گلشن احباب جلد هشتم - جلسه صد و هفتم؛ راه بندگی و ندیدن خود (۴).
اولیاء خدا رفت و آمدشان، نشست و برخاستشان روی حساب بود. هر جائی که زمینه هوی بود، آن را قطع نموده و شرکت نمیکردند.
یادم هست ما کوچک بودیم، در یکی از مساجد معروف تهران مجلس ختمی بود، در خدمت مرحوم علاّمه والد میخواستیم وارد مجلس شویم، مرسوم است بزرگان و آقایان وقتی وارد میشوند، برایشان صلوات میفرستند. یکی از همین گردانندگان ختم که اهل مسجد بود، تا صدایش بلند شد و گفت: برای حضرت آیةالله...، آقا مچ دستشان را محکم گرفتند و به جدّ فرمودند: ساکت! برای من از این کارها نکنید!
برای کسیکه طالب خداست و دنیا و مافیها را طلاق داده است، اینها چیزی نیست. اینها از هوی گذشتهاند، از قوّه ریاست گذشتهاند، لذا نشست و برخاستشان نور است، مجالسشان نور است، نگاهکردن به صورتشان منوِّر قلوب است، محبّت به ایشان محیی نفوس است، جانها را زنده کرده قلبها را آرامش میبخشد. مجلس مرحوم علاّمه والد اینطور بود. آقایانی که شرکت کردهاند، دیدهاند و میدانند!
آن کسیکه از نفس گذشته، مجالست با این شخص روح انسان را زنده میکند و به انسان جان و حیات میدهد.
بنده کوچک بودم، مرحوم علاّمه والد دست ما را میگرفتند و به مسجد میبردند. مقیّد بودند که فرزندان ذکور را وقتی جائی میروند همراه خودشان ببرند. در مجالسی که یاد خدا میشد مثل مسجد، ما را میبردند. (البتّه در مجالس عمومی، نه مجالس ذکر، گرچه سابقاً در مجالس ذکر عصرهای جمعه هم ما را میبردند) یک روز بعد از نماز ظهر و عصر که از مسجد قائم برمیگشتیم ـ شاید پنجشش ساله بودم ـ خدمتشان عرض کردم: آقاجان! من که پیش شما هستم احساس صفا و آرامش بیشتری میکنم، فرمودند: خب همیشه با من باشید! همیشه با من باشید!
حالا بچّه کوچک که سیر و سلوکی نداشته و این معانی را که حس نکرده است، ولی آن روح آنقدر لطیف است و بچّه هم که اهل معصیت نیست، لذا این نور و صفا را میگیرد و آن معنی را تلقّی نموده و این صفا را درک میکند.
این نور و صفا برای چیست؟ برای ایناستکه به هوای نفسشان پشت پا زدند، نفسشان را کشتند، أصلاً نگذاشتند این نفس سر بلند کند.
در روایت داریم که: تا ذرّهای از ریاست، یعنی فزونطلبی، کبر و آقائی، در وجود عبد باشد به بهشت وارد نمیشود و حقیقت ایمان را نمیچشد و راه خدا را طی نخواهد کرد!
لَنیدخُلَ الجَنَّةَ عَبْدٌ فی قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّةٍ مِن خَرْدَلٍ مِن کِبْرٍ. [۱] خیلی عجیب است! «اگر یک ذرّه آقائی، یک ذرّه کبر، در وجود بندهای باشد، هیچگاه داخل بهشت نخواهد شد!» اگر بخواهند او را وارد بهشت کنند باید آن ذرّه کبر را از قلبش خارج کنند و از او اعتراف به عبودیّت بگیرند بعد او را به بهشت وارد کنند، ولی تا آن ذرّه کبر در وجودش هست داخل بهشت نخواهد شد.
این نفس را باید لِه کرد! آقائی مال خداست. خودش فرموده آقائی مال من است؛ الکِبْریآءُ رِدآئِی و العَظَمَةُ إزاری فَمَن نازَعَنی فی واحِدٍ مِنهُما أَلقَیْتُهُ فی النّارِ. [۲] تکبّر و جبروت، رداء و بالاپوش من و عظمت و بزرگی إزار و جامه زیرین من است. بنابراین هرکس در یکی از این دو جامه با من منازعه و جنگ کند، او را در آتش میاندازم.»
علی أیّ حالٍ، راه خدا، راه مجاهده است. باید مجاهده کرد، باید کوشش کرد، بی کوشش نمیشود؛ وَ الَّذِینَ جَهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ. [۳] هرکس در راه ما مجاهده کرد، برای ما مجاهده کرد، ما راههای خودمان را به او نشان میدهیم و او را هدایت و رهبری میکنیم، به شرطی که مجاهده برای ما و در خدا باشد، نه مجاهده برای نفس و نه مجاهده برای هوی!
لذا اینجا باید اخلاص خیلی قوی باشد، باید دقّت کرد تا یک ذرّه از این: فِینَا، به جای دیگری نرود، فی «هوانا» نشود، فی «أنفُسِنا» نشود!