شریفترین غنا

در جلسه قبل. عرض شد که بزرگ‌ترین و عظیم‌ترین و شریف‌ترین غنا، غنای قلب و نفس است. غنای مالی و ثروت، غنا نیست. باید نفس انسان بی‌نیاز شود. ممکن است کسی در نهایت و غایت ثروت باشد أمّا از همه دنی‌تر، وضیع‌تر و پست‌تر باشد!

آن‌قدر أغنیا در جهنّم قرار دارند! أغنیاء از مشرکین و مترفین که: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ. [۱] «غبار ذلّت روی صورت‌های ایشان نشسته و صورتشان را فراگرفته است.» نه اینکه فقط در روز قیامت ذلیل باشند؛ در همین‌جا نیز صورتهای آنها در نهایت ذلّت و مسکنت است، منتها چشمان ما نمی‌بیند، ولی اولیاء خدا می‌بینند.

مؤمن عزّت دارد ولی کافر ذلیل است. حتّی اگر به ظاهر در نهایت عزّت باشد باز ذلیل است و این ذلّت و تاریکی در صورت او وجود دارد؛ کَأَنَّمَآ أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ الَّیْلِ مُظْلِمًا. [۲] «صورتهایشان مثل قطعه‌ای از شب تاریک است!» منتها چشمان ما حجاب دارد و نمی‌بیند، أمّا برای اولیاء خدا مشهود است و تا نگاه کنند می‌بینند.

آن غنائی که مدّ نظر شارع مقدّس است غنای نفس است. آن غنائی که مدّ نظر ائمّه بوده و در أدعیه آمده غنای نفس است؛ اللَهُمَّ اجْعَلْ غِنایَ فی نَفْسی. [۳] «خدایا غنای مرا در نفسم قرار بده تا نفس من غنی شود.»

نفس با پول غنی نمی‌شود، پول جیب انسان را غنی می‌کند، أمّا درون نفس که نمی‌رود! پس غنای نفس به چیست؟ به لقاء پروردگار! اگر خدا خودش را به کسی داد دیگر غنی می‌شود!

به دام و دانه عالم کجا فرود آید

دلی که گشت گرفتار زلف و خال حبیب

حبیب را نتوان یافت در دو کون مثال

اگرچه هر دو جهان هست بر مثال حبیب[۴]

خدا غنیّ بالذّات است و او را هم به غنای خود غنی می‌کند؛ اللهُمَّ اجْعَلْ غِنایَ فی نَفْسی. «خدایا! غنای مرا در نفس من قرار بده!» نفس که غنی شد آن‌قدر بزرگ می‌شود که دیگر به زخارف دنیا چشم ندارد. اوّل خدا نفس را بزرگ می‌کند بعد به این نفس غنا می‌دهد؛ نفسِ کوچک که نمی‌تواند غنی باشد، بزرگش می‌کند تا دیگر نظر به دنیا نداشته باشد.

بی‌ارزشی دنیا، در چشم اولیاء خدا

آقا وارد منزل می‌شود غذا هم می‌خورد، هنگام برگشت از او سؤال می‌کنند که: منزل چطور بود آقا؟ چند تا فرش داشت؟ اطاقهایش چطور بود؟ می‌گوید: نمی‌دانم! من أصلاً ندیدم! آقا فلان باغ که رفتید چطور بود؟ درختانش چطور بود؟ می‌گوید: نفهمیدم! من أصلاً ندیدم!

اینها از اولیاء خدا نقل شده است! أمّا آنهائی که اهل زخارف دنیا هستند تمام خصوصیّات را نقل می‌کنند که: چند تا درخت داشت، چند تا اطاق داشت، گیلاسهایش چطور بود، سیب‌ها و زردآلوهایش چطور بود و دلشان هم می‌رود و می‌گویند: ای کاش ما چنین باغی داشتیم! ای کاش ما چنین وسیله‌ای داشتیم! ای کاش قالیمان را عوض می‌کردیم!

أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌فرمایند: کانَ لی فیما مَضَی أَخٌ فی اللَهِ و کانَ یُعْظِمُهُ فی عَیْنی صِغَرُ الدُّنْیا فی عَیْنِهِ. [۵] «من سابقاً یک برادری داشتم (برادر معنوی و روحی، نه برادر جسمی!) این برادر در چشم من خیلی بزرگ بود و به دیده إعجاب به او نگاه می‌کردم. (چرا در چشم أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام بزرگ بود؟) چون دنیا در چشم او کوچک بود!»

نفس باید به این حال برسد و از دنیا عبور کند و إلاّ همین‌جا قبرستان او می‌شود! حالا دنیا، یک وقت أمتعه دنیاست و یک وقت عناوین است؛ عناوین هم همین‌طور است و فرقی نمی‌کند. بنده عنوان «آیة‌الله» دارم و دلخوشی من این‌است‌که به من بگویند: آیة‌الله! آقا عنوان «دکتر» دارد، اگر به او دکتر نگویند ناراحت می‌شود! این بیچارگی است! وقتی به من آیة‌الله نگویند، اگر ناراحت شوم این بیچارگی است!

چون این عناوین ارزش معنوی ندارد. این احترامها همه مال دنیاست! کسی‌که از دنیا گذشته و به آن لگد و پشت پا زده غنا دارد، کسی‌که حقیقت را دارد غنا دارد و دیگر به مجاز و امور اعتباریّه اعتنائی ندارد؛ احترام کردند، کردند! نکردند، نکردند! فحش بدهند یا تعریف کنند همه در نظر او یکسان است؛ اگر این‌طور بود معلوم است که غنا دارد و إلاّ به هر مقداری که چنین نباشد فقیر است!

مؤمن و سالک راه خدا باید از این عالم بگذرد، از اعتبارات این عالم بگذرد و دیگر به این عالم توجّهی نداشته باشد. اگر نگذرد بیچاره شده و در همین‌جا دفن می‌شود؛ در همین خیالات و توهّمات و اعتبارات پوچ و باطل دفن می‌شود. ما به دنبال حق هستیم، باطل را که نمی‌خواهیم، پس باید از باطل عبور کنیم!

تمام ماسوی‌الله دنیاست. هرچه غیر از خداست، از این عالم گرفته تا هر مقدار که بالا بروید، همه دنیاست! باید فقط‌وفقط خدا را بخواهیم؛ وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَیَمُوتُ. [۶] باید بر آن خدای حیّ که حیات محض بوده و موت در آن راه ندارد توکّل کنیم و از غیر او عبور نمائیم.

پانویس

۱. قسمتی از آیه ۴۳، از سوره ۶۸: القلم.

۲. قسمتی از آیه ۲۷، از سوره ۱۰: یونس.

۳. إقبال‌الأعمال، ج۲، ص۷۸. (دعای عرفه)

۴. دیوان‌کامل‌شمس‌مغربی، ص۷۵.

۵. نهج‌البلاغة، حکمت ۲۸۹، ص۵۲۶.

۶. صدر آیه ۵۸، از سوره ۲۵: الفرقان.

مطالب جدید