گلشن احباب جلد هشتم - جلسه صد و ششم؛ راه بندگی و ندیدن خود (۳) - کرامت امام رضا علیهالسّلام نسبت به بَزَنطی.
أحمد بن محمّد بن أبی نصر بزنطی یکی از اصحاب امام رضا علیهالسّلام است، میگوید:
بَعَثَ إلَیَّ الرِّضا عَلَیهِالسّلامُ بِحِمارٍ لَهُ فَجِئْتُ إلَی صِرْیا فَمَکثْتُ عآمَّةَ اللَیلِ مَعَهُ ثُمَّ أُتیتُ بِعَشآءٍ ثُمَّ قالَ: افْرُشوا لَهُ. ثُمَّ أُتیتُ بِوِسادَةٍ طَبَریَّةٍ و مَرادِعَ و کِسآءٍ قَیاسِریٍّ و مِلْحَفَةٍ مَرْویٍّ، فَلَمّا أَصَبْتُ مِنَ العَشآءِ قالَ لی: ما تُریدُ أَنتَنامَ؟ قُلْتُ: بَلَی جُعِلْتُ فِداک! فَطَرَحَ عَلَیَّ المِلْحَفَةَ و الکِسآءَ. ثُمَّ قالَ: بَیَّتَکَ اللَهُ فی عافیَةٍ.
«حضرت توسّط غلامشان، یکی از چهارپایان خود را برای من فرستادند که من سوارش شوم و به خدمتشان بروم. من به محضرشان در صِریا رفتم. (صریا قریهای بود که حضرت موسیبنجعفر علیهماالسّلام آن را در سه میلی مدینه پایهگذاری کردند.)
بیشتر شب را در خدمت حضرت بر روی بام منزل سپری کردم که برایم شام آوردند و بعد از آن، حضرت به غلامان خود امر فرمودند که برایم بستری بیاندازند و برایم بالشی گرانقیمت و لباسهائی که با زعفران رنگ شده و کساء و ملحفهای قیمتی و عالی آوردند.
وقتی شام را خوردم حضرت فرمودند: نمیخواهی اینجا بخوابی؟ عرض کردم: چرا، فدایت گردم! حضرت بر من ملحفه و کساء انداخته و فرمودند: خداوند شبت را با عافیت به صبح برساند.»
و کُنّا عَلَی سَطْحٍ فَلَمّا نَزَلَ مِن عِندی، قُلْتُ فی نَفْسی: قَدنِلْتُ مِن هَذا الرَّجُلِ کَرامَةً ما نالَها أَحَدٌ قَطُّ، فَإذا هاتِفٌ یَهتِفُ بی: یا أَحمَدُ! و لَمأَعرِفِ الصَّوْتَ حَتَّی جآءَنی مَوْلًی لَهُ. فَقالَ: أَجِبْ مَوْلایَ. فَنَزَلْتُ فَإذا هُوَ مُقبِلٌ إلَیَّ، فقالَ: کَفَّکَ فَناوَلْتُهُ کَفّی فَعَصَرَها.
ثُمَّ قالَ: إنّ أَمیرَالمؤمنینَ عَلَیهِالسّلامُ أَتَی صَعْصَعَةَبْنَصوحانَ عآئِدًا لَهُ فلَمّا أَرادَ أَنیَقومَ مِن عِندِهِ قالَ: یا صَعْصَعَةَبْنَصوحانَ! لاتَفتَخِرْ بِعیادَتی إیّاکَ و انْظُرْ لِنَفْسِکَ فَکَأَنّ الأَمْرَ قَدوَصَلَ إلَیکَ و لایُلْهیَنَّکَ الأَمَلُ. أَسْتَوْدِعُکَ اللَهَ و أَقرَأُ عَلَیکَ السّلامَ کثیرًا. [۱]
«هنگامیکه آقا امام رضا علیهالسّلام از پشتبام پائین رفتند با خودم حدیث نفس کردم و گفتم: امشب از این مرد (از امام رضا علیهالسّلام) کرامت و احترامی نصیبم شد که هیچکس قبل از من به این کرامت نرسیده بود! (آقا مرکب خودشان را فرستادند و از اوّل تا آخر شب خدمت حضرت بودم و خودشان با دست مبارک ملحفه روی من انداختند و بعد هم دعا کردند که شب را با عافیت بگذرانم. این کاری که آقا با من کردند، با هیچکس از اصحاب نکردهاند.)
دیدم کسی صدا میزند: ای أحمد! صدا را نشناختم، تا اینکه یکی از غلامان حضرت آمد و گفت: بیا! آقایم امام رضا علیهالسّلام با تو کار دارد! وقتی از پشتبام پائین آمدم دیدم آقا به طرف من میآیند، فرمودند: دستت را بده! دستم را دادم، حضرت دستم را فشردند و محبّت کردند (ایشان مهمان حضرت و یکی از بهترین اصحاب حضرت بودند، لذا حضرت با ملایمت و محبّت دستش را فشار دادند و با او ملاطفت کردند.)
بعد حکایتی از أمیرالمؤمنین علیهالسّلام و صعصعةبنصوحان نقل کردند و فرمودند: صعصعةبنصوحان مریض شده بود و حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام از او عیادت کردند، هنگامیکه خواستند از نزدش بلند شوند، فرمودند: ای صعصعه! مبادا به اینکه من از تو عیادت کردم بر دیگران فخر بفروشی که من چه مقامی دارم! أمیرالمؤمنین علیهالسّلام به عیادت من آمدهاند. مبادا!
متوجّه نفس خودت باش! (به دنبال استفاده معنوی خودت باش و به غفلت دچار مشو. در نفس خودت تأمّل کن، آن مقام عبودیّت خودت را حفظ کن، خودت را بالاتر نبین! با خودت نگو چون أمیرالمؤمنین به عیادت من آمدهاند پس من یک سر و گردن از اصحاب دیگر بالاتر هستم.)
گویا امر آخرت به تو رسیده و أجلت تمام شده است. (مراد از امر در اینجا امر آخرت است.) مبادا آرزوها تو را به لهو و غفلت بیندازد و تو را از آن حقیقت و واقعیّت دور کند.»
فخرکردن و خود را بزرگ و آقا دیدن، با راه خدا منافات دارد. راه خدا، راه عبودیّت است، راه آقائی نیست! راه خدا، راه بندگی است؛ هرکجا دیدید چیزی میخواهد این عبودیّت را قطع کند، شما باید آن چیز را قطع نمائید.
أمیرالمؤمنین برای عیادت آمدند، در مجلس نشستند، صحبت فرمودند، حظّ و لذّت بردی که از آن شرابهای أمیرالمؤمنین علیهالسّلام نوشیدی، نوش جانت! اینها همه خوب است؛ أمّا آن حالتی که بعدش ایجاد میشود که آی منم! من بالاترم! این حال میزند و همه آن شرابها را میریزد! میزند و تمام آن استفادهها را خراب میکند.
این «منممنم» کار را خراب میکند. لذا حضرت بلافاصله میفرماید: این «من» را قطع کن، نگذار «من» بیاید. هرکجا حساب «من» جلو آمد، و این «من» رشد و نموّ پیدا کرد، کار خراب میشود.
اینجا حضرت با او خداحافظی کرده و میفرمایند: أَسْتَوْدِعُکَ اللَهَ و أَقرَأُ عَلَیکَ السّلامَ کَثیرًا. «تو را به خدا میسپارم و خیلی برتو سلام میفرستم.»
از این روایت معلوم میشود بزنطی از أخصّ اصحاب امام رضا علیهالسّلام و از حواریّین حضرت است و همینطور هم هست. او از حواریّین حضرت بوده و مقام بلندی داشته و اینجا واقعاً مورد کرامت حضرت واقع شده و غیر از کرامت چیزی نیست، أمّا نباید کرامت را ببیند؛ این خطاست.
حضرت کرامت و محبّت کردند که وسیله خودشان را فرستادند، شب تا صبح با او بودند و چه لذّتی از این بالاتر، بله؟! یک شب در خدمت امام رضا علیهالسّلام بوده، آن هم اینطور با او محبّت کردند، و خدا میداند که بزنطی در مؤانست با امام چه لذّت و بهره معنوی برده است، ناگهان این خواطر خطور میکند که: بهبه! من از همه اصحاب امام رضا علیهالسّلام بالاترم، چون حضرت نسبت به هیچکس چنین کرامتی نفرمودند.
وقتی این خواطر میخواهد سدّ راهش شود، حضرت فوری جلوی او را میگیرند و برایش از عیادت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام از صعصعةبنصوحان و فرمایش آن حضرت به ایشان، مثال میآورند.
۱. بحارالأنوار، ج۴۹، ص۲۶۹؛ و قربالإسناد، ص۳۷۷.