کتاب جذبه عشق - ضرورت سوختن در آتش عشق إلهی - ضرورت شعله ور شدن آتش محبّت.
همه ما کم و بیش محبّت خدا را در دل داریم، أمّا کسی مقام و منزلت بیشتری دارد که محبّت خداوند را بیشتر در دل وارد کرده و به تعبیری «أعظَمُ حُبًّا» و «أشدُّ حُبًّا» باشد.
امام علیهالسّلام خطاب به خداوند عرضه میدارد: أَسْأَلُکَ أَنْتَجْعَلَنی مِنْ أَوْفَرِهِمْ مِنْکَ حَظًّا وَ أَعْلاهُمْ عِندَکَ مَنْزِلاً وَ أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّکَ قِسْمًا؛ [۱] یعنی: «خدایا! من را از کسانی قرار بده که بیشترین بهره را از تو دارند و منزلت آنها در نزد تو بیشترین و عالیترین منزلت است و بیشترین نصیب را از محبّت تو دارند!»
این محبّتی که در دل همه ما قرار دارد خوب است، أمّا باید به دنبال آن درجه عالی از محبّت بود؛ تا محبّت همه وجود انسان را نگیرد و چون آتشی انسان را نسوزاند انسان به لقاء إلهی مشرّف نمیشود.
حضرت امام سجّاد علیهالسّلام در وصف بندگان خاصّ إلهی در همان مناجات عرضه میدارند: الَّذینَ صَفَّیْتَ لَهُمُ المَشارِبَ وَ بَلَّغْتَهُمُ الرَّغآئِبَ وَ أَنْجَحْتَ لَهُمُ المَطالِبَ وَ قَضَیْتَ لَهُمْ مِنْ وَصْلِکَ المَٔارِبَ وَ مَلَأْتَ لَهُمْ ضَمآئِرَهُمْ مِنْ حُبِّکَ وَ رَوَّیْتَهُمْ مِنْ صافی شِرْبِکَ؛ فَبِکَ إلَی لَذیذِ مُناجاتِکَ وَصَلوا وَ مِنْکَ أَقْصَی مَقاصِدِهِمْ حَصَّلوا. [۲]
«کسانیکه آبشخوارهای علومِ آنان را از آلودگیها پاک نمودی و به آنچه بدان رغبت داشتند رساندی و آنان را در وصول به خواستههایشان موفّق گرداندی و بواسطه رساندن آنها به مقام قرب خود حاجاتشان را برآوردی و قلوب آنان را سرشار از عشق و محبّت خود قرار دادی و از آب زلال معارف خود، ایشان را سیراب نمودی.
لذا آنان بواسطه این لطف و مرحمت تو، به شیرینی مناجات و خلوت با تو رسیدند و دورترین و برترین آرزوهایشان را که معرفت ذات توست بدست آوردند.»
انسان اگر بخواهد به لذّت مناجات إلهی رسیده و آن أقصی المقاصد و نهایت مطلوب را بدست بیاورد، حتماً باید ضمیر و قلبش را از محبّت إلهی مملو نماید؛ وقتی آتش محبّت آمد و وجود انسان را پر کرد همه آلودگیها و کدورات را میسوزاند و از بین میبرد و انسان به مقام خلوص میرسد؛ چنانکه أمیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمودند: حُبُّ اللَهِ نارٌ لاتَمُرُّ عَلَی شَیْءٍ إلاّ احْتَرَقَ. [۳] «محبّت خداوند آتشی است که از چیزی نمیگذرد مگر آنکه آن شیء شعلهور گشته و نابود گردد.»
این محبّتهای جزئی برای وصول به لقاء إلهی کافی نیست؛ قلب باید از محبّت پروردگار پر شده و آتش بگیرد تا مقصود حاصل شود واین کار جز به مراقبه و مجاهده مستمر به نتیجه نمیرسد.
جناب حافظ علیهالرّحمه در بیان شعلهورشدن آتش عشق در قلب انسان میفرماید:
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
(دیوانحافظ، ص۱۳۳، غزل۳۰۱.)
آتش مهر یعنی آتش محبّت خداوند. حافظ در این بیت خطاب به خداوند عرضه میدارد: «عجب من نسبت به تو عشق ورزیدم که قلب و سر و جانم از محبّت و عشق تو آتش گرفت! این آتشی که درون قلب من است را چگونه میتوانم با آب دیده فرو بنشانم؟!» عاشق همیشه در فراق محبوب خود گریان است أمّا چگونه این گریه آتش را خاموش کند؟ حال من مثل شمع است، شمع وقتی جانش آتش میگیرد، قطره قطره میچکد، أمّا این قطرهها، هیچ از حرارت شمع کم نمیکنند بلکه خودشان چنان داغ میشوند که اگر به آنها دست بزنیم، دستمان خواهد سوخت.
خواجه رضواناللهتعالیعلیه میفرماید: اشکهای من هم همین حالت را دارد! این اشکها از آتش عشق درون سینه من چیزی کم نمیکند، این اشکها، اشکهای سوزان است، چون منشأ این اشکها آتش دل است. (ادامه: حافظ و آتش عشق)
مرحوم آقای بیاتی که از شاگردان مبرّز مرحوم آقای انصاری بودند و بعد از ایشان در زمره شاگردان بسیار خوب مرحوم آقای حدّاد و سپس مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیهم قرار گرفتند، خودشان برای من نقل میکردند که: مرحوم غبار همدانی که از دلسوختگان و شوریدگان حضرت معبود بود و قبرش در حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها است را در صحن حرم دیدم و این سیّد بزرگوار در حالی که نشسته بودند مثل شمع آب میشدند! (ادامه: غبار همدانی و عشق الهی)
بنده روزی خدمت مرحوم آقای حدّاد رضواناللهتعالیعلیه عرض کردم: اینگونه نقل شده است که مرحوم باباطاهر در زمستان، وقتی که بر روی کوههای پر برف همدان مینشست از شدّت حرارت عشقی که داشت، برفهای اطرافش آب میشد. ایشان فرمودند: «بله همینطور است؛ من اینطور نبودم، ولی در زمستانها سطل آب یخ میگذاشتم و پاهایم را درون این سطل میگذاشتم تا یک مقدار حرارت درونم تسکین پیدا کند.»
در فصل زمستان که همه از ترس سرما میروند کنار بخاری مینشینند، کسی مانند مرحوم حاج سیّد هاشم حدّاد باید آب یخ تحصیل کند تا آتش درونش کمی آرام بگیرد!
اینها همه حقائقی است که ناشی از عشق خداست. وقتی که قلب از عشق خداوند محترق شد و سوخت، گوشهای از آثارش در بدن هویدا میشود. خود مرحوم آقای حدّاد به صورتی بودند که اگر دستتان را میگذاشتید روی بدن ایشان دستتان داغ میشد و میسوخت!
مرحوم آیهالله حاج شیخ محمّدجواد انصاری همدانی رضواناللهتعالیعلیه هم از غم و غصّه و هجران پروردگار به مدّت بیست سال قلبشان ذوب شد و واقعاً تغییر حالت داد!
حرفی است که گفته میشود و فقط گفتنش آسان است؛ أمّا اگر انسان إمعان نظر کند و به بطن این جمله فرو برود و در آن تأمّل کند خیلی مطلب در آن است. شما آن کسی یا چیزی را که بیشتر از همه دوست دارید مدّ نظر بیاورید؛ عیالتان یا فرزندتان یا رفیقتان و یا حتّی چیزهائی مثل علم و دانش و کسب و کار؛ آیا محبّت شما به صورتی است که قلب شما تغییر حالت دهد؟! این چه محبّتی است که مرحوم انصاری داشتند و بواسطه این محبّت، قلب ایشان چنین شد؟!
مرحوم علاّمه والد رضواناللهتعالیعلیه برای خود بنده نقل فرمودند که: وقتی مرحوم آقای انصاری را برای معالجه پیش پزشک قلبی در طهران بردیم ایشان بدون اینکه سؤالی بپرسد و یا اطّلاع قبلی داشته باشد گفت: این قلب بیست سال است تحت فشار شدید عشق بوده و این آقا دراین مدّت خاطرخواه بوده است! بعد هم از مرحوم آقای انصاری پرسیده بود: آقا شما خاطرخواه کسی بودید؟ و مرحوم آقای انصاری فرموده بودند: بله! وقتی از نزد طبیب بیرون میروند مرحوم انصاری میفرمایند: «عجب دکتر فهیمی است، این آقا درست فهمیده است که من خاطرخواه بودم، أمّا فهمش نرسید که این محبّت به چه کسی تعلّق دارد! ما خاطرخواه خدا بودیم نه خاطرخواه مخلوق او.»
به حال بزرگانی مانند مرحوم حضرت آقای حدّاد و مرحوم آقای انصاری باید غبطه خورد؛ واقعاً جا دارد خوبان به حال ایشان غبطه بخورند و همین غبطه باعث میشود که جلو بروند و در نفْسشان حرکت و تحرّکی ایجاد شود. این بزرگان چه کردند؟ با خدای خود عشقبازی کردند و تمام عمر را صرف خداوند نمودند!
غرض اینکه: بدون تحصیل محبّت و عشق کامل محال است کسی به مقصد رسیده و شاهد وصل را در آغوش بگیرد.