گلشن احباب جلد هفتم - جلسه نود و یک؛ گوشهای از زندگانی امام حسن مجتبی علیهالسّلام و کسب آمادگی برای سفر آخرت - غربت خاص امام حسن علیه السلام.
وقتی انسان تاریخ این بزرگواران را نگاه میکند میبیند هرکدام یک غربت خاصّی داشتهاند، بهخصوص امام حسن مجتبی علیهالسّلام که حتّی مؤمنینی مانند حُجربنعَدی که از خواصّ شیعیان و حواریّون حضرت أمیرالمؤمنین علی علیهالسّلام بودند، به حضرت خطابِ: «یا مُذِلَّ المؤمنین» کردند! از حُجربنعَدی با آن مقامات، بالاتر کسی هست؟
آنقدر صلحنامهای که حضرت با معاویه بستند برای شیعیان سنگین بود که أمثال حجر نتوانستند طاقت بیاورند و به حضرت عرض کردند: ای کسیکه مؤمنین را ذلیل کردی!
حضرت به یکی از شیعیان که گفته بود: «یا مُذِلَّ المؤمنین»[۱] فرمودند: چه گفتی؟ این حرف را دومرتبه بگو! دوباره گفت، حضرت فرمودند: چرا اینطور میگوئی؟ عرض کرد: أَنتَ وَاللَهِ بِأَبی أَنتَ و أُمّی أَذلَلْتَ رِقابَنا. [۲] «پدر و مادرم فدای تو باد! به خدا تو ما را (پیش معاویه) ذلیل کردی!»
در همان مجلس صلح با معاویه، چنین حرفی را به امام حسن مجتبی علیهالسّلام گفتند. حضرت فرمودند: اگر من یارانی داشتم، هیچگاه تن به صلح نمیدادم و با معاویه صلح نمیکردم. [۳]
حضرت در مکاتبات و مراسلاتی که با معاویه داشتند معاویه را با احتجاجاتشان خُرد کردند، حتّی در آن مجلس، فرمایشات حضرت مانند فرمایشات پدر بزرگوارشان حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام معاویه را در أنظار همه شکست و خوار نمود؛ أمّا حضرت چارهای بهجز صلح نداشتند، لذا صلح کردند.
در همان ابتدا که حضرت لشکر را به نُخیله فرستادند، لشکر در آنجا توقّف کرد و خودشان رفتند. حضرت فرمودند: شما با من مکر میکنید، همانطور که با پدرم مکر کردید. و همینطور هم شد. با حضرت مکر و خدعه کردند!
حضرت، سرلشکر فرستادند که بروید و در آنجا بمانید. شب معاویه سرلشکر را خرید؛ گفت: یکمیلیون درهم میدهم! و پانصدهزار درهم را نقد فرستاد. همچنین گفت: یک قسمت از شامات را هم میدهم که تحت تسلّط تو باشد و امیر آنجا باشی.
یک نفر از قبیله بنیمراد را نیز حضرت قسم دادند به قسمهای أکیده که مبادا خلاف کنی! مبادا لشکر را تنها بگذاری! او هم قبول کرد و قسم خورد و فرمانده لشکر شد، ولی به همین نحو معاویه برایش پول فرستاد و فریبش داد و او به معاویه ملحق شد.
حضرت همچنین عبیداللهبنعبّاس را رئیس لشکر کرده بودند که معاویه عبیدالله را شب دزدید و پانصدهزار درهم برایش فرستاد. نصف شب دیدند که رئیس و سرلشکر نیست!
با این همه تحریضی که حضرت نسبت به قتال با معاویه داشتند تنها چهارهزار نفر در نُخیله حاضر شدند، آن هم به اینصورت که معاویه بعداً نامهای نوشت که: ای حسنبنعلی! سرلشکران تو پیش من آمدند، بیا با من صلح کن! بیا! یاور نداری، اینها وفا نمیکنند[۴]. و معاویه درست میگفت.
خود حضرت فرمودند: اینها وفا نمیکنند، اینها مکر میکنند؛ همانطور که با پدرم مکر کردند. عدّهایکه آنجا بودند گفتند:
یابنَ رسولِ الله! ما در خدمت و در رکاب شما هستیم و از بذل جان دریغ نمیکنیم. حضرت فرمودند: دروغ میگوئید! مانعی ندارد یک سرلشکر برای شما معیّن میکنم ولی بدانید که شما نیز مکر خواهید کرد و همینطور هم شد، مکر کردند و سرلشکر بهسوی معاویه فرار کرد.
آنقدر مصیبت حضرت سنگین و شکننده است که وقتی حضرت به ساباط مدائن حرکت کردند، گروهی از خوارج که به آنها
«محکّمه» میگفتند؛ یعنی کسانیکه جریان حَکمیّت را به راه انداختند، شبانه حملهور شدند و به پای مبارک حضرت با مِغوَلی[۵] ضربه زدند، و ران مبارک حضرت شکافت؛ فَشَقَّهُ حَتَّی بَلَغَ العَظْمَ. [۶] به استخوان رسید بهطوریکه حضرت که سوار استر بودند نتوانستند خودشان را نگه دارند و افتادند. ثُمّ اعْتَنَقَهُ الحَسَنُ عَلَیهِالسّلامُ و خَرّا جَمیعًا إلَی الأَرْضِ[۷]. «حضرت دست در گردن ضارب انداخته و هردو به زمین افتادند.»
در این هنگام، یکی از اصحاب رسید و همان مِغوَلی که دست ضارب بود از او گرفت و به شکم او زد و شکم او را پاره کرد، دیگری آمد و بینی او را برید و به هلاکت رسید.
حضرت هنگام نماز با زره میآمدند و نماز میخواندند. معاویه به مردم کوفه پیغام داده بود و مردم کوفه برای معاویه نوشتند که: ای معاویه! تو اگر بخواهی ما حسنبنعلی را فتک یعنی ترور میکنیم و اگر هم بخواهی کتفبسته تحویل تو میدهیم. [۸]
شیخ صدوق رحمهاللهعلیه آورده است که: معاویه به برخی از منافقانی که در بین اصحاب حضرت بودند وعده داد که اگر حضرت را به قتل برسانند، به هرکدام دویستهزار درهم میدهد و او را رئیس لشکری از لشکریان شام قرار داده و دختری از دخترانش را به عقد او درمیآورد. [۹]
حضرت احتجاج میفرمود: ای شیعیان! اگر من صلح نمیکردم، یا معاویه مرا میکشت و یا اینکه اسیر کرده و آزاد مینمود که شنعان و عار آن تا ابد بر شما شیعیان و ما بنیهاشم میماند و معاویه میگفت: ما اینها را آزاد کردیم! و همانطور که معاویه و یزید «أبناء طُلَقاء» هستند، چون رسول خدا در مکّه أبوسفیان را آزاد کردند، به اولاد ما هم میگفتند: «أبناء طُلَقاء»؛ یعنی شما فرزندان آزادشدگان هستید. لذا من ناچار بودم که صلح کنم.
حضرت در جای دیگر میفرمایند: من حَقْنًا لِلدِّمآءِ[۱۰]، «برای آنکه خونهای شما محفوظ بماند» تن به صلح دادم.
صلحنامه که امضا شد چند ساعتی نگذشته بود که معاویه خطبهای خواند و گفت: تمام آنچه را که با حسنبنعلی عهد کردم زیر پا گذاشتم و به هیچیک وفا نخواهم کرد. [۱۱]
لذا حَقْنًا لِدِمآء المُسلِمینَ و حَقنًا لِدِمآء الشّیعَة، حضرت صلح کردند و إلاّ این معاویه غدّار یکنفر از شیعیان را باقی نمیگذاشت. [۱۲]
وقتی جعده ملعونه به حضرت سم داده بود (در بعضی از روایات داریم که: این سم، براده و ریزههای طلا بود [۱۳]) و پارههای کبد حضرت داخل طشت ریخته بود[۱۴]، جُناده وارد شد و عرضه داشت: یا مَوْلایَ! ما لَکَ لاتُعالِجُ نَفْسَکَ؟ «چرا خودت را معالجه نمیکنی؟!» حضرت فرمودند: بِماذا أُعالِجُ المَوْتَ؟ «مرگ را با چه معالجه کنم؟!»
۱. الدرّالنّظیم، ص۵۰۲.
۲. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۶۰.
۳. شیخ أبومنصور طبرسی (ره) در احتجاج از سلیمبنقیس روایت میکند که: قامَ الحَسَنُبنُعَلیِبنِأبیطالِبٍ عَلیهِمُالسّلامُ علَی المِنبَرِ حینَ اجْتَمَعَ مَعَ مُعاویَةَ، فحَمِدَ اللهَ و أثنَی علَیهِ.
ثُمّ قالَ: أیُّها النّاسُ! إنّ مُعاویَةَ زَعَمَ أنّی رَأَیْتُهُ لِلخِلافَةِ أهلاً و لَمأرَ نَفْسی لَها أهلاً و کَذَبَ مُعاویَةُ؛ أنا أوْلَی النّاسِ بِالنّاسِ فی کِتابِ اللهِ و علَی لِسانِ نَبیِّ اللهِ.
فأُقسِمُ بِاللهِ لَو أنّ النّاسَ بایَعونی و أطاعونی و نَصَرونی لاَءعطَتْهُمُ السَّمآءُ قَطْرَها و الأرضُ بَرَکَتَها و لَماطَمِعْتَ فیها یا مُعاویَةُ!... و لَو وَجَدْتُ أنا أعْوانًا مابایَعْتُکَ یا مُعاویَةُ (الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۸ و ۲۸۹؛ و بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲ و ۲۳)
۴. الإرشاد، ج۲، ص۱۲.
۵. «مِغوَل» چیزی مانند قمه و کوتاهتر از شمشیر است که در زیر لباس میتوان پنهان کرد.
۶. الإرشاد، ج۲، ص۱۳ و ۱۴؛ و منتهیالأَمال، ج۱، ص۵۳۹ تا ۵۴۳.
۷. همانمصدر.
۸. فکَتَبَ إلَیهِ معاویةُ فی الهُدنةِ و الصّلحِ و أنفَذَ إلیهِ بکُتُبِ أصحابِه الّتی ضَمِنوا له فیها الفَتکَ به و تسلیمَه إلیه (الإرشاد، ج۲، ص۱۳)
۹. دَسَّ مُعاویَةُ إلی عَمرِوبنِحُرَیثٍ و الأشعَثِبنِقَیسٍ و إلی حُجْرِبنِالحارِثِ و شَبَثِبنِرِبْعیٍّ دَسیسًا أفرَدَ کُلَّ واحِدٍ مِنهُم بِعَینٍ مِن عُیونِهِ: أنّکَ إن قَتَلْتَ الحَسَنَبنَعَلیٍّ فلَکَ مِائَتاألْفِ دِرهَمٍ و جُنْدٌ مِن أجْنادِ الشّامِ و بِنتٌ مِن بَناتی.
فبَلَغَ الحَسَنَ علَیهِالسّلامُ فاسْتَلاْءَمَ و لَبِسَ دِرْعًا و کَفَرَها و کانَ یَحتَرِزُ و لایَتَقَدَّمُ لِلصَّلَوةِ بِهِم إلاّ کَذلِکَ، فرَماهُ أحَدُهُم فی الصَّلَوةِ بِسَهْمٍ فلَمیَثبُتْ فیهِ لِما علَیهِ مِنَ اللاَءْمَةِ (عللالشّرآئع، ج۱، ص۲۲۱)
۱۰. إنّما هادَنْتُ حَقْنًا لِلدِّمآءِ و صیانَتِها و إشفاقًا علَی نَفسی و أهلی و المُخلِصینَ مِن أصحابی. (مناقبءَالأبیطالب علیهمالسّلام، ج۴، ص۳۴)
۱۱. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۹.
۱۲. خود آن حضرت سلاماللهعلیه تصریح فرمودند که: لَولا ما أتَیْتُ، لَماتُرِکَ مِن شیعَتِنا علَی وَجهِ الأرضِ أحَدٌ إلاّ قُتِلَ (عللالشّرآئع، ج۱، ص۲۱۱)
۱۳. دلآئلالإمامة، ص۱۶۰؛ و مناقبءَالأبیطالب علیهمالسّلام، ج۴، ص۴۲.
۱۴. مرحوم علاّمه قدّسسرّه در تعلیقه کتاب شریف معادشناسی آوردهاند که: در تعلیقه بحار، طبع حیدری که به إنشاء آقا شیخ محمّدباقر بهبودی است چنین وارد است که: در این کلام غرابت است؛ چون وقتی جگر آب شود، بهصورت لِرْد به أمعاء میرود و به معده بالا نمیآید تا بهصورت خون از دهان خارج شود.
و صحیح همانطور که در سائر أحادیث وارد است آنکه در مدّت چهل روز طشتی در زیر آن حضرت میگذاردند و طشتی را برمیداشتند، و آن حضرت میفرموده است: من جگر خود را انداختم و ظاهرش خروج جگر بهصورت لرد از أمعاء است.
و من چنین گمان دارم که این داستان بر أفهام راویان دگرگون شده و اینطور نقل کردهاند؛ علاوه بر آنکه سند این حدیث از اصل ضعیف است ـ انتهی.
و این حقیر میگوید: خروج جگر بهصورت ذوبشده از معده بُعدی ندارد، چون رگهای «ماساریقا» که رابط بین جگر و معده هستند میتوانند خون کبد آبشده را به معده بیاورند و نظیر این قیکردن خون هم در مریضهائی که به مرض کبدی دچارند دیده شده است.
علاوه، اصل این گفتار از جناده است نه از حضرت مجتبی، و ممکن است جناده به نظر خود خونهای قیشده را خون جگر پنداشته است؛ و عَلی کلِّ تقدیر، ایرادی به روایت وارد نیست. (معادشناسی، ج۳، ص۳۷)