صبغه عبودیت و زندگی ابدی

حقیقت معرفت إلهی یعنی تحقّق به عبودیّت مطلقه و تحقّق به عبودیّت مطلقه یعنی معرفت إلهی؛ اینها ازهم جدا نیستند و لازمه یکدیگرند. کسی‌که به معرفت إلهی برسد لازمه‌اش عبودیّت محضه است و اگر عبودیّت محضه پیدا نکند برایش معرفت حاصل نخواهد شد و عکسش هم همین‌طور است.

لذا فرمودند: ‎ و مقصد أقصی و هدف أسنای از معرفت، خضوع و خشوع در مقابل حضرت حیّ قیّوم، و صبغه عبودیّت به‌خودگرفتن، و لباس ذُلّ و مسکنتِ بندگی در قبال عزّ کبریائیت او پوشیدن.

چقدر عالی و راقی آن حقیقت را در این دو خط بیان کرده‌اند؛ ما بنده هستیم، مقتضای بندگی ذلّت و مسکنت و عبودیّت است، بیچارگی و فقر است.

خداوند متعال مولای ماست؛ نِعمَ المَولَی و نِعمَ النَّصیرُ. خدا بهترین مولاهاست، کدام مولائی از خدا بهتر؟ مولائی که هستی ما را به ما عطا کرده، همه موجودات را به‌خاطر ما خلق کرده است و ما را برای خودش خلق کرده و خلیفه خودش قرار داده است؛ یعنی آنچه از حیات و علم و قدرت داشته همه را به این بنده، به این انسان، بالقوّه داده است.

انسان قابل این‌است‌که حیات پیدا کند به حیات إلهی، زنده شود زنده أبدی؛ چراکه فرمود: یابْنَ‌ءَادَمَ! أَنَا حَیٌّ لاأَموتُ، أَطِعْنی فیما أَمَرْتُکَ أَجعَلْکَ حَیًّا لاتَموتُ. [۱] «ای فرزند آدم! من زنده‌ای هستم که هیچ‌گاه نمی‌میرم، تو هم اگر مرا اطاعت کنی و صبغه عبودیّت داشته باشی حیات إلهی پیدا می‌کنی و تو را زنده‌ای قرار می‌دهم که هرگز نمیری.»

انسان باید در مراقبه تام باشد، در أعمال و رفتارش کوچک‌ترین حرکتی از او صادر نشود و کوچک‌ترین نیّتی به ذهنش خطور نکند که خلاف رضای پروردگار باشد؛ تسلیم خدا باشد، تسلیم محض!

وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَهِ یَوْمَنءِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ. [۲] «در روز قیامت، مشرکین در برابر خدا سر تسلیم و خضوع فرود می‌آورند. و آنچه را به دروغ به خدا نسبت می‌دادند از جلوی چشمان آنان گم می‌شود.» کسانی‌که در عالم دنیا خودشان را تسلیم نکردند در روز قیامت تسلیم می‌کنند. بالأخره همه تسلیم می‌شوند و از همه اعتراف می‌گیرند و خوشا به حال آنان که در همین نشئه با اختیار تسلیم می‌شوند و اعتراف به عبودیّت و بندگی خود می‌کنند.

اراده انسان باید تابع اراده پروردگار باشد، أصلاً اراده‌ای در برابر اراده خداوند نباید باشد. از حدیث عنوان بصری این معنا استفاده می‌شود که: اگر کسی بخواهد به حقیقت عبودیّت برسد، باید مال را مال خدا بداند، اراده‌اش را اراده خدا بداند، علم و حیات و قدرت و هر کمالی و هر دارائی را که دارد از خدا ببیند و کلاًّ همه چیز را از خدا بداند.

چرا انسان در این دنیا تسلیم پروردگار نشود؟! چرا برود و سرش به سنگ بخورد و آن‌وقت بگوید: یا رَبَّنا؟!

مؤمن باید صبغه عبودیّت به خودش بگیرد، باید رنگ عبودیّت به خودش بگیرد، هستی‌اش را بیندازد، پر و بالش را بتکاند، قبل از اینکه پر و بالش را بتکانند، قبل از اینکه صدا و ناله‌اش بالا برود، قبل از اینکه در بیمارستان بیفتد، قبل از اینکه ملک‌الموت بیاید، قبل از اینکه مجبورش کنند.

سالک إلی الله باید با دست خودش پر و بالش را بریزد و بگوید: خدایا! ما تسلیمِ تسلیمیم، عملاً ـ نه لساناً ـ بگوید: تسلیم تسلیمیم.

در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی[۳]

دیدن فقر و بیچارگی خود

انسان باید بیچارگی و فقر خود را در مقابل پروردگار ببیند؛ یَآأَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَی اللَهِ وَ اللَهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ[۴] «ای مردم! شما به خدا نیازمندید و خداست که بی‌نیاز و ستوده است.» شما بالا بروید، پائین بیائید، این طرف بروید، آن طرف بروید، شما فقیرید. این داغ فقر و مسکنت روی پیشانی شما خورده است و هیچ‌گاه غنی نخواهید شد. این داغ بندگی و عبودیّت روی پیشانی شما خورده، و هیچ‌وقت مولا نخواهید شد.

سیه‌روئی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله أعلم[۵]

حالا هزاربار هم به شما بگویند: مولا، سرور، آقا! سرور و آقا نخواهید شد! همه‌اش مجاز است. مبادا یک وقت گرفتار مجاز شوید. مجاز یعنی باد و هوا؛ یعنی آنچه حقیقت و واقعیّت ندارد، پوچ پوچ است.

آقا رضوان‌الله‌تعالی‌علیه مثال می‌زدند و می‌فرمودند: سابق فیل هوا می‌کردند. از دور می‌دیدید که در آسمان فیلی هوا کرده‌اند؛ فیل به این بزرگی، این حیوان عظیم‌الجثّه را که نمی‌شود هوا کرد! پس چیست؟ هواست! همه‌اش باد و هواست؛ و اگر یک سیخ یا سوزنی به او بزنی فیل به این بزرگی که در این میدان به این عظمت هوا کرده‌اند، بادش از بین می‌رود و تمام می‌شود.

انسان باید صبغه عبودیّت به خودش بگیرد و از اوّل همه بادهای خودش را با دست خودش سوزن بزند، با مراقبه، با توجّه، با تفکّر در نفس خود، با تفکّر در این معنی که او چیزی نیست و همه چیز متعلّق به پروردگار است.

خود را از این هواها و پندار باطل خالی کند؛ ادّعای خدائی و ربوبیّت از انسانی که با یک پشه به بیچارگی در می‌آید و پشه مثل همان سوزنی که وقتی به فیل می‌زنی بادش خالی می‌شود، او را عاجز می‌کند، ادّعای ربوبیّت از این انسان خلاف و باطل محض است.

این مطالب حرفش آسان است. انسان می‌گوید صبغه عبودیّت به خودش گرفته، ولی در عمل این‌طور نیست؛ کار می‌خواهد، باید کار کند، باید توکّل بر خدا نماید و بگوید: خدایا! ما بیچاره هستیم، این شیطان را بر ما مسلّط کردی و شیطان هم که دست از سر ما بر نمی‌دارد؛ ما هم هیچ‌کس را جز خودت نداریم، خودت ما را نجات بده! باید همیشه دست گدائیش به‌سوی خدا دراز باشد.

ضرورت مراقبه و توکّل

مرحوم علاّمه والد رضوان‌الله‌علیه می‌فرمودند: همیشه سالک باید إظهار عجز و نیاز به درگاه پروردگار نماید، همیشه إظهار مسکنت کند، همیشه اشکش جاری باشد، شب قطره اشکی بریزد، روز قطره اشکی بریزد. از خدا بخواهد که کمکش کند؛ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. [۶] هرکس به خدا توکّل کند پس خدا برای او بس است.»

انسان ایمان دارد أمّا گاهی وقتها غافل می‌شود، پای توکّلش سست می‌گردد. پس باید با ایمان و توکّل و پشت‌کردن به کفر و طاغوت و هوای نفس، چنگ زد به ریسمان إلهی؛ فَقَدِاسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی[۷] به ریسمان محکم إلهی باید چنگ زد و محکم گرفت.

رسیدن به این عبودیّت، مستلزم این‌است‌که سالک در همه احوال مراقب باشد، چون یک آن اگر مراقب نباشد طغیان می‌کند. یک آن که غافل می‌شود خودش را می‌بیند و این دیدن خود مساوی است با سقوط!

سالک باید جلوی راهش را ببیند. کسی‌که رانندگی می‌کند و مثلاً در جادّه به طرف مشهد می‌آید، جلویش را نگاه می‌نماید، نه اینکه به خودش و ماشینش نگاه کند. اگر بخواهد ماشین را نگاه کند، به این طرف و آن طرف می‌زند و سقوط می‌کند. همیشه باید جلو را نگاه کرد. دیدن جلو مساوی است با «مراقبه»؛ یعنی سالک باید در تمام احوال مراقبه داشته باشد و هیچ‌گاه بر او غفلت عارض نشود و اگر چنانچه غفلت عارض شد استغفار کند.

سپس فرمودند: ‎ و تمام عوالم وجود را آیه و مرآت حق دیدن، و از کریوه‌های خودمنشی بیرون آمدن و به ذروه أعلای اقرار و اعتراف و فناء و اندکاک در وحدانیّت ذات حق رسیدن است.

سالک باید همه آنچه با این چشم یا با چشم دل می‌بیند، تمام اینها را آیه‌ای از آیات إلهی بداند، نشانه و عکس ببیند؛ اصل خداست و اینها عکس است.

دو جهان از جمال او عکسی

عالم از روی او نموداری است[۸]

* * *

هر آن چیزی که در عالم عیان است

چو عکسی ز آفتاب آن جهان است[۹]

هرکجا و هرچیزی را که دیده می‌بیند خدا را نشان می‌دهد. همه عوالم آینه صفات خدا بوده و سالک باید همه را آینه ببیند.

عبور از کریوه‌های خودمنشی

چقدر زیبا فرمودند: ‎ و از کریوه‌های خودمنشی بیرون‌آمدن و به ذروه أعلای اقرار و اعتراف و فناء و اندکاک در وحدانیّت ذات حق رسیدن است.

راه خدا را به مسیری دشوار در میان کوهها تشبیه فرموده‌اند که گردنه‌ها و کریوه‌ها و عقبات آن خودمنشی انسان است و باید از این کریوه‌ها عبور کند تا به قلّه فناء و اندکاک در وحدانیّت برسد. چگونه از کریوه‌های خودمنشی بیرون بیاید؟ راهش این‌است‌که خودش را نبیند، تا کم‌کم از این کریوه‌ها عبور کند. خود دیدن ملازم با لباس خدائی پوشیدن است. تا خودش را می‌بیند می‌گوید: منم که علم دارم، من قدرت دارم، من جمال دارم، من عنوان دارم، من، من، من!

مرحوم آیة‌الله قاضی قدّس‌سرّه می‌فرموده‌اند: کودک وقتی به دنیا می‌آید، تا چهار ماه در عالم توحید است، بعد آرام‌آرام همین‌طور نزول می‌کند و همین‌طور پائین می‌آید تا خودش را می‌شناسد، بعد می‌گوید: من چه کردم، من چه کردم.

وقتی کمی بزرگ می‌شود می‌گوید: این وسیله مال من است، این لباس مال من است، این دوچرخه مال من است. و اینها را به خودش می‌چسباند. بزرگ‌تر می‌شود علم پیدا می‌کند و می‌گوید: این علم مال من است، من آن را به‌دست آوردم. قوّه و قدرت پیدا می‌کند می‌گوید: این قدرت مال من است، این سرمایه‌ها مال من است، این عنوانها مال من است. همیشه به خودش نسبت می‌دهد، همیشه می‌گوید: من، من.

آقا رضوان‌الله‌علیه می‌فرمودند: این «من» را همان‌طور که تا حالا بزرگش کرده‌ای و حالا یک چیز عجیب و غریبی شده و یک حیوان و هیولای عجیبی گشته است! این «من» را باید به حول و قوّه خدا پاکش کنی! محوش کنی، آن را از بین ببری، تا موقع برگشتن مانند روز آمدن پاک و طاهر برگردی؛ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ[۱۰] به‌طوری‌که منی باقی نباشد.

من چه هستم در مقابل عظمت پروردگار؟! لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ. [۱۱] امروز فرمانروائی از آنِ کیست؟ از آنِ خداوند واحد قهّار.»

سیر ارادی رسیدن به توحید، با جمال إلهی

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود زمن که منم[۱۲]

اگر خودش با دست خود این کار را کرد، فنِعمَ المَطلوب. وگرنه خود خدا این کار را با قهر و اجبار می‌کند. منتها یک فرق دارد؛ وقتی خود انسان این کار را می‌کند یعنی وقتی در زمان حیاتش با استمداد و حول و قوّه خداوند این مسیر را طی می‌نماید با جمال پیش می‌رود، ولی اگر خدا این کار را بکند با جلال است. حالا فرق جمال و جلال چیست؟ خودش بحثی است.

مرحوم علاّمه والد می‌فرمودند: وقتی انسان با سیر ارادی این مسیر را طی می‌کند، سعه پیدا نموده و نفسش متّسع می‌شود و قابلیّت پیدا می‌کند که از خورشید جمال إلهی استفاده نماید، ولی اگر این کار را نکرد و ظرفش ضیق و تنگ ماند، در آخرت که نور توحید تجلّی می‌کند، تاب دیدن ندارد و برای او در برابر آن نور فقط سختی و فشار و درد و آه خواهد بود.

چلوکباب لذیذ است، برای کسی‌که قابلیّت خوردن آن را داشته باشد، ولی همان را اگر به طفل شیرخواری که کشش ندارد بدهند مریض می‌شود و ممکن است از سنگینی غذا بمیرد.

خداوند متعال جمیل است، جمال محض است و در آخرت همه به فیض لقاء او می‌رسند، ولی کسانی‌که سعه و تاب دیدن آن جمال و نور را ندارند، همان جمال مطلق برایشان جلال می‌شود و از آن دیدار جز رنج و سختی نصیبشان نمی‌شود.

پس یک حقیقت است که برای برخی جمال و برای برخی جلال است و آن سعه و ظرفیّت را باید با مراقبه و مجاهده در دنیا تحصیل نمود.

پانویس

۱. بحارالأنوار، ج۹۰، ص۳۷۶.

۲. آیه ۸۷، از سوره ۱۶: النّحل.

۳. دیوان‌حافظ، ص۲۲۵، غزل ۴۹۱.

۴. آیه ۱۵، از سوره ۳۵: فاطر

۵. گلشن‌راز، جواب سؤال سوم، ص۲۲

۶. قسمتی از آیه ۳، از سوره ۶۵: الطّلاق.

۷. قسمتی از آیه ۲۵۶، از سوره ۲: البقرة.

۸. دیوان‌کامل‌شمس‌مغربی، ص۲۳۳

۹. گلشن‌راز، جواب سؤال پانزدهم، ص۷۵.

۱۰. ذیل آیه ۲۹، از سوره ۷: الأعراف؛ «همان‌گونه که شما را پدید آورد، به‌سوی او برمی‌گردید.»

۱۱. ذیل آیه ۱۶، از سوره ۴۰: غافر (المؤمن).

۱۲. دیوان‌حافظ، ص۱۴۹، غزل ۳۳۲.

مطالب جدید