داده است.»
فإنّ التَّمَنّی بِضاعَةُ الهَلْکَی. چقدر دقیق بیان فرموده است! هرکدام از این کلمات اشاره به مطلبی است! «آرزو کردن بضاعت افرادی است که سرمایه ندارند و در هلاکت هستند.» در امور دنیوی بعضیها هنوز به آرزو دل خوش کردهاند و آرزو میکنند که باغ کذا، منزل کذا و یا وسیله کذا داشته باشند. در امور آخرتی نیز این آرزو بضاعت افرادی است که در هلاکتند، آرزو میکنند ای کاش در راه خدا قدم بگذاریم!
باید کار کرد؛ همانطور که در امور دنیوی آرزو کفایت نمیکند وبه درد نمیخورد و هرکس مال میخواهد باید به دنبال کار برود و کمرش را محکم ببندد و صبح بلند شود و برود سر مغازه کاسبی کند، در امور آخرت نیز همینطور است؛ باید کمر خود را محکم بست و صرف آرزو کفایت نمیکند.
آئینه شو جمال پریطلعتان طلب
جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب
چو مستعدّ نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بیبصری
حالا ما دائم آرزوی وصال میکنیم، باید دیده را قوی کرد و چشم را تقویت نمود.
باید اوّل از مرشد کل و هادی سبل هدایت جسته، دست تولّی به دامن متابعت ائمّه هدی علیهمالسّلام زده، پشت پا به علائق دنیا زنی و تحصیل عشق نمائی؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. تا به لقاء خدا فائز آیی.
در اینجا چهار امر را بیان میکنند:
اوّل: از مرشد کل و هادی سبل رسول خدا صلّیاللهعلیه وآلهوسلّم طلب هدایت کنی.
دوم: از ائمّه علیهمالصّلوةوالسّلام طلب هدایت کنی و آن حضرات را شفیع قرار دهی و از ایشان پیروی نمائی.
سوم: پشت پا به علائق دنیا زنی. باید انسان به آنچه موجب تعلّق به امور دنیوی میشود پشت پا زده و قلباً همه را کنار بگذارد؛ نه اینکه عیالش را طلاق بدهد یا به سر کار نرود. نه! باید محبّت دنیا را از قلب خود بکند و ببُرد.
چهارم: تحصیل عشق نمائی؛ اینها به تنهائی فائدهای ندارد، باید تحصیل عشق کند.
همه این امور مقدّمات امر چهارم است؛ تحصیل عشق نمائی! با دعا عشق درست نمیشود، باید عشق را تحصیل نمود.
قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ. [۱۴] «بگو خدا و با آنها کاری نداشته باش، آنها را واگذار تا در همین دنیای خود مشغول بازی باشند.» بگو خدا، هر که آمد آمد.
عشق مولی کِی کم از لیلی بود
محوگشتن بهر او أولی بود
حاصل عشق همان بس که اسیر غم او
دل به جائی ندهد میل به جائی نکند
خیلی عالی فرموده است. إنشاءالله حتماً این رساله را مطالعه کنید و به یکبار هم اکتفا ننمائید. این دستورالعملی که مرحوم بیدآبادی در سیر و سلوک دارند را مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه در کتاب شریف روحمجرّد آوردهاند. [۱۵]
اینها انسان را بیدار میکند؛ حتماً آن را مطالعه کنید و به یکبار اکتفا نکنید. چطور مرحوم قاضی درباره حدیث عنوان بصری فرمودند که: باید در جیب سالک باشد و دائماً آن را بخواند تا نفسش منوّر به این کلمات شود، این رساله نیز همینطور است.
فَذَکِّرْ إِن نَفَعَتِ الذِّکْرَی. [۱۶] «پس تو به مردم تذکّر بده! البتّه اگر تذکّردادن مفید باشد.» اینها تذکّری برای دل و جان انسان بوده و انسان را متنبّه میکند.
پس هموم خود را همّ واحد ساخته، با جدّ و جهد تمام، پا به جادّه شریعت گذارد .تمام غم و غصّههائی را که دارد کنار بگذارد و فقط همّ او خدا باشد، در این عالم یک همّ بیشتر نداشته باشد و إلاّ نمیتواند راه برود، چون تمام هموم مانع سیر انسان بهسوی خدا میشود و فقط همّ خداست که مانع که نیست هیچ، انسان را نیز جلو میبرد.
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم[۱۷]
با عشق خداست که انسان جلو میرود و از اوّل سلوک تا آخر سلوک باید این همّ در وجود سالک باشد و اراده و همّ خود را یکی سازد.
و تحصیل ملکه تقوی نماید؛ یعنی پیرامون حرام و شبهه و مباح قولاً و فعلاً و حالاً و خیالاً و اعتقاداً نگردد، تا طهارت صوری و معنوی حاصل شود که شرط عبادت است، و اثری از عبادت مترتّب شود و محض صورت نباشد؛ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. [۸] تا اینجا کفایت میکند.
اگر انسان به آن عمل کند از عمر و سرمایه وجودی خود بهره برده و به عیش هنیء میرسد؛ یعنی با تأمّل و تفکّر صحیح خانه دل را از غیرخدا خالی کند و همّ و غم خود را یکی کرده فقط متوجّه خدا باشد و بس، تا إنشاءالله به عیش هنیء و گوارا نائل شود یعنی خدا را داشته باشد و به خدا برسد و خدا را درک کند.
إنشاءالله خدا ما را با این معانی آشنا کند و به این حقائق برساند، البتّه باید کمر را محکم بست، همّت را عالی کرد و از خدا و رسول خدا و أمیرالمؤمنین و أئمّه هدی صلواتاللهعلیهمأجمعین کمک گرفت و ایشان را در درگاه إلهی شفیع خود قرار داد.
انسان باید کمر همّت ببندد و إنشاءالله در همه حال با خدا باشد و با خدا عشقبازی کند؛ وقتی میخواهد بخوابد، وقتی بیدار میشود، وقتی سر کار میرود، وقتی سر درس میرود، وقتی به خانه برمیگردد، هیچگاه خود را به غیرخدا مشغول نسازد که اگر این کار را بکند باختهاست! إِنَّ اللَهَ اشْتَرَی مِنَ الْمؤمنینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ. [۱۹] «خداوند جانها و اموال مؤمنین را از آنان میخرد، در مقابل اینکه بهشت برای آنها باشد.»
یک دل داری؛ یک دوست بس است تو را! أَ لَیْسَ اللَهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟ [۴]
انسان باید بسم الله گفته و همین یک کلام را در دفتر کار یا دفتری که همراه خود دارد بنویسد، تا هر وقت دفترش را باز کرد متذکّر این معنا شده در مقام عمل برآید.
انسان در این عالم کثرت غافل میشود و غبار غفلت روی صورت و دل او را میگیرد، لذا باید همیشه این کلام را نصبالعین خود قرار دهد تا اگر بر دلش غباری نشست سریع آن را زدوده و دومرتبه متوجّه خدا شود؛ باید دائماً محبّت خدا را در دلش بیاورد.
مَاجَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ. [۵] «خدا برای هیچکس در درونش دو قلب قرار نداده است.» معنای این آیه همین کلام است که: یک دل داری، یک دوست بس است تو را!
إنشاءالله خدا ما را موفّق بدارد که همّت خود را عالی کرده به این معانی برسیم و غیر از خودش را از دلمان بیرون کند. عمر میگذرد و فانی میشود و انسان از این دنیا میرود، إنشاءالله با دست پر، یعنی با خودش و با عشق خودش از دنیا برود، با محبّت خودش و با یک کولهبار از عشق از دنیا برود و همّ و غمّش خدا باشد، نه دنیا! این دنیا مال دنیاداران است. از اوّل دنیا همینطور بوده و تا آخر دنیا نیز همینطور خواهد بود که محبّت دنیا برای اهل دنیاست.
أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمود: هرکدام از دنیا و آخرت فرزندانی دارد؛ دنیا مادر است، آخرت نیز مادر است و هرکدام فرزندانی دارند؛ فَکونوا مِن أَبْنآءِ الأَخِرَةِ و لاتَکونوا مِن أَبْنآءِ الدُّنْیا. [۲۲] شما فرزندان آن مادر یعنی آخرت باشید و فرزندان دنیا نباشید.
اللهمَّ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضَی.
اللهمّ صَلّ علی محمّد و ءَال محمّد و عجِّل فرجَهم و العَن عدوَّهم
۱. آیه ۷۹، از سوره ۵۶: الواقعة.
۲. الفتوحاتالمکّیة، ج۲، ص۴۵۹.
۳. آیه ۶۷، از سوره ۱۹: مریم.
۴. صدر آیه ۳۶، از سوره ۳۹: الزّمر.
۵. صدر آیه ۴، از سوره ۳۳: الأحزاب.
۶. قسمتی از آیه ۱۸۹، از سوره ۲: البقرة.
۷. قسمتی از آیه ۹۱، از سوره ۶: الأنعام.
۸. ذیل آیه ۲۷، از سوره ۵: المآئدة.
۹. روحمجرّد، ص۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۰. صدر آیه ۳۶، از سوره ۳۹: الزّمر.
۱۱. صدر آیه ۴، از سوره ۳۳: الأحزاب.
۱۲. «تو را بهجهت ترس از دوزخ و شوق بهشت عبادت نمیکنم، بلکه تو را شایسته عبودیّت یافتم و به همین سبب تو را پرستیده وبندگیت مینمایم.»
۱۳. قسمتی از آیه ۱۸۹، از سوره ۲: البقرة.
۱۴. ذیل آیه ۹۱، از سوره ۶: الأنعام.
۱۵. روحمجرّد، ص۲۹۵.
۱۶. آیه ۹، از سوره ۸۷: الأعلی.
۱۷. دیوانحافظ، ص۱۶۴، غزل ۳۶۷.
۱۸. ذیل آیه ۲۷، از سوره ۵: المآئدة.
۱۹. قسمتی از آیه ۱۱۱، از سوره ۹: التّوبة.
۲۰. صدر آیه ۳۶، از سوره ۳۹: الزّمر.
۲۱. صدر آیه ۴، از سوره ۳۳: الأحزاب.
۲۲. نهجالبلاغة، خطبه ۴۲، ص۸۴ .